هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۹۷

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
لرد با عصبانیت هرچه تمام تر فریاد زد:
_بس است دیگر وگرنه تک تکتان را..تک تکتان را...
بلاتریکس سریع گفت:
_میکشید
_اوه اره میکشیم بدم میکشیم ما فکر کردیم حالا که این راه حل جواب نداد ومطمعنیم هیچ وقت نمیدهد از راه حل گویل استفاده کنیم!
بلاتریکس جلوی دهانش را گرفت و گفت:
_یعنی بریم پیش یه ماگل ارباب؟این در شان شما...
_مجبوریم بلا!درضمن حال هم میدهد!به اسم مو کاشتن که نمیرویم میزنیم کسایی که انجا هستند را میکشیم بعدم رو دکتر طلسم ایمپریو اجرا میکنیم که مثلا خشن به نظر بیاد فردا تو پیام امروز بنویسن.
بلاتریکس که نظرش عوض شده بود با لبخندی ترسناک گفت:
_چشم ارباب بریم!
همه مرگخوران بلند شدند
لرد فریاد زد:
_مگه داریم میریم عروسی؟؟بنشینید سرجاتون باو!بلا و هکتور و لینی با من بیان.ادوارد تو هم بیا که رعب و وحشت ایجاد کنی
یادت باشد برای این پیشنهاد مسخره ای که دادی هم سر فرصت یه طلسم نابخشودنی روت به اجرا درآوریم.
ادوارد که محزون شده بود گفت:
_باشد ارباب فقط چرا شما گاهی کتابی و گاهی بسیار عامیانه سخن میگویید.
لرد یک نگاه خیره ای که یعنی من باید به توهم جواب پس بدم؟کرد و گفت:
_برویم...

جلوی در مرکز کاشت موی دکتر عبیدی شعبه لندن

لرد نگاهی به در انداخت و گفت :
_وارد میشویم

به محض ورود دربان به سمت انها حرکت کرد و گفت:
_بفرمایید؟
_آوادا کداورا!
_آفرین بلا هرکه امروز بیشتر ماگل بکشد برنده است!بلا یک هیچ فعلا از شما جلو است!
و سه نفری به سمت پله ها میروند...


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷

مرگخواران

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از باغ خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
ادوارد که به خاطر اینجوری حرف زدن زیر گلوش درد گرفته بود و کمرش گرگ به گرگ شده بود، بغض کنان رفت یه گوشه نشست و شروع کرد به ماست خوردن و تماشای عملیات کاشت مو.

ملت مرگخوار عملاً هیچ‌کاری نمی‌کردن و فقط به صورت موازی می‌دویدن. تو یه خط بلاتریکس دنبال یه دسته مو که روی هوا معلق بودن می‌دوید و داد و هوار راه انداخته بود.
- بانز! اون مو ها حساسن. نباید اونجوری نگهشون داری.

تو یه خط دیگه هکتور درحالی که توی پاتیلش نشسته بود معجون هاشو به افراد خط های کناریش تبلیغ می‌کرد.
- معجون مو نگهدار بدم؟... معجون آب رودخونه ساز بدم؟

لرد که داشت این خط ها رو نگاه می‌کرد، به این نتیجه رسید که اینطوری نمی‌شه مو کاشت. پس یکی از اون نگاه های خوف انگیز و ترسناکش رو به مرگخوارا نشون داد.
-

ملت مرگخوار:


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
کمی بعد وقتی همه از شدت فکر کردن بالای سرشان علامت سوال درآمده بود.... یکی از مرگ خواران بلاخره به حرف آمد.

ادوارد:ارباب پروسه ی رشد مو اینگونه است:اول موهایی که از بلاتریکس بریدیم را در یه لیوان آب میگذاریم تا 3روز بماند و ریشه در بیاورد..بعد باید از باغچه ی حیاط مدرسه خاک حاصلخیز
بیاوریم و در روی کله شما بگزاریم شاید مجبور باشیم با چسب این کار را انجام بدهیم چون فکر نکنم خاک روی کله ی بزرگوارتان بماند....
درمرحله بعدی باید گیس های بریده شده ی بلاتریکس را در خاک سر شما بکاریم و بقیه کار هم خودش انجام میشود فقط باید روزی 2بار شب و صبح به موهایتان آب بدهید.
.
.
-هووم..

گویل:ارباب به نظر من باید موهای بلاتریکس رو به یه دکتر موبدیم تا روی کله ی شما بکارتش ایجوری قابل قبول تره.

-اووم اما ما از نظر ادوارد بیشتر خوشمان آمد پس زود باشید پروسه رشد موی مارا زودتر به انجام برسانید.

مرگخواران:

-من میرم از رودخونه آب میارم که بهتر رشد کنه.

-منم موهای بلاتریکس رو شونه میزنم تا صاف باشه.

گویل:اما اینطوری که مو نمی کارن گل میکارن.

بلاتریکس:میشه یکی به هکتور بگه بیاد اینو خفه کنه این بچه هیچی از مو کاشتن نمیدونه فقط تو دستو پای مائه.

-اما....

هکتور:گویل ببین عمو هکتور اومده بیا باهم بریم بهت معجون ساختن یاد بدم

-باشه خر شدم میااام

واینگونه بود که پروسه کاشت مو لرد سیاه شروع شد.....


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ جمعه ۲۰ مهر ۱۳۹۷

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
مرگخواران نمى دانستند!
هر كدام كنج عزلتى را برگزيده و آنجا زانوان غمشان را بغل كرده بودند و سعى مى كردند در مغزشان نشانى از نحوه كاشت مو بيابند. لاكن چون فايلى تحت عنوان "كاشت مو" در بايگانى مغزشان وجود نداشت، و البته بخشى به عنوان بايگانى هم نداشتند حتى، ناخودآگاه مشغول فكر كردن به كارهاى بدشان و چگونگى بهبود بخشيدن به كيفيت آنها شده بودند.

-ياران كنج عزلت برگزيده ما!... نتيجه چه شد؟
-آخ نگم براتون ارباب... من تازه فهميدم اون ماگله چرا نترسيد از من... من موقعى كه هدفم ايجاد رعب و وحشته، نبايد رژ لب صورتى بزنم... اون چهره ام رو مليح مى كنه، بايد قرمز بزنم كه خشن جلوه بده من رو!
-ولى من نفهميدم هنوز سرورم! يعنى اون روز، من نبايد آدم فروشى مى كردم؟... البته دست خودمم نيست ها... عادته عادت... و خب ترك عادت هم موجب مرض ميشه...

-رژ لب چيه؟... آدم فروشى چيه؟!... كاشت مو ياران بى خرد ما! كاشت موى ما چه شد؟!

مرگخواران تازه يادشون آمد كه به چه منظور كنج عزلت گزيده بودند!
آنها شرمگين شدند... از شدت شرم سرخ شدند... خيلى سرخ شدند و حتى بعضا آتش گرفتند و سايرين، با پتو و آگوامنتى و بيل، سعى در خاموش كردنشان كردند تا خاكستر نشوند... لاكن تمام اين كارها صرفا پروسه كاشت مو را به تعويق مى انداخت و آنها پس از خاموش كردن هم قطارهايشان، بايد برنامه كاشت مويشان را براى لرد سياه توضيح مى دادند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۰:۳۲ پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
مرگخواران ادوارد را به جمع شپش ها هل دادند!
-بفرمایید...این شما و این هم آرسینوس. دخلشو بیارین! ریز ریزش کنین!

شپش ها ادوارد را تحویل گرفتند...و اصلا هم از او خوششان نیامد...چون دست های تیز شپش کشی داشت.

ادوارد برای مجازات شدن، به همراه شپش ها وارد موهای بلاتریکس شد.

و خیلی زود خارج شد!

مرگخواران توقع این اتفاق را نداشتند.
ادوارد تیغ های قیچی اش را فوت کرد.
-حله...یک دسته مو از ریشه کندم و آوردم. شپشا رو هم تهدید کردم که اگه حرف اضافه بزنن کل موهای بلاتریکس رو از ته می تراشم! در نتیجه متحول و مودب شدن. الان دست به سینه نشستن همون تو.

ادوارد دسته مو را کف دست یکی از مرگخواران گذاشت.
-من وظیفه مو انجام دادم. قسمت سخت کار تموم شد. حالا فقط باید چند سوراخ عمیق تو سر ارباب ایجاد کنین و اینا رو یکی یکی اونجا بکارین.

سوالات مشترکی در ذهن مرگخواران شکل گرفت...

-بکاریم؟
-خاک معمولی کافیه یا کود هم لازمه؟
-بعد مرتب باید آب بدیم یا ارباب رو بذاریم زیر بارون؟
-ارباب زین پس به چه میزان نور خورشید نیازمندند؟





پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷

مرگخواران

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از باغ خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
فکر خوبی بود. ولی نه برای کسی که قرار بود همراه شپش ها بره. چون شپش ها مال بلاتریکس بودن و همراه شپش ها رفتن به پشت مشتای مو های بلاتریکس، خطر هاش زیاد بود.

- خب...کی می‌خواد با شپش ها بره؟

هیچ کس نمی‌خواست.


-
-
-
-
-

البته نه همه. بعضی ها هم خیلی علاقه دارن که با شپش ها برن پشت مشتا. مخصوصاً یه دست قیچی. برای یه دست قیچی، پشت مشتا رفتن با یه شپش براش حکم بهشت رو داره. چون هرچی نباشه خونه شپش ها داخل مو هاست و یه دست قیچی علاقه عجیبی به مو داره.

- دست قیچی؟ می‌خوای بری؟
- آره.
- باشه. هرچی خودت بخوای.
- ببرین منو. سریع تر ببرین منو.

پس ملت مرگخوار شاد از نرفتن داخل مو های بلاتریکس، ادوارد رو به سمت مجمع شپش ها بردن.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۶

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
جلسه مدیرت بحران خانه ریدل!

_باید از بالا چونه بزنیم و از پایین فشار بیاریم!
_ساکت شو بی تربیت...یعنی چی؟ اتفاقا من فکر میکنم باید از سیاست هویج و چماق توی مذاکرات استفاده کنیم...بگیم یا قبول میکنین چیزی که ما میگیم رو و یا چماق رو میکنیم توی دماغتون!
_هویجش کو؟
_هویج رو اگه قبول نکردن میکنیم تو....آستینشون!
_نه...نباید با خشونت پیش رفت...باید توی با احترام متقابل بریم جلو و به نقاط مشترک برسیم!
_
_من میگم چون شپش ها متعلق به موهای بلا هست، اگه بلا رو بکشیم ممکنه شپش ها هم بمیرن...حداقل به امتحانش می ارزه!
_ساکت باشین!

لینی وارنر که مسئول مذاکره بود همه را به سکوت دعوت کرد...او و دیگر مرگخواران جمع شده بودند تا هر چه زودتر به با مذاکره لشکر شپش های موهای بلاتریکس که به دنبال خوردن آرسینوس که یکی از آنها رو کشته بود،بودند، بروند...اما مشکل آن بود که آرسینوس فرار کرده بود و از طرف دیگر، اگر مرگخواران با لشکر شپش ها به یک توافق دو جانبه دست پیدا نکنند، نمیتوانستند به موهای بلاتریکس دست بزنند..و لرد دستور داده بود تا دسته ای از موهای بلاتریکس را با ریشه کنده و بر سر خودش کاشته شود...پس مرگخواران مجبور بودند که راهی برای این مشکل پیدا کنند!

لینی پس از ساکت شدن مرگخواران از جایش بلند شد و گفت:
_خب... شپش ها از اینجا نمیرن تا وقتی که آرسینوس رو بهشون تحویل بدیم!
_بدیم خب!
_خب نیستش آرسینوس...فرار کرده...واسه همین جمع شدیم تا یه راهی پیدا کنیم...کسی ایده ای داره؟

مرگخواران به فکر فرو رفتند...
_آرسینوس رو پیدا کنیم؟
_سخته!
_یکی رو جای آرسینوس قالب کنیم بهشون؟
_هوم...این آسون تره! کسی فکر بهتر و آسون تری نداره؟




پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
_ خب هرجور دیگه ای باید مذاکره کنین برید مذاکره کنید دیگه!
_ آخه چجوری ارباب؟
_ ما چمیدونیم... یعنی میدونیم... ولی نمیگیم! چون میخوایم خودتون توی دونستن خودکفا بشین. ما به جای اموزش ماهی گیری بهتون ماهی میدیم بخورین. برید. برید مذاکره کنین.

لینی در حالیکه شاخک هایش را تکان میداد به حرف لرد فکر میکرد.
_ ماهی؟ ماهی گیری؟ برعکس نگفتین ارباب؟
_ خیر لینی. ما هیچوقت برعکس نمیگیم.
_ ولی آخه ارباب... شما تاحالا کوفتم ندادین ما بخوریم... چه برسه به ماهی!

لرد با خشم با حرکت دست لینی را که خود را سنجاق سینه اش جا زده بود، از ردایش پراند.
_ کیش کیش! پاشو از روی ردای ما حالا که اینطور شد، ما تورو به عنوان مسئول تیم مذاکرات با اشپاش برمیگزینیم. هرچی باشه توام حیوونی بلاخره زبون اینارو میفهمی...

_ منو میگین ارباب؟ حیوون؟ من؟

لرد توجهی به ناراحتی لینی نداشت. او دغدغه های مهم تری برای توجه داشت.
_ پس ما میریم... مذاکره کردید،تموم شد زود بیاین تا به مسئله کاشت موهای من رسیدگی کنیم. در ضمن هوس ماهی هم کردیم. ماهی هم بیارید با خودتون.

و سپس مرگخواران را با لشکری از اشپاش که به خونخواهی برخواسته بودند، تنها گذاشت و از اتاق خارج شد!

_ رفت؟
_ رفت!

مرگخواران باید چاره ای میافتند.
لینی به عنوان رئیس هیئت مذاکرات با اشپاش عصبانی، سایر مرگخواران را که در اقصا نقاط اتاق استتار کرده بودند، در گوشه ای جمع کرد تا جلسه فوریتی مدیریت بحران تشکیل دهند!


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۱۲ ۲۳:۰۵:۰۱
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۱۲ ۲۳:۳۳:۲۶

?Why so serious


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۶

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۲۰ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
خلاصه:لردسیاه قصد داره مو بکاره و برای این کار میخواد از موهای بلاتریکس به سر خودش پیوند بزنه حالا لازمه که مرگخوار ها دسته ای از موهای بلاتریکس رو با ریشه اش خارج کنن تا به لرد سیاه پیوند زده بشه.
____________
بخش اعظم موهای بلاتریکس روی زمین ریخته بود و هم زمان که به لطف سرطان موی بلاتریکس دوبرابر موهای ریخته شده رشد میکرد مهمانان ناخوانده ای از موهای ریخته شده روی زمین خارج شدند!
_آگومبا با گومبا!

آرسینوس که حالا در قلمرو خودش بود با اعتماد به نفس جلو رفت و پایش را روی شپش گذاشت و خوب فشار داد تا از مردن شپش مطمئن شود.
-خب میتونیم ادامه بدیم

اما هنوز چیزی نگذشته بود که یک شپش دیگر از موها بیرون آمد... دومی، سومی، چهارمی، پنجمی و... هزاران شپش در سرتاسر اتاق پراکنده بوند! اتاق در تسخیر اشپاش بود!
هکتور در حال فرار از پنجره بود، لینی خودش را سنجاق سینه جا زده بود، حتی بانز وانمود میکرد که مبل است اما کسی متوجه نشد، رز بی حرکت ایستاده بود و خودش را گل مصنوعی جا میزد و بقیه زیر موکت اتاق قایم شده بودند.
چند دقیقه بعد توده نامنظم اشپاش شکلی منظم به خود گرفت و به شکل یک مشت گره کرده در آمد.همه شپش ها یکصدا میگفتند:
_آگومبا پاگومبا ماگومبا گومبا گومبا!

لردسیاه خشمگینانه و سهمگینانه گفت:
-هکتور، آرسینوس میکشیمتون!

سپس در حالی که به ردایش نگاه میکرد گفت:
-بیا پایین لینی ما همچین سنجاق سینه بیریختی نمیزنیم هرگز! بیا ببینیم تو زبون اینا رو میفهمی؟ چه مرگشونه؟
-چیزه... ارباب... اومدن خونخواهی، میگن میخورم میخورم آنکه برادرم کشت.
_خب بدید بخورنش برن! کار داریم! باید به مسائل موهای آیندمون رسیدگی کنیم!
_چیزه ارباب...آرسینوس فرار کرد رفت... باید یه جور دیگه مذاکره کنیم.


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۶

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۴ دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
در چند صدم ثانیه هکتور ویبره زنان و پاتیل به دست به جمع نزدیک شد و مقابل لرد سیاه قرار گرفت.
- ارباب معجونِ موآور بدم؟
- خیر هکتور. ما موی سالم می‌خواهیم.

هکتور همانطور که پاتیلِ معجون در دستش بود و با هر ویب، ذره‌ای از آن به زمین می‌ریخت، به بلاتریکس نزدیک شد.
- ارباب تضمینیه ها!
- نمی‌خوایم هکتور.

هکتور قطره چکانی از ردایش بیرون آورد و کمی از محتویاتِ بد بو و تیره رنگِ پاتیل را واردِ آن کرد.
- ارباب شما ببینین فقط تاثیر خارق‌العاده‌ش رو!

منتظرِ واکنش لرد نماند و چند قطره‌ از معجون را روی ناحیه‌ای به اندازه‌ی یک نعلبکی از موهای بلاتریکس چکاند.

پووووف!


غباری سیاه رنگ کلِ فضا را پر کرد و همه را به سرفه و عطسه انداخت.
لرد سیاه با عطسه‌‌ای غبارِ اطراف خود را دور کرد و خود را چشم در چشمانِ هکتور دید.
- گفتیم نمی‌خوایم!
- ارباب ببینید تاثیرشو!

و به محلی که بلاتریکس قبلا آنجا بود، اشاره کرد. غبارها کنار رفتند و بلاتریکس پدیدار شد.
تمامیِ موهای بلاتریکس ریخته بودند؛ جز آن ناحیه‌ای که هکتور روی آن معجون ریخته بود.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.