هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷

آلکتو کرو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۸
از ما هم شنفتن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
آلکتو، در اتاق خواب چند رنگش غرق در خواب بود و اهمیتی به سر و صداهایی که، از بیرون اتاقش می آمد نمی داد. امروز روز تعطیل بود و او دوست داشت، در روز های تعطیل فقط بخوابد؛ اما انگار سر و صداهای بیرون اتاق مانع این کار بودند.

- آلکتو! عزیزم... می دونستی من چقد دوستت دارم؟!

آلکتو کوچک ترین اهمیتی به این صدا نداد. برای او محبوب بودن، عشق و دوست داشتن، کوچک ترین معنایی نداشت. اما صدا دست بردار نبود و مدام حرف های عاشقانه به او می زد.

- می خوای تمومش کنی یا نه؟ خیر سرمون خوابیدیما!
- عزیزم؟! چطور دلت میاد با من اینجوری حرف بزنی؟! من واست هدیه دارم.

او که اصولا مرگخوار حریصی بود، تا حرف هدیه پیش آمد، روی تختش، شق و رق نشست.

- چجور هدیه ای؟
- خب معلومه عزیزم! انواع وسایل مورد نیاز واسه کتک زدن و دعوا.

چشمان آلکتو به صورت قلب درآمده بود.
- کجا باس بیایم که هدیه مون رو بدی؟
- بیا من پشت درتم!

بدون اینکه لباس خواب گل منگولی اش را دربیاورد، به طرف در اتاق رفت، و بی مهابا آن را گشود. گشودن در با بلعیده شدن او توسط کمدی که نمی دانست از کجا آمده، مصادف شد.
- اینجا دیگه کجاس؟ چرا سیاهه؟ ما چرا اینجاییم؟
چشمانش را باز کرد. با دیدن منظره رو به رویش نزدیک بود پس بیافتد؛ او در یک مهمانی لوس و بی مزه اشرافی قرار داشت.



اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-هكتووووور!
-نداريم!

دروئلا با تعجب نگاهى به فضاى خالى از آدم اطرافش انداخت.
-كى بود؟... جواب بده!... خودت رو نشون بده!
-اينجام ديگه! كورى؟

چشم هاى دروئلا گرد شد!
-كوووور؟... به من ميگى كور؟! بيا بيرون و خودت رو نشون بده تا چشمات رو بزنم سر سيخ!

نبود! هيچكس نبود! پشت پرده، زير فرش، داخل گلدون و حتى داخل قندون هم كسى نبود.
دروئلا انسان صبورى نبود.
-كروشيو!

چوبدستى كشيد و تمام زمين و زمان را كروشيو كرد. اما هيچ انسانى از هيچ سوراخى بيرون نپريد.

شپلق!

هيچ انسانى ظاهر نشد، لاكن او توسط كمدى كه حرصش درآمده بود، بلعيده شد!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
خانه ریدل ساکت و آروم بود و هیچی آرامش اونجا رو به هم نمی زد. روز تعطیل بود و همه داشتن برای خودشون استراحت می کردن. اما خب لینی حشره ای نبود که بی کار بشینه و مثل همیشه در حال تلاش و کوشش بود و داشت آخرین متد نیش زنی رو روی یه عروسک تست می کرد.
لینی دورخیز کرده بود. عقب و عقب رفت تا رسید به یه کمد. لینی خیلی متمرکز بود و گلدون لرزون کنار کمد رو ندید. اما کمد اون رو دید!
- تو چرا می لرزی؟ سردته؟

گلدون لرزون که در واقع هکتوری بود که در کمین لینی نشسته بود و با حرف زدن کمد نقشه هاش نقش بر آب شده بود از پشت گلدون اومد بیرون و دنبال منبع صدا گشت.
- کی بود؟
- من بودم! تو چرا انقدر شادی؟
- الان عصبانیم شاد نیستم!

کمد نیم نگاهی به هکتور میندازه و از بحث و جدال با اون منصرف میشه و به جای اون تصمیم میگیره وسوسه اش کنه که بره تو کمد.
- خب ببین من نمیدونم داشتی چی کار میکردی ولی اگه میخوای کسی نبینتت بیا برو اینجا قایم شو!

کمد بعد این حرف با قی‍‍‍‍ـــــژ ملایمی یه لنگه درشو باز می کنه و داخل کمد به شکل وسوه انگیزی به هکتور چشمک می زنه. طوری که هکتور مثل طلسم شده ها با کله شیرجه بلندی به درون کمد می زنه.
شیرجه هکتور ادامه داره.... و باز هم ادامه داره.... و باز هم ادامه...

شل‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ـــــــــــــپ!

هکتور با کله وسط مایعی چند رنگ و در حال قل قل فرود میاد و صدای خنده های کمد به قیافه هکتور آخرین چیزیه که میشنوه. هکتور که هیجان زده شده با هر ویبره باعث میشه قل قل مایع بیشتر بشه. همون موقع سه توپ چسبیده به هم در حالی که دست های هم دیگه رو گرفتن و با لبخند به پشت روی مایع دراز کشیدن از کنارش رد میشن. هنوز نیم مترم جلو نرفتن که یکی از توپ ها دست بقیه رو ول میکنه و میره دست یه گروه دیگه رو میگیره. در پی این ماجرا دو نفر دیگه ی این گروه هم دست های همو ول میکنن و هر کی میره دنبال یار یکی دیگه می گرده و ولوله ای به وجود میاد.
هکتور از این فرصت استفاده میکنه و از گلوله سبزی که دست یه گلوله ی قرمز شیش برابر خودشو گرفته سوالی می پرسه.
- میشه بگی ما الان کجاییم؟

گلوله سبز در حالی که دست گلوله ی قرمز رو هم ول کرده و داره میره سراغ یه زنجیره ی آبی رنگ جوابش رو میده.
- خب معلومه اینجا یه معجونه و الان هم ما مشغول انجام واکنش های شیمیایی مورد نیازیم تا این معجون درست بشه.

هکتور با شنیده این جمله چنان ذوق زده میشه که سر تا پا به نیروی مثبت تبدیل میشه و بلافاصله بیست و شیش تا الکترون به سمتش جذب میشن و اون رو با خودشون به سمت گلوله سیاه و تنهایی میبرن تا عنصر جدید هکتوریم رو بسازن.

هکتور از جایی که اومده بود راضی و خوشحال بود!


ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۵ ۱۹:۱۸:۴۷

ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۳:۱۰ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
بلاتریکس در آشپزخانه مشغول آشپزی بود. نجینی درحالیکه پیشبندی بسته بود، کنارش ایستاده بود و کمک‌ش میکرد. با دُم‌ش ساطوری را گرفته بود و دست پنه‌لوپه کلیرواتر که زیر شکنجه‌ی بلا جان داده بود، به قطعات یکسان تقسیم میکرد. شام پاستای پنه داشتند با سس آلفرد بلک!

تصویر کوچک شده


- پرنسس، تا من حواسم به پاستاهاست، شما نمکدون رو از روی میزِ ناهارخوری میآرید؟
- ففس؟
- فلفل نه! ارباب قدغن کردن توی غذاها فلفل بریزیم. برای پوست‌تون خوب نیست.
- فسس!
- پرنسس گفتم فلفل نه!

نجینی که قانع نشده بود، از آشپزخانه بیرون خزید. میخواست وارد اتاق پذیرایی شود، که صدایی از زیر راه‌پله شنید:

- هی تو! بیا اینجا.
-

نجینی به تاریکیِ انتهای نگاه کرد ولی چیزی ندید.

- با توئم! میگم بیا اینجا!

نجینی که تاریکی در خون‌ش جریان داشت، خونسرد به سمت راه‌پله خزید، و در زیر راه‌پله، کمدی را دید که کمی شکستگی داشت:

- سلام! من کمدم! تو چقد درازی!
- صسس!
- پاستیل میخوای؟
- پاستیل فس!
- این در منو باز کن اونجا پاستیل دارم.

نجینی با دُم‌ش در کمد را باز کرد. ولی چیزی اونجا نبود:

- اینجوری که نمی‌بینی‌شون. باید بیای داخل.

نجینی سرش را برگرداند و به سمت آشپزخانه نگاه کرد. بوی دلنشین غذا مرددش کرده بود. ولی خب، پاستیل هم خیلی دوست داشت. پس به درون کمد خزید.

وارد کمد که شد، در کمد پشت سرش بسته شد و اطراف‌ش تاریک شد. پاستیلی آنجا نبود. کمد هم دیگه با پرنسس حرف نزد:

تصویر کوچک شده


- هیشکی فس؟!

ظاهرا هیچکسی هم آنجا نبود. نجینی با دُم‌ش به در کمد ضربه زد. بار اول هیچ اتفاقی نیفتاد. ولی با ضربه‌ی دوم لای در کمد باز شد. نجینی قبل از خارج شدن با خشم کمد را نیش زد. در را باز کرد و بیرون خزید. همینجور ستاره‌های زیبا بود که در چشمان نجینی تشکیل میشد. درست وسط یک پیتزافروشی بود!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه جدید


خوردن ضربات پی در پی به در خانه ریدل ها، مخصوصا در ساعات اولیه روز، اتفاقی عادی نبود!

-یکی این درو باز کنه خب!

یکی آن در را باز کرد.
-چته؟ سر آوردی؟ نمی دونی این جا محل زندگی بزرگترین جادوگر سیاه و یاران...

یکی ساکت شد...چون خیلی زود متوجه شد که در حال حرف زدن با یک تخته است.

-تخته نیستم و کمدم...و الان یه ساعته دارم دنبال آدرس می گردم. خسته شدم خب. سوار هر کامیونی که شدم گفتن اینجا نمیان. سر خیابون پیادم کردن.

کمد درش را باز کرد و لایتینا را کنار زد.
-برو کنار ببینم...عجب هوای گرمیه...برم تو ببینم کجا برام مناسب تره...


و وارد خانه شد!


فلش بک

فروشنده که تقریبا پشت پیشخوان پناه گرفته بود، کمی از سرش را بالا آورد.
-اون مهره هایی که دستتونه مهره مار هستن. اگه مایل باشین تخفیف خوبی...

-مایل نیستیم!

فروشنده به سرعت سرش را دزدید.

در این صبح زیبا، اصلا انتظار چنین مشتری خاص و نامطلوبی را نداشت.
لرد سیاه با آرامش و حوصله در طول مغازه قدم می زد...تا این که بالاخره جلوی یک کمد متوقف شد.
فروشنده اجبارا شروع به توضیح دادن کرد.
-اون کمی ناجوره...یکی از کمد های دوقلوئه. ولی جفتشو شکستن. وقتی می ری توش معلوم نیست چطوری و سر از کجا در بیاری.

لرد سیاه دقیقا متوجه مفهوم "چطوری و سر از کجا در بیاری" نشده بود. ولی تمایلی به هم صحبت شدن با فروشنده نداشت.
او فقط حوصله اش سر رفته بود.
-اینو می خریم...جاروی حمل بار دارین؟

-لازم نیست...فردا صبح خودش میاد...


پایان فلش بک


کمد به سختی از پله ها بالا رفت و در دلباز ترین و زیباترین نقطه خانه، جایی برای خودش دست و پا کرد.




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
(پست پایانی)


طولی نکشید که صدای لرد از طبقه پایین به گوش رسید.
-حالا زیاد هم لازم نیست دست و پای خود را گم کنید! مطمئنیم نجینی داره گاوصندوق های ما رو در پی یافتن ماده ای قابل خوردن به هم می ریزه.

آرسینوس که کلا دهانش چفت و بست درست و حسابی نداشت تکه های نجینی قنداق پیچ شده را از هم باز کرد.
-نه ارباب...نجینی دیگه نمی تونه جایی دنبال چیزی بگرده. دابی گره هاشو باز کرد.

در حالی که لرد سیاه مات و مبهوت به نجینی چند شقه شده نگاه می کرد، آرسینوس ادامه داد:
-دابی که می گم، اشتباه نشه ها...همین وینکیه. اینا با هم قاطی شدن. ارباب چقدر گفتم به این جنا نباید اعتماد کرد؟

آرسینوس حتی در این موقعیت هم سعی داشت از آب گل آلود ماهی بگیرد. همین کارها را کرده بود که دیگر وجود خارجی نداشت...

فنریر طاقت این همه خودشیرینی را نداشت...با پرشی بلند و دهانی باز آرسینوس را از فرق سر تا نوک پا بلعید و جامعه ای را نجات داد...


لرد سیاه ماند و وینکی ای که در واقع دابی بود...
-جن...خیاطی بلدی؟..و وای به حالت اگه در پایان خیاطیت فرزند ما نخزه و ازمون شام نخواد!


پایان




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۲:۰۷ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۶

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
آرسینوس که خشتک می درید و سر به خاک جلوی در خونه ریدل ها مینهاد، نگاهی به ریگولوس و باروفیور کرد و گفت:
-مَراتیکِ تسترال بوقی! چی فکر کردین؟ فکر کردین ارباب هم مثل شما تستراله؟ نخیر. ارباب خیلی هم لرده. شماها...

آرسینوس خواست ادامه بده اما صحنه رو به روش این اجازه رو نداد. لرد ولدمورت از خونه ریدل بیرون اومده بود و با دمپایی های خرگوشی و کلاه منگوله دارش به جمعیت نگاه میکرد:
-چه اتفاقی افتاده؟ نجینی من کجاس؟
-ار... ار... ار...
-چرا داری ار ار میکنی سینوس؟
-ا... ا... ارباب!
-چیشده سینوس؟ توضیح بده. ما رو منتظر نذار. حوصله مان پوکید. خوابمان می آید.

آرسینوس در حالی که بغض کرده بود و چشماش پر از اشک بود و همچنین نجینی دو تیکه شده در دستش و زیر شنلش پنهان بود، نگاهی به وینکی-دابی انداخت و دوباره نگاهشو به سمت لرد برگردوند:
-آآآآآآآآه خسته مان کردی. دِ زبون باز کن تا از حلقت نکشیدیمش بیرون.
-ارباب... راستش خبری براتون دارم بس غم انگیز.
-و اون خبر چیست؟
-سرورم... راستش... باید بگم که...

آرسینوس قبل از اینکه حرفی بزنه و قبل از اینکه نجینی رو از زیر شنل بیرون بکشه، حرفش با شنیده شدن صدای افتادن و شکستن چیزی قطع شد. لرد رو کرد به داخل خونه و نگاهی به محیط داخل انداخت:
-مرگخواران من! برید ببینید چی بود. صدا از طبقه بالا اومد.

آرسینوس نجینی رو توی شنلش پیچید و اون رو از دید لرد پنهان کرد. سپس به همراه بقیه مرگخوارا، وینکی-دابی رو خِر کش کرد و به طبقه بالا رفت تا ببینه صدای چی بوده.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
ریگولوس با تعجب به آرسینوس نگاه کرد و گفت:
آخه من با یه نجینی از وسط نصف شده چیکار کنم؟
_کوکش بزن.
_کوکش بزنم؟با چی با نخ بخیه؟نخ بخیه جاش می مونه ارباب می فهمه.

آرسینوس که دوباره فهمید بدبخت شده نجینی کوک زده نمیتونه تحویل ارباب بده دستی به کرواتش کشید و گفت:
حالا من چه خاکی به سرم بریزم؟
باروفیو که دلش برای شرایط بغرنج ارسینوس سوخته بود گفت:
میگویم چطوره یک نجینی جدید ره برای ارباب بیاریم؟این یکی دیگر به درد نمیخورد ره...
ریگولوس چپ چپی نثار وزیر کرد و گفت:
نجینی جدید از کجا بیاریم؟ارباب می فهمه.
_وای نجینی ای مرلین نابودت کنه دابی...

این صدای بغض آلود آرسینوس بود که همزمان با گفتن این جمله دو تیکه ی نجینی رو در آغوش فشرد و صحنه ی رمانتیک مرگخوارانه ای رقم زد.
باروفیو پس از نگاه گذرایی به آرسینوس غمبرک زده به ریگولوس نگاه کرد و گفت:
من یک پرورشگاه مار ره می شناسم آنجا نجینی نو پیدا میکنیم.

ریگولوس متفکر به نجینی تیکه تیکه شده نگاه کرد و گفت:
چاره ای نیست باید ارباب رو گول بزنیم.بسه آرسی پاشو باید بریم نجینی نو پیدا کنیم برای ارباب...


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
آرسينوس مي دانست كه اگر لردسياه نجيني را به آن حالت ببيند، طوفاني به پا خواهد كرد كه آن سرش ناپيداست. اندكي سر جايش ايستاد و براي اين اتفاق دنبال چاره اي بود. افكارش داشت به جاهاي خوب خوب مي رسيد كه با صداي دابي همه ي آن ها مانند پرنده اين از ذهنش پر زد و در آسمان محو شد.

- دابي جن خيلي خوبي است. او هميشه كار هاي خارق العاده ميكرد. هري پاتر هميشه به اين كار هاي او افتخار ميكرد و آفرين ميگفت.

آرسينوس در حالي كه از پشت نقابش دود و بخار بيرون ميزد، گفت:
- تو غلط كردي كارهاي خارق العاده كردي!! هري پاتر بيشتر غلط كرد كه به تو افتخار ميكرد، آرسينوس هم بيشترِ بيشتر غلط كرد كه به تو اعتماد كرد و نجيني رو دست تو سپرد.

آرسينوس دابي-وينكي را به همراه هر دو تكه نجيني برداشت و به سمت خانه ريدل ها رفت تا با كمك آنها بتواند چاره اي براي اين اتفاق پيدا كند.

خانه ريدل ها:

مرگخواران در حال پيدا كردن راهي براي كشيدن حرف از زير زبان دابي-وينكي ميگشتند كه با وارد شدن آرسينوس از تعجب خشكشان زد.

- اين چيه ديگه؟؟!
- اين نسخه دوم نجيني يه. كپي برابر با اصل.
- يني چي نسخه دوم نجيني يه؟؟!
- يعني اينكه رسما بدبخت شديم!!

مرگخواران همچنان با دهان هاي باز يه نگاه به تيكه اول نجيني مي انداختند، يه نگاه به تيكه دوم، يه نگاه به دابي-وينكي و در آخر هم يه نگاه سرسري به آرسينوس. پس از چندي كه اين عمل هي و هي تكرار شد، آرسينوس به ريگولوس نگاه كرد و گفت:
- مثل اينكه دوباره بايد اتاق عمل رو راه بندازي!!!!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۹ ۱۸:۱۱:۳۵

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-دابی مار نخواست! مار به این درازی، اصلا نخواست!

آرسینوس یقه دابی را گرفت و کشان کشان از اتاق لرد دور کرد.
-دابی نخواست، ولی وینکی خواست. مجبوری ازش مراقبت کنی.

-دابی مجبور نبود. چرا نقاب دار نفهمید؟ مغزش پر از کاه شد؟ دابی آزاد!

آرسینوس که واقعا کلافه به نظر می رسید لبخند مهرآمیزی به نجینی که متوجه آشفته بودن اوضاع شده بود، زد.
-ببین دابی. این اجبار نیست. این یه شغله. تو ازش مراقبت کن. من بعدا بهت پول می دم.

-دابی پول نخواست! پول بد بود. پول فرد را برده خود کرد و بردگی با روح آزادی طلب دابی در تضاد بود.
-اگه پول نخواست پس چه کوفتی خواست؟
-جوراب! جوراب کثیف بد بو...خیس هم باید بود.

آرسینوس سرش را با عجله تکان داد.
-خب...خب...جوراب می دم. تو این ماره رو ببر پایین تا متوجه چیزی نشده. فعلا همین کارو انجام بده. بعد یه فکری برات می کنم. خوب مواظبش باشی ها. جون ارباب به جون این بسته اس.

دابی مسلما علاقه ای به ارباب و جانش نداشت. زبان دو شاخه نجینی را گرفت و او را به طرف پله ها کشید.


یک ساعت بعد


آرسینوس شاد و شنگول به خانه ریدل ها برگشت و به طبقه بالا رفت.
-وینک...یعنی دابی؟ اونجایی؟ هوا داره تاریک می شه. می تونی نجینی رو ببری تحویل ارباب بدی و برگردی که تخلیه اطلاعاتی...

آرسینوس با تعجب به صحنه ای که در مقابلش قرار داشت خیره شد. چشمانش را بست...باز کرد..ولی صحنه عوض نشد.
-د...دابی؟...این...این...نجینیه؟

-بله. نجینی بود...مگه چش بود؟
-چ...چرا...اینقدر...کوتاهه؟
-الان کوتاه بود. قبلا زیادی دراز بود. از پله ها که می کشیدمش گیر کرد. دابی هم که جن متفکر! مار رو نصف کرد که گره هاشو باز کرد و آورد پایین. این جوری اندازه مار هم متعادل شد. اسمشو نبر الان دو مار هم اندازه داشت. ولی دابی هر کاری کرد این غذا نخورد. نصف دیگه اش هم که کلا دهن نداشت که غذا خورد. همش ته بود!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.