هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۸
#59

آلیس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۹ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۲۱ جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
از کنار بوته های پیاز، صدای خرت و خرت و ملچ مولوچ میومد و بوی تند پیاز هر لحظه بیشتر میشد. علاوه بر اون نور ها و کریستال های بنفش، اطراف محوطه، روشن و روشن تر میشدن.

هاگرید با صدای بلند گفت: هی کی اونجاست؟ آلیس دوباره اومدی دزدی؟ فکر نمی کنی خودت باید نحوه ی پرورش پیازو یاد بگیری؟

آلیس که موهای کثیف و بهم ریخته ای داشت و شلوار گشاد جین پاره پوره ای پوشیده بود گفت: فقط چند تا برای سوپ پیاز میخوام، پیازای مزرعه ی خودم تموم شدن، میدونی که این روزا فرمولای سوپ پیازم داره به همه ی رستورانای فرانسه میره، منم میخوام خودکفا شم و پودر سوپ آماده درست کنم، پیازای جادویی...

اما هنوز حرفای آلیس تموم نشده بود که چشمش به مرگ خوار های کر و کثیف افتاد و از اون جایی که آلیس از هیچ چیز توی دنیا به اندازه ی طلسم سیاه نمی ترسید، پیازا رو ریخت توی گونی و پا به فرار گذاشت.

یکی از مرگ خوار ها، طلسم فلج شدگی به سمتش فرستاد. طلسم به آلیس خورد اما اثر نکرد. مرگخوار گفت: وات د اکچوال تصویر کوچک شده
؟

هاگرید گفت: یادم رفت بهتون بگم، تو علم گیاه شناسی و ویچ کرفت، پیازای بنفش و تندی که در جوار مزارع قارچ پرورش یافته باشن، قدرت دفع طلسم دارن، الان هم آلیس حداقل نیم کیلو پیاز تازه بلعیده. پس طبیعتا تنها راه به دام انداختن آلیس اینه که بندازیدش تو گونی.

هاگرید بعد از گفتن این راز، با پشت دست زد به دهن خودش و گفت: تصویر کوچک شده
دوباره چیزی که نباید میگفتمو گفتم.

اما دیگه دیر شده بود و آلیس، صاحب امتیاز سی سبک خاص از دستور پخت سوپ پیاز، مخصوصا از نوع فرانسویش، توی گونی و روی دوش مرگخوار، در حال فحش دادن به زمین و زمان بود.


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۸ ۲۱:۱۸:۴۹
دلیل ویرایش: کلمات ناجور!

هر وقت به کمکم نیاز داشتی به اون قسمت از آسمون نگاه کن که پنج تا ماه کامل در حال درخشیدن هستن.


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۸
#58

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین

-خب نداره!بیاید برید بیرون!

دامبلدور دستی به ریشش کشید و با لبخند رو به بلاتریکس گفت:
-فرزندخشن تاریکی،مگه نمیخواستید سوپ پیاز درست کنید؟ما بخاطر همین اینجاییم،کلی مواد دیگه و دستورالعمل...

بلاتریکس که دیگر طاقت نگاه کردن به لبخند آزاردهنده دامبلدور را نداشت در اتاقی متروکه را باز کرد و محفلی ها را درون آن هدایت کرد،سپس در را از پشت قفل کرد.

هری بلافاصله بعد از وارد شدن به اتاق اشک از چشمانش سرازیر شد.
-من یاد...یاد اتاق زیر شیروونی خونه ی خالم که بزور توش میخوابیدم افتادم!

محفلی ها به طور ناگهانی زدند زیر گریه،هری ادامه داد:
-سوسک و مورچه تمام از سر و کولم بالا میرفتن،فکر کنید،سوسکا به من یتیم رحم نمیکردن!

محفلی ها به گریه ادامه دادند و به این نکته توجه ای نداشتند که سوسک ها برای چی باید بین یک یتیم یا یک غیریتیم فرق بگذارند.

-تازه پسرخالمم اذیتم...

مرگخواران که در سطح خانه ریدل پراکنده بودند صدای ناله و شیون محفلی ها را میشنیدند و پوکرفیس به افق خیره شده بودند.

-به افق خیره نشوید!سرمان درد گرفت!صدای کله زخمی از کجا میاید؟قطعش کنید!

صدای لرد آمد و مرگخواران سراسیمه به سمت اتاقی که محفلی ها تویش بودند رفتند،نباید میگذاشتند آلودگی صوتی برای ارباب بیمارشان دردسر درست کند.
***
در سمتی دیگر،سه مرگخوار یعنی سو،کریس و فنریر نیم پز شده همراه هاگرید وارد جنگل سیاه در هاگوارتز شدند تا پیاز های خاص سوپ را پیدا کنند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۸
#57

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
خانه ریدل

- میگم بچه ها، فکرشو میکردین اینقد راحت بتونیم بیایم خونه ریدل؟
- چرا باید راحت میومدیم خونه ریدل؟
- مگه نمیخواستیم غذا بدزدیم؟
- خیر سرمون ما محفلیم!
- خب رابین هودم آدم خوبی بود ولی میدزدید میداد به فقیرا. چه عیبی داره؟
- دقیقا کاربرد یه رابین هود چیه هری؟

محفلی ها به عقب برگشتند و به جماعت مرگخوار نگاهی انداختند...
- بنظرتون با وجود اینهمه مرگخوار اینجا میشه به اهداف شو... سفیدمون برسیم؟
- خب چرا بیرونشون نکنیم؟
- مثلا چجوری؟

این سوال چالشی باعث شد همه ناگهان به فکر فرو روند... و فرو روند... و فرو روند... و غرق شوند... و...
- خب چرا نفرستیمشون دنبال...
- شما اینجا دارین چیکار میکنین؟

بلاتریکس به محفلی ها نگاهی انداخت که دور همدیگر حلقه گرفته بودند.

- خب...


ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱۷ ۱۱:۳۸:۱۹


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۸
#56

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-کلید بده بریم!

دامبلدور لبخندی زد و دستی پدرانه به سر کریس کشید که حال کریس را به هم زد!
-فرزندم...احتیاجی به کلید نیست.شما باید با هاگرید برین. اون درو براتون باز می کنه. بعد می رین به جنگل سیاه و پیاز رو از خاک در میارین.

هاگرید جوگیر روی موتورش نشست و آن را روشن کرد و هوای خانه ریدل ها را بیش از پیش آلوده کرد.

مرگخواران با دیدن دود غلیظی که از لوله اگزوز خارج می شد هراسان شدند. لرد سیاه بیمار بود و هوای آلوده برایش مضرً!
فنریر پرید و تا کمر داخل لوله اگزوز فرو رفت.
-من این جا راحتم. همینجوری میام. گرم هم هست. خوش می گذره...

سو و کریس هم سوار موتور شدند و یک هاگرید و سه مرگخوار به طرف هاگوارتز رهسپار شدند.

-یادش بخیر...با همین موتور هری رو نجات دادم.

مرگخواران با انزجار به موتور خائن که زیرشان بود نگاه کردند.
فنریر نگاه نکرد! او در حال سوختن و دود شدن بود.

-راستی...این پیازا خیلی محترمن. یادتون باشه باهاشون بدرفتاری نکنین؛ وگرنه عمرا همراهتون نمیان. آهان...رسیدیم. فنر...بیا بیرون!




پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
#55

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین

خلاصه:
لرد ولدمورت دست و پاش شکسته و بیمار شده. مرگخوارها تصمیم می گیرن که برای اربابشون سوپ پیاز بیارن، چون سوپ پیاز برای بیماران خوبه...اما بلد نیستن سوپ پیاز درست کنن. برای همین محفلیا(به همراه دامبلدور) رو به خانه ریدل ها میارن وبه این بهانه که "به نظر مرگخوارا، محفلیا بلد نیستن سوپ پیاز درست کنن" وادارشون می کنن این غذا رو درست کنن.
الان باید مواد لازم رو تهیه کنن.
..................................................................................

-مواد لازم؟بنظر خودتون اولین چیز مورد نیاز برای درست کردن سوپ پیاز چیه؟

دامبلدور با این پرسش مرگخواران را به چالش کشیده بود،مرگخواران ساعت ها مشغول محاسبه و انجام دادن الگوریتم و در آوردن سینوس مواد مختلف بودند،در نهایت هکتور جواب را با صدای بلند به دامبلدور اعلام کرد:
-سیر؟

دامبلدور پوکرفیس به مرگخواران خیره شد.

-اممم...سیر نیست؟میشه از گزینه پنجاه پنجاه استفاده کنم؟یا تماس تلفنی؟

مرگخواران واقعا در امر آشپزی مبتدی بودند،زیرا آنها همیشه با پول خزانه خانه ریدل از رستوران سیاه کده پیتزا مخصوص سرآشپز سفارش میدادند.

-باید پیاز بخرید.

دامبلدور بالاخره جواب سوال را اعلام کرد.سو با خوشحالی گفت:
-پیاز؟کریس بپر از سر کوچه بگیر!
-چرا من؟

دامبلدور قبل از اینکه بحثی شکل بگیرد،جمله اش را اصلاح کرد.
-باید پیاز رو از جنگل سیاه بکنید،تو هاگوارتز.

و با این جمله مرگخواران را به سکوت واداشت.





Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۷
#54

گریک الیواندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 156
آفلاین
بلا بعد زدن کرمش رو به مفحلیا کرد و گفت:
- بالاخره رضایت دادین؟ بیاین بریم دیگه... میمیره، میمونه رو دستتونا.

محفلیا همراه مرگخوارا رفتن داخل خانه ی ریدل ها. بلا که دید که در اتاق لرد بازه با آفتاب بالانس رفت و درو بست و رو کرد به بقیه و گفت:
- آره دیگه ما مرگخوارا آمادگی بدنیمون خیلی بالاست. الانم خواستم به رخ بکشم مهارتمو... به رختون کشیده شد یا نه؟

دامبلدور اینور و اونور خونه ی ریدل ها رو نگاه کرد که ببینه بساطی هست یا نه ولی چیزی پیدا نکرد.

- خب اینم آشپزخونه میتونین شروع کنین.
- من باید اول فرزند مریضمو ببینم شاید برای درمانش سوپ لازم نباشه.
- ها؟... مریض؟.... کی گفته ما مریض داریم؟
- خودتون گفتین که سوپو برای یه محفلی مریض میخواین دیگه. منم میخوام ببینمش.

بلا که دید داره نقشه لو میره بالا رو نگاه کرد و دید که یه لامپ رو سرش هست که خاموشه یه چندتا ضربه بهش زد و اونم روشن شد و بعد یه فکر ناب به ذهنش رسید. رو به دامبدور کرد و گفت:
- خب... خب... دیدی بالاخره گیر افتادی... این یه نقشه بود تا شما رو بیاریم اینجا تا شما آشپزی کنین و ما هم ازتون فیلم بگیریم و بزاریم توی اینستا تا آبروتون بره.

مرگخوارا که خودشون نمیدونستن جریان چیه همدیگرو نگاه میکردن ولی اینو میدونستن بلا کار اشتباه نمیکنه پس دیگه همدیگرو نگاه نکردن. دامبلدور هم یه نگاه به بالا انداخت لامپو بالای سرش دید، یه نگاه بهش انداخت و لامپ روشن شد و یه ایده ی خوب اومد به ذهنش و گفت:
- آشپزی کردن آبرو نمیبره برای همین ما اینکارو میکنیم... چه سوپی باید درست کنیم؟
- سوپ پیاز
- خب مواد اولیه رو حاظر کردین؟

بلا که نمیدونست مواد اولیه چی هستن گفت:
- چی؟... مواد اولیه... آآآآ... عه زرنگی! باید همه کاراشو خودتون بکنید.

دامبلدور که فهمید اینا نمیدونن سوپ پیاز چیه گفت:
- خب پس من میگم برید تهیه کنید.
- مگه من نوکرتم خودت برو بخر
- باش میرم. من مشکلی ندارم.

بلا یکم فکر کرد و با خودش گفت که اگه دامبلدور بره شاید دیگه برنگرده برای همین قضیه رو به روش خیلی ماحرانه جمعش کرد.
- عه دوباره فکر کردی زرنگی! تو اگه بری دیگه برنمیگردی. منم که نوکرت نیستم. پس نتیجه میگیریم.... رودولف برو.
- چرا من؟ مگه من نوک....
-
- اصلا منتظر بودم بگی بهم.
- خب دامبلدور بگو چی لازمه برای پختش.


Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۰:۱۹ شنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۷
#53

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
دامبلدور که چند دقیقه قبل کاملا قانع نشده به نظر می رسید، حالا به مرحله "نیمه قانع" ترفیع پیدا کرده بود.
ولی با این وجود محفلی ها را به صف کرد و سرگرم شمارش شد.
-یک...سه...هشت...ده...

مرگخواران سعی کردند جلوی شمارش حرفه ای دامبلدور را بگیرند.

-آقا دست نگه دار! اولا که داری اشتباه می شمری! دوما که چی رو داری می شمری؟ مگه همه محفلیا اینجا حاضرن؟ سوما اینا اصلا مگه قابل شمارشن؟ معلوم نیست کی به کیه!

دامبلدور کمی فکر کرد. شمارشش هیچوقت خوب نبود. گذشته از این، به نظر او همه قابل اعتماد بودند مگر این که...
-خلافش ثابت بشه! شماها الان مرگخوارین. خلافش ثابت شده. قابل اعتماد نیستین فرزندان.

مرگخواران برگ برنده خود را رو کردند.
-اسنیپ هم مرگخوار بود. مگه بهش اعتماد نکردی؟

دامبلدور به فکر فرو رفت...راست می گفتند. کرده بود! آن هم از نوع کاملش.
-اممم...خب...کمی اندیشیدم! حرف شما رو باور می کنم و هم اکنون اندوهی عظیم در اعماق روحم احساس می کنم که یک فرزند روشنایی در بستر بیماریه!




پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ جمعه ۹ آذر ۱۳۹۷
#52

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-آقایون و خانوم های محفلی...از این طرف. دشمن...لطفا از این طرف!

محفلی ها که چند ثانیه قبل به شکل کنترل نشده ای با سر روی زمینی نزدیک خانه ریدل ها فرود آمده بودند، از جا بلند شده و دور و برشان را نگاه کردند.

-ما چرا اینجاییم؟
-به ما گفت دشمن!
-پروفسور هم همراهمونه. پس جای نگرانی نیست.
-رگای گردنم گرفت! این چه جور آپاراتی بود!
-مامان من گشنمه!

دامبلدور، محفل ربوده شده را دعوت به سکوت کرد و به سمت مرگخواران برگشت.
-فرزندان راه گم کرده تاریکی! هیچ معلوم هست دارید چه میکنید؟ جنگ؟ دعوا؟ خونریزی؟

مرگخواران با جدیت سرهایشان را تکان دادند.

-جنگ؟...اصلا!
-دعوا؟...ابدا!
-ما و خون و خون ریزی؟...هرگز!

بلاتریکس که در گوشه ای سرگرم زدن کرم ضد حساسیت به پوسش بود رو به بانز کرد.
-من باید کرممو بزنم. پوستم طاقت حضور این همه محفلی رو نداره. خودت براشون توضیح بده.

بانز جلو رفت.
-آقایون و خانوم ها توجه کنید!

کسی توجه نکرد.

-توجه...کنید...نمیکنید؟...چرا خب؟

کراب مسئولیت توضیح دادن را از بانز تحویل گرفت.
-ببینین. ما یه بیمار داریم که احتیاج به سوپ پیاز داره.

-نکنه تام باشه؟

مرگخواران همگی با هم سرهایشان را به چپ و راست تکان دادند.
-نه...چی؟...ارباب؟ به هیچ عنوان! ارباب که مریض نمیشن. یکی از زندانیای محفلیه. شخصی که سال ها به محفل خدمت کرده. نشمر آقا...میگم محفلیه بگو چشم! شما نمیفهمین. یکیتون کمه. یه عضو مهم و مهره کلیدی. شما که نمیخوایین بمیره؟ چاره یه سوپ پیازه!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷
#51

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
-اصولا شما جادوگرید. مشکل جادوگرا با یه ورد ساده حل میشه.

این صدا صدای هرمیون بود که همانطور که با کتاب ها برای خودش قایقی ساخته بود و با آذرخش هری پارو می زد، وردی را خواند و خانه گریمولد مثل روز اولش خشک شد.

محفلیون همگی مانند داکسی آب کشیده گیج و ویج به همدیگر نگاه می کردند.
آرنولد آب را مانند اسفنج جذب کرده بود و پف پفی تر از قبل در گوشه ای افتاده بود. آرتور بچه ویزلی ها را شمارش می کرد که گم نشده باشند. دراین بین دامبلدور که عینک هلالی معروفش را گم کرده بود، درحالی که تصور محوی از اطرافش داشت به جای شنل اش پیشبند مالی را به دوش کشید و در خانه گریمولد را باز کرد.

باز کردن در همانا و هجوم مرگخواران به طرف او همانا.

-بگیرینش. پیشبند آشپزی داره. آشپز!

بلاتریکس با اطلاع رسانی هکتور فر هایش را مانند گیسوکمندی تاب داد و دامبلدور را همراه با چند مرگخوار و محفلی ای که در اطرافش بودند موپیچ کرد و به طرف خانه ریدل آپارات کرد. او برای بهبود اربابش که به سوپ پیاز دستپخت محفلی نیاز داشت هر کاری می کرد!


بپیچم؟


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۶
#50

لاتیشا رندل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۴ دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۹ پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۹
از مرگ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
ضربان قلب آرنولد همچنان شدن گرفت و عرق ریخت. شدت گرفت و عرق ریخت و همینطور شدت گرفت و عرق ریخت. که یهو دامبلدور گفت:
-فرزندان ما تو دریا چی کار می کنیم؟
-پروفسور صدای طبل میاد.
-پروفسور مرگخواران؟
-پروفسور نکنه آدم خواران؟
ویزلی ها گریان همدیگر را بقل کردند و به یک گوله‌ی نارنجی لرزان تبدیل شدن.
-پروفسور حالا باید چی کار کنیم؟
-آروم باشید. شما مثلاً فرزندان روشنایی هستید. اول باید ببینیم کی ما رو آورده اینجا.
آرنولد از جا پرید:
-پروفسور من نبودم.
-می دونم آرنولد فرزندم. ما که نگفتیم تو بودی.
-ولی پروفسور من نبودم.
-فرزندم این رو یه بار گفتی.
-ولی پروفسور اینجا خونمون نیست.
-می دونم آرنولد. داریم فکر می کنیم که اینجا کجاست.
آرنولد هم که دید ادامه بده نمی شه پس تصمیم گرفت یه کار دیگه بکنه. در همون زمان که داشت به یه راه حل دیگه فکر می کرد یهو از زیر پاشون یه صدایی اومد.


ویرایش شده توسط لاتیشا رندل در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۶ ۱۲:۰۲:۴۱
ویرایش شده توسط لاتیشا رندل در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۶ ۱۲:۰۴:۵۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.