هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





در مورد عکس شماره ی هشت (دامبلدور و شمشیر)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ دوشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۷

نوئل هارویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۴ جمعه ۲۵ آبان ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۷ دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
#9


جان پیچی دیگر
نامه ای دیگر برای هری در اتاق گریفندور آمد آن را باز کرد. نامه ای از دامبلدور بود. در آن نوشته بود که امشب ساعت نه به دفترش برود چون باید چیزی را در مورد جان پیچ ها به آن نشان می داد.
ساعت نه شب وارد راهرو ها شد و بعد از مدتی به اتاق دامبلدور رسید. شانسی رمز را گفت و فهمید آن رمز ققنوس است. وارد دفتر شد. دامبلدور در دفترش بود و منتظر او. دامبلدور به او سلام کرد و او را نشاند. هری گفت :« باز هم باید خاطره ببینیم؟»
دامبلدور گفت:« نه دیگر نیازی به دیدن خاطرات نیست. دیروز توانستم توی محل کار قدیمیه ولدمورت یک جان پیچ پیدا کنم و قرار است الان نابودش کنیم.»
هری گفت:« برای چی حالا؟»
دامبلدور جواب داد:« برای اینکه چون بعد از من تو باید جان پیچ ها را از بین ببری می خواهم آن را به صورت عملی یاد بگیری.»
دامبلدور به سمت کشوی میزش رفت و نامه ای را در آورد. هری گفت:«جان پیچ توی نامه است؟»
دامبلدور گفت:« نه. این خود جان پیچ است.»
بعد شمشیر گریفندور را برداشت و بالای نامه را پاره کرد. دودی سیاه رنگ از نامه خارج شد و به شکل علامت یادگاران مرگ در آمد. دهان آن شکل باز شد و گفت : « اگر ولدمورت هستی من را بخوان.»
هری گفت:« من ولدمورت هستم.»
صدا گفت : « از چه چیز بیش از همه متنفری؟»
هری مغزش را به کار انداخت و فکری به ذهنش رسید:« از پدرم.»
یکدفعه بخار از بین رفت و هری توانست صورت دامبلدور را ببیند که خیلی متعجب بود.
هری پرسید:«چی شده؟»
ولی خودش به جواب آن رسید. او این حرف ها را به زبان مار ها زده بود.


یکم داستانو سریع جلو بردی اما با این حال موضوع جالب و متنوعی از این عکس در آوردی. جان‌پیچ در نظر گرفتن نامه خلاقانه و خوب بود. فقط دو تا نکته. یکی اینکه دیالوگ‌ها به زبان کتابی نوشته نمی‌شن و اونا رو به صورت عامیانه می‌نویسیم و طرز نوشتنش هم به این شکله:
نقل قول:
دامبلدور گفت:« نه دیگر نیازی به دیدن خاطرات نیست. دیروز توانستم توی محل کار قدیمیه ولدمورت یک جان پیچ پیدا کنم و قرار است الان نابودش کنیم.»

دامبلدور گفت:
- نه دیگه نیازی به دیدن خاطرات نیست. دیروز تونستم توی محل کار قدیمی لرد یه جان‌پیچ پیدا کنم و قراره الان نابودش کنیم.

تایید شد.

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۲۹ ۲۱:۴۸:۱۷


دابی در اتاق هری
پیام زده شده در: ۴:۰۳ شنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۷

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۹ سه شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۷
از Slytherin
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
دابی در اتاق هری



هری پس از برخورد با جن کثیف و عجیبی به نام دابی که در بازگشت به اتاقش دید ، ترسید و نگران شد. او قرار بود به اتاقش برود و آرام بگیرد تا مهمانی خاله اش تمام شود اما دردسر دست از سرش برنمیدارد. البته دابی با معرفی خودش (با چرب زبانی) هری را آرام کرد.

سپس هری گفت:
- خب، حالا واسه چی اومدی؟

دابی با دستپاچگی گفت:

- هری پاتر نباید به هاگوارتز بره. این واسه خود هری خوبه. بهتره که به اونجا برنگرده.

- می فهمی چی میگی؟ همه دوستام اونجان. احساس بهتری نسبت به اینجا دارم. درسته خونه خالمه ، اما مثل غریبه ها برخورد می کنن. پس بهتره این مسخره بازیا رو جمع کنی دابی!

- شما درست میگید ؛ اما این برای شما خوبه که... یا بهتره بگم برای جونتون مهمه که به مدرسه برنگردید.

هری اینبار خشمگین شده بود؛ بلند شد و جوری سر دابی فریاد زد که صدایش به پایین نرسد:

بس کن دابی! من هرجور شده باید برم...
دابی که از چهره خشم آلود هری هراسان شد ، دستانش را به نشانه ترس جلوی خود گرفت و با لکنت گفت:
- نه نه ! ه...هری پاتر نباید ع...عصبانی بشه؛ نباید دابی رو ب...بزنه؛ نباید...
هری که وضع آشفته دابی را دید ، کمی آرام گرفت و روی تختش نشست و با آرامش ادامه داد:
- نترس دابی! کاری به تو ندارم؛ اگه منظورت کنارگذاشتن جادوگریه اشتباه کردی. نمیدونم کی مجبورت کرده اما بهش بگو هری برمیگرده!


دابی که انگار بغض کرده بود گفت:
- من به تو گفتم؛ دیگه هری پاتر خودش میدونه که بمونه یا بره!
- حداقل بگو واسه چی؟ کی گفته؟ بگو ببینم! یه اسلایترینی بوده، نه؟
هری به خیال خودش که دابی جن خانگی دراکو مالفوی باشد این حدس را زد؛ چون در این یک سال او را شناخته بود.
دابی درحالی که نگاهش را از هری می دزدید گفت:
- بهتره که ندونی. بعضی وقتها آدم ندونه بهتره. به تو قول میدم اینجا آرامش داری ؛ پیش مشنگا!
- باشه هر جور مایلی ؛ اما من میرم و کسی نمیتونه جلوی منو بگیره.


درود بر تو فرزندم.
خيلى بهتر بود.
البته هنوز مشكلاتى هست كه معتقدم با ورودت با ايفا بهتر ميشه...

پس منتظر پاسخ گروهبنديت باش!

تاييد شد.



ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۲۶ ۱۳:۴۷:۳۹

فقط اصیل زاده ها
Just Pure-bloods


پاسخ به: تصویر انتخابی شماره 11
پیام زده شده در: ۱:۰۰ جمعه ۲۵ آبان ۱۳۹۷

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۹ سه شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۷
از Slytherin
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین

دابی در اتاق هری

هری پس از برخورد با جن کثیف و عجیبی به نام دابی که در بازگشت به اتاقش دید ، ترسید و نگران شد. البته دابی با معرفی خودش (با چرب زبانی) هری را آرام کرد.
سپس هری گفت:
خب، حالا واسه چی اومدی؟
دابی با دستپاچگی گفت:
هری پاتر نباید به هاگوارتز بره. این واسه خود هری خوبه. بهتره که به اونجا برنگرده.
- می فهمی چی داری میگی؟ همه دوستام اونجان. احساس بهتری نسبت به اینجا دارم. درسته خونه خالمه ، اما مثل غریبه ها برخورد می کنن. پس بهتره این مسخره بازیا رو جمع کنی دابی!
- شما درست میگید ؛ اما این برای شما خوبه که... یا بهتره بگم برای جونتون مهمه که به مدرسه برنگردید.
هری اینبار خشمگین شده بود؛ بلند شد و جوری سر دابی فریاد زد که صدایش به پایین نرسد:
بس کن دابی! من هرجور شده باید برم. اینجا کاری ندارم. درضمن اگه منظورت کنارگذاشتن جادوگریه اشتباه کردی. نمیدونم کی مجبورت کرده اما بهش بگو هری برمیگرده!

درود بر تو فرزندم.

خیلی کوتاه نوشتی و سوژه رو سریع پیش بردی. سعی کن که محیط و حالات شخصیت ها رو بیشتر توصیف کنی، توی نوشتن هم اصلا عجله نکن. راحت بنویس.
و اما در مورد ظاهر پستت:
نقل قول:
سپس هری گفت:
خب، حالا واسه چی اومدی؟
دابی با دستپاچگی گفت:
هری پاتر نباید به هاگوارتز بره. این واسه خود هری خوبه. بهتره که به اونجا برنگرده.

این قسمت برای مثال، باید به این شکل نوشته بشه:
سپس هری گفت:
- خب، حالا واسه چی اومدی؟

دابی با دستپاچگی گفت:
- هری پاتر نباید به هاگوارتز بره. این واسه خود هری خوبه. بهتره که به اونجا برنگرده.


و همینا دیگه... این موارد رو رعایت کن و با یک داستان بهتر برگرد همینجا.
فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۲۵ ۲۰:۰۰:۲۵
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۲۵ ۲۰:۰۱:۰۶

فقط اصیل زاده ها
Just Pure-bloods


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۷

فیلیوس فلیت‌ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۲ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۶:۳۲ پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۹
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 60
آفلاین
عکس انتخاب : کوچه دیاگون
بعد از اتافاقاتی که توی این 10 سال برایش افتاده بود ؛ توی یه کلبه ی جنگلی یه مرد گنده « که شبیه اونم فقط تو فیلمای تخیلی تلویزیون دیده بود » اومده بود و بهش چیزایی در مورد جادو و جادوگری و یه همچین چیزایی بود به اون گفته بود .
ولی هر چیزی که بود ، به این مرد حس خوبی داشت حس عجیب آشنا بودن .
در همین افکار بود که یهو مرد بزرگ اونم به خودش آورد

هاگرید :
- آماده ای هری ؟ آماده ای برای یه فصل جدید از زندگیت ؟

هری :
- اگه از زندگی با دورسلی ها بهتر باشه ، چرا که نه !

دیوار روبرویشان به کنار رفت و کوچه ای پر از افرادی با لباس های عجیب و غریب روبرویشان
بود .

هاگرید :
- هری بریم برای خرید ؟

تا هری خواست جوابی بده توسط اون مرد به درون مغازه ای کشیده شد
تابلو مغازه را خواند : چوبدستی فروشی اولیوندر
صاحب مغازه مرد پیری بود .

اولیوندر :
- اوه ، سلام آقای پاتر خیلی خوش اومدید ! خب اول اینو امتحان کنید .

و چوبدستی ای را به دست او داده بود بعد از کلی امتحان چوبدستی های مختلف
چوبدستی اش را انتخاب کرد و از مغازه بیرون آمد . اما هنوز در فکر چوبدستی فروش پیر بود :

الیوندر :
- باید فکرشو میکردم ، شاید باورت نشه هری از این فقط یه دونه ی دیگه موجوده که اون دست یکی از پرقدرت ترین جادوگرای تاریخه و حتی قویترینشون . بهت تبریک میگم آقای پاتر این چوب فقط افراد قدرتمند رو انتخاب میکنه .

در هیمن افکار بود که دید خرید آنها تمام شده است !
بعد از پایان خرید دوباره وسط کوچه ایستاده بودند ، البته این دفعه همراه با یک جغد که هری خیلی به او علاقه مند شده بود .

هاگرید :
- هری ! این بلیط توئه سه شنبه منتظر باش چند تا از دوستات میان دنبالت تا ببرنت به هاگوارتز

و هری با حرکت سری به او پاسخ مثبت داد و به انتظار آمدن دوست هایش در خانه دورسلی ها منتظر ماند .


درود دوباره بر تو فرزندم!

خيلى بهتر بود؛ هرچند كه هنوزم اتفاقات سريع پيشرفته بودن.
و البته بايد تكرار كنم كه علائم نگارشى فراموش نشه... در انتهاى جمله، بايد نقطه، علامت تعجب و يا علامت سوال، بسته به كاربردشون وجود داشته باشه.
نكته ديگه اى كه بايد بدونى اينه كه لزومى به تكرار اسم كاراكترت نيست. وقتى فقط هرى و هاگريد دارن صحبت ميكنن و يكى ميگه "هرى پاشو بريم" قطعا هاگريده و كسى كه جواب ميده هم هري ديگه. در صورتى كه شخص ديگه اى وارد شد، بايد توضيحات اضافه بشن.

هنوز اشكالاتى وجود داره كه فكر ميكنم با ورود به ايفا حل ميشن. پس برو به... گروهبندى!

تاييد شد!


ویرایش شده توسط Amir_potterhead در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۲۴ ۱۴:۵۲:۲۵
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۲۴ ۱۷:۰۷:۵۹
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۲۴ ۱۷:۰۹:۵۲
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۲۴ ۱۷:۱۰:۵۲


تصویر انتخابی شماره 11
پیام زده شده در: ۰:۴۸ پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۷

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۹ سه شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۷
از Slytherin
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
دابی در اتاق هری

هری پس از آرام گرفتن به دابی گفت: خب، حالا واسه چی اومدی؟
دابی که هنوز از ترس می لرزید گفت: هری پاتر نباید به هاگوارتز بره. این واسه خود هری خوبه. بهتره که به اونجا برنگرده.
- می فهمی چی داری میگی؟ همه دوستام اونجان. احساس بهتری نسبت به اینجا دارم. درسته خونه خالمه ، اما مثل غریبه ها برخورد می کنن. پس بهتره این مسخره بازیا رو جمع کنی دابی!
- شما درست میگید ؛ اما این برای شما خوبه که... یا بهتره بگم برای جونتون مهمه که به مدرسه برنگردید.
هری که دوباره خشمگین شده بود بلند شد و جوری سر دابی فریاد زد که صدایش به پایین نرسد: بس کن دابی! من هرجور شده باید برم. اینجا کاری ندارم. درضمن اگه منظورت کنارگذاشتن جادوگریه اشتباه کردی. نمیدونم کی مجبورت کرده اما بهش بگو هری برمیگرده!

درود بر تو فرزندم.

نقل قول:
هری پس از آرام گرفتن به دابی گفت: خب، حالا واسه چی اومدی؟

ببینین شروع داستان مهمه. اینجا، خواننده رو یهو انداختین وسط ماجرا.
هری چرا آروم نبوده و بعد از آروم گرفتن اون حرف رو زده؟
این که خواننده با خوندن کتاب ها از قضیه خبرداره و یه پیش فرضی هم داره رو فراموش کنین.
این داستان شماست! میتونه تغییر کنه حتی.

نکته مهمی که باید بدونین اینه که دیالوگ ها به یک شکل و ترجیحا به شکلی که در ادامه نوشتین (خط تیره قبل از دیالوگ) نوشته بشن.

هری پس از آرام گرفتن به دابی گفت:
-خب، حالا واسه چی اومدی؟


البته حس میکنم سبک جادوگرانی نوشتن رو بلدی!
اگر قبلا شناسه ای داشتی، حتی کوتاه مدت، به من یا مدیرا خبر بده.
یکبار دیگه تلاش کنی و داستان اصلاح شده ات رو برام همینجا بفرست.

فعلا تایید نشد.

پیوست:



jpg  normal_image_2018-08-03_20-34-08.jpg (33.59 KB)
41405_5bec91096dfd8.jpg 300X220 px


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۲۴ ۲:۰۶:۳۲

فقط اصیل زاده ها
Just Pure-bloods


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۷

فیلیوس فلیت‌ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۲ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۶:۳۲ پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۹
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 60
آفلاین
تصویر انتخابی من
هنوز در شک اتافاقاتیه که افتاده
10 سال زندگی در فلاکت کامل و حالا فهمیده که به دنیایی دیگر تعلق داره ، دنیای جادوگران !
با کسی که نمیشناستش اما حسش میگه آدم خوبیه اومده تا برای تحصیل جادوگری آماده بشه
در همین افکار بود که به مردی برخورد کرد :

مرد غریبه : هی بچه ! حواست کجاست ؟!

هری : ب...ب...ببخشید

مرد غریبه : اه ! خدای من باورم نمیشه ! تو ... تو .... هری پاتری ؟

هری : بله ، مگه چیش شده ؟

مرد غریبه : منو ببخشید آقای پاتر ! نشناختمتون

و رفت و هری را بیشتر به تعجب برد

هری : آقای بزرگ !

هاگرید : هاگرید هری ، اسم من هاگریده

هری : هاگرید کی میریم برای خرید ؟

هاگرید : همین حالا هری ، نظرت چیه از چوبدستی شروع کنیم ؟

هری : امم .... باشه بریم

و دست در دست هم به مغازه اولیوندر رفتند ..


درود بر تو فرزندم.

ببینین این موضوع رو همیشه به یاد داشته باشین که اشتباهات تایپی، باید قبل از ارسال پست برطرف شن.
نقل قول:
هنوز در شک اتافاقاتیه که افتاده


دیالوگ ها رو بهتره به این شکل بنویسین:

-هاگرید هری ، اسم من هاگریده.

یعنی یه خط تیره پشت دیالوگ. و مهمتر از همه! علائم نگارشی رو فراموش نکنین.

این همه عجله برای چیه؟... روند داستانتون خیلی سریع بود. خواننده تا شروع کنه، پست تموم شده. شروع خوبی بود. اما یهو انگار رفت رو دور تند. میتونستین بخش غریبه رو حذف کنین و بیشتر به خرید بپردازین. یا حتی بخش غریبه رو ادامه بدین و از شوک هری از شناخته بودن و رفتار ذوق زده اون مرد بنویسین. یعنی یه محتوای واضح.
متاسفانه نمیتونم الان به مرحله بعد بفرستمت.
یکبار دیگه، داستانت رو اصلاح کنو همینجا برام بفرست.

فعلا تایید نشد.





ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۲۴ ۱:۵۹:۴۹


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۷

thch


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ یکشنبه ۶ آبان ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۰:۳۰ سه شنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
پس از گذاراندن تعطیلات هری قصد دارد که به مدرسه بازگردد اما در مسیر رفتن به مدرسه رون را می بیند که به هری میگوید جام اتش دزدیده شده وهمه تو را مقصر می دانند نباید به مدرسه برگردی فرار کن اما هری به رون می گویند من ان را ندزدیده ام من برای اثبات بی گناهی ام با ماشین پرنده بر فراز مدرسه هاگوارتز پرواز می کنم رون می گوید من هم به تو کمک می کنم پس هر دو سوار بر ماشین پرنده بر فراز هاگوارتز پرواز می کنند وهری فردی را می بیند که جام اتش در دست او است پس ماشین پرنده اش را برای فرود امدن روی زمین هدایت می کند وبا دزد جام اتش گلاویز می شود واو را زخمی وخونین تحویل مدیر مدرسه می دهد وبی گناهی اش را اثبات میکند


فرزندم!

این بار کمی بهتر بود. لاکن سرعت توضیحاتت خیلی زیاده.
آروم تر... با جزئیات. عجله که نداریم.
محوریت سایت ما داستان نویسیه. پس طبیعیه که در این مرحله، ازتون انتظار داشته باشیم بهترین چیزی که می تونین رو بهمون نشون بدین.

نقل قول:
پس از گذاراندن تعطیلات هری قصد دارد که به مدرسه بازگردد اما در مسیر رفتن به مدرسه رون را می بیند که به هری میگوید جام اتش دزدیده شده وهمه تو را مقصر می دانند نباید به مدرسه برگردی فرار کن اما هری به رون می گویند من ان را ندزدیده ام من برای اثبات بی گناهی ام با ماشین پرنده بر فراز مدرسه هاگوارتز پرواز می کنم رون می گوید من هم به تو کمک می کنم پس هر دو سوار بر ماشین پرنده بر فراز هاگوارتز پرواز می کنند وهری فردی را می بیند که جام اتش در دست او است پس ماشین پرنده اش را برای فرود امدن روی زمین هدایت می کند وبا دزد جام اتش گلاویز می شود واو را زخمی وخونین تحویل مدیر مدرسه می دهد وبی گناهی اش را اثبات میکند


پس از گذاراندن تعطیلات هری قصد دارد که به مدرسه بازگردد اما در مسیر رفتن به مدرسه رون را می بیند.
-هری! جام آتش رو دزدیدن... همه تو رو مقصر می دونن! نباید به مدرسه برگردی.
-اما من ندزدیدم...باید بیگناهیم رو ثابت کنم...هی...! ماشین پرنده! میتونیم پرواز کنیم و جام رو پیدا کنیم!


علائم نگارشی مثل نقطه و ویرگول رو فراموش نکن.
دیالوگ بنویس... یه داستان، دیالوگ داره. و البته که دیالوگ ها رو با فرمی که من بالا نوشتم بنویس.

با توجه به نکاتی که بهت گفتم، یک بار دیگه داستانت رو اصلاح کن و برامون بفرست.

فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۹ ۱۲:۳۲:۵۱


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۷

thch


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ یکشنبه ۶ آبان ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۰:۳۰ سه شنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
►تصویر شماره 5 کارگاه داستان نویسی تاریکی بهترین مکان برای تفکر است این فرد برای تمرکز ذهنی وبرای اجرای بهتر ورد های جادوگری اش با کشیدن کلاه بر روی سر خود به حالت خلسه رفته است

درود بر تو فرزندم.

شما بايد با توجه به عكسى كه انتخاب كردى، يه داستان بنويسى.
داستان بايد توضيحات و توصيفات و ديالوگ داشته باشه. به شرح يه پديده بپردازى.
ميتوني با خوندن بقيه داستان هايى كه اينجا ارسال و تاييد شدن، متوجه روند بشى.

فعلا تاييد نشد.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۷ ۰:۳۳:۳۹
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۷ ۰:۳۴:۳۲
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۷ ۰:۳۵:۱۴


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ شنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۷

آلبوس سوروس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۸ شنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۲:۳۳ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
هری شنل نامرئی را روی سرش کشید, نقشه بهتر از این نداشت. دستش را در جیبش برد تا مطمئن شود معجون سر جاش است. او دیروز از کلاس معجون سازی معجونی را پیدا کرده بود که باعث می شد فردی که ان را نوشیده شروع به رقصیدن کند. معجون سرجایش بود. هری به سمت میز شام هاگوارتز حرکت کرد. خوشبختانه اسنیپ هنوز نرسیده بود هری معجون را از جیبش دراورد و مقداری از ان را بدون انکه کسی بفهمد داخل اب اسنیپ ریخت. بعد از ان بی سر صدا به سمت میز گریفیندور حرکت کرد.

هرمیون با دیدن هری که یک دفعه کنار انها ظاهر شده بود کمی جا خورد, اما رون فقط می خورد!

- هری! تا الان کجا بودی!؟

هری لبخندی زد و گفت:
- می فهمی!

هرمیون سرش را تکان داد اما تا خواست حرفی بزند به اسنیپ در حال قر دادن و اواز خواندن یافت, کم مانده بود چشم هایش از حدقه بیرون بزنند.

-حالا یک دو سه, عوض چپ, راست.

هرمیون به سمت هری برگشت:
- کار تو بود؟

هری جوابی نداد او و همه ی بچه ها در حال خنده بودند.

اسنیپ کنترلی روی کار خود نداشت, اما بلاخره تونست بعد از چند دقیقه خود را کنترل کند.اما هری برای مجلس گرم کنی بلند شد و گفت:
- اسنیپ باید برقصه از دامبلدور نترسه!

بقیه ی بچه ها هم با هری همراه شدند:
- اسنیپ باید برقصه از داملدور نترسه!

اسنیپ که از عصبانیت به رنگ گوجه فرنگی در امده بود. با سرعت برق خودش را به هری رساند, و یغه ی او را گرفت و تا دفترش کشید. هری در طول را به اسنیپ اعتراض می کرد ولی اسنیپ هیچ جوابی نمی داد تا اینکه به دفتر اسنیپ رسیدند. اسنیپ هری را به روی صندلی پرت کردو
- فکر می کنی نفهمیدم چی کار کردی؟
- چی کار!؟ من!
- می خوام خودم شخصا تنبیهت کنم, و به نظرم بهترین تنبیه اینه که دو ماه از کوییدیچ محرومت کنم!
- برای چی!؟ من که کاری نکردم.
- از دفترم گمشو بیرون پاتر! از کوییدیچ خبری نیست!




تصویر شماره ی 7

_______

درود بر تو فرزندم!
داستان خوبی نوشتی. منتهی باید قبل از ارسال هر پست، از روش بخونی تا اشتباهات این چنینی پیش نیاد
نقل قول:
هرمیون سرش را تکان داد اما تا خواست حرفی بزند به اسنیپ در حال قر دادن و اواز خواندن یافت


و اینکه "یقه" درسته، فرزند.

بنابراین...
تایید شد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۲ ۲۲:۳۱:۱۰
ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۲ ۲۲:۳۴:۵۳

thy will told you i am crazy


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ جمعه ۱۱ آبان ۱۳۹۷

ardalan.h


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ یکشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
تصویر شماره ی 12
دابی برای اینکه هری به هاگوارتز نره دروازه ی سکوی نه و سه چهارم رو بسته و هری و رون نتوانستند از دروازه عبور کند و از قطار جامانده اند.
رون:باید با ماشین پرنده برویم.
هری قبول میکند و باهم سوار ماشین پرنده می شوند و رون پرواز میکند.
هری:رون بهتره ماشین رو نامرئی مردم اینجا به ماشین پرنده عادت ندارند.
رون:حق با تویه.
و رون ماشین را نامرئی میکند.
در راه اتفاقی می افتد و هری از ماشین پرت می شود ولی خود را نگه می دارد رون با بدبختی هری را بالا می کشد وان دو به راه ادامه میدهند.
بعد از یکی دو ساعت
هری:قطار را میبینم.
رون:من هم همینطور.
بعد از چند دقیقه به هاگوارتز می رسند.
بعد کنترل ماشین از دست رون خارج میشود و روی درختی فرود می ایدو
درخت انها را پرت میکند روی زمین وماشین بارها را خالی میکند و همینطور بچه ها را.
رون: چوبدستی من شکسته.
ان دو با هم وارد مدرسه شدند ولی اسنیپ جلوی انها را گرفت وبه دفترش برد.

درود بر تو فرزندم.

هوووم... یکم بیش از حد کوتاه و سریع نوشتی.
و در مورد دیالوگ نوشتن، باید به شکلی که من الان میگم بنویسی.
نقل قول:
هری:قطار را میبینم.
رون:من هم همینطور.
بعد از چند دقیقه به هاگوارتز می رسند.

برای مثال این قسمت باید به شکل پایین نوشته بشه:
هری:
- قطار را میبینم.

رون:
- من هم همینطور.

بعد از چند دقیقه به هاگوارتز می رسند.

همینا دیگه... منتظرت هستم با یک پست بهتر.
فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۲ ۲۱:۰۰:۵۵







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.