هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- ما نیازی به عشق نداریم. ولی خب... عشق آش رشته می‌تونه ما رو وسوسه کنه...

دامبلدور که هنوزم چشم‌هاش لبالب پر از اشک بود و بغض کرده بود با اندوه سری به دوطرف تکون داد.
- ما برای تام آش می‌پزیم فرزندانم! مگه نه؟

محفلیون کاملا به این مقوله واقف بودن که پروفسورشان وقتی درگیرِ رسیدگی به عشق و محبته گرگی می‌شه در لباس گوســ... یعنی... چیزه... کمی عصبی می‌شه!
- بله پروفس!

لرد سیاه سری به رضایت تکون داد.
- رشته رو که داریم... قدم بعدی چیه؟... آهان!باید سبزی پاک کنیم!

نگاهی به اطراف انداخت ولی انگار شخص ِ مورد نظرشو ندید و دل‌شکسته سرشو انداخت پایین.
- ما سبزی نداریم.

جو کمی متشنج شد. ملت لردسیاه رو با اون شکلک ندیده بودن تاحالا و الان تو سرشون افکار زیادی می‌چرخید، حول این محور که چکار باید کرد با این لردی که اینجوریه و باید بزنیم بکشیمش یه‌جوری یا نه، گناه داره و باید بهش آش بدیم؟

در اون بین، ماتیلدا باز یاد هوش ریونیش افتاده بود.
- کی گفته نداریم؟ خیلی خوب‌شم داریم!

و سول طور به لرد سیاه خیره شد.

* * *

- می‌گم نباید پاکش می‌کردیم؟

گادفری زیادی لرد ِسیاه رو در نقشش فرو برده بود، ولی کسی توجهی به این موضوع نکرد.

- سبزی از این تمیزتر مگه دیده‌بودین اصلا؟

ماتیلدا اشاره‌ای به سرِ لرد که با ذوق درون دیگ سیاه و بزرگی نشسته بود کرد، و در کسری از ثانیه همه قانع شدن.

- آقا نمک‌و بدین این‌وَر!
- یکی نخود برسونه!
- به‌نظرتون لوبیا کافیه؟

تکاپویی تو محفل برپا بود که نگو. همه با ذوق درگیر پختن آشی برای مرگخوارا بودن که یک وجب روغن روش داشته باشه، در حالی‌که ملتِ سیاه هنوز تو کوچه خیابون به‌دنبال لرد می‌گشتن.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۶ ۱۲:۲۴:۱۵

گب دراکولا!


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
در حالی که لرد ولدمورت در کشمکش این بود که چرا خون خودشو با آب آلوچه اشتباه گرفته، دامبلدور وارد شد.
لرد با دیدن دامبلدور قضیه آلوچه رو فراموش کرد...چیزی که می دید رو باور نمی کرد...رشته آشی!

لرد عاشق آش رشته بود...یکی از غذا هایی بود که براش آدم ها کشته بود.

دامبلدور با دیدن ولدمورت تعجب کرد.
-پنه، تام رو چرا و چجوری آوردی اینجا؟

پنه لوپه قضایا رو برای دامبلدور تعریف کرد...درباره مشکل لرد گفت که همه رو میوه یا هر چیز خوردنی می بینه و اینکه اونو به بهونه ی آلوچه آورده اینجا و ...

دامبلدور اشک تو چشماش جمع شد...با شنیدن این حرفا به تموم کارایی که تا اون موقع کرده بود فکر کرد...به تموم دشمنی هایی که با ولدمورت انجام داده بود، به اون همه کارای بی عشق فکر کرد. در این بین کمی هم به گلرت فکر کرد و لب هاشو گزید.

ولدمورت تموم این مدت، محو تماشای دامبلدور شده بود.
-ما آش رشته می خواهیم...رشته اش هم جلویمان ایستاده!
-به پروف می گی رشته؟
-بذار بگه فرزندم...بذار بگه! ...این همه ستیز برای چی؟ آخرش چی می شه؟ پس عشق چی؟ من تموم زندگیم رو صرف این کردم که به مردم عشق بورزم...الان تام هم نیاز به عشق من داره...

و در ادامه رو به ولدمورت گفت:
-بیا تام، رشته ات آمادس!


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷

هانا آبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۰:۳۶ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۸
از دهکده نیلوفر آبی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
آنها به طرف دفتر دامبلدور رفتند. وقتی وارد شدند آنجا خالی بود. ناگهان چشم های لرد برق زد. و اشک شوق از چشمانش سرازیر شد. و گفت:

-درست است! بعد مدت ها سال بالاخره به هم رسیدیم! این دوتا میوه بالاخره بدرد خوردند!

-میو؟!

یک گربه بود. یک گربه ی خیلی آشنا. لرد آرام آرام به سمت آن رفت تا در نرود.

در بیرون *

بلاتریکس گفت:

-فقط اگه معجونت درست کار کنه من حالی به روزت بیارم که...

-دقیقا! میدونستم تو می خواهی درست کار نکنه! اصلا از اول واس همین گفتم!

-چی؟! درست کار نمیکنه؟
بلاتریکس چوبدستی اش را در هوا تکان میدهد.

-نه! خیلی خوب کار می کنه!

هکتور سعی کرد نشان ندهد که معجون او در واقع معجون خواب آور است.

در دفتر دامبلدور *
-کسی نمک داره؟!

-واس چی؟

-میو؟!

-واس آلوچه!

ناگهان لرد می پرد و گربه را می گیرد.

-میوووووووووو!

گربه چنگی به دست لرد می اندازد. لرد بر میگردد و با دیدن خون خوشحال می شود!

-آخ جوووون! آب آلوچه از خود آلوچه هم خوشمزه تره!

-آب آلوچه؟!

لرد لیس گنده ای به آن می زند.

-نه انگار این آب خودمان است!



-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-چون اصلا کار پسندیده ای نیست!

لرد سیاه با عصبانیت به پنه لوپه نگاه کرد.
-ذهن ما را می خوانی گیاه ملعون؟

-نخوندم که...شما فکرتونو با صدای بلند به زبون آوردین! و لازمه ذکر کنم که این میوه که اسمشو بردین برای سلامتی کاملا مضره. فشار خونو بالا می بره و قند خونو پایین میاره و باعث سکته قلبی و مغزی و روحی و جسمی می شه. پوکی استخوان رو هم بهش اضافه کنین. نباید خورده بشه. حتی نباید بهش فکر بشه.

لرد سیاه که کاملا از حالت لرد سیاهی خارج شده بود، دست هایش را مشت کرد و همچون بوکسوری با تجربه جلوی پنه لوپه شروع به بالا و پایین پریدن کرد.
-قانع شدیم...تو برای سلامتی مضری. پس باید کشته بشی...با من بجنگ!

پنه لوپه سعی کرد حالت متعجب و از شما انتظار نداشتمی به چهره اش بدهد.
-لرد سیاه؟ شما دست روی خانم ها بلند می کنین؟

لرد سیاه شرمنده شد...دلیلش را نمی دانست، ولی چیزی در لحن پنه لوپه بود که شرمنده اش کرد.
-خب...آلوچه بودی...ما متوجه نشدیم که دختری یا پسر. ما دست بلند نمی کنیم. ولی سریعا ما را تغذیه کنید. چون کم کم داریم احساس می کنیم ضررهای آلوچه برامون مهم نیست.

رون و پنه لوپه، لرد سیاه گرسنه را به طرف دفتر دامبلدور هدایت کردند.





پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ چهارشنبه ۵ دی ۱۳۹۷

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
بیرون از خانه گریمولد

مرگخواران هاج و واج ایستاده بودند و به خانه ای که محو شده بود فکر میکردند. و لردی که به سوی سفیدی برده میشد.

-حالا چیکار کنیم؟

بلاتریکس این را گفت و به نوبت به مرگخواران کروشیویی نثار کرد.
نوبت به هکتور که رسید،هکتور ویبره ای زد.
-من یه معجون دارم که چیزای مخفی رو آشکار میکنه

بلاتریکس چوبدستی اش را پایین آورد.
-باشه.فقط وای به حالت اگه کار نکنه.

و چوبدستی اش را دوباره به طور تهدید آمیزی بالا اورد.
-باید لرد رو برداریم و برگردیم خونه سالمندان!

درون خانه گریمولد

لرد همچنان با دهانی آب افتاده به همراه رون و پنی میدوید.میخواست هرچه زودتر به آلوچه برسد.
اما او نمیدانست آنها به آشپزخانه نمیروند و قرار نیست در یخچال و کابینت ها را باز کند و آلوچه ای بیابد...

ناگهان دو محفلی جلوی آنها در امدند.

-کریس؟ماتیلدا؟
-پرتقال؟لیمو؟

کریس هاج و واج به لرد نگاه کرد.
-یا مرلین!این اینجا چیکار میکنه؟

رون درگوشی به کریس و ماتیلدا حرف هایی زد.

_من کجام به پرتقال میخوره؟ نمیشه من لیمو باشم؟

اما لرد هیچ صدایی نمیشنید.او چیزی دیده بود،در دست ماتیلدا و کریس،همان ماده خوشمزه و ترش...
-اونو بدهید به ما لیمو و پرتقال!سریع!

کریس چوبدستی اش را در اورد.
-چیرو؟
-همون آلوچه...

اما قبل از اینکه حرف لرد تمام شود،پنی با وردی کریس و ماتیلدا را به نقاط دوری از خانه گریمولد پرتاب کرده بود.
-خب بیاین بریم.

اما نقشه های پنی و رون ممکن بود خراب شود.آنها فقط کمی با دفتر دامبلدور فاصله داشتند و همان موقع فکری به ذهن لرد رسیده بود.
-آلوچه به این گندگی کنار ما ایستاده،چرا از او شروع نکنیم؟


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۷

گریک الیواندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 156
آفلاین
لرد قدمی به سمت پنه برداشت. پنه که ترسیده بود گفت:
- لرد، چطوره بیاین تو تا با هم آلوچه بخوریم؟
- آلوچه!
- بله... بله.... آلوچه اونم همراه با کلی نمک؟
- ولی اینجا گریمولد است؟
- گریمولد با خونه ی ریدل ها چه فرقی میکنه... هردوی اونا خونه هستن... فقط آدمای توش فرق میکنن.

لرد که داشت مزه ی دیوونه کننده ی آلوچه رو توی ذهنش میچشید گفت:
- باشد میاییم... عشق آلوچه ما را دیوانه کرده است.

در همان زمان بلاتریکس و دیگر مرگخواران که داشتن در به در دنبال لرد میگشتن اونا رو دیدن.
بلا داد زد:
- ارباب، دارین چیکار میکنین؟

لرد یک لحظه به آنها نگاه کرد و بعد رو به رون و پنه کرد و گفت:
- سریع بروید داخل وگرنه این میوه های استوایی ما را میگیرند و نمیگذارند تا آلوچه بخوریم.

لرد، پنه و رون سریع رفتن داخل و در رو بستند. لرد رو به اونا کرد گفت:
- خب... آلوچه ها کجا هستند؟
- پنه مگه ما آلو...

بووووم!

رون که با ضربه ی محکم پنه خاله شده بود در حین فوت کردن توی مشتش جمع رو ترک کرد. چند قدمی رفت بعد دست از فوت کردن برداشت و رو به پنه گفت:
- میتونستی بگی ساکت باش. اینجوری بهتر نبود؟ تازه دردم نداشت.
- اینجوری یادت میمونه که دیگه دهنت بی موقع باز نشه.

رون دوباره فوت کرد و رفت.

- خب لرد از این طرف.


ویرایش شده توسط گریک الیواندر در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۳۰ ۰:۱۰:۲۸

Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۳۲
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 705
آفلاین
- چی میگی؟
- آلوچه... ما آلوچه خیلی دوست داریم!
- آلوچه دیگه واسه چیه؟ میوه ست اصلا؟

لرد سیاه یکه خورد... داشتند به میوه مورد علاقه اش توهین می کردند... نگاهی به رون انداخت و سپس به سمت پنه لوپه برگشت و گفت:
- میوه نیست؟ آلوچه میوه نیست؟ آلوچه یه چیزی فراتر از فقط یه میوه ست گوجه (رون!)... . وقتی که تازه میاد و تو دستت می گیریش... چه درخششی... . وقتی که بهش نگاه می کنی و اولین گاز رو ازش می زنی... .

لرد چشمانش رو بست، گویی آخرین خاطره آلوچه خوردنش را مرور می کرد. لبخندی زد و ادامه داد:
- اولین گاز... چه بهشتیه اولین گاز... صدایی که ایجاد می کنه، مثل صدای قدم زدن روی برگ های پاییزی... حس اومدن زمستون و نابودی حیات روی زمین و فرو رفتن به خواب زمستونی... .

لرد دستش رو مشت کرد. انگار همین الان آلوچه ای در دستش داشت. نگاهی به اطرافش انداخت و با همون لبخند گفت:
- و اون طعم ترشی که آلوچه ی کال داره... اوه... چه طعمی... اون لحظه ای که با نمک آمیخته میشه و با نگاه کردنش بهش، آب دهنت راه می افته. هسته ای در اون وسط، نشون میده که هر چیز خوشمزه و دلپذیری، هسته ای محکم و نفوذ نا پذیر داره. شما ها چه می دونین آلوچه چیه... . وقتی که همشو میذاری تو دهنت و اون رو می جوی، توی دهنت تکه تکه میشه و مثل جذب شدن یه موسیقی لذت بخش برای گوش، توی دهانت می چرخه و جذب میشه. بسیار لذیذ و زیبا.

لرد آب دهنش رو قورت میده و دوباره ادامه میده:
- این فقط یه میوه ساده نیست... این خود جهان هستی هستش که باهات به شکل آلوچه حرف میزنه.

لرد چشمانش را باز کرد و به سمت گوجه و آلوچه نگاه کرد. آب دهان هر دوی آن ها روان شده بود و هیچکدام کوچکترین ایده ای نداشتند که چه برخوردی با لرد سیاه قرار است داشته باشند.




پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷

پنه‌ لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۴:۱۴ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
از گریمولد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
- هنوز نرسیدیم؟ ما خسته شدیم!
- به من چ... آم... چرا ارباب! رسیدیم!

رون روبروی گریمولد ایستاد و دعا کرد همانطور که لرد ولدمورت او را گوجه فرنگی دیده، اینجا را هم خانه ریدل ببیند.

اما لرد که خنگ نبود! او فقط آدم هارا جابجا می دید و نه خانه ها را. بنابراین به سرعت به طرف رون برگشت.
- ما رو آوردی اینجا چیکار کنیم؟ گریمولده که!

ترس رون از پایین شلوارش جاری شد. کارش تمام شده بود... تمام آرزوهایش در حالی که هنوز حتی به آنها فکر هم نکرده بود به فنا می رفتند و او تکه تکه شده و زیر دندان های مرگخواران به ذرات سازنده اش تجزیه می شد و ....

در باز شد و پنه لوپه که جارو به دست و آماده بیرون رفتن بود در چارچوب قرار گرفت. نگاه سرسری به رون انداخت و خم شد.
همین طور که در حال بستن بند کفش هایش بود توضیح داد:
- سلام رون! خوش اومدی! بچه ها گشنشون بود پیازپلو رو خوردن! یکم پیاز داغ تو یخچال هست اونا رو گرم کن بخور!

و سرش را بالا گرفت و با لرد فیس تو فیس شد.
آب هانش را قورت داد و به رون نگاه کرد... در حالی که از شدت هجوم احساسات بی حس شده بود نگاهی به رون انداخت و دستش را به سمت چوبدستیش برد.
- ل... لُر...د؟

لرد ولدمورت سوالش را فراموش کرد و با ذوق به طرف پنه لوپه قدم برداشت.
- آلوچه! ما آلوچه خیلی دوست داریم!


💙
خوشی ها حتی در بدترین لحظات هم می تونن پیدا بشن ، فقط در صورتی که یادتون بمونه چراغ ها رو روشن کنید. (پروفسور جانِ جانان😍)💙

🎈ریونکلاوو عشقه!🎈


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ شنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-مایلیم تو را ببلعیم!

رون با تعجب به لرد سیاه نگاه کرد. او ارتباط نزدیکی با لرد نداشت. نمی توانست حدس بزند که لرد حالا شوخی کرده؟ واقعا قصد خوردنش را دارد؟ و یا فقط می خواهد میزان وفاداری او را بسنجد!
کمی نگاه کرد...و به این نتیجه رسید که گزینه اول درست می باشد.
برای همین زد زیر خنده!

حالا نخند و کی بخند!

رون ویزلی قصد داشت مرگخوار خوبی جلوه کند.

-مرگ! چته؟

با دیدن چهره سرد و جدی لرد سیاه، بیش از پیش ترسید.
-امممم...شما...جدی گفتین؟

-مگه ما با کسی شوخی داریم؟ چه جور مرگخواری هستی که اینو نمی دونی؟ ما وقتی اراده کنیم مرگخواری را بخوریم، حتما او را خواهیم خورد. الان هم تکه تکه شو که دهانمان خسته نشود.

رون فکر کرد و فکر کرد. موقعیت سختی بود. فرار از دست اسمشو نبر کاری بود که فقط از دست هری پاتر ساخته بود. و او رون ویزلی بود...نه هری پاتر! برای همین اولین جمله ای که به ذهنش رسید را گفت.
-ولی نمک نداریم!

-نمک؟

-بله بله...گوجه فرنگی رو که نمی شه بدون نمک خورد. من الان شما رو می برم خونه. اون جا بهترین غذاها در انتظار شماست.

و از ترس خورده شدن توسط لرد، سریع راهش را به سمت محفل کج کرد.




پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ جمعه ۱۶ آذر ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
اما لرد مثل دامبلورد نبود که بزاره مرگخواراش گدا گشنه باشن ،مرگخوارا بايد غذاى کافى بخورند که بتونن خيلى خوب به اربابشون خدمت کنن.
-مرگخوار تازه وارد!ما نميزاريم يارانمون گشنه باشن ،با ما به آشپزخونه ريدل بيا و واسه ما و خودت املت درست کن ،تا تورو نخورديم!

رون که وظيفش مهم تر بود ،مخالفت کرد.
-نه اول بريم خونتون ،بعد بريم آشپزخونه....... وايسا.. چى ..چى گفتين؟بريم املت بخوريم ؟بعد از يک سال بيشتر از يه قاشق ؟

رون بين دو راهى قرار گرفته بود ،ميرفت محفل و لرد و تحويل ميداد ،بدون املت ؟
يا با لرد ميرفت خانه ريدل و املت ميخورد ،هيچکسم نميفهميد....تغير شکل ميداد تا مرگخوارا نشناسنش......بعدم لردو به محفل ميبرد و به دامبلدور ميداد و کلى افتخار نصيبش ميشد .

خب اگه هرکس مثل رون توى اين شرايط قرار ميگرفت راه دوم رو انتخاب ميکرد ،اما رون راه اول رو انتخاب کرد و چون يه محفلى بود و خوب بود ،رون از املت خوشمزه اش گذشت!

اما خب اين فقط شوخى نويسنده بود ،کى وقتى سر يه چيز اون همه فکر ميکنه ازش ميگذره؟
کى وقتى هم ميتونه خرو داشته باشه هم خرما ،خرو انتخاب ميکنه؟

رون هم آدم بود ،هر چند محفلى ،ولى بلاخره عقل که داشت ،پس پيشنهاد لرد و قبول کرد ،و راهشو از محفل به سمت خانه ريدل کج کرد.

لرد اما توى ساعات فکرى رون ،گشنگى فشار شديدى به معدش وارد کرده و بدون فک کردن به اينکه رون يه مرگخواره (مثلاً ) تصميم به خوردن اون گرفته بود.


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.