هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۰:۱۸ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۸

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
داشی بیبخشید، نذری می‌دید اینجا؟ داشتم رد می‌شدم دیدم بوی حلوا می‌آد. اومدم بپرسم خبریه؟ که یهو کور که نیسم، داشی ببخشید. این پارچه سیاها رو دیدم. میگم داشی. میشه یه داثّان تعریف کونم؟ نمیشه؟ من خیلی دلم چیزه. دستم هم کوتاس. خیلیا! راسته که لرد... راسته؟ راسته؟ راسته؟ راستشو نگیا داشی! قَسَمِت میدم راستشو نگی. آخه من دلم خیلی چیزه. راستشو بگی فلج می‌شم. رو من حساب کنید تو رو به ثیب، تو رو به زمن. هر کاری که از دستام که کوتاهه بر بیاد انجام می‌دم که جای خالیش سر بره از پر شدگی. می‌کونما داشی. جدی! اصن... بذا دستامو بلند کنم. اصن... بذا... رودولف رو می‌کنم دست راستم. هوریس رو هم می‌کنم دست چپم. و خودمم می‌شم لورد. بیاید اینژا رو آبادش کنیم داشی. بیاید بیعت کنیم به سوی.
راستی... می‌شه بهم نگی لورد سیاه؟ من من خیلی حساس و ظریفم. این لقبا اذیتم می‌کونه. اگه می‌شه صدام کن لورد شوکولاتی! خب؟ خب؟ خب داشی؟
بعدشم داشی... علامت شوم ترسناکه به مولا. یه بچه‌ی انقذری رو تصور کن. خب؟ خب؟ خب؟ خب انقذه بچه اون اسکلت رو ببینه که جا تر می‌کنه داشی... یه علامت حساس و ظریف هزینه کردم دادم طراحی کردن داشی... اصن فکر پولش نباش... لورد سیاه بیشتر از اینا... آه تمام تن و بدنم داره می‌لرزه و اینا رو می‌گم... لورد سیاه خیلی، خیلی، خیلی بیشتر از اینا به من کمترین، به من شوکولاتی‌ترین مدیون بود... هزینه این علامت شوم جدید در مقابل بدهیای قبلیش چیزی نیس داشی.
آره خلاصه... بیعت که کردین، اون علامته هم چیز میشه... خب؟ خب؟ خب؟ یه مار با چتر صورتی.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲:۴۴ چهارشنبه ۵ دی ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
دست لرد سیاه هنوز زیر چانه اش بود!

یک لینی به او هدیه داده شده بود...آن هم دو بار! شاید برای محکم کاری...ولی لرد سیاه در تمام طول زندگی اش، هیچوقت دلش نمی خواست یک لینی داشته باشد.

شعری بی معنی برای او خوانده شده بود و قیافه منحوس مرلین را مشاهده کرده بود... بعد از آن لحظه دو پنبه در گوش هایش فرو کرده بود و کلا چیزی نمی شنید! جواب ها را هم تصادفی می داد!

ست آرایشی کراب را زیر میز چنهان کرد که کسی نبیند...آبرو و حیثیتش در خطر بود!

و نگاهی به نجینی انداخت...
-فرزندم...تو هم؟ اون چیه پیچیدی دورش؟

لرد سیاه حتی نمی توانست اسمش را ببرد!

رو به لینی کرد.
-شصت تا هدیه به ما دادی و حتی یکیش هم نبود که خودت یه نقشی توش نداشته باشی...ما چه کنیم که از زندگیمون خارج بشی کلا؟

لینی لبخندی زد.
-ارباب یه سلفی آخر شب بگیریم با هم؟


لرد سیاه اصلا مایل نبود سلفی بگیرد...کریسمسش بسیار نامبارک شده بود!
-اگه بابانوئل بیاد می زنیمش! گفته باشیم.




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱:۱۲ چهارشنبه ۵ دی ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
لینی مدام بین هدیه دادن مرگخوارا و هدیه گرفتن لرد، بال‌بال می‌زد و ویز ویز می‌کرد و ازینور به اونور می‌رفت و خلاصه که آسایشو از همه ربوده بود.
لرد هم با وجود تمام تلاشی که برای نادیده گرفتن حشره‌ی ویز ویزوش می‌کرد، اما بازم نمی‌تونست چشماشو ببنده و گوشاشو بگیره تا متوجه هیچ‌کدومش نشه!

- هدیه که ندادی بمون، حداقل دچار سرگیجه و سردرد نکن ما رو!

لینی که انگار منتظر فرصت بود، بلافاصله جلو میاد و کلاه بابانوئلی که رو سر لرد بودو برمی‌داره.
- سنگین بود؟ سرتون درد گرفت؟ می‌دونستم! بذارین یکی دیگه بتون بدم.

کلاهو به گوشه‌ای پرتاب می‌کنه و سخت مشغول گشتن چیزی تو جیباش می‌کنه.
- الان یکی دیگه می‌دم بهتون ارباب. سبک و خوشگل و مانع سردرد.

لرد که منظورش از سردرد، صدای ویز ویز مداوم پیکسی بود، پوکرفیس‌وارانه به کلاهی که دور از دسترسش قرار داشت و لینی‌ای که دست از گشتن جیباش برنمی‌داشت نگاه می‌کنه.

- پیدا می‌شه الان. صبر کنین. فقط یکم دیگه.
- پیکس ما منتظر پیدا شدن اون چیزی که تو می‌خوای از جیبت در بیاری نیستیم. تو خودت چند وجبی که کلاهی که بخواد تو جیبت باشه چند وجب باشه که رو سرمون جا بگیـ... واو!

ابتدا شیء پیکسی‌مانندی از جیب لینی بیرون میاد و به دنبالش یه کلاه بابانوئلِ دست‌بافِ بزرگ خارج می‌شه که از شدت بزرگی، خود لینی زیرش دفن می‌شه و فقط دستش برای نشون دادن کلاه بیرون می‌مونه.

- اینه ارباب. بگیرین بذارین رو سرتون.

صدای لینی بسیار خفه بود و انگار که از ته چاه میومد، ولی بازم قابل شنیدن بود.
لرد مایل نبود کلاهی که به جای منگوله، پیکسی ازش آویزون بودو روی سرش بذاره. اما مرگخوارای منتظر برای اهدای کادو رو نمی‌تونست بدون کلاه بازدید کنه. شاید اونوقت فکر می‌کردن کریسمس تموم شده و دیگه براش هدیه‌ای نمیاوردن!
- خیله خب. ولی این چرا تهش اینقد باریکه؟

لینی که بالاخره با برداشته شدن کلاه از روش، تونسته بود نفسی تازه کنه، بالی می‌زنه و به هوا ملحق می‌شه.
- چیزه ارباب... خلاقیت خودم بود دیگه. گفتم متفاوت باشه. پیکسیانه باشه. خودم با جادو ساختمش.

اما حقیقت این بود که لینی کم نخ تهیه کرده بود! و در واقع مجبور شده بود کلاهی متفاوت از هر کلاه بابانوئلیِ دیگه‌ای بسازه.

در حالی که لرد سرگرم جاسازی کردن کلاه روی سرش بود که به نظر میومد لینی اینم گشاد دوخته بود، ناگهان حس می‌کنه چیزی رو شونه‌ش نشسته. پیکسی باز هم فرصت‌قاپی کرده بود و در زمان غفلت لرد جلو اومده بود.

- چیلیک! عکس گرفتم ارباب. عکس دوتایی. خودمون دوتا. فقط خــــودمـــــون!

لینی اینو می‌گه و به سرعت گوشه‌ای محو می‌شه و بعد از اجرای چندین طلسم همراه یه قاب عکس برمی‌گرده.

- سومین هدیه کریسمستون ارباب.
- کی سومی شد که ما نفهمیدیم؟ بر ما نیرنگ نزن پیکس.
- اول خودم، بعد کلاهم، بعدم عکس دو نفره‌مون. عالیه نه ارباب؟

لرد با تعجب به لینی که چیزی نمونده بود از شدت ذوق و شوق سکته کنه نگاه می‌کنه. شاید کریسمسِ پیکسی‌ها این شکلی بود خب! سری تکون می‌ده و قاب عکسو از لینی می‌گیره.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ سه شنبه ۴ دی ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۳:۱۰ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
تصویر کوچک شده


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ سه شنبه ۴ دی ۱۳۹۷

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
موسیقی ناملایمی فضا را پرکرده بود که ناگهان نوای ناملایم تری با آن آمیخته شد!
لرد سیاه به دنبال منبع صدا میگشت که کراب در حالی که با صدای بلند ناله و زاری میکرد وارد شد. لرد سیاه اصلا از صدای گریه کراب خوشش نیامد.
-تو را چه شده ای وینسنت؟ کریسمست نامیمون است؟

کراب جعبه ای را که در دست داشت به طرف لرد گرفت.
-نه ارباب...دلمون نمیاد اینو به شما کادو بدیم!

لرد سیاه به این موضوع فکر میکرد که رک بودن در این حد، اصلا هم چیز خوبی نیست. با این حال جعبه را باز کرد.
-ست...لوازم...آرایش؟

-بله ارباب...از بهترین و گرون قیمت ترین مارک. همشونم سیاهن. دارای ویتامین های فراوان. ببخشیدا ارباب...اینو نباید بگم. ولی کوفتتون بشه!

لرد سیاه در حالت عادی با شنیدن این جمله میزد کراب را نصف میکرد؛ ولی حالت کراب اصلا عادی نبود. همانند بچه ای بود که پدر و مادر و خواهر و برادر و کل ایل و تبارش را بصورت همزمان، ناگهانی و دلخراش از دست داده.

لرد سیاه کادو را برداشتند. کوفتشان هم شد! چون آرایش نمیکردند.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ سه شنبه ۴ دی ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
لینی که به محض اینکه روبان روش باز شده بود، بال‌بال زده بود و از صحنه خارج شده بود، در گوشه‌ای دیگه سرگرم رسیدن به خودش بود!
با وجود اینکه هدیه‌ی لرد جلوی چشماش بال زده بود و رفته بود، اما شکایتی نداشت. مطمئن بود هدیه‌های بهتری نصیبش می‌شه. اما این دلیل نمی‌شد که دوباره به بانز گیر نده.

- بانز هدیه‌ت فرار کرد! قبول نیست. یکی دیگه می‌خوایم.
- ارباب هدیه‌تون فقط متحرکه. وگرنه فرار نمی‌کنه. نگاش کنین! اومد!

لرد می‌خواست هدیه‌ی دیگه‌ای از بانز نصیبش بشه، اما بازگشت دوباره‌ی لینی همه چیو خراب کرده بود. ولی لینی این‌بار با چهره‌ای متفاوت برگشته بود!

- رفتی لباس عروسک تنت کردی لینی؟

لینی بی‌توجه به حرف بانز، دستی به عینکش می‌کشه و با ذوق و شوق لباس بابانوئلیش و کلاه گوگولی و بال‌های تزئین شده‌شو به نمایش در میاره و با لبخندی که چیزی نمونده بود از پهنای صورتش بیرون بزنه جلوی لرد میاد.
- ارباب، پیکسی کریسمسی شدم براتون!

لرد نگاهی به سرتاپای لینی می‌ندازه و به لباسی که تو تن پیکسی کوچیکش زار می‌زد نگاه می‌کنه. حتی کلاهش به قدری بزرگش بود که تا نصف صورتش پایین اومده بود.

- حالا هدیه‌ت کو؟

لینی برای اینکه مطمئن بشه لرد درست متوجه می‌شه، یه دور سیصد و شصت درجه می‌زنه تا خوب دیده بشه و بعد می‌گه:
- خودمم دیگه ارباب. بانز منو هدیه داد. منم دیدم حالا که هدیه شدم به خودم لباسایی هدیه بدم که هدیه قابل‌تری بشم.

لرد کاملا شیرفهم شده بود. لینی بعنوان هدیه کریسمسی که باید به لرد می‌داد، برای خودش لباس خریده بود! کاملا هم منطقی بود.
- آها.

لرد دستشو زیرچونه‌ش می‌ذاره و نگاهی به نفر بعد می‌ندازه.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ سه شنبه ۴ دی ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۳۲
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 705
آفلاین
لرد سیاه مرلین رو احظار می کنه و میگه:
- پیرِ پیامبرِ ما! کجایی؟ برای ما چه هدیه ای آماده کرده ای؟

مرلین از انتهای صف اهدا کنندگان هدیه به لرد سیاه دستشو تکون میده و میگه:
- اربابا! ما اینجاییم. هدیه ای بس جالب و جذاب برایتان تدارک دیده ایم. همین الان خدمت می رسیم!
- آقا کجا همین الان خدمت می رسیم؟ برو آخر صف.
- دیر اومدی نخواه زود برو! میتونستی دهنتو ببندی.
- از همون دوران ابتدایی به ما آموزش داده شده که به صف و نوبت احترام بذاریم جناب مرلین. شما هم بذارین جناب مرلین.

مرلین با دیدن این وضعیت، سر جایش میخکوب شد. اما به خوبی میدانست که برای رسیدن به اول صف، چه کاری لازم است. به همین دلیل به نفر جلویی خود نزدیک شد و به شانه سمت راست او ضربه ای زد. هوریس نگاهی به سمت راست انداخت و به خیال اینکه با او کار دارند، چند قدمی به آن سمت حرکت کرد و از صف خارج شد. مرلین سریعا جای او را گرفت و پشت سر کراب که در حال آرایش صورتش بود و از اطراف خبری نداشت، ایستاد. جلوی کراب هم جای خالی ای بود که نشان از حضور بانز داشت. مرلین از حواس پرتی کراب استفاده کرد و ضربه ای سریع به زیر دستش زد و کرم پودر کراب روی زمین ولو شد.
- عامو! چیکار میکنی؟
- من که کاری نکردم.
که کاری نکردی؟ زدی کرم پودر منو پخش زمین کردی بعد میگی کاری نکردی؟
- به ریش همین مرلینی که پشت سرت وایساده من نبودم.
- من از کجا بدونم؟ تو که دست و پاهات نامرئیه.
-

کسی از حالت چهره بانز خبری نداشت. شاید پوکر فیس بود از اتفاقی که افتاده بود و شاید هم... خنده ای شیطانی بر لب داشت و خوشحال بود از اینکه زده بود زیردست کراب و کرم پودرش به زمین افتاده بود! هر چه که بود، این دو نفر درحالیکه در حال بحث با یکدیگر بودند، مرلین دو نفر دیگر نیز جلو افتاده بود.

چند دقیقه بعد:

- ارباب... اومدیم کادومون رو تقدیمتون کنیم!

مرلین در حالی این را گفت که بالاخره به اول صف رسیده بود و پشت سرش جماعت مرگخوار یا در حال دعوا بودند، یا به دنبال صدایی نامرئی می گشتند که آنها را فرامیخواند و یا گوشه ای نشسته بودند و بعد از مکالمه ای کوتاه، به جهان هستی شک کرده و به پوچی گرویده بودند!

- جوون شدی پیامبر!
- ارباب... ریشامون رو زدیم. بهمون میاد؟
-
- ارباب... جونم برات بگه، بگه رک و راست - تو رو می خوامت یه جورای خاص/ می خوام بگم...
- نگو مرلین!
- بذار بگم! نشی بی احساس.
- ما رو مسخره کردی پیرمرد؟ خودت بی احساسی! اصلا از جلو چشممون دور شو!
- ولی ارباب هدیه تون...
- دور شو میگیم! شعراتم ببر برای خودت! نفر بعدی!
- اما...
- برو!

مرلین در حالی که زانوانش را از شدت درد گرفته بود، به کناری میره. به آرومی حرکت می کنه و بسته ای که زیر لباسش پنهان کرده بود را محکم تر می چسبه. شاید یه موقع دیگه...




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ سه شنبه ۴ دی ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-بیا...بیا...مقاومت نکن دیگه. بیا!

بانز روبان های یک جعبه ی کادو پیچی شده رو گرفته بود و به سختی به داخل سالن میکشید.
جعبه روی هوا معلق بود و اصلا دلش نمیخواست به حرف بانز گوش کنه.
-د میگم بیا!

لرد سیاه یهو متوجه نبرد بانز و جعبه میشه.
-چه میکنی بانز؟ اون هدیه مایل نیست مال ما بشه؟

بانز لبخندی مصلحتی میزنه.
-این چه حرفیه ارباب؟ معلومه که مایله. کی باشه که بخواد مقاومت کنه. فقط کمی خجالتیه. الان میارمش. همه چیز تحت کنترله ارباب.

به سختی جعبه رو به لرد سیاه میرسونه و بدون معطلی روبانشو باز میکنه.
-ارباب...این شما و این هم هدیه ی کریسمستون! مبارکتون باشه. ازش استفاده کنین. دو ماه هم گارانتی داره. البته شامل فرخوردن شاخک و کند شدن نیش نمیشه. لبخند بزن ارباب ببینه.

لرد سیاه کادوشو برمیداره. هر چند زیاد به درد بخور نیست، ولی کادو کادوئه دیگه. نمیشه رد کرد که.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ سه شنبه ۴ دی ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
شب کریسمس


-زشت شدیم!
-نه ارباب...من بهتون اطمینان می دم که اصلا و به هیچ عنوان زشت نشدین.
-چون زشت بودیم؟

لینی پرواز کنان تا بالای سر لرد سیاه رفت و کلاهش را روی سرش مرتب کرد.
-این چه حرفیه؟ شما در هر حالتی با عظمت و ابهت و شکوه هستین. الان همه به دیدن شما میان. شاید هدایایی نفیس هم براتون بیارن...شما خوشحال می شین. کریسمستون مبارک می شه.

-ما که شک داریم و تردید بسیار.

لرد سیاه هنوز اخم هایش را باز نکرده بود. او هرگز از جشن خوشش نمی آمد. از کریسمس اصلا خوشش نمی آمد. نگاهی به درخت کریسمس تزئین شده اش انداخت. دستش را زیر چانه اش گذاشت و به انتظار نشست.

..............

نکته: هیچکدوم از سوژه ها و فعالیت های انجمن خانه ریدل ها ماموریت نیستن یا اختصاص به مرگخوارا ندارن.




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
مرگخواران سعی کردند لرد سیاه را از دیوار نجات بدهند.
کشیدند و هل دادند.
با دیوار صحبت کردند...با بیل صحبت کردند.
ولی نشد که نشد.

زمان گذشت و گذشت...

-یاران ما...یه کاری بکنید...حیثیت ما در خطر است.حدقل چوب دستیمان را بدهید با دهانمان بگیریم...یک لیوان آب به ما بدهید...یاران ما؟

صدایی از یارانش به گوش نرسید.

زمان گذشته بود...

هالووین تمام شده بود و مرگخواران، جشن را رها کرده و به خانه بازگشته بودند. حتی خداحافظی هم نکرده بودند!

لردسیاه همانطور متصل به دیوار باقی ماند. حتی زمانی که جن خانگی محفل آمد و صورتش را گردگیری کرد، حرفی نزد. یا زمانی که غول بیابانی خانواده ویزلی به او تکیه داد...یا زمانی که لینی، روح سرگردان تصمیم گرفت همراه بقیه به خانه ریدل ها برنگردد و بین خانه شماره یازده و دوازده به سرگردانی اش ادامه بدهد...

درست جلوی چشم لرد سیاه...


هالووین واقعا به پایان رسیده بود...


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۰ ۲۱:۳۷:۴۷








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.