- بیهوش شد؟ چه بهتر! کار ما راحت تر می شه!
- بلا؟ نمی خوام ناامیدت کنما؛ ولی چجوری کارمون راحت می شه درحالی که اصلا نمی دونیم باید چجوری استخونش رو دربیاریم؟
لینی درست می گفت. هیچکدام از مرگخواران نمی دانستند، چگونه استخوان یک نفر را دربیاورند.
- اهم... اهم!
مرگخواران به آلکتو خیره شدند.
- خب ما یه ایده ای داریم که فک می کنیم، حرف نداره!
- حتما می خواد بگه با چوب بیسبال انقد بزنیمش که استخوناش خوردشه، یا می خواد بگه که؛ با آدامس هلویی می شه به راحتی استخونارو درآورد، یا حتی پیشنهاد بده؛ موهای بیل ویزلی رو دورنگ کنیم تا استخونا خودشونو تسلیم کنن، یا حتی...
قبل از این که لایتینا بتواند ادامه حرفش را بزند، آلکتو گفت:
- نه!
و سپس بسته ای را از جیب گشاد ردایش بیرون کشید.
نقل قول:
وسایل جراحی غیر پزشکی! با این وسایل غیر پزشکان نیز می توانند جراحی کنند!
آلکتو مغرورانه، به دیگر مرگخواران نگاه کرد.
- دیروز از کوچه دیاگون خریدیمش. حراج زده بود.
- این چجوری کار می کنه؟
آلکتو نگاه عاقل انر سفهی به فنریر انداخت.
- خو معلومه!
باس باهاشون بدنو بشکافیم؛ به همین سادگی!
- خب بازش کن ببینیم توش چیا داره.
آلکتو جعبه را گشود. مرگخواران انتظار هزاران چاقو و وسایل جراحی حرفه ای داشتند، اما با دیدن داخل جعبه، باد شان خالی شد!
- اینکه فقط یه چاقوئه!
- حیف اون صد گالیونی که به این دادیم.
- پشیمونی سودی نداره؛ با همون یه چاقو جراحیش می کنیم. خب کی حاضره همچین کاری رو انجام بده؟
با شنیدن بلاتریکس، همه مرگخواران به آلکتو خیره شدند.
- خب آلکتو کار خودته!
- چی؟ چرا ما؟
- پیشنهاد خودت بود! بیا خودت استخونو پیدا کن.
آلکتو با ترس و لرز به جسم بیهوش بیل ویزلی خیره شد و با ترس چاقو را از جعبه بیرون کشید.
- خو نمی شه که ما تنها این کار و بکنیم. دو نفرم باس به ما کمک کنن.
- ادوارد با قیچیاش کمک حال خوبی می شه، تاتسویا هم با کاتاناش و با دندونای فنریرم نمی شه کاری کرد؛ ولی اگه بیاد اونجا مفید تر واقع می شه، ازاین که اینجا بشینه و سعی کنه، کرابو ببلعه!
بلاتریکس به فنریر، که داشت دست کراب را در حلقش فرو می کرد، اشاره کرد.
آلکتو بهانه دیگری نداشت بنابراین؛ چاقو به دست به بیل ویزلی نزدیک شد و منتظر شد دستیارانش نیز خود را به او برسانند. تاتسویا و ادوارد به پیش آلکتو و بیل ویزلی آمدند.
- هی فنر! بیا دیگه.
- اگه بذارین یکی از کلیه هاشو بخورم میام!
- باشه یکی از کلیه هاش مال تو! خوب شد؟
فنریر با جستی، خود را به بیل ویزلی رساند. آلکتو چاقو را نزدیک بازوی بیل کرد، در حالی که داشت عرق می ریخت، برش عمیقی بر بازوی او وارد کرد. ادوارد با دست هایش نقش پنس را بازی کرد و برش را عمیق تر کرد. اما هر چه برش عمیق تر شد، استخوانی یافت نشد. فنریر درحالی که داشت عرق پیشانی آلکتو را پاک می کرد، گفت:
- یعنی چی؟ این چرا استخون نداره؟
مرگخواران دیگر، شاهد عمل جراحی بودند با تعجب به بازوی شکافته شده بیل ویزلی نگاه کردند.
- خب... یه جای دیگه رو برش بده مثلا؛ قفسه سینه.
آلکتو قفسه سینه بیل را برش داد و با پدیده عجیب و حال بهم زنی رو به رو شد. بیل ویزلی، قفسه سینه نداشت، قلب و وسایل جانبی اش بیرون زده بود.
- اه... اه! حالمون بهم خورد.
تنها حال آلکتو بد نشده بود، نه تنها دستیارانش، بلکه همه مرگخواران که شاهد این عمل جراحی بودند، حالت تهوع داشتند. بلاتریکس با خونسردی گفت:
- جاهای دیگه رو امتحان کنین.
آلکتو با کمک سه دستیارش هر قسمت بدن که، احتمال می رفت دارای استخوان باشد را، برش دادند؛ اما دریغ از یک استخوان به اندازه بند انگشت.
- بلا! مث اینکه به کاهدون زدیم!
این یارو استخون مستخون نداره! چی کار باس کرد؟!