هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۸

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
مرگخوارا دستپاچه میشن.

-نه نه...ارباب بی نظیره.
-دستپختش حتی از دستپخت مامان بزرگم هم بهتره.
-سبزیجات رو اونقدر درست و به اندازه بخارپز کرده که نمیتونم از صدای قرچ قرچشون زیر دندونم صرفنظر کنم.

این عکس العمل های اغراق آمیز لردو بیشتر مشکوک میکنه.
-یاران ما...غذا مشکلی داره! ما متوجه شدیم. حالا یکی به ما بگه مشکل غذا چیه.

مرگخوارا سکوت میکنن.

-دل درد دارید؟ سردرد؟ گلو درد؟ یا دردهای متنوع دیگر؟ مشکلاتتان را با ما در میان بگذارید. یا مشکل را از میان بر میداریم و یا خودتان را. اربابی هستیم حلال مشکلات.

مرگخوارا ابراز سلامتی میکنن. حتی لینی برای اثبات سالم بودنش همون جا شصت تا دراز و نشست میره.

لرد تصمیم داره این قضیه رو همون لحظه و همون جا حل کنه.
-خب...پس چتونه؟ بخورین! سو...غذا بخور ما ببینیم!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۹۷

اشلی ساندرز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
از لندن گرينويچ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
مرگخواران پشت میز غذا ی نهار که پر بود از انواع غذاهای خوشمزه، چرب و پر کالری که مرگخواران تا چند وقتی فقط می تونستن تو شیرین ترین رویاهاشون طعم هاشونو بچشن.

کراب با چشمان پر از اشک به مرغ بریون روی میز نگاه می کرد و با زور مقداری کلم بروکلی ابپز در دهانش می چپوند.

هوریس با لوبیا های پخته و گیاهای درون بشقابش بازی می کرد و جوری با عشق به کله پاچه ی روی میز نگاه می کرد که انگار همسر رویاهاش رو دیده.

دیانا به شکل گربه در اومده بود و با ناز شیر پرچربی رو می خورد اما وقتی بلاتریکس به او نگاه خشمگینی انداخت به جاش ظرف شیر کم چرب و برداشت و شروع به نوشیدنش کرد.

بانز غذای سبز رنگی رو که حتی مشخص نبود چیه می خورد و هیچکس نمی دونست چه حالی داره!

بلاتریکس با دفترچه یاداشت و قلم پری نشسته بود و هرچی مرگخواران می خوردن یاداشت می کرد:

"کراب: چهار صد گرم کلم بروکلی ابپز، هر گرم دارای یک و نیم کیلوکالری معادل دو ساعت و نیم دویدن.
هوریس: هفت صد گرم لوبیا ی پخته، هر گرم دارای سه کیلوکالری معادل چهار ساعت دویدن.
دیانا: پنجاه گرم شیر پرچرب دارای سه و نیم کیلوکالری در هر گرم+ صد گرم شیر کم چرب دارای یک و نیم کیلوکالری انرژی در هر گرم برابر یک ساعت و نیم دویدن."

لرد سیاه یه نگاه به بشقاب خودش که توش پر از کله پاچه بود انداخت و یه نگاه به بشقاب سبز مرگخوارانش. لرد سیاه که تغذیه ی مرگخوارانش براش بسیار مهم بود باید دلیل درست غذا نخوردن یارانش را می فهمید.
- یاران ما! غذا مشکلی دارد؟


ویرایش شده توسط اشلی ساندرز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۱/۲۰ ۹:۵۸:۱۶

تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا دچار اضافه وزن شدن و به این دلیل نمی تونن ماموریت هاشونو به درستی انجام بدن. تصمیم می گیرن دور از چشم لرد، با رژیم و ورزش خودشونو لاغر کنن.
بلاتریکس تمرین های سخت ورزشی براشون در نظر گرفته. الانم یه طناب آویزون کرده که یکی از مرگخوارا ازش بالا بره.

(بعد از بالا رفتن از طناب قراره برای صرف ناهار برن و بدون این که لرد سیاه بفهمه مجبورن غذای کمی بخورن).

..................

-من بالا می رم!

-کی بود اون؟ کی داوطلب شد؟ کی بالا می ره؟

بلاتریکس دنبال داوطلب می گشت...ولی داوطلب دیده نمی شد.

-منم! بانز بالا رونده. الانم دارم در جا می زنم و خودمو گرم می کنم. گفتی پنج متر بالا برم کافیه دیگه؟

بلاتریکس با حرکت سر تایید کرد و سوتش را که فریاد "زنده باد لرد سیاه" سر می داد،به صدا در آورد.
طناب کمی تکان خورن....کمی بیشتر...و کمی بیشتر...
کمی بعد صدای بانز به گوش رسید.
-خب...اینم پنج متر. من بالا هستم! الان بیام پایین؟

بلاتریکس گیج شده بود. طناب تکان می خورد ولی بانزی دیده نمی شد که بلاتریکس بفهمد تمرینش انجام گرفته یا نه.
-بهتر نبود یه لباس ورزشی می پوشیدی؟

-نه...اینجوری راحتم!

صدای بانز، زیاد هم از ارتفاع بالاتری به گوش نمی رسید...

بلاتریکس ناچارا سوتش را به صدا در آورد.
-یاران ارباب...می ریم برای ناهار. یادتون نره چی گفتم...هر کدومتون فقط یکی از سبزیجات توی سالاد رو انتخاب می کنین و می خورین. آروم بخورین که ارباب متوجه نشن. نوشیدنی هم فقط آب. اونم زیاد نخورین. سنگین می شین نمی تونین ورزش کنین.




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ جمعه ۵ بهمن ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-دقیقا داری چیکار میکنی هک؟

این سوالیه که بعد از دو سه دقیقه، دیانا به خودش جرات میده و میپرسه.

هکتور در حالی که به ورزشش ادامه میده، نفس نفس زنون جواب میده:
-شنا میرم!

مرگخوارا باز ساکت میشن و به هکتور که روی زمین پا میزنه و دستاشو به حالت کرال سینه تکون میده خیره میشن.

-هک...اون شنا، این شنا نیست ها...

گوینده لینیه! و البته که هکتور اهمیتی به سخنان تو خالی لینی نمیده. لینی همیشه قصد خراب کردنشو داره.

مرگخوارا صبورانه صبر میکنن که دست و پا زدن هکتور تموم بشه.

بلاتریکس تو این فاصله طنابی رو آویزون میکنه.

مرگخوارا با تعجب به طناب زل میزنن. دلیلش این نیست که طناب ندیدن...دلیلش اینه که طناب رو به آسمون رفته و به جایی وصل نیست. بلا به این چیزا اهمیتی نمیده.
-الان یکیتون باید پنج متر از این طناب بالا بره. بعدش میریم ناهار بخوریم. ولی وای به حالتون اگه غذای چرب و چیلی و چاق کننده بخورین. همگی یکی از سبزیجات توی سالاد رو انتخاب میکنین و بدون سس میخورین. به هیچ عنوان هم اجازه نمیدین ارباب بویی ببرن که رژیم داریم، وگرنه فکر میکنن یاران بی کفایتی هستیم.حالا کی از طناب بالا میره؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
درسته که تمام مرگخواران و غير مرگخواران به مزخرف بودن معجون هاى هکتور ايمان داشتند ،اما الان شرايط فرق ميکرد و بحث ورزش بود چيزى که مرگخواران از او متنفر،عصبانى،بسيار ترسيده و حتى باور داشتند که با ورزش کردن امکان دارد که بميرند.البته همه بجز کراب !
چون چند ثانيه اى بود که به سالازار اسليترين پيوسته بود!

همه مرگخوارا (بجز کراب)از هکتور معجون لاغرى ميخواستن و دور او جمع شده و تمام معجون هايش را ميگرفتند و مينوشيدند ،حتى لرد هم به او بابت اين همه هوش و کاربلدى در دلش تحسين ميکرد .بلاتريکس برايش دست زده وبه هوا ميپريد بى خبر از اينکه لرد بخاطر هوش هکتور قراربود اورا دست راستش قرار دهد و بلاتريکس را به آزکابان تبعيد کند.
هکتور و اين همه خوشبختى محال بود!
درسته محال بود و اينها همش يک خواب و خيال بود!
هکتور توسط ضربه اى که بلاتريکس به کله اش زد از خواب شيرنش بيدار شدو آخ بلندى گفت.

بلاتريکس با عصبانيت لگد تسترالى ديگرى به پهلوى هکتور زد.
-فکر کردى ميتونى از زير ورزش کردن در برى؟سر کلاس ورزش من ميخوابى؟..........زود باش شنا رو از اول شروع کن ،تنبيه ميشى دويستا شنا برو!

هکتور همانطور که در شوک بود ،شروع به شنا رفتن کرد.
-يک....دو....سه......چهار....



تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ جمعه ۲۱ دی ۱۳۹۷

گریک الیواندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 156
آفلاین
بلا وقتی حرف سو رو شنید اخم کرد، آستیناشو بالا زد، توی دستاش آب دهن ریخت و به هم مالید و گفت:
- قبوله!

سو که از تضاد حرکات و حرف بلا گیج شده بود گفت:
- خیلی ممنون که قبول کردی ولی این همه کار لازم بود قبلش انجام بدی؟
- معلومه که لازم بود ... بند ناف منو با خشم بریدن نمی تونم کارمو بدون خشم انجام بدم.
- بلایی هستید خشمگین و جذاب!
- تازه می فهمم ارباب چی می کشن.
- چی؟... ارباب چیزی می کشن؟... سنتی یا صنعتی؟

ارباب در همون لحظه درِ خانه ی ریدل هارو باز کرد.
- اینجا چخبر شده است؟... بلا، چرا همه گرمکن ورزشی پوشیده اند ؟

سو قبل از اینکه بلا چیزی بگه، گفت:
- اربابی هستید معتاد؟
- چطور جرئت می کنی به ما بگویی معتاد؟
- من نگفتم، بلا گفت.
- بلا؟!
- من... من... من منظورم یه چیز دیگه بود این بد برداشت کرد ارباب.
- این به ادوارد بونز میگن.
- ایندفعه ازت میگذرم بلا... ولی دفعه ی دیگری وجود ندارد!
- اربابی هستید بخشنده و حامی حقوق مستضعفین!

لرد که دوباره اون پلک هارو دید در شرف گلاب به روتون بود که بلا اومد بین سو و لرد قرار گرفت و گفت:
- ارباب، مرگخوارا خیلی چاق شدن... اونقدری چاق شدن که دیگه جارو توان بلند کردنشون رو نداره ... برای همین من گفتم که ورزش کنن تا به وزن ایده آل برسن.

لرد نگاهی سریع به شکم مرگخوارا انداخت و گفت:
- حق با توست بلا... واقعا چاق شده اند.

هکتور که تازه از خواب بلند شده بود و به سمت حیاط اومده بود گفت:
- معجون لاغری دارم، بدم!


ویرایش شده توسط گریک الیواندر در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۲۲ ۲۲:۴۵:۳۳

Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ جمعه ۲۱ دی ۱۳۹۷

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-نهههه! من نمی خوام.
-همه باید وزن کم کنن؛ زود باشید!

صدای نفس نفس، حیاط خانه ریدل ها را پر کرده بود...
صورت همه ی مرگخواران خیس از عرق بود...
همه دهان ها خشک شده و کسی توان حرکت نداشت...

بلاتریکس از آن وضع تعجب کرده بود و دلیل آن رفتار ها را نمی دانست.
-چتونه شما؟ بذارید شروع کنیم، بعدش خسته بشید؛ هنوز سی ثانیه نشده که گفتم باید ورزش کنید!
-من اصلا وقتی به ورزش فکر می کنم نفسم بالا نمیاد!
-میشه اسمشو نیاری؟! من شبا کابوس ورزش می بینم.
-ورزش به کنار... آخه رژیم؟! نمی گید پوستم خراب میشه؟

لینی که خودش را از آن قضیه مستثنی می دانست، با خوشحالی بالای سر بقیه پرواز می کرد و از آن وضع لذت می برد.
-من که نه اضافه وزن دارم، نه نیاز به جارو!

بلاتریکس لبخند پر معنایی تحویل او داد.
-سعی نکن مخفیش کنی؛ من که خبر دارم شبها با پرنسس چه چیزایی می خورید! سوزوندن اون همه کالری بدون ورزش غیر ممکنه.

لینی که دستش رو شده و نتوانسته بود از مهلکه بگریزد، بی حال شد و روی کلاه سو فرود آمد؛ اما خود او زیر کلاهش نبود!
-پس سو کجا رفت؟

هنوز جمله لینی تمام نشده بود که سو، در حالی که به جای کلاهش، یک سر بند ورزشی دور سرش بسته بود، دوان دوان وارد حیاط شد.
-من مربی ورزش بشم؟


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۲۱ ۱۹:۲۰:۳۱
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۲۱ ۲۳:۲۴:۴۳

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷

اشلی ساندرز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
از لندن گرينويچ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
سوژه ی جدید

- بلا جارویی که به من دادی بالا نمیره! من چطوری با این بیام ماموریت!؟

بلاتریکس به سمت کراب رفت.
- بده ببینم!

کراب جارو را دست بلاتریکس داد ولی واقعا نظری درباره ی اینکه بلاتریکس چجوری به راحتی با جارو پرواز می کرد نداشت.
_ عه پس چرا من سوار میشم نمی یاد بالا!؟

بلاتریکس یه نگاه به شکم کراب کرد:
- احتمالا به خاطر این! فک کنم باید برات تاکسی هوایی بگیریم, دیگه جاروی کی مشکل داره!؟
_ مال منم بالا نمی یاد!
_ مال من فقط پنج سانت میاد بالا!
_ مال منم بالا نمی اومد با چوب بیسبالم زدمش شیکست!

بلاتریکس به سمت جارویی که به نظر می اومد خالیه رفت.
- بانز توم اضافه وزن داری فک کردی نامرئی نمی فهمیم! اصلا همتون باید وزن کم کنید. از امروز رژیم و تمرینات سخت شروع میشه وای به حالتون! قبل از اینکه ارباب بفهمن باید لاغر کنید!


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
(پست پایانی)

مرگخواران دست از پا دراز تر به خانه ریدل ها برگشتند.

و به محض برگشتن با عطر غذای خانگی مواجه شدند...و بلاتریکسی که برای اولین بار در زندگی پیشبند بسته بود.
رودولف فورا قلم موی جادویی اش را در آورد که این تصویر را ثبت کند.

-بلا...تو غذا درست کردی؟ عجب بویی هم داره. بوی چیه؟

بلاتریکس با لبخند به فر مشنگی روی میز اشاره کرد.
-هکتور!

مرگخواران به طرف فر رفتند و چراغش را روشن کردند. هکتور داخل فر روی سینی خوابیده بود. پرتقالی در دهانش چپانده شده بود و روی نقاط مختلفش فلفل سیاه پاشیده شده بود.

هکتوراز روی سینی برای مرگخواران دست تکان داد.
-180 درجه اس...کمی صبر داشته باشین. بیست و پنج دقیقه دیگه آماده می شم.

سو خسته از سفر طولانی، کلاهش را برداشت و روی میز گذاشت و رو به بلاتریکس کرد.
-تو که می خواستی همینجوری بپزیش برای چی ما رو علاف شیر و گل رز کردی؟ آشپز خوبی هم هستیا...نمی دونستیم.

چهره بلاتریکس متعجب شد.
-آشپز؟...ولی من که آشپز نیستم... من مایونزم. منتظرم غذا آماده بشه که ریخته بشم روش.

مرگخواران سکوت کردند...

بلاتریکس دیگر تعمیر شدنی نبود. ولی به این شکل حداقل از شر هکتور خلاص می شدند.

که این هم خود، نتیجه ای بسیار خوب بود!


پایان




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۳:۴۶ یکشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۷

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
جواب این سوال را تمام مرگخوارها می‌دانستند ... اما او دیگر در بینشان حاضر نبود. بدون رد و بدل شدن صحبتی، تصمیم بر این شد که دست از بازی کثیف انتخاب داوطلب بکشند و زمان را با سوال «حالا کی بره اون گاوچرون گم شده رو بیاره؟» تلف نکنند. بنابراین تمام آن‌ها به صورت دسته جمعی راهی محل اختفای ساکن قدیمی خانه ریدل شدند. از فراز کوه‌ها و تپه‌ها گذشتند، روزها و شب‌ها را گذراندند و از موانع و دشواری‌های مسیر عبور کردند تا بالاخره به روستا رسیدند. سراغ روستایی پیر را از اهالی روستا گرفتند اما او آن‌جا نبود. مرگخوارها امیدشان را از دست ندادند و آن قدر پرس و جو کردند تا نشانی از او بیابند. عاقبت جوینده یابنده شد و یکی از اهالی به آن‌ها خبر از مهاجرت باروفیو داد. مرگخوارها مجددا راه سفر در پیش گرفتند و در سرزمینی دور، باروفیو را در دفتر کارش یافتند.

- دفتر مرکزی حذب گِوِنیسم - حامیان حقوق برابر گاومیش و انسان - ره خوش آمدید. چه کمکی من ره ساخته هسته؟

کراب که احساس می‌کرد روابط عمومی قوی تری نسبت به سایرین دارد و می‌تواند از جذابیت‌های ظاهری‌اش برای جلب توجه باروفیو استفاده کند جلو آمد و گفت:

- سلام باروفیو! ما اومده بودیم که ... چیزه ... بگیم چقدر دلمون برای تو گاومیش‌هات تنگ شده بود!

- شما ره متاسف هستم. این حرف شما کلیشه‌های گونه‌ای ره دامن می‌زنه! یعنی هر کی گاومیش هسته، گنده هسته و تو دل شما جا نمیشه؟

لینی جلو آمد تا گند کراب را جمع کند.

- نه! چیزه ... ولش کن اصلا ... خودت خوبی؟

- جای تاسف ره داره! جامعه شهری همین هسته؛ تا متهم به گونیستی میشید، گاومیش ره از صورت مساله حذف می‌کنید و اصلا حالش ره نمی‌پرسید.

بلاتریکس با غضب نگاهی به لینی و کراب انداخت و پیش از این که کسی بیشتر گند بزند، سراغ اصل مطلب رفت.

- ول کن این‌ها رو باروفیو. نمی‌فهمن چی می‌گن! ما اومده بودیم ازت خواهش کنیم با ما بیای خونه ریدل و تو دوشیدن یک گاو بهمون کمک کنی.

- وای بر شما ... چقدر شما شهری‌ها عقب افتاده هستید! امروزه در هیچ روستایی گاوها ره نمی‌دوشن. اختیار شیر گاو با خودش هسته.

- داری زیاده روی می‌کنی باروفیو! کدوم گاوی با دوشیده شدن مشکل داره؟

- همین دیگه! انقدر گاوهاره از گوسالگی دوشیدید که اعتماد به نفسشون ره از دست دادن. الان گاوهای روستایی ثابت کردن که اگر انسان اون‌ها ره محدود نکنه و فرصت‌های برابر ره داشته باشن، می‌تونن از سیطره انسان خارج شده و پیشرفت کنن. هرچه سریع تر دفتر من ره ترک کنید. به زودی منتظر توضیح در مورد رفتار گاوستیزانه‌تان در دادگاه هستم.

مرگخوارها مطمئن شدند از باروفیو که روزگاری شیر گاومیش را لیتر لیتر در حلق آن‌ها می‌ریخت، پس از روشنفکر شدن آبی برایشان گرم نمی‌‌شوند و دست از پا درازتر از سفر دور و درازشان به خانه ریدل بازگشتند.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.