دلفی همچنان در دفترش نشسته بود.
_الان دیگه باید یکی بیاد
و لباسش را مرتب میکند.ناگهان پسری در میزند و وارد میشود.
_سلام پسرم!بالاخره بعد از این همه محفلی و مرگ خوار یه جادوگر معمولی ونوجوان تازه وارد اومد!!
_تازه وارد کیه؟؟من مهاجم کوییدیچ ریونکلاوم!
دلفی سرش را خاراند و گفت:
_البته من منظورم چیز دیگه بود..
و در برگه اش مینویسد:پرخاشگری
_دکتر دوتامون میدونیم که من برای گواهی سلامتیم اینجام و شما هم بخاطر گالیون!
دلفی که از درک و فهم پسرک آشکار شاداب شده است میگوید:
_پس گالیون مارو بده!
_من اگه گالیون داشتم یه جاروی درست حسابی میخریدم!
دلفی که حسابی تو ذوقش خورده است میگوید:
_پس چیکار میکنی؟میدونی که باید گواهی...
_من میدونم تو بچه لرد سیاهی!!
دلفی با بی تفاوتی میگوید:
_اینو که همه میدونن.تو معرفی خودمم نوشتم!!
_تو چی نوشتی؟!!
_ایبابا توام که هیچی نمیدونی!
_این که پارسل تانگی؟؟
_اینم همه میدونن
_شومسار چطور؟
دلفی چشم غره میرود و میگوید:
_میدونن
اینکه نتونستی هری پاتر رو توی دویل شکست بدی؟؟
اینبار دلفی با خشم آشکاری میگوید:
_اونم همه میدونن اه!
_خب اینکه سعی داشتی با یه پسری که ده سال از خودت کوچیکتر بود به اسم آلبوس...
_اون فقط یه نقشه بود!حالا خفه شو و برو بیرون!گالیون نخواستیم!برو تا نگفتم اوادا...
کریس چمبرز با سرع به بیرون میدود.
دلفی نفس عمیقی میکشد و میگوید:
_پسره ی تازه وارد رو مخ!