-خب ارباب...حرکت میکنیم به سمت محفل. اول یک قدم رو بذارین...بعد قدم بعدی رو!
لرد سیاه بزرگ از بالا نگاهی به دیانا میندازه.
-ما راه رفتن بلدیم! برای چی داری دستتو لیس میزنی؟ غیر بهداشتی!
دیانا که این کار رو دقیقا برای بهداشت انجام میداد کمی دلخور میشه. ولی دلخوریشو تو اعماق قلبش دفن میکنه.
لرد سیاه اولین قدم رو به سمت در خروجی برمیداره.
ولی تو همون اولین قدم میزنه قفس یه عقاب و یه میمون کمیاب در حال انقراض رو با خاک یکسان میکنه.
-خب...ما کمی دچار عدم تعادل شدیم! نمیدونیم چرا...ولی شدیم. ما رو متعادل کنین.
مرگخوارا میدونن که دلیلش بزرگ شدن غیر عادی لرده. ولی کیه که بتونه اینو به ارباب تاریکی بگه!
لرد به قدم زدن ادامه میده و قدم زدنش باعث خرابی های بیشتر میشه.
اگه مقر محفل مرئی و قابل دیدن بود، مرگخوارا خیلی هم از این وضعیت استقبال میکردن. لردو میبردن و با یه حرکت محفلو رو سرشون خراب میکردن...
ولی اینجوری...
چیز زیادی هم برای پز دادن وجود نداشت. برای همین تصمیم میگیرن دستور لرد رو اجرا، و اربابشونو متعادل کنن.
لرد رو به آرومی به طرف قفس فیل میبرن.
-ارباب...عذرمیخواییم. اون حیوون گنده هه خیلی اصرار داشت با شما آشنا بشه. میگه از بچگی آرزو داشته شما رو از نزدیک ببینه. از خیلی نزدیک. خیلی خیلی نزدیک...شما که از این افتخار محرومش نمیکنین؟
-میکنیم!
ما اصلا تمایلی به دیدنش نداریم. با اون دماغ درازش!
این وسط بانز سرگرم در آوردن لباساش میشه! ولی برای اهداف برتر! زیر لب به مرگخوارا میگه:
-شما راضیشون کنین برن کنار فیل. منم که دیده نمیشم این سوزنو فرو میکنم کف پای فیل...فیله هم عصبانی میشه و تنها شخصی که کنارشه رو زیر پاش له میکنه و ارباب کوچیک و فشرده میشن. نقشه ی بی نظیریه!