خلاصه:
لرد سیاه قصد داره مالکیت خانه گانت ها رو به یکی از مرگخوارها واگذار کنه. تاتسویا به عنوان پرستار انتخاب می شه و به همراه شمشیر لوس و بهانه گیرش کاتانا به خانه گانت ها می ره.
نجینی غذا می خواد. تاتسویا براش پیتزا سفارش می ده و الان اصرار داره که نجینی مشنگی رو که پیتزا رو آورده هم بخوره.
...................
نجینی مشنگ دوست نداشت...
جادوگر هم دوست نداشت...
او فقط پیتزا دوست داشت و کسی این موضوع را درک نمی کرد.
پاپایش درک می کرد، ولی او هم این جا نبود. خودش بود و تاتسویا و کاتانایی که به هیچ دردی نمی خورد و با هر حرفی بی هوش می شد!
تاتسویا وقتی متوجه شد که اصرار خالی فایده ای ندارد، دوان دوان به آشپزخانه رفت و با یک نان بسیار دراز برگشت.
نان را روی زمین گذاشت و به وسیله کاتانا که در حال غر زدن بود، بازش کرد.
مشنگ پیتزایی را وادار کرد داخلش دراز بکشد و تکان هم نخورد و صدایش هم در نیاید.
رویش نمک و فلفل و آویشن و کمی سس خردل ریخت.
-بفرمایین. ادویه زده و سس آلود. مناسب ذائقه غذایی شما.
نجینی نگاهی بی اشتهایانه به ساندویچ زنده اش انداخت.
تاتسویا اصرار کرد.
-بخورین دیگه. آویشن زدم...طعم پیتزا می ده. می خوایین روش پنیر هم رنده کنم؟