هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
حالا عنکبوت بايد راهى رو پيدا ميکرد که دور از چشم بلاتريکس از لرد ببره ،ولى دور از چشم بلاتريکس موندن هم کار بسيار سختى بود ،چه برسه دور از چشم اون بردن!
اما عنکبوت ،بخاطر افتخارى که توى خوانوادش بدست مياورد ،حاضر بود سخت ترين کار دنيارو هم انجام بده ،چون ديگه اونجورى نه تنها پسر خالشو توى سرش نميزدند ،بلکه اونو تو سر پسر خالش ميزدند.
عنکبوت ،به سمت سالن مسابقه رفت و براى اينکه کسى اونو نشناسه ،يه خال سياه وبزرگ روى صورتش کشيد.
اما بزرگترين مشکل عنکبوت نه چندان باهوش ما اين بود که اون سياه بود ،وخال سياهى که روى صورتش کشيده بود ،هرچقدر هم که بزرگ بود ،بازم هيچ تغيرى توى چهرش بوجود نمى آورد.
عنکبوت به سمت لينى رفت وصداشو نازک کرد.
-اهم...ببخشيد ،من ميخوام مسابقه تار تنيدن رو با لرد سياه انجام بدم واز ايشون ببازم

لينى نگاه سوالى به عنکبوت انداخت.
-سرما خوردى؟

عنکبوت سرشو به صورت منفى تکون داد.
-اوه نه به من ميخوره سرما خورده باشم؟

لينى کمى دقيق تر عنکبوت رو برسى کرد.
-آخه تا چند دقیقه پیش صدات فرق ميکرد.

عنکبوت که ترسيده بود لو رفته باشه ،به تته پته افتاد.
-اواا..من که...ت تازه اومدم..من اون عنکبوت قبليه..نيس...نيستم! اصلا اون عنکبوت قبليه که خال نداشت رو صورتش من دارم ببين!

لينى سعى کرد ببينه ولى چيزى جز سياهى نديد ،ولى اون که از عنکبوتا اطلاعات زيادى نداشت ،شايد عنکبوته خال داشت واون نميديد.
-خب...باشه ميتونى برى تو!
لينى حتى از عنکبوت نپرسيد تو از کجا ميدونستي که عنکبوت قبليه خال نداشت!
به هر حال عنکبوت ،عنکبوت بود. فقط مهم اين بود که از لرد ببازه!
ولى عنکبوت قصه ما قصد باختن از لرد سياه رو نداشت!






تصویر کوچک شده


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۵۴ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۲۱:۲۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
عنکبوت سر خورده و ناراحت بود. اون حتی نمیتونست درست و منطقی فکر کنه، نمیتونست به این فکر کنه که اگه توی مسابقه شرکت کنه شاید شرایطش فرق کنه و ممکن بود حتی تبدیل به عنکبوت آشپزخونه بشه!
اما اون به آینده‌ش فکر نکرد، فقط یه قطره قهوه خورد و بعد شاخک‌هاشو تکون داد تا به روش مخصوص عکبوتی، آژانس بگیره و بره به یه جای دورِ دور.

- شما ماشین خواسته بودین برای یه جای دورِ دور؟

عنکبوت میخواست اینو بگه که اونا درواقع ماشین سوار نمیشن و تار در هم تنیده‌ای سوار میشن که شبیه به ماشین‌های آدما درست شده و گفتن کلمه ماشین برای کلاس گذاشتن کار اشتباهی...

- پسرخاله عنکبوته؟

عنکبوت قصه‌ی ما سرشو بلند میکنه که به راننده بگه اشتباه شناخته، اما خودش اشتباه کرده بود! چون راننده آژانسش واقعا پسرخاله‌ش بود و درمقابل اون هم پسرخاله‌ی راننده بود.

اما عنکبوت دستشویی نشین که گیج شده بود به پسرخاله‌ش نگاه کرد. پسرخاله طرح یه عنکبوت طلایی که داره از دهنش آتیش میاد رو پشت گردنش خالکوبی کرده بود. کله‌شم کچل کرده بود و یه دستمالم دور یکی از هشت تا پاش پیچیده بود. عنکبوت هرچقدر که فکر میکرد میدید که به هیچ عنوان امکان نداشت که عنکبوتی که جلوش توی مثلا ماشین نشسته بود، توی وزارتخونه کار میکرد. اصلا چرا راننده آژانس شده بود؟
- پسرخاله‌ی خفن وزارتخونه‌ایم؟
- وزارتخونه کجا بود داداش؟ حالا ننه ما یه سری خاله بندی میکرد، شماها باورتون میشد؟ داداش ما اگه تو وزارتخونه بودیم که مجبور نبودیم برای خرج زن و بچه مون بیایم ملتو ببریم این ور اونور که. ولی ببین داداش اونا رو میبینی؟ اونا وزارتخونه‌این اصن. خودم شنیدم که میگفتن وزارتخونه داره همرو میخره...

اما عنکبوت دیگه به غرهای پسرخاله‌ش گوش نمیداد. چون دیگه فهمیده بود که سرکوفت‌های مامانش همه تو خالی بودن. اون عنکبوت باهوشی بود مطمئنا میتونست به راه پیدا کنه که دور از چشم بلاتریکس برنده شه تا هم مامانشو خوشحال کنه و افتخارآفرین خانواده شه.


ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۱۹ ۱:۰۰:۲۵

The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۷

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
بلاتریکس قرمز شد.
سبز شد.
آبی شد.
زرد شد... و چون رنگ گروه ها تمام شد، منفجر شد.
-هـــــــی! بــیــبــیــن منو! تار بتنی... تلاش کنی... خود شیرینی کنی... به جون بابا کیگانوسم یه جوری... یه جوری می زنم فرق سرت که به تسترال بگی خاله جون! حالیته؟... می خوای دقیق تر بگم چیکارت می کنم؟... دونه دونه این پاهات رو می کنم... این ناخونام رو می بینی؟... با همینا هشت تا چشمت رو از کاسه در میارم. بند بند تنت رو جدا میکنم و بعد تو اسید می سوزونمت. روشــــــــــنه؟!

پیــــــــــــــــــــــــیست!

باد عنکبوت در یک لحظه خالی و مجددا تبدیل به همان عنکبوت لاغر و مردنی و بدبخت شد.
گویا روشن بود!
بلاتریکس راضی به نظر می آمد.
-خوبه!

و رویش را سمت لینی کرد.
-لینی... به این بگو دوباره باد کنه خودش رو. ارباب باید ببینن که یه عنکبوت به چه گندگی رو شکست دادن!

و برای آوردن لردسیاه از سالن خارج شد.
عنکبوت به غرورش برخورده بود... سال های سال سرکوفت خورده و تحقیر شده بود. خاله عنکبوتش همیشه پز پسرخاله عنکبوتش رو می داد که عنکبوت وزارت سحر و جادو است و مامان عنکبوتش همیشه از اینکه پسرش عنکبوت دستشویی شده است سرافکنده بود. اما حالا فرصت داشت که برنده المپیک بشود... اما از یک طرف هم تهدیدهای بلاتریکس جدی به نظر می رسد... عنکبوت سر دو راهی بدی مانده بود!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ یکشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-میشن؟

لینی شک داشت...ولی بلاتریکس مطمئن بود. برای همین وقتو تلف نمیکنه و سرگرم آماده کردن مقدمات مسابقه میشه.
-این سالن رو به عنوان سالن مسابقه تزئین میکنم. اینجوری!

بلا چوب دستیشو تکون میده و سالن تزئین میشه. به طرف لینی برمیگرده.
-چطوره؟

لینی کمی تزئینات رو بررسی میکنه.
-خب...به نظر من عالیه. فقط یه مشکل کوچولو هست. اون پلاکاردهای تبریک به لرد سیاه رو حذف کنی بهتر میشه. میدونی که...قبل از این که مسابقه انجام بشه اصولا کسی نمیدونه که کی برنده اس...یا نباید بدونه!

بلا با دستپاچگی تایید میکنه.
-اوه...راست میگی. اونا رو میذارم برای بعد از اعلام نتایج. الان عنکبوت تنبله رو صدا کن بیاد. قبل از مسابقه دوباره روشنش کنیم. پشت دره. یه عنکبوت لاغر و مردنی و بدبخته.

لینی از در خارج میشه و چند دقیقه بعد برمیگرده.
-بلا...منظورت...این بود؟

بلا سرشو بلند میکنه و با یه عنکبوت قوی و عضلانی مواجه میشه.
-هی...تو همونی؟

-همونم! برای مسابقه تمرین کردم. خودمو کاملا آماده کردم. حریفم کجاس؟



چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ شنبه ۳ آذر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:


یه عنکبوت لرد سیاه رو نیش زده و لرد تبدیل به عنکبوت شده. در فاصله ای که مرگخوارا دنبال راه حلی برای حل مشکل می گردن، بلاتریکس و لینی سعی می کنن سر لرد رو گرم کنن.
لرد به مسابقه تار تنیدن دعوت شده.

................

-ما تاری خواهیم تنید، بی نظیر و مقاوم! لینی...سریع چوب دستی کوچکت را به ما بده.

لینی اصلا مایل به انجام این کار نبود.
-آخه...ارباب...این چوب دستی منه. مگه نشنیدین می گن چوب دستی صاحبش رو انتخاب می کنه؟ اینم منو انتخاب کرده. برای شما تارهای ضعیفی می تنه! به شما دو تا میل بافتنی بدیم که تار ببافین؟

لرد سیاه عصبانی شد.
-یه روسری هم روی شونه های ما بنداز و از این صندلی های جلو و عقب رونده هم برامون تدارک ببین که برای خودمون مادربزرگی بشیم! بده اون چوب دستی رو!

لینی با احتیاط جلو رفت. هر لحظه خطر شکار شدن توسط لرد سیاه وجود داشت. غریزه را نمی شد کاری کرد! وقتی به فاصله یک متری لرد رسید، چوب دستی را پرتاب کرد.
-بگیرینش ارباب که مهارت های گرفتاریتون هم تقویت بشه.

لرد چوب دستی را روی هوا گرفت. لینی به سراغ بلاتریکس رفت.
-چوب دستیمو خراب نکنن؟ روش کار ارباب همیشه خشن بوده. تو این مسابقه اول نشن چوب دستی منو می شکنن. مطمئنم!

بلاتریکس لبخندی زد.
-نگران نباش. تو تا حالا اسم انجمن المپیک حشرات رو شنیدی؟

-نه!
-اسم مسابقه تار تنیدن رو چی؟
-هرگز!
-منم نشنیدم...همچین انجمن و مسابقه ای اصلا وجود نداره. خودم ترتیبشو دادم. شرکت کننده ها ارباب و عنکبوت غمگین و تنهای توی دستشویی هستن. اونم تهدید کردم که تار خوبی نتنه! حدس بزن داورا کین!

لینی نمی توانست حدس بزند. برای همین، بلاتریکس خودش پاسخ داد:
-من و تو...با کمی تغییر شکل! ارباب رو برنده می کنیم و ایشون بسیار خوشحال می شن.






پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
شنیدن کلمه‌ی "مسابقه" چیزی نبود که وجود سیری‌ناپذیر لردو به حرکت وا نداره. اون همیشه و همه‌جا و در هر مسابقه‌ای اول بود، و اینو باید به همه اثبات می‌کرد. به نظر میومد لرد انگیزه‌ای تازه پیدا کرده.
اما مشکلی این وسط وجود داشت!

لرد هنوزم در عمق وجودش احساس جادوگر بودن می‌کرد و به هیبت عنکبوتیش عادت نکرده بود و اونو به رسمیت نشناخته بود. بنابراین طبیعی بود اگه اولین واکنشش، خیز برداشتن به سمت چوبدستی بزرگش باشه.
- بلا؟ طلسم تار تنیدن چی بود؟ ما خودمون جوابشو می‌دونیم، ولی می‌خوایم از میزان دانش مرگخوارانمون آگاه بشیم.

لرد همزمان با گفتن این حرف، در حالی که با چهار پاش چوبدستیو گرفته بود و با دو پاش تعادلشو برای وایسادن حفظ کرده بود، با دو پای دیگه‌ش نامه رو به سمت بلا هل می‌ده.
بلا خوش‌حال از به حرف اومدن لرد، مشغول خوندن نامه می‌شه. وقتی آخرین خطو هم می‌خونه، با احتیاط به سمت لرد برمی‌گرده.
- ولی سرورم، به نظر میاد بیشتر منظورشون تار تنیدن بعنوان یک عنکبوت باشه، نه جادوگر و با چوبدستی.

لرد که انگار حرفای بلا رو نشنیده بود، نگاهی به پیکسیش که حالا چندان هم کوچیک به نظر نمیومد می‌ندازه. لینی گوشه‌ای امن و به دور از خطر حمله‌ی عنکبوتیان رو برگزیده بود و در حال تمرین تار تنیدن با چوبدستی کوچیکش بود.

- بلایمان؟ مایلیم از چوبدستی کوچیک لینی استفاده کنیم!

لینی با شنیدن اسمش به سرعت از جا می‌پره و چوبدستیشم پشت سرش قائم می‌کنه.
بلا می‌دونست چوبدستی لینی می‌تونه تو این مدت راه حل خوبی باشه، اما نمی‌دونست چطوری به لرد بگه که تو این مسابقه چوبدستی کاربردی نداره و بعنوان "عنکبوت" باید شرکت کنه!




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
شنیدن کلمه‌ی "مسابقه" چیزی نبود که وجود سیری‌ناپذیر لردو به حرکت وا نداره. اون همیشه و همه‌جا و در هر مسابقه‌ای اول بود، و اینو باید به همه اثبات می‌کرد. به نظر میومد لرد انگیزه‌ای تازه پیدا کرده.
اما مشکلی این وسط وجود داشت!

لرد هنوزم در عمق وجودش احساس جادوگر بودن می‌کرد و به هیبت عنکبوتیش عادت نکرده بود و اونو به رسمیت نشناخته بود. بنابراین طبیعی بود اگه اولین واکنشش، خیز برداشتن به سمت چوبدستی بزرگش باشه.
- بلا؟ طلسم تار تنیدن چی بود؟ ما خودمون جوابشو می‌دونیم، ولی می‌خوایم از میزان دانش مرگخوارانمون آگاه بشیم.

لرد همزمان با گفتن این حرف، در حالی که با چهار پاش چوبدستیو گرفته بود و با دو پاش تعادلشو برای وایسادن حفظ کرده بود، با دو پای دیگه‌ش نامه رو به سمت بلا هل می‌ده.
بلا خوش‌حال از به حرف اومدن لرد، مشغول خوندن نامه می‌شه. وقتی آخرین خطو هم می‌خونه، با احتیاط به سمت لرد برمی‌گرده.
- ولی سرورم، به نظر میاد بیشتر منظورشون تار تنیدن بعنوان یک عنکبوت باشه، نه جادوگر و با چوبدستی.

لرد که انگار حرفای بلا رو نشنیده بود، نگاهی به پیکسیش که حالا چندان هم کوچیک به نظر نمیومد می‌ندازه. لینی گوشه‌ای امن و به دور از خطر حمله‌ی عنکبوتیان رو برگزیده بود و در حال تمرین تار تنیدن با چوبدستی کوچیکش بود.

- بلایمان؟ مایلیم از چوبدستی کوچیک لینی استفاده کنیم!

لینی با شنیدن اسمش به سرعت از جا می‌پره و چوبدستیشم پشت سرش قائم می‌کنه.
بلا می‌دونست چوبدستی لینی می‌تونه تو این مدت راه حل خوبی باشه، اما نمی‌دونست چطوری به لرد بگه که تو این مسابقه چوبدستی کاربردی نداره و بعنوان "عنکبوت" باید شرکت کنه!




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷

بلو مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۲
از من به شما!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 101
آفلاین
آن طرف پیش ولدمورت

لرد با هر هشت پایش از روی سوالات بلاتریکس رد شد و آن هارو بی جواب گذاشت و رفت گوشه ای نشست.

_پیست... پیست... لینی پیکسی؟
_بله؟
_بیا اینجا کارت دارم.
_همم...بذار فکر کنم... بلا، من یه سر برم پیش بقیه مرگخوارا.
_گفتم بیا اینجا من باهات کار دارم.
_نوچ!
_لینی.

همون شکلک پایان جمله هم کافی بود تا لینی کمی عقب نشینی کنه و بره و روی شانه های بلاتریکس، نزدیک گوشش بنشینه.

بلاتریکس که به لردولدمورت نگاه میکرد کاملا نامحسوس سرش رو چرخوند و رو به لینی کرد.
_حشره ها چجوری سرگرم میشن؟
_نمیدونم!
_لینی تو حشره ای. ذاتت حشره ایه، نمیدونی؟
_همم... بزار فکر کنم... تمرکز نیاز دارم... پرواز؟
_نه!... آخه عنکبوت میتونه پرواز کنه؟
_نه، نمی تونه.
_خب؟

ذهن کوچولو و آبی لینی تصمیم گرفت که این بار فعالیت چشم گیری داشته باشه.
_غذا خوردن. اهوم... غذا خوردن برای یک حشره سرگرم کنندست.

بلاتریکس نگاهی به لرد که گوشه ای نشسته کرد.
_ اینم نه. یه چیز دیگه بگو.
_ خب... آهان یافتم.


چند ساعت بعد

سوسک پیری آرام، آرام نزدیک لردولدمورت شد.
_ببخشید؟
_بله؟
_همم... چیزه... شما میدونی لردولدمورت کجاست؟
_چطور؟

سوسک پیر عینکش رو روی صورتش درست کرد و این ور و اون ورش رو نگاه کرد.
_خب... اینجا هیچ عنکبوت دیگه ای نیست. پس شمایی. اینجارو امضا کن، از پست خانه حشرات نامه داری.

سوسک به لردولدمورت دستور داد؟
او را مفرد خطاب کرد؟
لردولدمورت بزرگ رو؟
لرد چوب دستی چندین برابرش رو گرفت و روی گردن سوسک گذاشت.
_هیچ کس اجازه نداره به ما دستور بده، ماهیتش هم مهم نیست.

سوسک لرزون نامه لردولدمورت رو به دستش داد قبل از اینکه لرد طلسمی رو بگه، پا به فرار گذاشت.

ولدمورت چوب دستی بلندش رو، روی زمین گذاشت و با آرامش و طمانینه مخصوص خودش نامه رو باز کرد.
نقل قول:
شما به انجمن المپیک بزرگ حشرات، تاپیک عنکبوتیان، مسابقه هر کی بهتر تار بتند دعوت شدید.
شایستگی خود را نشان ما دهید.
ناظر انجمن المپیک حشرات.



دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ دوشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۷

بلوینا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ یکشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۷
از دُم سوجی پالتویی خواهم دوخت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 52
آفلاین
-شپلق!
این پنجمین کتاب قطور با صفحاتی ضخیم و خفن بود که به سوی هکتور از جانب حضار، پرتاب میشد.
هر چند از اثابت کتاب با کله هکتور صدای شپلقی در فضا نمیپیچید، ولی کسی که هر بار کتابی به طرف او پرت میکرد این رو وظیفه خودش میدونست که زبانی هم شده صدا رو در فضا ایجاد کند تا همگان بشنوند و ببینند و بدانند پرتاب او از دیگری خفن تر بوده.
-میگیم نه یعنی نه دیگه!
-نموخوایم!

هکتور از "نوخواستن" خسته شده بود، هکتور از "نه" هم خسته شده بود، دیگر به آنجا و حتی جاهای بدتری از پیکر او رسیده بود، مثلا به گردن... اری... به گردن هکتور رسیده بود!
-شما که نمیذارید من حرفمو بزنم حداقل بذارید بزنم اگه بد زدم بگید بد زدی!

پس از مدتی التماس و تمنا و دست به ردایی، ملت مرگخوار راضی شدند که هکتور حرف بزند.
هکتور نفسی عمیق کشید، چه بسیار بار هایی که خوب زده بود و کسی به ایده هایش اهمیتی نداده بود، چه خفت ها و ظلم هایی که در حق استعدادش رو از جانب دوستان و دشمنان متحمل نشده بود و آن استعداد به چوبدستی ملت هم گرفته نشده بود!
دیگر کافی بود... حال زمان شکوه هکتوری فرا رسیده بود.
باد در لا به لای موهای تیره او میپیچید و موج های خروشانی به ساحل کله مبارکه می انداخت.
سینه اش سپر بود و اراده اش پولادین.
شمشیر او هوشی سرشار و زره اش استعدادی مرلین دادی در ساخت معجونات مختلف.
او هکتور بود... اولین با نام او، اخرین تارگرین، شکننده زنجیر ها و فادر اف دراگونز!
ردای مرگخواری هکتور همچون فرمانده های بزرگ سپاهان خوف و خفن در هوا به اهتزاز در امده بود.
البته تمامی اینها تا زمانی ادامه داشت که وینکی جهت تمیزکاری با پتوی مسافرتی و شامپو فرش و شات گان جدیدش به جان پنکه نمی افتاد.
هکتور اعتنایی نکرد، او استاد زدن بود... پس گلویی صاف کرد و شروع به حرف زدن کرد:
-لیدیز اند جنتلمنز من میگم به جای اتلاف وقت برای پیدایش کتابی برای درمان ارباب که شاید اصلا وجود هم نداشته باشه...

با مکث هکتور نفس در سینه تک تک مرگخواران حبس شده بود.
-چرا از معجون "وقت اتلاف نکن بریز تو حلقش عنکبوت رو ادمش کن" استفاده نکنیم؟

گویی هکتور بد زده بود، زیرا در طی گذشت دقایقی نه چندان طولانی با ضربه چوب بیسبالی جهان به دیده او تیره و تار گشت اخرین چیزی که به خاطر میاورد الکتویی بود که میخواست الکتویش سیاه و کرویش طلایی باشد.
-یافتم!

کراب در حالی که استیکی ابدار به دندان میگرفت، کتابی دارای جلدی چرمی و ظاهری عجیب در دست دیگرش بالا گرفته بود.
انگار چاره ایی برای ارباب عزیزشان پیدا کرده بودن... ناگهان چشمان فنریر به استیکی افتاد که کراب برای رژیمی که به تازگی گرفته بود روزی چهار الی پنج وعده می بایست تغذیه میکرد.
-گوشت!

اب دهان فنریر سرازیر شده بود، به سرعت به روی کراب جهید تا استیک را از چنگ او در اورد.
ولی به جای استیک فنریر کتاب رو بلعیده بود!


ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۵ ۱۶:۲۹:۵۷

اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.