هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
مشنگ با تعجب به لرد نگاه میکنه.
-چی میگی بابا...کولر مگه سرما میخوره؟ حرفایی میزنیا...

لرد سیاه دستش رو روی شونه ی گولر میذاره.
-ولی خورده. خودش هم تایید میکنه. نه کولر؟

کولر با خوشحالی سرشو تکون میده.
-البته که خوردم. ولی نگران نباشید. با کمی دم کرده ی گل گاو زبون و یه سونای بخار عین روز اولم میشم.

مشنگ دیگه میترسه!
با چشمای گشاد شده عقب عقبی میره...و تعادلش به هم میخوره و از پنجره پرت میشه پایین!
صدای تالاپش هم به گوش میرسه.

-جسد؟...ما تحت تعقیبیم و تو این موقعیت از جسد خوشمون نمیاد..جسد یعنی دردسر! نجینی...عصرانه!

درست تو همین لحظه در باز میشه و مسئول هتل میاد تو.
-چه خبره اینجا؟ این بوی پیتزا چیه؟ آوردن غذا به اتاق ها ممنوعه! کولر درست شد؟

کولر دهنشو باز میکنه که درباره ی وضعیت سلامتیش توضیحات کاملی بده که لرد جلوشو میگیره.
-کولر در نهایت صحت و سلامتی هستن.

و مسئول هتل خبر بعدی رو میده.
-خب...پس وسایلتو جمع کن بدو پایین. تو سالن عروسی کارت دارن. ظاهرا باید یه کاری انجام بدی.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۹ ۱۴:۴۱:۱۰
ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۹ ۱۴:۴۳:۵۵

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۱ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
لرد هر سیم دوشاخه ای که اطرافش بود‌ رو به درون سطل آب می انداخت و به جیز و ویز ها و جرقه ها توجهی نداشت. او هیچوقت اشتباه نمی کرد. او لردی بود کار درست.

-آقای محترم. کولر گازیه، چطور با آب درست میشه؟!
-ما در همه چیز مهارت داریم. کولر شما دچار کم آبی و سو تغذیه بود. همین دختر ما هم وقتی پیتزا بهش نمی رسه اینجوری میشه... .

لرد در حین این توضیحات پیتزایی که روی میز بود رو با دقت و ظرافت در دهانه کولر جا میده. کولر هم با صدایی آرام شروع به کار کردن میکنه.

-درست شد.
-اینجا دیوونه خونه ست!

-هپچااااو.

-الان هم مشخص شد که کولر شما سرما خورده. ما لردی هستیم تشخیص دهنده.


بپیچم؟


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ یکشنبه ۸ مهر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
وسیله ی مورد اشاره شامل یه جعبه مستطیل شکل بود که چند تا سیم ازش آویزون شده بود. مرد مشنگ به سمت لرد اومد و کنترل کولر رو تو دست لرد گذاشت.
- اینم کنترلش.

لرد نگاهی به شی توی دستش میندازه، نگاهی به مشنگ و نگاهی به کولر. روی کنترل توی دست هاش حداقل بیست دکمه مختلف در ابعاد و شکل و رنگ های متفاوت بود. لرد نمیدونست باید با اون وسیله چی کار کنه ولی اون لرد بود و هیچوقت کم نمی آورد بنابراین به شانسش رو کرد و یکی از دکمه ها رو فشار داد.
کولر بعد از مقادیری خر خر و سر و صدا های دیگه لریزد، نیم کیلو گرد و خاک روی سر لرد خالی کرد و خاموش شد!
لرد که نگاه های سنگین مشنگ رو روی خودش حس میکرد با اعتماد به نفس زیادی گرد و خاک روی لباسش رو تکون داد.
- ما متوجه شدیم که مشکلش از این بخش نبود.

این بار لرد دکمه بزرگ و سیاهی رو نشون میکنه و اون رو برای گزینه بعدیش انتخاب میکنه و فشار میده.

کولر این بار صدای بوم بلندی میده و یک خروسِ زیرشلواری به پا رو مستقیم از درون خودش روی سر مرد مشنگ تف میکنه. خروس با تعجب اطرافش رو نگاه میکنه و با صدای بلندی مشغول خوندن میشه.
- قووووووووووو قولی قو قو؟

لرد که متوجه شده بود صورت مرد مشنگ به لبویی تغییر رنگ داده، تصمیم میگیره کنترل رو کنار بذاره و وارد اقدام عملی بشه.
- حالا که مشکل از این بخش هم نیست احتمالا مشکل از همون سیمه!

لرد ضمن گفتن این حرف جلو میره و اولین رشته ی نرمی که از کولر بیرون زده رو میگیره و مشغول بررسی سرش میشه.
- هوم این شبیه زبون دخترمونه! دو شاخه هم هست. ولی خشک به نظر میاد. شاید آب میخواد. باید بهش آب بدیم.

لرد این رو میگه و در بین بهت و شوک مرد مشنگ سیم رو توی سطل آب کنار دستش فرو میبره.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ یکشنبه ۸ مهر ۱۳۹۷

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-چی کار نمی‌کنه؟!

مشنگ با تردید به لرد نگاه می‌کرد.
-کولر!
-آها!

لرد نمی‌دانستند که کولر چیست. لاکن چیستی کولر هم اهمیتی نداشت. فقط باید یک دستگاه خراب را تعمیر می‌کردند.
وارد اتاق شدند و به سمت اولین وسیله ای که به چشمشان خورد، رفتند و کمی وراندازش کردند.
-هوم... یعنی سیمش اینجاشه؟... نه نه! یادمون اومد. لایتینا یه رشته هایی داشت که بهشون می‌گفت سیم... باید این باشه... اما سیمای لایتینا نرم تر بودن... این خیلی سفته!
-جناب؟... کولر خرابه نه تلویزیون! کولر اونجاست.

لرد هم که بادی نبودند که با این بیدها بلرزند... شاید هم برعکس البته، آنتن تلویزیون را رها کردند و به سمت مشنگ برگشتند.
-می‌دونیم. اما این تلویزیون هم به نظر خراب میاد.
-خیر... سالمه سالمه.

لرد در دل مرلین را شکر کردند و به سمت دستگاهی که مشنگ نشان داده بود رفتند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ یکشنبه ۸ مهر ۱۳۹۷

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
لرد مدتی سر جایش ایستاد و به آسانسور دستور داد.
تن صداهای مختلفی را امتحان کرد.
با تحکم...با ملایمت...با عصبانیت...با تعجب...و در انتها با کمی خواهش!

آسانسور گوش نکرد که نکرد.

در پایان، درست لحظه ای که لرد سیاه میخواست از لحن آهنگین استفاده کند، آسانسور به حرکت در آمد...

ولی به مقصد طبقه پنجم!

-ابله! ما بهت گفتیم سوم...چرا هیچی نمیفهمی تو؟

آسانسور در طبقه پنجم توقف کرد و چند مشنگ لرد را هل داده و وارد آسانسور شدند.
لرد سیاه به سختی خودش را از کابین به بیرون پرت کرد و بی خیال ابهت اربابی اش شد و دوان دوان دو طبقه را پایین رفت.

در اتاق شماره هفده را زد.

مشنگی دیگر در را گشود!

-کجا باید تمیز بشه؟ زود به ما بگین که کار داریم!

مشنگ به داخل اتاق اشاره کرد.
-جایی نباید تمیز بشه...کولر کار نمیکنه. بیا ببین چشه. سیمش مشکل داره به نظرم.


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۸ ۱۵:۱۴:۱۱

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ یکشنبه ۸ مهر ۱۳۹۷
#99

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد دوست داره همونجا وایسه و به با ابهت بودنش ادامه بده...ولی پنجاه و نه ثانیه فرصت زیادی برای کسی که باید خودشو به طبقه ی سوم برسونه زیاد نیست.

اول تصمیم میگیره دوان دوان این کار رو انجام بده.
بعد میفهمه که دوان دوان شدن اصلا با ابهت اربابیشون سازگاری نداره و ممکنه یکی از مرگخوارا سر راه ایشون رو ببینه.
برای همین با آرامش به طرف آسانسور حرکت میکنه. جلوی درش میرسه.
-اهم!

اتفاقی نمیفته.

-فرمودیم اهم!

بازم اتفاقی نمیفته.

-به فرمان ارباب بزرگ باز شو...

آسانسور باز نمیشه.

لرد سیاه دستاشو روی در آسانسور میکشه.
-یه دستگیره برای این لعنتی نذاشتن...ما چطوری بازش کنیم خب؟ تو وزارتخونه اینجوری نبود. خودش میومد و خودش باز میشد.

در اقدام بعدی دست به خشونت میزنه و چند مشت به در آسانسور میکوبه...

این یکی درست کار میکنه و در باز میشه...و چند مشنگ از توی آسانسور میان بیرون. لرد سیاه فورا و قبل از بسته شدن در، خودشو پرت میکنه توی آسانسور و با صدای بلند اعلام میکنه:
-طبقه ی سوم!

در آسانسور بسته میشه...ولی آسانسور از جاش تکون نمیخوره!


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۸ ۱۴:۴۷:۲۷

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۰:۰۷ یکشنبه ۸ مهر ۱۳۹۷
#98

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
لرد نگاهی به مشنگ مذکور میندازه. نگاه لرد پر از خشمه. نگاه لرد کشنده است. نگاه لرد هر مرگخواری رو آب میکنه و در زمین فرو میبره.
ولی فرد مقابل لرد مرگخوار نبود. اون مشنگی ساده بود که فعلا قدرت در دست های اون بود. اما لرد وجود هیچ قدرتی بالاتر از خودش رو قبول نمیکنه.
لرد دستش رو تو لباسش میبره تا چوبدستیش رو بیرون بیاره. دستش به اولین چیزی که میخوره اون رو بیرون میکشه و میگیره سمت مشنگ مورد نظر.
- آواداکداورا ای ملعون!

اما هیچ اتفاقی نیوفتاد. لرد نگاهی به چوبدستیش میندازه و تازه یادش میاد چون از آزکابان اومدن خبری از چوبدستی نیست و چیزی هم که تو دستشه یه تیکه شاخه ی درخته که از جزیره تو لباسش جا مونده. سرش رو بلند میکنه تا یه بار دیگه روش نگاه سوزان و کشنده رو امتحان کنه. ولی مشنگ در حالی که دست به سینه وایساده و با یکی از پاهاش رو زمین ضرب گرفته منتظه تا لرد بره دنبال اتاقی که چراغش روشنه.

- ما نمیریم!

مشنگ اخم هاش رو تو هم میکشه ولی باز هم منتظر میمونه.

- ما اربابیم، ما نخواهیم رفت!

مشنگ این بار سر جاش نمیمونه تا منتظر بشه. از کنار دیوار کلاهی رو برمیداره و به زور روی سر لرد میذاره. سطل آب و یک عدد تی دسته بلند رو میده به دست لرد و نگاهی به ساعتش میکنه.
- یا تا یک دقیقه دیگه دم در اتاقی یا مجبورت میکنم کل هتلو بسابی!

هتل خیلی بزرگ بود، لرد نمیتونست کلشو بسابه. هنوز پنجاه و نه ثانیه وقت داشت تا خودشو به اتاق برسونه.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷
#97

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
لرد سیاه درگیر فنریر و نجینی و تغذیه اش شده بود که ناگهان احساس نورانی شدن کرد!
-ما به مقام و مرتبه معنوی دست یافتیم. به پاس صبری که برای تحمل تو از خودمون نشون دادیم نورانی شدیم. فکر کنیم ما مقدس شدیم.

فنریر به پشت سر لرد اشاره کرد.
-اممم...البته شما مقدس هستین. ولی فکر می کنم منشاء نور اون باشه.

لرد سیاه طاقت دیدن هیچ منشاء نوری جز خودش را نداشت. برای همین اخم هایش را در هم کشید و به فنریر دستور داد:
-بکشش! مهم نیست کیه. هر کیه بکشش!

فنریر شانه هایش را بالا انداخت.
-چشم...آواداکداورا!

صدایی از پشت سر لرد به گوش رسید و به دنبال آن مشنگ هتلدار سررسید.
-چه خبره این جا؟ اون شیره چرا این وقت روز خوابیده؟ تو...کثیف پشمالو...چرا داری به صفحه ضربه می زنی؟ مگه نمی بینی چراغ شماره هفده روشن شده؟ تو کثیفی..این یکی بره ببینه مشکلشون چیه و چی می خوان.

لرد سیاه حدس می زد که منظور از "این یکی" چه کسی است...ولی قبولش سخت بود.
مشنگ این کار را برای لرد آسان تر کرد.
-کچل...تو...سریع برو اتاق شماره هفده. به درخواست های مشتری ها، به موقع رسیدگی کنین! شعار هتل ما چیه؟

-چیه؟

-همه چیز به موقع! بپر برو ببینم...سریع!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۷ ۲۳:۰۶:۴۷



پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷
#96

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
فنریر دلش نمیخواست تا یک لحظه دیگه یه لقمه چپ بشه. اصلا دلش نمیخواست.
- نه ارباب، من مطمئنم که هیچ چیز روی شونه م نیست. اینم احتمالا چیزه... باده فقط... فشار هواس که روی شونه م داره سنگینی میکنه.

لبخند لرد حتی عمیق تر شد. عمیق، غیر دوستانه، ترسناک و سرد.
فنریر خوب میدونست معنی این لبخند نمیتونه چیزی به جز حقیقت داشتن حرفای لرد داشته باشه، ولی باز هم اصلا نمیتونست به وجود یه شیر همراه خودش فکر کنه. زیر فکرش درد میگرفت اصلا.
و در نتیجه، هم شیر، هم لرد و هم نجینی خسته شدن. لرد حتی برای خودش پاپ کورن آورد تا راحت تر بتونه به شیر که دهنش رو باز کرده تا فنریر رو درسته ببلعه، نگاه کنه و از نمایش لذت ببره. البته معده نجینی به پاپ کورن حساسیت داشت و نتیجتا ترجیح داد بدون خوردن پاپ کورن از نمایش لذت ببره.

یه ثانیه بعد، شیر داشت به صورت متمدنانه ای دور دهنش رو با یه تیکه دستمال پاک میکرد، حتی موقعی که میخواست آروغ بزنه هم با دستش جلوی دهنش رو پوشوند.

لرد و نجینی داشتن شیر رو تشویق میکردن، که یهو چشمای مغرور و دلبر شیر تبدیل شدن به دوتا ستاره، بعدش هم از ستاره تبدیل شدن به ضربدر و شیر افتاد رو زمین و شروع کرد به خر و پف کردن.

یهو فک شیر باز شد، و فنریر که حسابی تف مالی و اسید معده ای شده بود، از دهن شیر اومد بیرون.
- زبون کوچیکه ش رو قلقلک دادم ارباب، خوابید.

لرد با برخورد ترکیب بوی تف و اسید معده شیر که از فنریر به مشامش میرسید، هم دماغ خودش و هم دماغ نجینی رو گرفت.
- حتما، و قطعا، یادمون باشه اتاقت رو تبدیل به حموم بکنیم...
- نه ارباب، من الان خیلی خوشبو هستم واقعا. اصلا بو نگرفتم که.

فنریر حتی زیر بغلش رو هم بو کرد تا کاملا نشون بده هیچ بوی بدی نگرفته.

- فقط اون کلید رو بالا بیار، و شیر رو هم بیار بده دخترمون میل کنه... البته داخلش رو نمیتونه دیگه. داخلش فنری شده. ولی خب بیرونش قابل خوردنه هنوز.



پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷
#95

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-ارباب...در واقع هیچ شیری پشت سر من نیست و شما الان داریم منو میترسونین؟

لرد سیاه که کمتر پیش می آمد که لبخند بزند، لبخندی زد و سرش را به آرامی به دو طرف تکان داد.

فنریر جرات نمیکرد پشت سرش را نگاه کند.

ولی دستی پشمالو و بزرگ چند بار روی شانه اش کوبید.

فنریر چشمانش را بست.
-نه...نه...هیچ دستی رو شونم نیست...پشمالو نیست...بزرگ هم نیست. من یک جانورم و جام قفسه. الان به خانه بازگشتم! تو این قفس تنهام و تا آخر عمرم قراره به شادی و خوشی اینجا بزیم!

-بزیی؟

-زیست کنم ارباب...

دست، دست بردار نبود. اصرار داشت که فنریر پشت سرش را نگاه کند. لرد سیاه و نجینی هم با خوشحالی در حال تماشای این نمایش هیجان انگیز شده بودند.

تا لحظاتی بعد فنریر یک لقمه چپ میشد.



ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۷ ۱۴:۲۸:۲۶

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.