هکتور ازشدت عصبانيت سرخ شد
"اين بچه هم آدمه مثلا؟تمام نقشه هاى منو بهم ريخت،من ميخواستم حمام شيرو رز واسه خودم درست کنم اين رفته شير واقعى واسه من آورده!"
(پ.ن اون قسمت هايى که " داره تو فکر طرفه)
-دياناا گربه ى احمق!منظورم از شير اين شير نبود اون يکى شير بود
ديانا کمى باخودش فک ميکنه "با اون يکى شير که نميشه غذا درست کرد،ولى اگه هکتور ميگه حتماً ميشه "
-ميانه (متأسفم )هکتور، الان اون يکى شيرو ميارم!
و بدو بدو از اتاق بيرون رفت.
کراب که نفهميده بود ديانا چى گفت ،اخمى کرد.
-اين بچه هنوز فارسى(اينگليسى؟) صحبت کردنو خوب ياد نگرفته،اصلا خوشم نمياد از لهجش!
گويل احساس کرد،به مليتش توهين شده داد زد.
-مگه لهجش چشههههه؟؟خيلى هم قشنگه لطفا به مليت افراد توهين نکن کراب وگرنه تمام لوازم آرايشتو ميدزدم!
-باشه گويل آروم باش خط چشمت خراب نشه!
هکتور که از بحث غير مردانه ى گويل کراب خوشش نيومده بود،چش غره اى رفت.
-بسه ديگه پس اين ديانا کجاست؟
ديانا خيلى خانومانه درو بالگد باز کرد و بالبخند،شير آب دستشويى توى دستش تکون داد.
-بيا هکتوراينم شير ،سخت بود ولى بلاخره از جاش کندمش!😸