هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۷

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
فنر کلا موجودی بود غیر بهداشتی!
هر آت و آشغالی که پیدا میکرد را هم میخورد.
ولی دست تقدیر باعث شده بود در همین یک مورد، به مسائل سلامتی و بهداشتی اهمیت بدهد.
-چشم ارباب...اگه شما امر میفرمایین میخورم!

اهمیت میداد...ولی آنقدر کم عقل نبود که این اهمیت دادنش را جلوی لرد سیاه نشان بدهد.
هوش گریفیندوری اش را به کار انداخت.

لینی جلو رفت و یک پس گردنی به فنر زد.
-مگه گریفیندوریا هوش دارن آخه؟

-دارن خب...خنگ که نیستن!

فکر کرد و فکر کرد!

-ارباب...یه فکری دارم! خیلی هیجان انگیزه.

قیافه لرد سیاه هیچگونه تمایلی به شنیدن فکر فنریر نشان نمیداد. ولی فنریر بیدی نبود که با این بادها بلرزد. مصمم به صحبتش ادامه داد.
-این کراب که تا حالا نقش چاشنی ایفا میکرد رو هم بندازیم تو سوپ. بعد بگیم این یه مسابقه اس. بین مهمونا. هر کی کراب از تو ظرف سوپش در بیاد یه کراب جایزه میگیره و میتونه با خودش ببره.

چهره لرد کمی از هم باز شد.
-ایده ایست هیجان انگیز فنر...ولی این باعث نمیشه سوپ نچشیده جلوی ملت بذاریم. بچش! و سپس کراب رو بندازین توش و هم بزنین که ببریم سر میز.


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۱۱ ۱۶:۴۵:۱۱

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۷

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
هکتور، کراب اندازه لینی شده رو با ملاقه از تو دیگ در آورد و بهش نگاه کرد. بدون آرایش، قیافه کراب تو هاله ای از ابهام قرار گرفته بود و اصلا دیده نمیشد. در نتیجه هکتور تصمیم گرفت به جای تلف کردن وقت، کراب رو بذاره روی میز تا سوپ رو برای بار آخر مزه کنه.

لینی اومد نشست کنار کراب و با کنجکاوی به کراب نگاه کرد. یعنی در واقع نگاه نکرد، اون هاله ابهام هنوز روی صورت بدون آرایش کراب رو گرفته بود.
لینی دوتا بال اضافی از تو جیبش در آورد.
- اگر خواستی زودتر و سریعتر جا به جا بشی، میتونی از این بال های اضطراری من استفاده کنی.
- نههه... من الان فقط با استفاده از لوازم آرایشی میتونم جا به جا بشم.
- پس جا به جا نشو کراب. کرابِ جا به جا نشونده ای باش.
- حله.

هکتور هم بالاخره بعد از اینکه چند دور دیگه سوپش رو هم زد تا مطمئن شه همه چیز کامل مخلوط شده و عصاره کراب هم تا آخرین سلول سوپ نفوذ کرده، گفت:
- خب... کی میخواد سوپ رو اول امتحان کنه؟

هیچکس نمیخواست.
همه مرگخوارا شروع کردن به سوت زدن و گرم کردن سر خودشون به انجام بقیه کارها. حتی یه عده که کاری واسه انجام دادن نداشتن هم شروع کردن به تِی کشیدن و برق انداختن وسایل آشپزخونه. مدیر هتل اگه این میزان از وظیفه شناسی رو در مرگخوارها میدید قطعا حقوقشون رو زودتر هم بهشون پرداخت میکرد.

هکتور یهو نگاهش افتاد به لرد که داره خیلی آروم همراه با نجینی از گوشه آشپزخونه خارج میشه.
- ارباب، بیاید ببینید چه سوپی پختم. البته شما زحمت نکشید، میارم خدمتتون.
- نه هکتور، ما نمیخوریم، فنر به جامون میخوره. فنر بخوره انگار ما خوردیم اصلا.

لرد این رو گفت و بلافاصله فنریر رو که ظاهرا پشت در آشپزخونه بود، از یقه گرفت و انداخت جلوی هکتور.



پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۷

آمی پاین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۴:۰۰ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
از ما هم به جان شنفتن، سرورم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 31
آفلاین

نیم ساعت بعد، هوریس کاملاً پخته شد. موهای بلاتریکس کاملاً وز شد (گرچه هیچکس جز خودش تغییر خاصی مشاهده نمی کرد). نجینی عمه ی بزرگ آن بچه ای که در پست خیلی خیلی قبل برای لرد زبان در آورده بود را هضم کرد (سایر وابستگانش پیش از این خورده شده بودند). از لینی اثری به چشم نمی خورد. لرد هفت قلمروی پادشاهی را نان داد (وی اربابی بسیار ساعی بود).

و سوپ هکتور هم جا افتاد!
- سوپم!

تعداد اندکی مرگخوار در صحت و سلامت به سر می بردند و همه شان، منتظر اتفاقی بودند که همیشه می افتاد: هکتور پاتیل معجونش را به در و دیوار بپاشد و همه را نجات دهد. هرکدام یک گوشه ای پناه گرفتند. بالاخره سوپ هکتور بود. شوخی نداشت! ضمناً خود هکتور هم بود. که آن دیگر اصلاً شوخی نداشت!

سانتیمتر به سانتیمتر. هر قدم لرزنده از قبلی. دیگر چیزی نمانده بود. تقریباً به دیگ رسیده بود. پیروووووووز...
- عاااااااای!

همین لحظه شخصی در ابعاد لینی، با صدای گراوپ از داخل دیگ در می آید.
هکتور:
مرگخواران:
لرد: (ایشان در امر نان پختن بسیار جدی بودند و هنوز داشتند خمیر ورز می دادند).

هکتور احساس می کرد به ساحت مقدس دیگش بی احترامی شده است. چه معنی داشت از وسط پاتیل معجون بزرگترین معجون ساز قرن یک لینی با صدای گراوپ در بیاید؟!
- تو دیگه کدوم تسترالی هستی؟!
- صد بار بهتون گفتم آرایش منو نشورید! عه! دلتون خنک شد؟! شدم اندازه لینی، با ریخت گراوپ!


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
کمی اونورتر تعدادی مرگخوار دور یه دیگ روی آتیش وایساده بودن و مشغول پختن سوپ بودن. و البته سر آشپزشون کسی نبود جز هکتور معجون ساز. از اون جایی که هکتور فکر می کرد توی پخت معجون لنگه نداره، به محض اینکه حرف از درست کردن سوپ شد پا پیش گذاشته بود و پیشبند و کلاه رو برداشته بود و به بقیه دستور میداد.
- هویج!

لینی که احساس مسئولیت شگفت انگیزی در وجودش به وقوع پیوسته بود، فوری به دنبال هویج میره و نفس نفس زنون یه سبد بزرگ هویج میاره و کنار هکتور قرار میده.

مرگخوار ها یه نگاه به لینی میکنن و یه نگاه به سبدی که آورده بود. با یه محاسبات ساده فکر میکنن چجوری ممکنه لینی چنین سبدی رو بلند کرده باشه و آورده باشه اینجا. بلاخره کراب سوال توی ذهن مرگخوارا رو مطرح میکنه.
- لینی تو چجوری این سبدو بلند کردی دقیقا؟

لینی یه نگاه به سبد میندازه و یه نگاه به کراب و بعد از چند ثانیه خیره موندن بیهوش میشه و تالاپی روی هویج ها سقوط میکنه. گویا تازه متوجه شده بود که قاعدتا نباید می تونست سبد رو بلند کنه.

هکتور که کلا اهمیت خاصی به غش کردن یه مرگخوار، مخصوصا اگه اون مرگخوار لینی باشه، نمی داد، به ادامه پخت و پزش مشغول شد و هویج ها رو تو دیگ رنده کرد و بعد از اضافه کردن مقادیری نمک و فلفل با ملاقه ای مقداری از سوپشو می چشه.
- مزه نداره!
- الان خوشحالی که مزه نداره؟
- نه من ناراحتم! ببین ویبم دو تا چپ یکی راسته. این یعنی ناراحتم.

مرگخوار سوال کننده به خودش زحمت نمیده تا تعداد چپ و راست های ویبره ی هکتور رو بشمره. در واقعا حتی فرصتش رو هم پیدا نمی کنه چون چالش جدیدی توسط هکتور مطرح میشه.
- باید یه مرگخوار بندازیم تو سوپ که بهش مزه بده.

از اونجایی که هیچ کدوم از مرگخوار ها نمیخواستن توسط هکتور سوپ بشن، هر کدوم خودشون رو مشغول کاری میکنن. تنها کسی که حواسش به حرف هکتور نبود، کراب بود، که داشت تقارن خط چشم چپ و راستشو توی انعکاس تصویرش پشت یه قاشق بررسی می کرد. هکتور هم بدون چون و چرا این رو داوطلبی به شمار میاره و کراب رو با کله توی دیگ شوت میکنه.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۷

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
هوريس كم كم داشت خودش هم برشته مى شد. لاكن دستور، دستور لرد بود و بايد به فعاليتش ادامه ميداد. و البته كه انتخابى هم نداشت!
اگر جرئت مى كرد و تغيير شكل مى داد هم، پايش در دست لرد بود و سرش داخل تنور!

لرد هوريس را روى ميز جلوى بلاتريكسى كه پيش بند گل قرمزى به تن داشت، قرار دادند و او، مشغول پهن كردن خمير نآن روى هوريس شد.

-بلاتريكس! اين يكى رو سنگك بزن!
-چشم اربـاب!

-هى... چشمم!

بلاتريكس براى بار دوم انگشتانش را با تمام قوا روى خمير نآن فشار داد.
-مى بخشيد پروفسور اسلاگهورن! نون بايد شكل بگيره... ميدونين ديگه!

و مقاديرى كنجد هم پاشيد. لرد هم هوريس و خميرى كه ديگر آماده بود را روى سنگ هاى داخل تنور كوبيدند.

-اربــــــاب! سووختم!
-در عوض دل ما خنك شد هوريس!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
بلاتریکس و هوریس، یکی از شوق خدمت به لرد سیاه و دیگری به امید ساحره ای زیبا رو، در حالی که همدیگر را هل می دادند، از پله های به طبقه پایین سرازیر شدند.

-ارباااااب...طاقت بیارین که اومدم...
-ساحره ها...وسط رو خالی کنین که هوریس داره میاد.

این همه انرژیِ ذوقی و شوقی در طول راه تبدیل به سرعت شد! در حدی که هنگام رسیدن به مقصد، نه بلا و نه هوریس قادر به متوقف شدن نبودند.
هوریس که اندکی بد شانس تر بود با لرد سیاه و دیس میوه اش برخورد کرد و بلاتریکس که اندکی از بدشانس هم بدشانس تر بود، روی هر سه(لرد و هوریس و دیس) فرود آمد.

و اینجا بود که مسئول هتل پیدایش شد!
-اینجا چه خبره...چرا کل پیست پر انگور شده؟ پوست موز انداختین زیر پای مردم؟

بلاتریکس لبخند زنان از جا بلند شد.
-نـــــــــه! نگین که شما با این هتل زیبا و مدرن، از حرکات مرسوم بین جوانان نسل جدید بی اطلاع هستین!

-اممم...خب...نمی گم!

-خوبه. داشتم نگران می شدم که نکنه از رسم میوه پراکون خبر ندارین. حالا که به خوبی اجراش کردیم می تونیم بریم سراغ...

-شام! الان وقت شامه...برین آشپزخونه ببینین همه چی مرتبه یا نه. نونا رو هم بپزین دیگه. وقتشه. باید داغ بیان سر میز. تو...کچله...خودت این کار رو انجام بده...موهات نمی ریزه توی نونا.


دقایقی بعد...


لرد سیاه پارچه ای گلدار به سرش بسته بود و پارویی را داخل تنور می کرد.
-اگر چوب دستیمان پیشمان بود...اگر تحت تعقیب نبودیم...رد کن بیاد...

هوریس در حالی که خودش را باد می زد سرش را از داخل تنور خارج کرد.
-ارباب...به مرگ رودولف من اصلا منظوری نداشتم. می خواستم از صحت و سلامت شما اطمینان حاصل کنم. بذارین بیام بیرون. اینجا جام اصلا خوب نیست!

-نون هوریس...برشته باشه!





پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۰:۰۹ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۷

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
خلاصه: لرد و مرگخوارا بعد از فرار از زندان تو یه جزیره گیر بومیا میفتن ... بعد از فرار از آدمخوارای جزیره به یه هتل می رسن. مسئول هتل فکر می کنه که اینا کارکنای هتل هستن و به کار می‌‌گماردشون! لرد سیاه مشغول پذیرایی از مهمونای عروسیه.

تصویر کوچک شده


- کجا؟

دور از لرد سیاه و سبد میوه‌اش، بلاتریکس در اتاق مدیریت کارکنان با چماغ بالای سر رودولف ایستاده بود.

- کمک ارباب!
- می‌خوای بگی ارباب به کمک کسی احتیاج دارن و به تنهایی از پس کاراشون برنمیان؟
- بیا خودت این نقشه مشنگی رو ببین ...

بلا به صفحه مانیتور خیره شد. رودولف به علائم موجود در قابی که نشانگر تالار عروسی بود اشاره کرد.

نقل قول:
🍇🍓👶🍎🍐🍊🍌


- به نظرت ارباب بین این همه میوه چه احساسی دارن؟

نگاه بلاتریکس اما به بخش دیگری از نقشه معطوف شده بود.

نقل قول:
💃💃👙💃💃👗💃💃🍸💃🍷💃💃💃


- پاتو اون‌‌جا نمی‌ذاری رودولف.

- به به ... بانو راست می‌گن رودولف. من زحمتشو می‌کشم.

- شما به زحمت می‌‌‌‌افتید پروفسور اسلاگهورن ... اجازه بدید من همراهیتون کنم.

- بیخود! همین الانشم انقدر تند تند پست زدید به حموم عمومی نرسیدم. یکیتونم اسم منو نیاورد اون‌جا. خدمت رسانی به ساحره‌های جوان و مستعد رو دیگه از دست نمی‌دم.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
همکاری بی‌نظیری بین نجینی و لرد شکل می‌گیره. نجینی میوه‌ها رو تو ظرف می‌چینه و لرد هم ظرف‌های پر از میوه رو می‌بره تا بین مهمونا پخش کنه.
اما خب به هر حال لرد، لرد بود و تجربه‌ای در زمینه‌ی این کارا نداشت. پس طبیعی بود اگه حتی مسیر درست برای حرکت بین مهمونا رو هم انتخاب نکنه!

- برین کنار میوه داره میاد... کنار برو خانوم... آقا پشت سرتو نگاه کن میوه‌ها میفته!

لرد بدترین مسیر ممکن، یعنی عبور از بین محوطه‌ای که ملت در حال رقص و پایکوبی بودن رو انتخاب می‌کنه و طبیعتا با تعداد زیادی مانع انسانی بر سر راهش مواجه می‌شه.
خوشبختانه ملت به قدری غرق در آهنگ و رقصیدن بودن که فریادهای لرد به گوش هیچ‌کس نمی‌رسه. اما مشکل اونجایی شروع می‌شه که پول ریختن آغاز می‌شه... !

لرد دقیقا در وسط معرکه قرار داشت و حتی به طرز شگفت‌انگیزی مقادیری پول داخل جیب رداش، لا به لای میوه‌ها و حتی روی سرش می‌شینه. همین لرد رو طعمه‌ی مناسبی برای همگان می‌کنه!

- پول ریختن! حمله کنین!
- حـــمـــلــــه!

آخرین صحنه‌ای که لرد قبل از احاطه شدن می‌بینه، مشتی بچه هستن که ناگهان به سمتش یورش می‌برن.
چندین دست بچه مشنگ بر سر مبارک لرد کشیده می‌شه تا اون یه دونه پولی که رو سرش فرود اومده بود رو به چنگ بیارن. اما قضیه به اینجا ختم نمی‌شه و به جیب‌های رداش هم رحم نمی‌کنن و حتی دیده شده پوست میوه‌ها رو هم می‌کنن تا اطمینان حاصل کنن پولی از قلم نیفتاده.
بعد از جمع شدن پولا، بچه مشنگا از سر و کول لرد پایین میاد.

- نامردا، ما لرد هستیم. ما اربابیم. این رفتار در شان ما نبود!
- هی آقاهه. تو مگه نباید میوه‌ها رو روی میزا بذاری؟ پس اینجا چی کار می‌کنی؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
مسئول هتل از اتاق خارج شد، در رو هم بست. بلافاصله بعد از این اتفاق، نجینی خودش رو از پنجره کشید تو، دهنش رو هم با آستین ردای لرد پاک کرد. از شکم باد کرده ش مشخص بود که عصرونه مفصلی نوش جان کرده.

- باید بریم عروسی... کارمون دارن.

نجینی لبخند زد، عروسی به معنای غذای بیشتر بود. ولی قیافه لرد همونطور جدی و باابهت باقی موند.
- اگر یه وقت ازمون کار چرت و پرت خواستن، جا برای عصرونه دوم داری؟

لبخند نجینی عریض تر شد و لرد این رو به عنوان جواب مثبت برداشت کرد. بعدش هم نجینی رو برداشت، انداخت دور گردنش و رفت به سمت سالن عروسی.

چند دقیقه بعد، لرد و نجینی به سالن عروسی رسیدن. لرد برای چندثانیه جلوی در وایساد. داشت میزان ریسک پاره شدن پرده های گوشش به خاطر صدای بلند آهنگ رو محاسبه میکرد.
محاسبات لرد داشت به خون ریزی گوش و کم کم خارج شدن مغزش از گوشش میرسید که یکهو در سالن جلوش باز شد و یه نفر با کت و شلوار و پیشبند گارسون ها، با لرد چشم تو چشم شد.
- شما همونی هستی که مدیر هتل فرستاد؟
- کس دیگه ای هم میتونیم باشیم؟
- نه. خب... بیا، ببین کاری که برات سراغ دارم، یکم همچین ساده س... شاید هم یکم سخت باشه. ولی بهرحال ما بهت ایمان داریم.
- چی کار باید بکنیم؟
- هیچی دیگه، ببین... اولا که سیگار کشیدن غیر مجازه، ولی ظاهرا یه عده دارن یواشکی میکشن، بعد اینکه میوه هم باید بین مهمونا پخش بشه، ما هم که ساعت استراحتمونه و فعلا خدافظ.

پشت سر گارسون، ده بیست تا گارسون دیگه هم از سالن دویدن بیرون و قبل از اینکه لرد بتونه سوال بپرسه یا حرفی بزنه، رفتن به طبقه بالا و لرد رو پوکرفیس همونجا گذاشتن.
لرد به نجینی نگاه کرد.
- بله، بایدم بخندی، واسه تو که بد نشد، غذا زیاده اونجا.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.