هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: هری پاتر و جادوی ایرانی به قلم Banoo-ye-Ariayy
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ شنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۷
#4

هرمیون گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۹:۴۱ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از مشهد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 117
آفلاین
از اونجایی که داستان نقطه ضعف های زیادی داره و ایده چندان جالبی هم نیست همینجا تمومش میکنم و دیگه پستی در این تاپیک نمیزارم.


&وفاداری و شجاعت در رگهای من جریان دارند&


پاسخ به: هری پاتر و جادوی ایرانی به قلم Banoo-ye-Ariayy
پیام زده شده در: ۰:۳۲ پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۷
#3

هرمیون گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۹:۴۱ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از مشهد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 117
آفلاین
بنگ بنگ بنگ به اطلاع شما عزیزان میرسانم که به علت درگیری با چهار ازمون حیاتی تا هفته اینده از ارسال هرگونه پستی معذورم.امیدوارم که شما عزیزان بزرگواری فرموده تاخیر حقیر را عفو نمایید بنگ بنگ بنگ


&وفاداری و شجاعت در رگهای من جریان دارند&


پاسخ به: هری پاتر و جادوی ایرانی به قلم Banoo-ye-Ariayy
پیام زده شده در: ۸:۲۰ سه شنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۷
#2

هرمیون گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۹:۴۱ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از مشهد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 117
آفلاین
هری رون هرمیون و دلارام همراه هم به سمت سرسرای بزرگ رفتند تا نهار بخورند.دلارام و هرمیون که شباهت زیادی داشتند خیلی زود با هم جور شدند و ان موقع مشغول گفتگو درباره روش تهیه معجون مرکب پیچیده بودند.هرمیون گفت:
-من وقتی سال دوم بودم درستش کردم.واسه یه قضیه ای مجبور بودیم تغییر شکل بدیم.البته واسه تبدیل شدن به حیوان اصلا خوب نیست. اون موقع من به جای موی ادم موی گربه رو ریختم تو معجونم خیلی وحشتناک بود مجبور شدم یه هفته تو درمانگاه بمونم.
دلارام گفت:
-من تا حالا درستش نکردم اما دربارش زیاد خوندم.میگن بسته به شخصیت کسی که موشو میندازی تو معجون رنگش فرق داره.
در همین زمان صدای جیغی به گوش رسید.دلارام حرفش را قطع کرد و با تعجب به بقیه نگاه کرد.رون گفت:
-از اون طرف بود بیاین.
انها به سمتی که رون نشان داده بود دویدند و خیلی زود منبع صدا را پیدا کردند.دختری از گروه ریونکلا وارونه در هوا معلق بود و جیغ میکشید.نیازی نبود برای فهمیدن علت این اتفاق به خودشان زحمت بدهند.پانسی پارکینسون درحالی که قهقهه میزد چوبدستیش را تکان میداد و دختر ریونکلایی در هوا میچرخید و بالا و پایین میرفت.هری متوجه شد که پارکینسون از جادوی له وی کورپوس استفاده میکند.تلاش کرد ورد باطل کننده ان را به یاد اورد اما خیلی زود فرصت فکر کردنش به پایان رسید.دختر ریونکلایی به نرمی روی زمین فرود امد.هری به دلارام نگاه کرد که چوبدستیش را حرکت میداد تا موهای دختر را مرتب کند و بعد پانسی پارکینسون را دید که هنوز متوجه نشده بود چه کسی جادویش را باطل کرده و گیج و مبهوت به چوبدستیش نگاه میکرد.سکوتی که به وجود امده بود با صدای دلارام شکست
- دوشیزه پارکینسون ازار دادن کسی که نمیتونه از خودش دفاع کنه اصلا خوب نیست.متاسفم که اینو میگم اما اگر تکرار بشه من انقدر اروم نمیمونم.
دلارام این را گفت وبا ادامش کامل در میان سکوتی که بر اثر تعجب جمعیت به وجود امده بود عقب گرد کرد و رفت.هری رون و هرمیون هم دنبالش رفتند.
وقتی سر میز گریفیندور نشستند هری گفت:
-خیلی خوب تونستی جادوشو باطل کنی.من هرچی فکر کردم ورد باطل کنندش یادم نیومد.
دلارام گفت:
-ممنون.من اصلا نمیتونم زورگویی رو تحمل کنم.



&وفاداری و شجاعت در رگهای من جریان دارند&


هری پاتر و جادوی ایرانی به قلم Banoo-ye-Ariayy
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ شنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۷
#1

هرمیون گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۹:۴۱ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از مشهد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 117
آفلاین
هری همراه رون و هرمیون به سرسرای بزرگ رفت و سر میز گریفیندور نشست تا صبحانه بخورد.کنار هرمیون دختری با چهره شرقی نشسته بود که هری تا ان لحظه او را ندیده بود.هری به رون و بعد به هرمیون نگاه کرد و با ابرو به دختر اشاره کرد اما هیچ کدام او را نمیشناختند.
دختر قد نسبتا بلند و اندام متناسب و ظریفی داشت و صلیب نقره ای رنگی را به گردنش اویزان کرده بود.چشم های مشکی اش زیر ابروهای کمانی و پرپشت مشکی کمی خواب الود به نظر می امد و موهای موج دار بلند و سیاهش تا کمرش میرسید.ظاهرا متوجه ایما واشاره های هری و رون و هرمیون شده بود.لبخند دوستانه ای زد و گفت:
-من دلارام هستم.دلارام اریامنش.همین امروز به هاگوارتز اومدم.
سپس دستش را جلو اورد و با هر سه انها دست داد.هرمیون گفت:
-خیلی خوش اومدی.ایرانی هستی؟
-بله.پدرم کاراگاهه و به عنوان نیروی کمکی فرستادنش اینجا.من که خیلی راضیم.تو ایران مدرسه جادوگری درست و حسابی نداریم.من تو یه مدرسه کوچیک درس میخوندم.البته اونجا شبانه روزی نبود.هفت ساعت در روز میرفتم مدرسه.چیز زیادی هم یادمون نمیدادن من مجبور شدم بیشتر از صدتا کتاب بخونم تا یه چیزی یاد بگیرم.
هرمیون که ظاهرا ملاکش برای جذابیت علاقه مندی به کتاب بود مشتاقانه پرسید:
-چه کتابایی خوندی؟چیا یاد گرفتی؟
دختری انگشت هایش را بالا اورد و همانطور که یکی یکی انها را میبست گفت:
-تارخچه جادوگری ایران...جادو در قرون وسطا....افسون های ابتدایی و کاربردی...استاندارد طلسم ها....ااا....نمیدونم کتاب زیاد خوندم الان اسم همشون یادم نیست.و اینکه چی یاد گرفتم خیلی چیزا.مثلا طلسم بازداری طلسم جمع اوری.سپر مدافع و طلسم تغییر پذیری....
هرمیون وسط حرف او پرید و گفت:
-وای تو طلسم تغییر پذیری رو بلدی؟منم خودم اونو یاد گرفتم.خیلی سخت بود.تقریبا دو هفته تمرین کردم.
-اره.اره سخت بود.واسه منم حدودا همون دوهفته طول کشید.
رون گفت:
-تو مدرسه قبلیت هم تو گروه گریفیندور بودی؟
دلارام لبخند زد و گفت
-نه ما گروه بندی نداشتیم.گفتم که مدرسمون شبانه روزی نبود.امروز صبح که رسیدم پرفسور مک گونگال توی دفترش منو گروه بندی کرد و گفت که توی خوابگاه دخترا یه تخت واسم میزاره.خیلی جالب بود.
هری گفت
-توهم سال هفتمی هستی؟
-اوهوم.
-به هرحال به هاگوارتز خوش اومدی.
-ممنونم.شما با قطار میاین مدرسه نه؟من رو امروز پدرم به مدرسه رسوند.خیلی دوست دارم بدونم قطار هاگوارتز چطوریه.
رون گفت:
-شبیه قطارای معمولیه.فقط قرمزه و هیچ بزرگسالی هم توش پیدا نمیشه.البته غیر از ساحره چرخ دستی
دلارام ابرویش را بالا برد و گفت:
-خب حالا اولین کلاس چیه؟
هری با قیافه زاری نالید:
-معجون سازی اونم دو جلسه پشت سر...
دلارام اجازه نداد حرف هری تمام شود و با خوشحالی گفت:
-وااای من چقدر خوش شانسم اولین کلاسم بعد از ورود به مدرسه معجون سازیه اخ جون.
رون هم صورتش را درهم کشید و گفت:
-بزار برسیم سر کلاس ببینم بازم این حرفو میزنی یا نه.
دلارام متعجب گفت:
-چرا؟
هری گفت:
-اخه اسنیپ خیلی احمقه.فقط با بچه های اسلیترین خوبه با بقیه طوری رفتار میکنه که انگار دشمن خونیشن.
دلارام گفت:
-نه نه نمیتونه اینجوری باشه.
هرمیون گفت:
-متاسفانه همینجوریه.
دلارام لبخند زد و گفت:
-من دوستش دارم.
رون گفت:
-تو که هنوز ندیدی چه جونوریه.
دلارام با همان لبخند جواب داد:
-ندیدمش اما چون استاد معجون سازیه دوستش دارم.
هری رون و هرمیون شانه هایشان را بالا انداختند و همه مشغول خوردن صبحانه شدند.
بعد از صبحانه به دخمه ها رفتند و پشت در کلاس منتظر شدند تا اسنیپ در را باز کند.هری رون و هرمیون هرسه طوری به دلارام نگاه میکردند که انگار میخواستند با زبان بی زبانی به او بگویند‹‌فقط چند لحظه صبر کن الان از معجون سازی متنفر میشی›
در کلاس باز شد و پرفسور اسنیپ به بچه ها گفت که داخل بروند.
همه وارد کلاس شدند.دلارام همراه هری و رون و هرمیون پشت میزی نشست و با اشتیاق فراوانی به اسنیپ نگاه کرد.اسنیپ تک تک دانش اموزان را از نظر گذراند تا به دلارام رسید.او با همان صدای زمزمه مانند همیشگی اش گفت:
-ظاهرا ما یه دانش اموز جدید داریم.دوشیزه...
دلارام لبخند زد و گفت:
-اریامنش هستم دلارام اریامنش.
اسنیپ گفت:
-بگو ببینم دوشیزه اریامنش.اگه ریشه اسیاب شده گل سوسن رو به محلول دم کرده گیاه افسنتین اضافه کنیم چی به دست میاد؟
دلارام که انگار از سوال ناگهانی اسنیپ جاخورده بود دوبار پلک زد.لبش را با زبانش خیس کرد و دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید اما اسنیپ گفت:
-نمیدونی؟باشه یه چیز دیگه میپرسم.اگر پادزهر بیزوار لازم داشته باشیم کجا باید دنبالش بگردیم؟
دلارام مبهوت از اینکه فرصت پاسخ گویی پیدا نکرده بود به چهره اسنیپ نگاه کرد و بازهم قبل از اینکه بتواند چیزی بگوید اسنیپ گفت:
-بازهم نمیدونی؟یه سوال دیگه میپرسم.فرق گیاه تاج الملوک با زهر گرگ چیه؟
دلارام پلک زد و اسنیپ پوزخند زنان گفت
-یه کودن دیگه به گریفیندور اضافه شده.تبریک میگم.
اسلیترینی ها خندیدند و گریفیندوری ها به انها چشم غره رفتند.در این میان هرمیون که کنار دلارام نشسته بود زمزمه کرد
-دیدی گفتم؟
ناگهان دلارام گفت
-پرفسور ممکنه چند کلمه صحبت کنم؟
اسنیپ از این درخواست جا خورد و دلارام گفت
-ترکیب ریشه اسیاب شده گل سوسن و دم کرده گیاه افسنتین معجون قدرتمندی به وجود میاره که یه خواب اور قویه و میتونه خطرناک باشه چون بعضی وقتها فردی که اونو بخوره به خواب ابدی میره و هیچوقت بیدار نمیشه.پادزهر بیزوار در واقع یه سنگه که جون انسان رو تقریبا در برابر تمام سم ها حفظ میکنه و تو معده بز پیدا میشه و در اخر گیاه تاج الملوک فرقی با زهر گرگ نداره هردوی اونها یک گیاهن و به اسم گل الاله شناخته میشن که گل دوطبقه ایه با پنج گلبرگ در هر طبقه و رنگش هم بنفش صورتی یا زرده.
اسنیپ لحظه ای مبهوت ماند اما بعد اخم هایش را درهم کشید و مثل همیشه وسط کلاس ایستاد و گفت
-دستورالعمل...روی تخته نوشته شده.مشغول شین.
هری به یاد اولین جلسه معجون سازیش افتاد.اسنیپ دقیقا همان سوال هارا از او پرسیده بود اما او نتوانسته بود به هیچ کدام از انها جواب بدهد.سرش را تکان داد تا ذهنش را متمرکز کند و به تخته نگاه کرد.باید معجونی به اسم معجون کوچک کننده درست میکردند.
هری چاقویش را برداشت تا گیاه سبزی مانندش را خرد کند که چشمش به دلارام افتاد که با شوق و خوشحالی وصف ناپذیر درحالی که مدام لبخند میزد مشغول اندازه گیری پودری بود که باید از ان استفاده میکردند.هری مشغول خرد کردن شد و با خودش فکر کرد
-چه خوشحالیه این دیگه.
هری به یاد نداشت که در کلاس اسنیپ خوشحال بوده باشد اما ظاهر دلارام نشان میداد که از درست کردن معجون لذت زیادی میبرد.
هری مشغول درست کردن معجونش شد.نمیدانست چقدر گذشته است که با صدای دلارام به خودش امد
-پرفسور معجون من امادست.
در سمت راست هری رون به ساعتش نگاه کرد و ارام به هری گفت
-هنوز نیم ساعت از وقتمون مونده.لعنتی من هنوز به جوشوندنشم نرسیدم چطوری این کارو کرد.
رون فرصت نکرد بیشتر حرف بزند چراکه اسنیپ به سمت میز انها می امد.
اسنیپ ملاقه دلارام را برداش و مقداری از معجونش را بالا اورد و دوباره داخل پاتیل ریخت.رون به معجون سبز رنگ و زلال دلارام نگاه کرد و نگاه متاسفی به معجون سرمه ای رنگ خودش انداخت.اسنیپ گفت
-خب چطوره امتحانش کنیم؟یکی از هم گروهیات چطوره؟
چشم های دلارام کمی درشت شدند که نشان از تعجبش میداد.
-اما...پرفسور اگه...اشتباهی کرده باشم...
-اونوقت دوستت مسموم میشه.خب من بهت حق انتخاب میدم.روی کی امتحانش کنیم؟
دلارام لحظه ای با نگرانی گریفیندوری هارا از نظر گذراند و بعد با چهره ای مصمم گفت
-خودم میخورمش.
اما اسنیپ گفت
-مثل اینکه نفهمیدی گفتم یکی از همگروهیات.خب چطوره خودم انتخاب کنم.ویزلی بیا اینجا.
رون با ترس و لرز جلو رفت و ملاقه پر از معجون رو از اسنیپ گرفت.دلارام دستهایش را جلوی دهانش گرفت و با نگرانی به رون نگاه کرد. وقتی رون معجون رو سر میکشید او با دست چشم ها و صورتش را پوشاند.
رون ملاقه را به دست اسنیپ داد و ایستاد.ناگهان عطسه بلندی کرد و به اندازه یک پسربچه پنج ساله در امد.دلارام با صدای تحسین های حیرت زده گریفیندوری ها با احتیاط انگشتانش را از هم باز کرد تا از لای انها نگاهی به رون بیندازد.همینکه رون پنج ساله را دید لبش به لبخند خوشحالی بازد شد و گفت
-موفق شدم.وای
اسنیپ رون را به اندازه طبیعی اش برگرداند و بدون اینکه حرفی بزند پشت میزش برگشت.
وقتی بعد از کلاس از پله های دخمه بالا میرفتند هرمیون گفت
-دیدی چقدر وحشتناکه؟
دلارام لبخند زنان گفت
-دوسش دارم.
رون اعتراض کرد
-چطور میتونی دوسش داشته باشی؟اون یه هیولاست
-نه من دوسش دارم.به نظر من ادم نفرت انگیز وجود نداره.من همه ادما رو دوست دارم.تازه اون استاد معجون سازیه و من عاشق معجون سازیم پس هرچیزی رو که به معجون سازی مربوط باشه دوست دارم








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.