سوژه جدیدتق... تق... تق...
صدای کوبیدن میخی به دیوار، توجه ساکنین خانه ریدل ها را به خود جلب کرد. مرگخواران یکی پس از دیگری در حالیکه هوریس را به خاطر بیدار کردنشان در ساعت ده صبح نفرین می کردند، به سمت تابلوی اعلانات خانه ریدل ها می رفتند تا اطلاعیه ی جدیدی که در حال نصب بر روی تابلو بود را بخوانند. هوریس بعد از تمام کردن نصب اطلاعیه، به سمت مرگخوار ها چرخید و گفت:
- این اطلاعیه رو همین الان ارباب پرینت گرفتن و دادن به من که نصبش بکنم. فرمودند که به شما اطلاع بدم که از اون لحظه ای که این اطلاعیه رو خوندین، باید اجراش کنین.
- پس من نمی خونم.
- منم نمی خونم. وقتی ندونم چیه که نمی فهمم باید چی رو اجرا کنم.
- خیلی خب پس... کسی نخونتش. زود جمع کنین بریم!
هوریس که ماموریت خودش رو در خطر میدید، نفسش رو در سینه حبس کرد و با صدای بلند و به سرعت، از روی متن اطلاعیه خوند:
نقل قول:
از: ما، ارباب بلامنازع تمام جامعه جادوگری
به: شما، مرگخواران وفادار ما
موضوع: مرگخواران ما، با توجه به بازگشت مرلینمان و بازگشایی شعبه جدید بارگاه ملکوتی، از این پس ترتیبی اتخاذ کرده ایم تا بخشی از تصمیماتی که ما روزمره میگیریم را مرلین به شما اطلاع بدهد. پس به حرف های مرلین که همان حرف های ماست که به اسم خود سعی دارد بزند، گوش بدهید.
هوریس اطلاعیه را خواند و نفس راحتی کشید و به سمت مرگخواران لبخند پهنی تحویل داد.
- خب دیگه، حله. من ماموریتم تموم شد. برم استراحت کنم.
- نامرد! چرا باید بخونی آخه؟
- مگه تو مرگخوار نیستی؟
- کریم به خدا تو مسلمون نیستی کریم... .
مرگخواران بعد از مقداری فحش دادن به بخت بد خودشان که در این چنین وضعیتی گیر افتاده بودند و دعوا کردن با هوریس که متن اطلاعیه را خوانده بود، به سمت اتاق های خود حرکت کردند تا خوابشان را ادامه دهند.
45 دقیقه بعد:تق... تق... تق...
دوباره صدای تق تق از سمت تابلوی اعلانات برخواسته بود، ولی اینبار هیچ مرگخواری از اتاقش بیرون نیامد. مثل اینکه خاطره خوشی از تق تق هایی که ساعت یازده صبح بلند میشد، نداشتند!
20 دقیقه بعد از اون 45 دقیقه:تق... تق... تق...
و همچنان مرگخواران به نشنیدن صدای تق تق اهتمام ویژه ای می ورزیدند.
25 دقیقه بعد از اون 20 دقیقه ای که بعد از 45 دقیقه هه بود:تق... تق... تق...
و باز هم هیچ خبری نبود!
- ببینین، اگه بیرون نیایین تا فردا صبح هم ما همینطوری اینجا تق تق می کنیم و میخ می کوبیم. به نفع خودتونه که بیایین بیرون وگرنه دفعه بعد میایم رو پیشونی تون نصب می کنیم اطلاعیه رو!
مرگخواران با شنیدن این تهدید، در حالی که چشمهایشان را می مالیدند تا اینگونه القا کنند که خواب بودند، تک تک و گاهی جفت جفت، از اتاق خواب هایشان بیرون آمدند و این بار، با صحنه ای متفاوت با دفعه قبل مواجه شدند.
- خیلی خوشحالیم که تشریف آوردین بیرون. امیدوارم همگی خواب خوبی رو سپری کرده باشین!
- آره ارواح عمه ت! خواب خوب! مگه میذارین؟
- ما عمه نداریم، ولی باشه، ارواحش برای شما. باشد که توسط ارواح عمه ها تسخیر بشی و همیشه فحش خورت ملس باشه!
مرگخوار مورد نظر در کسری از ثانیه دچار تشنج خفیفی شد و بعد از آن، همیشه فحش خورش ملس شد!
- داشتیم می گفتیم. می خواستیم اولین آیات آسمانی بعد از بازگشتمون رو بهتون اعلام کنیم. دفتر قلم بردارین یادداشت کنین!
مرلین این را گفت و به حالت خلسه مانندی فرو رفت و آیاتش را خواند:
- و به مرگخواران می گوییم که بدانید و آگاه باشید، رستگاری و سعادت هر دو دنیا در راه پلیدی و شرارت است. همان راه است که سعادت شما را در بارگاه ملکوتی تضمین و به هر کدامتان به تعداد افرادی که کشته اید، حوری خواهد داد. و بدانید که لرد سیاه همان فرد وعده داده شده ای است که خواهد آمد و شما را از روشنایی و دوستی، به پلیدی و تاریکی هدایت خواهد کرد. و چه خوب مرگخواری است که در عمل به حرف های اربابش بر دیگران پیشی بگیرد و نیکوترین مرگخواران، آن فردی ست که خود را شبیه ترین فرد از نظر ظاهر به لرد سیاه بکند!
مرلین آیاتش را تمام کرد و سعی کرد با تکیه به دیوار، تعادل خود را باز یابد. بعد از چند لحظه گفت:
- خیلی خب فرزندان تاریکی. بروید و قیچی هایتان را بیاورید و از شر دماغ ها و موهایتان برای همیشه خلاص شوید!
-