هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
خلاصه:

طبق آگهی بیمارستان سنت مانگو، همه باید برای گرفتن گواهی سلامت به بیمارستان مراجعه کنن. هر کسی که بیماری روحی یا جسمی داشته باشه با توجه به شدت بیماریش باید هزینه پرداخت کنه. ولی واقعیت اینه که بودجه سنت مانگو تموم شده و به دستور دلفی(رئیس بیمارستان) می‌خوان اینجوری کسب درآمد کنن.
دلفی در نقش شفادهنده (دکتر) ملتو معاینه می‌کنه و مشکلات جسمی و روحی برای ملت تولید می‌کنه و هزینه‌شو می‌گیره.

نکته: تا الان فنریر گری‌بک، مهمان، آلکتو کرو، بلوینا بلک، گادفری میدهرست، دروئلا روزیه، دورا ویلیامز و گریگوری گویل و لینی وارنر و سلینا مور و ادوارد و کریس چمبرز و دیانا کارتر و ملاقه ویزیت شدن.
................

دلفی آگهی بیمارستان را رو به روی کلاه گرفت و تکان داد.
-جادوگر ‌و ساحره!... می‌بینی؟! نوشته جادوگر و ساحره! جادوگر و ساحره، نه قابلمه و ملاقه و کلاه! اصلا بر فرض که من معاینت کردم... پول ویزیت رو داری بدی؟!

کلاه پول نداشت.

-آره دیگه... وقت من رو می‌گیری؟!... اصلا بیا! به جرم اینکه وقت من رو گرفتی و مانع کسب شدی، باید جریمه بدی... ولی پول نداری که... پس از خودت استفاده می‌کنم.

و کلاه را روی سرش گذاشت، وارد دفترش شد و منتظر نشست.

-بعدی!

در اتاق باز و کراب وارد شد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۹۷

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
بعد از اینکه دلفی پول ویزیت ماه آینده را از ملاقه گرفت،او را از اتاقش بیرون انداخت تا مانع کسب نشود.
-به به!یه ملاقه میارزه به صدتای این جادوگرای بی پول که هی آدمو میپیچونن...

ابتدا دلفی تصمیم گرفت به این طمع پایان دهد و برود با گالیون ها صفا کند،اما بعد از اینکه کیسه سکه ها از دستش افتاد و پاره شد،فهمید که باید با این فکر و خیال ها خداحافظی کند،درون کیسه پر از لوبیا بود،مثل اینکه واحد پول ملاقه ها لوبیا بود.
-فقط فردا پاتو بزار اینجا،میزارمت تو قابلمه سوپ درشم میبندم تا خفه شی!

دلفی بعد از اینکه نقشه هایش را برای نابود کردن ملاقه در ذهنش مرور کرد،بلند فریاد زد:
-بعدی!

اما کسی وارد اتاق نشد،دلفی بلند شد و با صدایی بلندتر شانسش را امتحان کرد.
-گفتم بعدی!

این بارهم هیچکس در اتاق را باز نکرد.دلفی بعد از اینکه نگاه مشکوکی به در انداخت،تصمیم گرفت برود و در را باز کند تا ببیند بقیه بیماران کجا هستند،در کمال تعجب متوجه شد مردم روی صندلی ها نشستند اما داخل نمیشوند.

-شماره شصت و پنج کیه؟بیاد تو دیگه!خانم شما اول صف مگه نیستی؟

زنی که اول صف ایستاده بود کاغذی را که روی آن شماره شصت و شش نقش بسته بود بالا آورد.

-یعنی چی؟

و تازه این موقع دلفی متوجه کلاه متحرکی شد که با شماره شصت و پنج در حال حرکت به سمت اتاق بود.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
دلفى نگاه دقيقى به ملاقه انداخت ،خب واقعا هم به جاى پا ،دسته داشت!
-خب من چيکار ميتونم برات بکنم ؟

ملاقه با ناراحتى زمزمه کرد.
-خب خوبم کن ديگه ،چجوريشو از کجا بدونم تو دکترى!

دکتر
دکتر
دکتر

اين کلمه بارها تو ذهن دلفى تکرار شد.
اما آيا اون واقعا دکتر بود؟
خب معلومه که دکتر نبود اون فقط خودشو جاى شفادهنده جا زده بود تا از گاليون بدست آمده کسب درامد کنه!
پس معلومه بلد نبود چجورى يه بيمار ،اونم يه بيمار توهمى که البته خيليم شبيه توهم نبود رو درمان کنه!
-اوومم...خب چيزه.. ببين تا جايى که من فهميدم ملاقه جان ت..
-من ملاقه نيستم!... اين فقط يه توهمه فهميدين؟

دلفى بعد از پريدن ملاقه وسط حرفش ،خواست چيزى سرهم کنه،که يادش اومد از اول براى چى دکتر شده ؛پس تصميم گرفت با بهانه اى از آقاى توهم ملاقه پول بچاپه!
-اهم..خب باشه ، شخصى که اسمشو نميدونم !بيمارى شما يه بيمارى بسيار خطرناکه که من الان نميتونم خوبت کنم بايد هر روز اينجا به مشاوره بياى تا کمکت کنم ،در ضمن هزينه مشاوره خيلى زياده ،ميتونى از پسش بر بياى؟

ملاقت خيلى مشتاق سر تکون داد.
-البته که ميتونم من وضعیت ماليم بد نيست ، لطفا منو از اين توهم نجات بدين ؛فقط شما روان پزشکم هستين؟

-بله معلومه که هستم ،من در تموم رشته هاى پزشکى استعداد دارم!

دلفى نبود! دلفى روان پزشک يا حتى دکتر و شفا دهنده هم نبود ،
اما بخواطر گاليون زياد حتى حاضر بود خودش روجاى دامبلدور يا حتى لرد سياه هم جا بزنه !


ویرایش شده توسط دیانا کارتر در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۲۲ ۱۶:۴۵:۰۳

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
دیانا با آخرین سرعت از بیمارستان دور شد و دلفی عنوان "فرار از واقعیت" را هم به لیست بیماری هایش اضافه کرد. مطمئنا مامورانش بعدا می توانستند هزینه کل بیماری های دیانا را از او بگیرند.

چند دقیقه گذشت و سر انجام انتظار دلفی به پایان رسید.
چند ضربه به در زده شد.

دلفی ردای سفید شفادهندگی اش را مرتب کرد.
-بیمار بعدی...بفرمایین!

-بیمار نیستم!

ابتدا صدای بیمار و سپس خودش وارد اتاق شد. البته به سختی!

موجودات زنده به روش های مختلفی حرکت می کنند. راه رفتن...خزیدن...پرواز کردن...
ولی هیچ یک از این گزینه ها برای یک ملاقه در نظر گرفته نشده بود.
ملاقه به سختی خودش را به صندلی رساند و روی آن نشست.
-خوبم کن!

دلفی عینکش را به چشم زد...ولی چیزی عوض نشده بود. بیمارش هنوز ملاقه بود.
-خب...ببخشید...مشکل شما چیه؟

-خواهش می کنم به من نخندین. می دونم خیلی عجیبه...ولی من...احساس می کنم ملاقه هستم. همین دیروز به یکی اجازه دادم با من سوپ بکشه. باورتون می شه؟

دلفی گوشی شفادهندگی اش را روی ملاقه گذاشت.
-نفس عمیق بکشین لطفا.

-نمی تونم. گفتم که. از وقتی توهم ملاقه بودن زدم نفس کشیدن هم برام سخت شده. خیلی سخته این زندگی. کت و شلوار خریدم ولی نمی تونم بپوشم. احساس می کنه به جای پا دسته دارم.




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ جمعه ۴ آبان ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
دلفى عرقى را که روى پيشانى اش نشسته بود را پاک کرد،اوووف اينا چرا اينطورين؟؟ازنفر بعدى بايد کلى گاليون بگيرم،وگرنه نمى زارم پاشو از در بزاره بيرون.
تغ تغ...

-بياتو.

-اهم سلام

-سلام عليو بزار کنار بيا مايعنت کنم.خب اسمت چيه تازه وارد سنتم که کمه!کى تورو توهگوارتز راه داده مگه بچه هاى 10 ،12ساله رو راه ميدن؟؟
-اسمم ديانا کارتر و ضمن اطلاعتون هگوارتز از بچه هاى يازده سال به بالارو پذيرش ميکنه البته من سنم بيشتر از اين حرفاست.قيافم اينجوريه.

-خب اولين مشکل پيداشد،يک قيافش شبيه بچه هاست دو موهاشو شونه نميکنه،سه هيکشم شبيه بچه هاست،چهار..يکم باخوش فکر کرد ديگه چيزى نبود که ايراد بگيره...اووم
خب چند وعده غذا ميخورى؟

-3وعده صبح ،ظهر، شب.

-خب چى ميخورى؟

-هر غذايى که خوشمزه باشه وپياز نداشته باشه.

-چشمم روشن پيازم که نميخورى،اينم چهارميش،گوشت ميخورى؟

-نه من گوشت قرمز نميخورم.

-واى مشکلات ازت سرازيره حتى لازم نيست دروغ سرهم کنم!

-ميشه زودتر مقدار گاليونى که بايد بدم رو بدى حوصلم سر رفت.

-افسردگى هم که دارى ،چندتا مشکل ديگه هم دارى که چشم پوشی ميکنم، فقط اينکه لاغرى رو نميشه چشم پوشى کرد.

-خب ايرادش چيه هيکلم خوبه؟

-من وفتى 10سالم بود هم وزن تو بودم،اونوقت تو به اين ميگى خوب؟؟خب بايد300/56گاليون تقديم کنى....
درحالى که داشت تو برگه مينوشت ديانا سريع به گربه تبديل شد واز پنجره فرار کرد.😼
-نگهباناااا بگيرنش نميزارم زحمتم به هدر بره من گاليوون ميخوااام.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ جمعه ۴ آبان ۱۳۹۷

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
دلفی همچنان در دفترش نشسته بود.
_الان دیگه باید یکی بیاد
و لباسش را مرتب میکند.ناگهان پسری در میزند و وارد میشود.
_سلام پسرم!بالاخره بعد از این همه محفلی و مرگ خوار یه جادوگر معمولی ونوجوان تازه وارد اومد!!
_تازه وارد کیه؟؟من مهاجم کوییدیچ ریونکلاوم!
دلفی سرش را خاراند و گفت:
_البته من منظورم چیز دیگه بود..
و در برگه اش مینویسد:پرخاشگری
_دکتر دوتامون میدونیم که من برای گواهی سلامتیم اینجام و شما هم بخاطر گالیون!
دلفی که از درک و فهم پسرک آشکار شاداب شده است میگوید:
_پس گالیون مارو بده!
_من اگه گالیون داشتم یه جاروی درست حسابی میخریدم!
دلفی که حسابی تو ذوقش خورده است میگوید:
_پس چیکار میکنی؟میدونی که باید گواهی...
_من میدونم تو بچه لرد سیاهی!!
دلفی با بی تفاوتی میگوید:
_اینو که همه میدونن.تو معرفی خودمم نوشتم!!
_تو چی نوشتی؟!!
_ایبابا توام که هیچی نمیدونی!
_این که پارسل تانگی؟؟
_اینم همه میدونن
_شومسار چطور؟
دلفی چشم غره میرود و میگوید:
_میدونن
اینکه نتونستی هری پاتر رو توی دویل شکست بدی؟؟
اینبار دلفی با خشم آشکاری میگوید:
_اونم همه میدونن اه!
_خب اینکه سعی داشتی با یه پسری که ده سال از خودت کوچیکتر بود به اسم آلبوس...
_اون فقط یه نقشه بود!حالا خفه شو و برو بیرون!گالیون نخواستیم!برو تا نگفتم اوادا...
کریس چمبرز با سرع به بیرون میدود.
دلفی نفس عمیقی میکشد و میگوید:
_پسره ی تازه وارد رو مخ!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
دلفی هدفی در سر داشت و برای رسیدن بهش بسیار پرانگیزه به نظر می‌رسید و از هیچ تلاشی فروگذاری نمی‌کرد. پس طبیعیه اگه شاهد صحنه‌هایی باشیم که در ادامه خواهید دید!

- تنبلا! کجایین پس؟ الانه که ملت برسن. نمی‌دونین قبل از اومدنشون باید بساط گالیون و نات درو کنی رو راه بندازیم؟

دلفی تقریبا فریادزنان اینو بیان می‌کنه. اما وقتی جوابی نمی‌شنوه برای دومین و حتی سومین‌بار هم غر می‌زنه. به نظر میومد کسی برای پاسخگویی بهش حاضر نبود!

دلفی بی‌توجه به پای چپش که دوباره گله‌مند شده بود که چرا همه‌ش پای راست باید روش بیفته، از جاش بلند می‌شه و بعد از خروج از اتاقش، این‌بار اعتراضش رو با صدای بلندتر و رو به کل بیمارستان فریاد می‌زنه.

- چیه کله سحر اینقد داد می‌زنـ... عه شما هستین رئیس؟

دلفی در حالی که دست به سینه سرجاش وایساده بود، سرتاپای شفادهنده‌ای که کله‌ش از دری بیرون زده بود رو برانداز می‌کنه. موهای ژولیده و شونه نشده‌ش رو از نظر می‌گذرونه و به چشمای پف‌آلود و لباس خوابی که بر تن کرده بود می‌رسه.
- این چه وضعیه؟ چرا لباس مناسب نپوشیدی؟ با این ریخت تو من چطور از ملت گالیون به جیب بزنم؟ هان؟

شفادهنده اشاره‌ای به ساعت روی دیوار می‌کنه.
- رئیس جان زود اومدی. هنوز دو ساعت تا شروع ساعت کاری مونده. بذار یه ساعت دیگه بخوابیم که بتونیم تپل تپل از ملت پول بچاپیم.

و زیر لب زمزمه می‌کنه:
- از بس گالیون شمرده چشماش آلبالو گیلاس می‌چینه.
- ناتم شمردم!

خب البته شفادهنده دیگه جونی براش باقی نمی‌مونه تا یه ساعت دیگه بخوابه. چون دلفی به وضوح حرفشو شنیده بود و با آوادایی به زندگیش پایان داده بود.
دلفی با بدخلقی برمی‌گرده اتاقش و پشت میز می‌شینه. حالا باید دو ساعت منتظر می‌موند تا ملت سر برسن!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱:۳۵ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۷

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۳:۵۰:۰۶ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
بعد از پایان یک روز خسته کننده کاری نوبت به جلسه پایان روز و حسابرسی مبالغ دریافتی رسیده بود. همه اعضای بیمارستان دور میز همایش بیمارستان نشسته بودند و به صفحه ماشین حساب بزرگی که تصویرش با یک ویدئو پرژکتور جادویی روی دیوار نمایش داده میشد چشم دوخته بودند.

-بیست میلیون و سیصد و سی و شیش... بیست میلیون و سیصد و سی و هفت...بیست میلیون و سیصد و سی و هشت!...

دلفی مشتی روی میز کوبید!
-کمه... یه نات کمه! یه نات از اموال یه بیمارستان دولتی که متعلق به مردمه اختلاس شده...اسف باره! من اون همه زحمت کشیدم...گالیون به گالیون از اموال بیمارستان رو با تواضع تمام و بدون هیچ چشم داشتی توی خلوت تنهاییم گذاشتم که الان یه نات اختلاس شه؟ این بود جواب اون همه از خود گذشتگی؟ خجالت بکشید!

حضار سعی میکردند نگاه های معناداری به یکدیگر بیاندازند اما نگاه های معنادار جرات نمیکردند به هم بیفتند و خیلی سرتق سر جایشان ایستاده بودند...
هیچ کس واکنشی نشان نداد!

-خودتون بگید کار کدومتون بوده.میدونید که من خیلی دلرحمم نمیخوام به زور متوصل شم...
-میگم...چیزه خب شاید افتاده زمین. اون دور و برا رو یه نگاه انداختید؟ بعدم یه نات که این حرفا رو نداره.

دلفی بعد از این که فرد گوینده را داخل گونی کرد و دم در گذاشت گفت:
-خب از اونجایی که هیچکس به عمل زشتش اعتراف نکرد و از اونجایی که همتون میدونید من چقدرمنصفم از همتون اون بیست گالیون اختلاس شده رو میگیرم که مساوات رعایت شده باشه.
-یه نات بود که...
-خیر...بیست گالیون بود کی گفته یه نات بود؟ کسی چنین چیزی شنید؟

وبعد از این که ویس رکوردری که شروع به پخش جمله ی"کمه... یه نات کمه." با ورد اینسندیو توی صورت صاحبش ترکانده شد ادامه داد:
-بیست گالیونتونو بذارید روی میز و بعد میتونید برید.
*******
بعد از اتمام جلسه و حسابرسی گالیون های تازه دریافت شده، دلفی یک ناتی گمشده را از جیب ردایش در آورد و بعد از فوت کردن و دستمال کشیدنش، آن را کنار انبوه نات ها و گالیون ها توی خلوت تنهایی اش گذاشت...
حالا آماده یک روز سخت کاری دیگر بود.


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-اوهووووووووووووووی!

صدای فریاد، دلفی را از جایش پراند.
-چی شد؟ چه خبره؟مشتر...چیز...بیمار بعدی اومد؟ کجایی؟ نمی بینمت! بانزی؟

بانز نبود!

-من اینجام...ببین...نگاه کن!

صدا از روی میز می آمد. دقیقا جایی که دلفی پاهایش را گذاشته بود.

-بله...درسته. همونجام. الان منو دیدی؟ منم! پای چپت! و واقعا عصبانیم!

دلفی نمی دانست خشمگین بودن یک پای چپ، دقیقا چه عواقبی می تواند داشته باشد...ولی کنجکاو بود دلیلش را بداند.

پای عصبانی، بی حوصله هم بود. حتی صبر نکرد که دلفی دلیل عصبانیتش را بپرسد.
-چرا همیشه پای راستت رو می ندازی رو چپ؟ اصلا به فشاری که در اون حین به من وارد می شه فکر می کنی؟ به وزنی که تحمل می کنم؟ به رنجی که می کشم و آزار و اذیتی که بر من مستولی می شه؟

پای راست خمیازه ای کشید.
-همش غر می زنه. به نظر من یه نسخه برای این چپ بنویس...اوضاع روحیش داغونه...شاید بعدا تونستی یه پولی از بیمه بگیری! اون لگده رو یادته که به اردکه زد؟


ظاهرا اوضاع پای راست بسیار خوب بود.




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷

مرگخواران

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از باغ خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
- سلام.
- ادوارد! خیلی خوب شد که دیدمت. تو همیشه دست قیچی مورد علاقه من بودی.
-
- خب، بیا بشین.

ادوارد از همیشه بیشتر می‌لرزید. می‌دونست باید خیلی سر کیسه رو شل کنه. حتی باید سر کیسه رو پاره می‌کرد.

- خب، از کجا شروع کنیم؟ ...آها... دستات قیچی ان.
- همین؟
- نه. مورد بعدی...

دویست و سی و هشت مورد بعد:

بعد از گفته شدن مورد های زیادی، ادوارد فکر کرد که دلفی بالاخره رضایت داده و می‌تونه بره سر کیسشو پاره کنه. ولی دلفی از کسی مثل ادوارد که قیافش برای دلفی مثل گالیون بود نمی‌گذشت.
- نه. هنوز کار داریم.

بعد تر.

- خب ادوارد، می‌تونی بری. ولی اینو بدون که بهت لطف کردم. از خیلی از مشکل هات چشم پوشی کردم. حالا برو دیگه.


بعد از رفتن ادوارد، دلفی یه نفس راحت کشید و پاهاشو انداخت رو هم تا بتونه یه کم استراحت کنه. هرچی نباشه ساختن اون همه مشکل هم دلفی و هم قوه تخیلشو خسته کرده بود.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.