هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
-آنتونین میشه یکم استراحت کنیم بال هام خسته شده!
-منم خسته ام ولی خب باید بریم تا فیل رو پیدا کنیم.
-بابا شب شده تو نمیخوابی؟من میخوام بخوابم.
-مگه مگسا میخوابن؟
-معلومه که میخوابیم جغد نیستیم که!

آنتونین هیچوقت فرق بین جغد و مگس رو نمیفهمید.
-باشه میخوابیم ولی باید زود بیدار شیم تا بریم و دنبال فیل بگردیما
-باشه پس بگیر بخواب!

بعد از چند دقیقه آنتونین گفت:
-مگس
-نه توی اون دستشویی نرو خطرناکه...ویزو مراقب باش...باباااااااااااااااااااااا!

مگس بعد از گفتن این حرف از خواب پرید.
آنتونین هنگ کرده بود و زل زده بود به مگس!

-چیه به چی نگاه میکنی؟
-میخواستم بگم خوابم نمیره که دیدم داری تو خواب حرف میزنی؟انگار داشتی با بابات حرف میزدی درسته؟
-ها؟بابام؟چیزی که نگفتم؟
-چرا گفتی!گفتی نرو توی اون دستشویی خطرناکه.چیزی شده که بخوای به من بگی؟
-نه چیز خاصی نشده بگیر بخواب.

مگس روشو کرد اونور،آنتونین بهش نزدیک شد و صدای آروم گریه شو شنید.
-مطمئنی نشده؟
-قصه اش طولانیه!
-من خوابم نمیبره برای همین وقت زیاد دارم!
-داستان از اونجا شروع میشه که بابام میخواست منو ببره برای اولین تجربم...

آنتونین پرید وسط حرف مگس!
-چه تجربه ای؟
-اولین سفر به دستشویی!خب داشتم میگفتم...رفتیم توی یه رستوران معروف به اسم قورمه سبزی بعد رفتیم سمت دستشویی هاشون،روی یکی از دستشویی ها نوشته بود مردانه،بابام بهم گفت همیشه برو توی این اون یکی به درد تو نمیخوره.وارد دستشویی شدیم خیلیاشون نوشته بود فرنگی روی یکیشون نوشته بود ایرانی!به بابام گفتم من میخوام برم توی این...

دوباره آنتونین وسط حرفش پرید.
-خب بعدش؟
-تو ادب نداری هی میپری وسط حرف من دارم میگم دیگه عه.خیلی اشتیاق داشتم برای همین سریع رفتم به سمت در دستشویی بابا گفته که نرم ولی من توجه نکردم.رفتم درو باز کردم و نشستم روی سنگ دستشویی!باورت نمیشه چه حالی میده.یهو یه ادم اومد داخل بعد بابام گفت که ویزو مراقب باش.من نفهمیدم چرا اینو گفت که یهو بالای سرم یه چیزی رو حس کردم،بابام سریع اومد و منو هل داد و خودش موند زیر پای اون ادم...این همه ی جریان بود!حالا برو بگیر بخواب که فردا زود بل...
-خخخخخ پوووووف!

مگس هم اشکاشو پاک کرد و خوابید!
صبح شده بود و هردو آماده ی ادامه ی سفر


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۲ ۱۵:۵۸:۰۹
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۲ ۱۸:۳۰:۱۳

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
این صدای آنتونین نیست...
صدای مگس است!

آنتونین به مگس که با جدیت در حال پرس و جوست نگاه کرد.
-هی...متوجهی که اون یه درخته؟

مگس حتی برنگشت که نگاه عاقل اندر سفیهش را نثار آنتونین کند.
-خب منم مگسم! از حرف زدن من تعجب نمی کنی، از جواب دادن احتمالی این درخت می کنی؟

آنتونین ضایع شده بود. دهانش را بست تا مگس به کارش برسد.
ولی هر چه صبر کردند درخت جوابی نداد. آنتونین خوشحال شده بود که حق با او بوده است!
-می گم درخته خب...حرف گوش کن! حرف نمی زنه اون.

-می زنم داداش...دارم فکر می کنم. مهلت بده!

درخت با صدای نخراشیده ای جواب داده بود و آنتونین بیش از پیش ضایع شده بود.

-من...فکر می کنم...فیلی...دیدم...که از این جا رد بشه. آره آره...دیدم.

مگس ذوق زده پرسید:
-کدوم طرف رفت؟

درخت شاخه خشکیده اش را به سختی تکان داد و به سمتی اشاره کرد.
-اون وری رفت. البته اون موقع...

آنتونین و مگس منتظر بقیه حرف درخت نشدند و به سمتی که درخت نشان داده بود حرکت کردند.
صدای زمزمه درخت از دور به گوششان نرسید.
-اون موقع یه نهال کوچولو بودم...این فیله رو از هندوستان آورده بودن...منم دیدمش خب. خیلی سال گذشته. هی زندگی...

آنتونین و مگس تیم بسیار بی دقتی بودند. رفتند و رفتند و رفتند...تا این که خسته شدند!




پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ سه شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
در همین حالت که آنتونین و مگس با هم به توافق رسیدن، گریک الیواندر به طرف مغازه ی چوب دستی فروشیش میره که بازش کنه و چوب دستی های زیادی به ملت بفروشه.

کرکره ی مغازه رو بالا میکشه.
-اوه!

با دیدن مانکن توی مغازه منقلب میشه. به طرفش میره. دستی به سرش میکشه. چقدر این مانکن شبیه همسر از دست رفتشه. اشکی میریزه و پشت پیشخون میره. جعبه ی مخصوص چوب دستیای تعمیری رو درمیاره و یکی یکی سرگرم خارج کردن و دور انداختن مغزاشون میشه.
چوب دستیا قابل تعمیرن، ولی اینجوری نمیشه پول در آورد. مردم بهتره چوب دستیای جدید بخرن که هم خودشون خوشحال بشن هم الیواندر خوشحال بشه. هر دو طرف سود کنن!

در حالیکه داره مغز چوب دستیا رو در میاره یهو چشاش پر اشک میشه!
نخیر!
چشمش به مانکن نیفتاده. یاد این میفته که الیزا، همسر سابقش چه مغز متفکر و پویایی داشت.
همینطور که داره اشک میریزه یاد آنتونین میفته. ذهن الیواندر زیاد از این شاخه به اون شاخه میپره.
-یعنی موفق شده؟

اشکی رو که الان دیگه یادش رفته برای چی داشت میریخت پاک میکنه و برمیگرده سراغ کارش.

در نقطه ای خیلی دورتر، آنتونین در حالی که مگس رو شونه اش نشسته دنبال فیل میگرده.
-ببخشید...شما یه فیل ندیدین که از اینجا رد شه؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
خلاصه:
آنتونین دالاهوف قصد کشتن لرد ولدمورت رو داره و برای همین الیواندر چوبدستی‌ساز رو دزدیده چون معتقده اگه چوبدستی قدرتمندی داشته باشه می‌تونه لردو شکست بده. الیواندر برای هسته‌ی چوبدستی به ریسه‌ی قلب اژدها نیاز داره. آنتونین اژدهایی گیر میاره و بعد از مردنش می‌خواد قلبشو برداره که قلب دو پا در میاره و فرار می‌کنه. پس آنتونین یه فیلو مسئول دنبال کردن قلب می‌کنه تا پیداش کنه.
حالا آنتونین فیلو گم کرده و با یه مگس مواجه شده که در ازای شریک شدن با ته مونده‌ی غذای آنتونین، حاضره بهش برای پیدا کردن فیل کمک کنه...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

آنتونین به مگس که میگسونی نام داشت نگاهی که نشون از انتظار بود می‌ندازه. مگس با تعجب هی سعی می‌کنه نگاهشو از آنتونین بدزده، ولی می‌بینه نگاه خیره‌ی آنتونین قصد نداره دست از سرش برداره.
- چیه خب؟ چرا اینطوری نگام می‌کنی؟

آنتونین اشاره‌ای به آسمون می‌کنه.
- برو بالا دیگه. پرواز کن و اوج بگیر و از اون بالا ببین فیله کجا رفته. قبل از اینکه بفرستمش سراغ قلب، دنبال سیرک می‌گشت! پس اگه سیرکم دیدی خوبه، شاید اونجاس.

مگس بال‌هاشو باز می‌کنه و بال می‌زنه و می‌زنه و می‌زنه... تا اینکه به چند متر بالاتر از سر آنتونین می‌رسه.
- حداقل تا 10 متر جلوترمون که نه فیلی هست و نه سیرکی.

آنتونین دست به سینه سرجاش وایمیسه.
- گرفتی ما رو مگس؟ 10 متر جلوترو که خودمم می‌تونم ببینم. بیشتر پرواز کن، بالاتر برو. بالاتر از جنگل. بعد کل محوطه رو چک کن و بگو این فیل ما کجاس.

مگس اشاره‌ای به هیکل و بال‌های کوچیکش می‌کنه.
- تو در مورد من چی فک کردی مرد حسابی؟ من قهرمان پرواز مگس‌ها هستم و از من مگس بهتر پیدا نمی‌کنی که بتونه بالاتر از این پرواز کنه! این اوجشه.

و این چنین می‌شه که آنتونین ناگهان حس می‌کنه وارد معامله‌ی بدون سودی با مگس شده.

- نترس آنتی! من که گفتم همکار خوبی هستم. بزن بریم فیله رو پیدا کنیم.

مگس ویز ویزکنان شروع به حرکت می‌کنه و آنتونین آهی می‌کشه و با بی‌میلی به دنبالش راه میفته.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
خلاصه:
آنتونین دالاهوف قصد کشتن لرد ولدمورت رو داره و برای همین الیواندر چوبدستی‌ساز رو دزدیده چون معتقده اگه چوبدستی قدرتمندی داشته باشه می‌تونه لردو شکست بده. الیواندر برای هسته‌ی چوبدستی به ریسه‌ی قلب اژدها نیاز داره. آنتونین اژدهایی گیر میاره و بعد از مردنش می‌خواد قلبشو برداره که قلب دو پا در میاره و فرار می‌کنه. پس آنتونین یه فیلو مسئول دنبال کردن قلب می‌کنه تا پیداش کنه.
حالا آنتونین فیلو گم کرده و با یه مگس مواجه شده که در ازای شریک شدن با ته مونده‌ی غذای آنتونین، حاضره بهش برای پیدا کردن فیل کمک کنه...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

آنتونین به مگس که میگسونی نام داشت نگاهی که نشون از انتظار بود می‌ندازه. مگس با تعجب هی سعی می‌کنه نگاهشو از آنتونین بدزده، ولی می‌بینه نگاه خیره‌ی آنتونین قصد نداره دست از سرش برداره.
- چیه خب؟ چرا اینطوری نگام می‌کنی؟

آنتونین اشاره‌ای به آسمون می‌کنه.
- برو بالا دیگه. پرواز کن و اوج بگیر و از اون بالا ببین فیله کجا رفته. قبل از اینکه بفرستمش سراغ قلب، دنبال سیرک می‌گشت! پس اگه سیرکم دیدی خوبه، شاید اونجاس.

مگس بال‌هاشو باز می‌کنه و بال می‌زنه و می‌زنه و می‌زنه... تا اینکه به چند متر بالاتر از سر آنتونین می‌رسه.
- حداقل تا 10 متر جلوترمون که نه فیلی هست و نه سیرکی.

آنتونین دست به سینه سرجاش وایمیسه.
- گرفتی ما رو مگس؟ 10 متر جلوترو که خودمم می‌تونم ببینم. بیشتر پرواز کن، بالاتر برو. بالاتر از جنگل. بعد کل محوطه رو چک کن و بگو این فیل ما کجاس.

مگس اشاره‌ای به هیکل و بال‌های کوچیکش می‌کنه.
- تو در مورد من چی فک کردی مرد حسابی؟ من قهرمان پرواز مگس‌ها هستم و از من مگس بهتر پیدا نمی‌کنی که بتونه بالاتر از این پرواز کنه! این اوجشه.

و این چنین می‌شه که آنتونین ناگهان حس می‌کنه وارد معامله‌ی بدون سودی با مگس شده.

- نترس آنتی! من که گفتم همکار خوبی هستم. بزن بریم فیله رو پیدا کنیم.

مگس ویز ویزکنان شروع به حرکت می‌کنه و آنتونین آهی می‌کشه و با بی‌میلی به دنبالش راه میفته.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۱۷ ۱۲:۴۱:۴۴

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
نداى درون دالاهوف پس از شنيدن سخنان مگس که کمتر پند و اندرزى را ميتوانست در آن پيدا نمود ،شروع به هشدار دادن به دالا کرد.
-اگه حرفش رو قبول کنى علاوه بر اينکه صبح تا شب مختو با ويز ويزاش به همراه غذاهاتو ميخوره ،بلکه شبا يا شايد هم بيست و چهار ساعت شبانه روز توى دماغ و گوشات تاتى تاتى بره هاااا......از من گفتن بود دالى جون حرف نداى درونتو گوش کن!

پس از شنيدن سخنان نداى درون ،دالاهوف به اين نتيجه رسيد که پيدا کردن ريسه اژدها به همه چيز مى ارزد و يه مگس آنقدر ها که ندا بزرگش کرده بود ،نميتوانست رو مخ و اعصاب باشد ،بنا براين جواب نداى درون خود را اينگونه داد.
-ببين ندا جون تو زيادى دارى سخت ميگيرى يه مگس که اندازه انگشت کوچيکه منم نيست نميتونه انقدر که تو ميگى بد باشه ،بعدشم اگه انقدر فاز منفى باشى از کله ام ميندازمت بيرون ميرم پارميداى درون ميگيرم تازه هم فازش مثبته هم انرژى بيشترى بهم ميده!

ندا پس از شنيدن سخنان بى رحمانه دالاهوفش تصميم به گرفتن روزه ى سکوت کرد تا دالوهوف به سخنانش برسد و اورا با پارميداى درون تهديد نکند ،به هرحال دالاهوفش ديگر بزرگ شده بود و بايد با مشکلاتی مواجه ميشد و درميافت که زندگى به مراداو نميچرخد.

دالاهوف که ديد ديگر صدايى از ندا نمي آيد ،روبه مگس کرد که همچنان منتظر شنيدن پاسخ او بود.
-خب....باشه مگس جان قبوله تو کمکم ميکني و منم به تو غذا و جا ميدم. اسم من آنتونين دلاهوفه و تو ؟

مگس که بخاطر گرفتن نقشه اش لبش به پهناى نيشخندى باز شده بود ،خودش را معرفى کرد.
-منم ميگل جانسون هستم ملقب به ميگسونى تو هم چون رفيقمى منو ميگسونى صدا کن!

آنتونين دالاهوف پس از معرفى و آشنايى به مگس يا همان ميگسونى ،تصميم گرفت که وقت را تلف ننمايد و با راهنمايى ميگسونى سيرکى که فيل به آنجا رفته بود را پيدا نمايد...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ چهارشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
آنتونین تصمیم میگیره در اولین قدم هویت صدا رو مشخص کنه.
-خودتو نشون میدی یا...

-یا چی؟

آنتونین تهدید مناسبی برای یه صدا نداره، ولی وانمود میکنه که داره.
-وگرنه هر چی شنیدی از گوش خودت شنیدی. من شوخی سرم نمیشه. ده تا صدا مثل تو رو خفه کردم.

صدا این دفعه از فاصله ی نزدیک تری به گوشش میرسه.
-من صدا نیستم. هویت دارم. شخصیت دارم. ببین منو.

آنتونین سرشو میچرخونه و یه مگس زشت سیاه رو میبینه که روی شونه ی راستش نشسته. درست نزدیک گوشش.
-پس تو بودی! آماده ی مرگ باش.

مگسه دستاشو میماله به هم.
-کشتن من برات چه فایده ای داره؟ تو دنبال ریسه ی قلب اژدهایی میگردی که از دستت فرار کرد. برای پیدا کردنش هم باید فیل رو پیدا کنی. بیا با هم بریم دنبال فیله. من همکار خوبی هستم. کافیه ته مونده ی غذاتو بدی بهم. گاهی هم وقتی خوابی اجازه بدی برم تو گوش و دماغت و اذیتت کنم. قبوله؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ سه شنبه ۱۱ دی ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
تنها یک راه برای دالاهوف باقی مانده بود! به دنبال قلب فراری اژدهای قبلی برود.

راهش را هم می دانست!

فیلی که در پی سیرک بود. چون با چشمان خودش دید که فیل به دنبال ریسه فراری قلب اژدها دوید. شاید هم آن را گرفته بود.
برای همین سریعا به مکان قبلی آپارات کرد.
کمی دور و برش را نگاه کرد. بجز لاشه اژدهایی که در همان محل قبلی افتاده بود چیزی ندید.

-دنبال چی می گردی؟

سرش را پایین گرفت...بالا برد...چپ را نگاه کرد...راست را نگاه کرد...
ولی کسی را ندید!
-کیه که با من حرف می زنه؟

-تو کاری به این کارا نداشته باش. بگو ببینم دنبال چی می گردی؟

-خب...یه فیل!

صدا برای مدت کوتاهی ساکت شد. ظاهرا داشت فکر می کرد.
-هوم...کار سختیه. پیدا کردن یه فیل در این جا مثل پیدا کردن سوزن تو انبار کاهه.

آنتونین نمی فهمید این دو مثال چه ربط و تشابهی به هم دارند. صدا هم نمی دانست. صرفا مدتها بود از این ضرب المثل خوشش آمده بود و دنبال جایی می گشت که از آن استفاده کند.




پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ یکشنبه ۲ دی ۱۳۹۷

لاورن د مونتمورنسی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۴ جمعه ۲۳ آذر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۰:۱۴ پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹
از دهکده بلک تورن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 52
آفلاین
- دالاهوف ! امیدوار بودم متوجه باشی که چقدر وضعیت جدیه و نوک چوبدستیتو بی دلیل سمت هر جایی که میبینی نگیری !
- میدونی مشکل چیه پیرمرد ؟ ما 3 روزه که تو جنگلیم و تا حالا حتی یه رد پا هم از اژدها پیدا نکردیم !
- مرد جوان تو واقعا اینطور فکر میکنی ؟! خیلی نشونه ها هست که دیدیم ! فکر میکنی چطوری تا اینجا اومدیم ؟
- اوممممم ! پس بهتره بهم بگی که الان چرا پشت این بوته ها قایم شدیم ! کمرم خشک شد ! من اژدهایی نمیبینم !
- حالا چی ؟ الانم نمیبینی ؟
دالاهوف سرش را به اطراف میچرخاند و اژدهایی سبز رنگ که کم کم به حیطه دید او وارد میشود را میبیند ...
- خب حالا دیدمش ! الان کارشو تموم میکنم !
- چی ؟ اوه دالاهوف ... تو خیلی مرد نادان و عجولی هستی ! فکر میکنی میتونی با اون طلسمای شومت یه اژدها رو بکشی و ریسه قلبشو در بیاری ؟ شرم آوره !
- میشه انقدر با من مثل بچه هایی که یه بابابزرگ نصیحتشون میکنه حرف نزنی ؟! اگه بلدی خودت بکشش !
پیرمرد سرش را برمیگرداند و دالاهوف ادایش را در میاورد .
پیرمرد همانطور هم که پشتش به دالاهوف است با لحنی که نشان دهنده احساس خاصی نیست میگوید :
- صورت قشنگیه دالاهوف ! میتونم بهت بگم که تقریبا برای بار اول عالی بود ! فقط کمی رو حرکت ابرو هات کار کن !
دالاهوف که از اینکه تحقیر شده عصبانی است تصمیم میگیرد داد بزند که یکهو به یاد میاورد در چند متری اش یک اژدهای گرسنه وجود دارد . پس با صدایی آرام ولی همچنان عصبانی میگوید :
- چطور جرئت میکنی ؟ من یه مرگخوارم و ...
پیرمرد که کوچکترین اثری از ترس در چهره اش نیست میگوید :
-و چی پسرم ؟ و میتونی منو بکشی ؟ خب بکش ! منتظر چی هستی ؟
دالاهوف به یاد میاورد که بدون پیرمرد نمیتواند به ریسه قلب اژدها برسد پس سکوت میکند .
پیرمرد نگاه سردی به دالاهوف میکند و بعد گیاهی که چند دقیقه بعد از ورودشان به جنگل به جنگل از یک بوته عجیب قرمز چیده بود از جیبش در میاورد و به او میدهد : این موقتا میکشتش تا ریسشو در بیاریم . اگه بکشیش نیروی داخل ریسش هم از بین میره ... چون اونو موجودات مخصوصین . اژدها های قرمز رو میگم . اینو بزار جلوش تا بخوره .
دالاهوف که مردد است چند قدم جلو میرود و از پشت بوته گیاه را جلوی موجود میندازد . اژدها کمی به آن نگاه میکند و بویش میکشد اما در نهایت آنرا میخورد .
چند دقیقه بعد پیرمرد و دالاهوف خوش حال و خندان با ریسه قرمز رنگی که در دست دارند در حال خروج از جنگلند .
.
.
.
.
جلوی در خانه دالاهوف
- خب دالاهوف ! قرارمونو که یادت نرفته !
- چه قراری ؟
- فکر نمکنی 10 گالیون بهم بدهکاری ؟
دالاهوف چهره اش را در هم میکشد : اما تو کاری نکردی ! خودم اون برگو انداختم جلوش ! ممکن بود بکشتم ! آثاری از ناراحتی در چهره پیرمرد پدیدار نمیشود . فقط میگوید : اوه پسرم راست میگی ! تو چیزی بهم بدهکار نیستی . فقط یه چیزیو یادم رفت ! این معجونو بگیر و قبل از استفاده از ریسه روش بریز . نیروشو بیشتر میکنه . موفق باشی .
دالاهوف با تردید معجون را میگیرد و پیرمرد بشکنی میزند و محو میشود .
خب باید قبول کنم که اینکا دالاهوف خیلی احمقانه بود . آخه کی بعد از اینکه میفهمد یکی حقش را خورده معجونی بهش میدهد که نتیجه کار را بهتر کند ؟! اما به هر حال دالاهوف معجون را روی ریسه ریخت . در کمال بهت ریسه در چشم به هم زدن خاکستر شد و بعد خاکسترش به یک یادداشت کهنه با عکسی از چهره خندان پیرمرد تبدیل شد که در آن نوشته شده بود : اون تنها اژدهای قرمز منقرض نشده بود پسرم !


ویرایش شده توسط لاورن د مونتمورنسی در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۲ ۱۷:۳۲:۳۴
ویرایش شده توسط لاورن د مونتمورنسی در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۲ ۱۹:۱۴:۲۴

We all have both light and dark inside us . What matters is the part we decide to act on . That is what we really are ... S.B

تصویر کوچک شده



پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
آنتونین که سخت سرگرم بیرون انداختن اندام داخلی بدن اژدها به همراه حیواناتی که خورده بود به بیرون بود، متوجه ضربه‌ای که به شونه‌ش وارد می‌شه، می‌شه، اما ترجیح می‌ده به کنکاش ادامه بده.
- ای بابا کو پس این قلبش؟ گفتی اگه بفهمه ریسه‌شو بخوایم در می‌ره؟

مرد که همچنان بی‌نام و نشون مونده بود، به سرعت جلو میاد و دستشو جلو دهن آنتونین می‌گیره.
- هیس! ساکت باش. گفتم که اگه بفهمه ریسه‌شو می‌خوایـ... نه!

آنتونین که جوابشو گرفته بود با خوشنودی وسط حرف مرد می‌پره و با بیشترین توانش فریاد می‌زنه:
- ریسه‌ی قلب این اژدها کجاست تا ازش چوبدستی بسازم!
- تو دیوونه‌ای مرد!

آنتونین یکی می‌زنه پس کله‌ی مرد.
- به من نگو مرد که با تو قاطی می‌شم! فعلا تو این سوژه اسم تو مرده و من آنتونین و اینم پوزی!

و با انگشتش اشاره‌ای به اژدهای مرده می‌ندازه. همون موقع تکونی تو شکم اژدها مشاهده می‌شه و ناگهان چیزی که احتمالا قلب بود، دو پا در میاره و شروع به دویدن به سویی مخالف آن دو می‌کنه. این‌بار نوبت مرد بود تا یکی بزنه پس کله آنتونین.
- قلب بود نه؟ بیا دیدی؟ در رفت!
- شایدم نه!

آنتونین اینو می‌گه و به سمت فیلی که مدتی پیش به شونه‌ش ضربه‌ای وارد کرده بود برمی‌گرده.
- اون قلبه رو می‌بینی؟ اگه نذاری در بره منم بهت می‌گم که سیرک کجاست!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.