نام: استیو هربرت
گروه: هافلپاف
چوبدستی:چوب سدر ، موی تک شاخ ، ۱۵ اینچ طول و انعطاف کم
پاترونوس:مار
ظاهر : موهای مشکی کوتاه که همیشه تلاش میکند مرتب نگهشان دارد.
قد متوسط ، چشمان قهوه ای رنگ و...
رنگ پوست : سفید
ویژگی های اخلاقی : سخت گیر و جدی ، صبور و اندکی گوشه گیر!
در هفتمین روز از هفتمین ماه سال متولد شد. درست هنگامی که ولدمورت تازه داشت مشهور میشد.
با آنکه پدرش جادوگر بود اما خاندان آنان چندان با اصل و نسب پنداشته نمیشوند.(پدر پدربزرگش افسر پلیس بود ، پدربزرگش با آنکه جادوگر نبود با یک جادوگر ازدواج کرد)
پدرش متیو نویسنده سرشناسی بود ؛ او آثار متعددی در مورد ماگل ها نوشت ، در ابتدا کتاب هایش در کانون توجهات بود اما رفته رفته کتاب هایش به فراموشی سپرده شدند.
به خاطر آنکه یکی از دوستانش سردبیر روزنامه خبر امروز بود توانست در آنجا مشغول به کار شود ، به خاطر سخنان انتقادیش او همیشه مورد تهدید قرار می گرفت که البته هیچ کدام جدی نبود!
اما انتقاد از ولدمورت را مرگخوارانش برنمیتابند. سه روز بعد از نوشتن آخرین متنش در روزنامه که بسیار تند بود او مورد حمله چند مرگخوار قرارگرفت و در این جدال نابرابر کشته شد.
مادرش هلنا اهل هلند بود. او بخاطر حضور برادرش در این کشور به بریتانیا آمد و با متیو آشنا شد .
این آشنایی سرانجام به ازدواج رسید.
پس از مرگ متیو ، او فرزندشان را برداشته و به خانه پدری در هلند فرار کرد. ماه ها در آنجا منتظر ماند تا بالاخره ولدمورت رفت!
بعد از بازگشت دوباره اش به کشور مورد استقبال عجیب مردم قرار گرفت ، همسرش را قهرمان می نامیدند.
کتاب های متیو دوباره رونق گرفت اینبار علاوه بر بریتانیا در آمریکا ، هلند و حتی فرانسه!
خود استیو هم دست کمی از پدر ندارد. هرگاه که خسته است ، مینویسد. نوشته هایش را تا به حال به کسی نشان نداده . شاید همین رفتارش هم باعث شده که مادرش فکر کند او خشک است.
صمیمی ترین دوستش و البته تنها دوستش فرزند داییش است؛ ارنی.
البته صمیمیت آنچنانی هم در میان دوستیشان حاکم نیست اما هرچه باشد دوستش است.
او کتاب های زیادی را نیز مطالعه کرده ، از کتاب های نوشته شده در جهان جادوگران تا حتی رمان های ماگلی!
قطعا اما آن چیزی که ماگل ها مینویسند ؛ چیز دیگریست!
پیش از اعزام به هاگوارتز فکر حضور در بوباتون نیز به ذهنش خطور کرده بود ! دایی و مادرش که اندک گفت و گو های روزانه خود را با آنان میکرد از بوباتون بسیار تعریف میکردند.( هردوی آنان در آنجا تحصیل کرده اند)
البته هرموقع عمیق تر فکر میکرد به این نتیجه میرسید که با اینکه زبان تحصیل این مدرسه را بلد نیست قطعا به مشکل میخورد!
دوباره کتاب هایش گرهگشا بودند ، همه چیزی که در مورد هاگوارتز در کتاب ها نوشته شده بود فقط او را به اینجا جذب میکرد و حالا فقط این مانده که تصور زیبایش به حقیقت تبدیل شود...
سلام، خوش اومدین.
متاسفانه این شخصیت توی لیست نیست. هربرت با پیشوندها و اسمهای دیگه هست، اما استیو هربرت نه.
لطفا یه شخصیت از لیست شخصیتها انتخاب کنین.
تابید نشد.