هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۷

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
خلاصه مختصر و مفید:پروفسور دامبلدور و لرد ولدمورت هر دو تصمیم گرفتند به مقر مخالف هم بروند و اعضای آنها را جذب کنند،پروفسور مسابقه اسم فامیلی راه انداخت و فهمید وضعیت محفلی ها در اینستاگرام خراب است و بدون اینکه متوجه باشند پست های ضد سفیدی میذارن،لرد هم دستور داده ماتیلدا و پنه با هم دوئل کنند و بعد کریس معجون مرگی که درست کرده رو به برنده بده و خودشم اونو مزه کنه...
................................................................

خانه گریمولد

ماتیلدا و پنه آماده دوئل شدند.لرد لبخند زد.
-خب شروع بنمایید!

ماتیلدا و پنه همچنان به هم نگاه میکردند.

-بدویید دیگر!میدیم نجینی بخورتتان ها!

ماتیلدا چوبدستی اش را بالا آورد و ورد قفل باز کن را زد.
-خوبه الان؟

لرد پوکرفیس به ماتیلدا خیره شد.
-این ورد از لیست وردهای دوئل خارج است ماتیلدا،یک چیز دیگر بزن!

ماتیلدا نقشه ی خوبی را به سر پنه نیز انداخته بود،تظاهر کردن!تنها مشکل کریس بود که در گوشه ای واقعا داشت معجون مرگ با کیفیتی میساخت.
-خب حالا یه تیکه از ریسه قلب اژدها...
-پیس پیس!کریس!

کریس همچنان سرگرم معجون بود.
-کریس!
-هی پنه لوپه حواست را به دوئل بده!

و همین حرف لرد کافی بود تا کریس بفهمد پنه داشت او را صدا میکرد.بلی کریس از هوش ریونکلاوی خود استفاده کرد و نقشه ای کشید.
-لرد!
-بلی کریس؟چرا وسط دوئل مزاحم میشوی؟
-لرد،دلتون میخواد معجون مرگ،قبل از کشتن طرف مذکور رو عذاب بده؟

لرد دستی به چانه اش کشید.
-بلی!
-دلتان میخواهد اجزای بدن فرد مذکور قبل از مرگ به شکل وحشتناکی تجزیه شود؟
-بلی بلی!

کریس در مقابل نگاه هاج و واج ماتیلدا و پنه لبخندی زد.
-دلتان میخواهد...

لرد از جایش بلند شد.
-فقط بگو چگونه کریس؟
-خب،ما نیاز به یه...یه نیش مار داریم!وقتمونم کمه،تا پنج دقیقه دیگه معجون تموم میشه،پس باید اولین ماری که دیدید رو نیششو بکنید!

لرد دنبال اولین ماری که باید میدید گشت و کسی را جز نجینی هراسان ندید.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۹:۲۴ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷

ماتیلدا استیونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۱ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۹
از کالیفرنیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 359
آفلاین
- فرزندان!

همه ی سر ها به طرف دامبلدور برگشت. او گفت:
- آدم که سر اون یکی داد نمی زنه! چرا انقدر بی عشق بازی می کنین؟ فامیلیِ سیاهی چیه؟ وقتی سفیدی هست؟

او آنها را نگاه کرد اما مرگخوار ها متعجب به او خیره شده بودند. یکی از مرگخوار ها پرسید:
- اما مگه سیاهی با "س" نیست؟ شرط بازی هم "س" بود. پس چرا سفیدی با "س" نیست؟
- فرزندم! سفیدی با "س" شروع میشه دیگه!
- نه! با "ش" جدید شروع میشه!
- می تونی ثابت کنی؟
- معلومه! توی اینستاگرام خوندم که مدل جدید نوشتن "ش" شده "س" وقتی با آقای شین مصاحبه کردن، گفتن' بالاخره تونستم با روغن آرگان از شر جوشام خلاص بشم'.

دهان دامبلدور تا زمین آمده بود. با تردید گفت:
- میشه به من پستشو نشون بدی؟
- آره!

او گوشی ای از جیب شلوارش بیرون آورد که روی مارکش برچسب زده بود. دامبلدور گفت:
- فرزند! برای چی برچسب زدی؟
- گفتم تبلیغ نباشه‌! آها... اینجاست.

گوشی را به طرف دامبلدور گرفت و دامبلدور با بهت به آن خیره شده بود. عکسی به این شکل در صفحه ی گوشی نمایان شد. بعد خواندن متن پایین عکس، دامبلدور به شخص فرستنده ی جاهل خیره شد و ناگهان چشمانش چپ شدند! آن نفر ماتیلدا استیونز بود! دامبلدور زیر لبی گفت:
- یکی فقط باید بیاد فرزندان ما رو درست کنه!

و بعد بلند گفت:
- تو چرا محفلی ها رو فالو می کنی؟
- چون تموم اخبار جهانو میگن. این خبر، یکی از داغ ترینشون بود!

دامبلدور پوکر به او خیره شد!


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۰:۰۴ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷

پنه‌ لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۴:۱۴ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
از گریمولد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
خانه ریدل

دامبلدور حالا به درستی می فهمید که ایده خبردادن به لودو، یکی از همان افکاری بود که باید همین جا چال می شد و کسی نمی بایست در موردش چیزی بداند.

لودو نعره زنان در حالی که لباس در تن دریده و سابقه شونصد سال کار در وزارت ورزش را به رخ می کشید، افشانه نوشیدنی کره ایش را برداشت و خواست فضا را عطرآگین تر کند که ناگهان صدای موزیک قطع شد و کسی با اردنگی لودو را از دری که پیشتر باز شده بود به بیرون پرت کرد.

مرگخواران که تازه از این وضعیت خوششان آمده بود روی دامبلدور کلوز آپ گرفتند که او لبخند حجیمی زد و گفت:
- نه فرزندان... من نبودم! ... خب! بیاین به کار خودمون برسیم!
-
- من می گم بشینیم اسم فامیل عاشقانه بازی کنیم!
- ها؟

ساعتی بعد

- مرگ آقا! مرگ!
- مرگ که اسم نیست، شیئه!
- خوب پس سیاه! سیاه اسم، سیاهی فامیل!
- آقا سیاهی رو من نوشتم! تو بنویس مرگ پور!

دامبلدور این میان همچنان در کلوزآپ به دوربین خیره بود.‌..


💙
خوشی ها حتی در بدترین لحظات هم می تونن پیدا بشن ، فقط در صورتی که یادتون بمونه چراغ ها رو روشن کنید. (پروفسور جانِ جانان😍)💙

🎈ریونکلاوو عشقه!🎈


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ سه شنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۷

ماتیلدا استیونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۱ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۹
از کالیفرنیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 359
آفلاین

- چیزه... لرد ولدمورت... اون تو محفل تنهاست. اصن هیچکسم نداره. این روزا من خطای دیدم زیاد شده و آره دیگه... اینم خطای چشمم بود لرد! ما دیگه رفع زحمت کنیم!

لرد از سرکار گذاشتن خوشش نمی آمد. اما باید تحمل می کرد. باید نقشه ی دختر کوچولویش را پیش می برد. و به نظر می آمد که ماتیلدا واقعا دوست پنه است.
- حیف دخترک احمق! نمی توانیم تو را بکشیم! چون به نظر ما میاد که تو خطای دید را در خود نداری و واقعا دوست او هستی! ما دید و چشم خوبی داریم و میتوانیم دروغ را از چشم های همه شناسایی کنیم!

ماتیلدا آب دهنش را قورت می دهد. او نمی توانست از احمق بازی هایش دست بردارد. واقعا که خنگ بود! اما دیگه کار از کار گذشته بود. به پنه نگاه کرد. پنه با ایما و اشاره چیزی می گوید اما انگار نه انگار! او الکی خود را خسته می کرد! ماتیلدا بلند گفت:
- هان؟!

پنه دستش را بر پیشانیش می کوبد. اما لرد به ستوه آمده بود!
- به ما گفتی هان؟!
- خیر... البته که نه! من فقط... سکسکه کردم!
- ببخشید؟!
- آره دیگه! همه میدونن. من وقتی میخوام سکسکه کنم، میگم هان! ارثیه!

در این حین، مورچه ای مونثی که کلی منتظر مانده و‌ بالاخره به ستوه آمده بود، از بین همه زیگزاگی می رود و به لرد می رسد. با صدای بلند و رسا می گوید:
- سلام بر لرد من!

اما این صدا بین مورچه ها رسا و بلند بود. ولی خب همه ی مشنگ، دورگه و حتی اصیل زاده ها هم هیچوقت نمی توانند صدای مورچه را بشنوند. اما خب نجینی نه دورگه، نه اصیل زاده و نه مشنگ بود! پس او این صدا را شنید. هیچکس حق نداشت دست خالی به دیدار لرد بیاید، تعظیم نکند و وقتی هنوز مرگخوار نیست، حرف های اضافی جلوی پدرش بزند.

نجینی هم که دید مورچه هر سه مورد را در بر دارد، او را خورد که قضیه تمام بشود. و بعد به حرف های لردش گوش کرد:
- ... دخترک گستاخ! تو باید دوستتو بکشی! حداقل به هر دوتون این اجازه رو می دیم که شما دوئل کنید. در واقع هر کی که مرد، مرده دیگه! و بعد جانشین اون شخص مرده میاد و حالا اون یکی می میره و همینطوری پیش میرود که کسی باقی نماند! فکر پدرتو می بینی دخترم؟

و رو به نجینی کرد. اما قیافه ی او چندان خوشایند نبود!
- نجینی؟! دختر عزیزم... مگه این درخواستت نبود؟ دخترم؟...
-فسسسس فسوو!
- برای ما بیشتر توضیح بده!

و او شروع کرد به تعریف کردن. از سیر تا پیاز قضیه! یعنی اینکه چطوری مورچه رفتاری گستاخانه انجام داده بود و تا هضم کردنش را تعریف کرد! مثل اینکه اختلال هایی رخ داده بود.
- مطمئنی این افکار آن مورچه ی احمق بود؟
- فس!
- خوب است. حداقل برای لرد عزیزش مرد!

کسی از محفلی ها جرأت می کند و جلو میاید و می پرسد:
- ببخشید! افکار مورچه؟
- کروشیو!

آن پسر بدبخت با شتاب به عقب پرتاب شد. همین که خیال لرد از او راحت می شود، حرفش را از سر می گیرد:
- همین الان فکر هایی به سر ما و دخترمان زد! شما دو تا دوئل می کنید. اما خسته کننده می شود اگر همه دوئل کنن. یعنی همه دوست خودشان را بکشن. پس فکر بهتری کردیم! کار های مختلفی می کنیم!

او نگاهی به همه می کند و بین جمع، نفری را برمی گزیند!
- تو!

پسرک بدبخت نگاهی پر از نگرانی به لرد و بقیه می اندازد. او موهای بلند بلوند داشت و ردای ریونکلاو بر تن داشت و او کسی جز کریس چمبرز نبود!
- خب تو! بعد دوئل این دو، قراره که چند تا معجون مختلف مرگ را قاطی کنی و به خورد برنده ی دوئل بدهی! بعدش خودت هم آن را مزه کنی!

کریس به طور بدبختانه ای به زمین خیره شد. او باید جوری از اینکار در می رفت اما تا آمد فکری بکند، لرد با خنده ای شیطانی گفت:
- و حالا... نوبت دوئل شماست!


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۷

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
محفلی ها به خط جلوی لرد ایستاده بودند.لرد دستش را زیر چانه اش قرار داده بود و با دست دیگر نجینی را نوازش میکرد.

-ببخشید...
-آوادا کداورا!اه چقدر شما پر حرفید؟نمیتونید دو دیقه بگذارید ما فکر بنماییم؟
-پدر...

لرد پوکرفیس میشود.
-نجینی به تو هم باید بگم؟ تو که دختر کوچولوی ساکتی...
-فکری دارم پدر ولدی!باید بگیم که...

از اینجا به بعد دیگر نه محفلی ها نه راوی چیزی متوجه نشد زیرا نجینی پارسل تانگ بلغور میکرد.

ناگهان لرد خنده وحشیانه ای کرد.
-ها ها ها!یوهاهاها!الحق که دختر مایی!

و سپس قیافه جدی به خود گرفت.
-خب...هی یو تو بیا! (ترکیبی از فارسی و انگلیسی)

پنه فرد انتخاب شده بود.با ترس و لرز جلو رفت و روبروی لرد ایستاد.

-خب با کی بیشتر از همه دوستی؟

پنه به قضیه پی برده بود بنابراین گفت:
-من اینجا دوستی ندا...

ناگهان ماتیلدا وسط حرف پرید.
-منم!من بهترین دوستشم!

پنه دو دستی روی سرش زد و به این فکر کرد چرا ماتیلدا ذره ای فکر نمیکرد.

-بیا جلو ببینیم!خب و حالا...دخترک آن یکی دخترک را کروشیو بزن!

ماتیلدا که تازه به قضیه و روش های از بین بردن عشق ولدی پی برده بود،با ترس به پنه نگاه میکرد.



Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷

پنه‌ لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۴:۱۴ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
از گریمولد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
حالا همه محفلیا معجون خورده جلوی لرد با لبخند شیطانیش ایستاده بودن. اما بعد از گذشت مدت کوتاهی، به نظر می رسید یه اتفاق اشتباهی افتاده. چون کوچکترین تغییری در محفلیا ایجاد نشده بود و اونا بی حوصله و بی قرار مشغول خمیازه کشیدن شدن.

- آقا اجازه؟ تا کی باید اینجا وایستیم؟
- آواداکداورا!

لرد اصلا اعصاب نداشت.

- خوب می گم... می خواین من برای درست کردن معجون کمکتون کنم؟
- فضولیش به تو نیومده! کروشیو!

محفلیا دیگه حوصلشون سر رفته بود. اینجوری پیش می رفت با این آواداکداورا های لرد به جز زنجیره ویزلیا دیگه کسی توی محفل نمی موند؛ ولی خوب کسی جرات نداشت حرفی بزنه.
بالاخره نجینی به حرف اومد:
- پاپا به نظرم بدینشون من بخورم تموم شه بره پی کارش! از اینا مرگخوار در نمیاد!
- آوادا... چیز... نه دخترم! بهتره که من فعلا یادم بمونه هکتور رو بکشم، بعدشم مرحله دوم شکنجه رو شروع کنیم!
- مرحله دوم؟

لرد دوباره لبخند شیطانی زد.
- آره! چیزی که اینا درگیرشن، عشقه! باید فکری کنم تا این عشق ازشون جدا بشه!


💙
خوشی ها حتی در بدترین لحظات هم می تونن پیدا بشن ، فقط در صورتی که یادتون بمونه چراغ ها رو روشن کنید. (پروفسور جانِ جانان😍)💙

🎈ریونکلاوو عشقه!🎈


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۷

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۲۲:۰۸
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 541
آفلاین
لرد ولدمورت با پشت دست عرقی که بر پیشانیش نشسته بود را پاک کرده و با پاتیل مملوء از غذا در یک دست و قاشقی در دست دیگرش به سمت اولین نفری که سر میز نشسته بود رفت.

- به خدا کار من نبود!

لرد در میانه راه متوقف شده و به ویزلی کوچکی که این را گفته بود خیره شد.
- چی کار تو نبود؟
- هیچی! به خدا من هیچ کاری نکردم!

ولدمورت شخصی بسیار زیرک و ریزبین بود و اجازه هیچگونه خطایی در حوضه استحفاظی اش را نمی داد، پس یک جاابرویی اش را بالا داده و با جاابرویی دیگرش اخم کرده و گفت:
- می گم چی کار تو نبوده؟!

- آقا شما که ابرو ندارید چجوری اخم می کنید.

لرد می خواست نسبت به دختربچه ویزلی که با معصومیت به او نگاه کرده و عروسک کوچکش را در آغوش می فشرد بی تفاوت بوده و یک کروشیو به او زده و یا دست کم اهمیتی به او ندهد که مغزش نیامد این کار ها را بکند.
- با جاابرویی مون.
- جاابرویی چیه؟

لرد اندکی تامل کرد، هیچکس این سوال را از او نپرسیده بود یا اگر پرسیده بود جوابش را نشنیده بود...

- چیزیه که اگه ابرو داشتیم روی اون قرار می گرفت!
- هرهرهرهر-

نجینی بی کار ننشسته و دختر بچه ویزلی معصوم نما را خورد.
او فرزند وظیفه شناسی بود. او حتی با دمش اشک های جمع شده در گوشه چشم لرد را هم پاک کرد.
لرد نیز بی توجه به کرده ها و نکرده های آن پسرک ویزلی قاشقی غذا در دهان او چپانده و بی توجه به دندان هایی که با قاشق بیرون آمدند، به انجام وظیفه اش ادامه داد.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ دوشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۷

ماتیلدا استیونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۱ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۹
از کالیفرنیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 359
آفلاین
همان موقع، محفل ققنوس

محفلی ها پخش بر زمین بودند و توان بلند شدن، نداشتند. لرد بر روی صندلی ای نشسته بود و از این صحنه خیلی لذت میبرد. لبخندی شیطانی برلب داشت. می دانست که شکنجه کردن محفلی ها، فایده ای نداشت. پس رو به آنها گفت:
- آفرین. هوش خوبی دارین. اما... این پروانه رو میبینید؟

و به پروانه ای که داشت در آنجا پرواز میکرد، اشاره کرد. محفلی ها با اینکه چشم هایشان سیاهی میرفت و نزدیک بود که غش کنند، اما می دانستند که جواب ندادن به لرد، چه نتیجه ای دارد. پس به سختی سر تکان دادند. لرد چوبدستیش را رو به روی پروانه گرفت.
- کروشیو!

پروانه به شدت بر زمین افتاد. او نه تنها بال نمیزد و پرواز نمی کرد، بلکه از شکنجه خیلی رنج میبرد و در مرز مرگ بود. ولدمورت نیشخندی زد و ادامه داد:
-‌ خب شما اگه از نجینی گلمون اطاعت نکنید، اینجوری میشید و اگه از ما اطاعت نکنید... آواداکداورا!

پروانه سریع و در جا، کشته شد. در اصل پودر شد.
- این شکلی میشید. و حالا... شما که از محتوای این غذا خبر دارید، می خوایم که سریعا این معجونو بخورید. و این تصمیم ما و دختر عزیزمه. پس اگه مخالفتی در کار باشه، اول طلسم کروشیو و بعد آواداکداورا نصیبتون میشه. فهمیدین؟

ایندفعه محفلی ها شجاعتشان را روی هم گذاشتند و جوابی ندادند. اما لرد ولدمورت برایش مهم نبود. غذا را برداشت و سمت اولین محفلی رفت.



Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۸:۵۸ دوشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۷

لودو بگمن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۱:۴۲ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از Wizardry pardic
گروه:
کاربران عضو
پیام: 158
آفلاین
حالا که عطر آشتی بین مرگ خوارا پیچیده/ حالا که خوب میدونی دلم هواتو کرده
آلبوس چها ک نکرده ،کاش بودیو میدیدی / تامو محفلی کرده، کاش بودیو میدیدی

لودو که سیستم جدید برای جارویش بسته بود میخواست قبل از رسیدن ب امارت ریدل ها ولوم بگیرد و رخی نشان دهد.

-خب دیگه فکنم همینجاس... اوهوع چه قصریم دارن ابن ولدا... ووواااوو اصلا فکر نمیکردم ب حیاطشون این جوری برسن
فکنم همش زیر سر دامبلدوره ،بهتره برم تو ببینم چخبره.

لودو از سنگ فرش حیاط عبور کرد و از عطر شب بوهایی ک آلبوس کاشته بود لذت میبرد ، وقتی ب در رسید با اکراه کوبه یه مار مانند در رو کوبید و منتظر باز شدن در بود.

-تو دیگه چ خری هستی؟
-خر چیه بی ادب؟ برو اونور ببینم ، تویی پرومتیل؟ آاااخ اون گربهه... اون گربه گرنجر نیست پشت سرت؟

دم بازیک از ترس سفید و زرد شد و از تو خونه پرید بیرون.

-مرسی از مهمان نوازیت پرومتیل

قبل از این ک دمباریک حرفی بزند در روی صورتش بسته شد و تنها در حیاط ماند.
لودو که با دیدن فضای خونه شکه شده بود زیر لب شعر جدیدی که بر جارو گوش میکرد رو زمزمه میکرد و به طرف پله ها میرفت.

-آاااه ببین کی اینجاس لو...
-لودو،لودو بگمن ، وزیر ورزش و تفریحات جادویی . خوب ب سر و گوش اینحا رسیدی آلبوس ، چطوری مرده خورا تونستن دووم بیارن؟
-راستشو بخوای مشکل همینجاس لودو ، از اونجایی که همه خانوادت اسلیترینی بودن و تو یکی ریونی شدی گفتم ازت کمک بگیرم ، شاید تجربه تو در مهار کردن خشم و بدیه درون بتونه کمکمون کنه...
-هووم پس هنوز سفید مفید نشدن اون ابن ولدیا؟
خب آلبوس همشونو بیار تو سالن من برم سیستم جارورو بیارم تو خونه .
-میخوای چیکار کنی لودو؟
- من از نوجوونی همیشه برای مهار کردن خشم درونم ورزش میکردم و با فعالیت انرژیه منفیه خودمو تخلیه میکردم ، نکنه فکردی این ماهیچه ها با آمپول اومده بالا؟
-آمپول دیگه چیه ؟
-هیچی لطفا دوستای خشنمونو بیار به سالن...

آلبوس رفت که برنامه جدیدشونو برای مرده خورا بگه و بلاتریکسو از اتاقش دراره .
لودو هم به همراه میکس مسترو دوتا باند و سابش وارد سالن شد.
مرده خورا با تعجب به لوازم عجیب لودو نگاه میکردن و پچ پچ میکردن...

-خب همه به صف شین ، از قیافتون معلومه نمیفهمین چی میگم ، وایسا ببینم ... خب آره ریزه میزه ها جلو و درشت ترا عقب واسن ... آره اول لینی کنارش لاتینا و ... نه رودولف تو جات بین این دوتا نیست برو پیش گری بک ، آره آره همونجا خوبه .
خب وقتی آهنگ شروع ب خوندن میکنه من یکسری حرکات میکنم شماهم باید مثل من تکرار کنید و خشم درونتونو تخلیه کنید..

مرده خورا با شنیدن خشم درون گوششون تیز شد و تصور کردن لودو روش خوبی براشون داره...

یک دو سه چهار / پاشو پاشو واسا
پنج شیش هفت هشت / دستا بالا پاهاتو جفت کن

ریتم آهنگ ب مزاج لینی و لاتینا خوش اومد شروع کردن به ادای لودورو درآوردن... بقیه از ریتم و حرکات دیوانه وار لاتینا ب وجد اومده بودن

نه و ده و یازده /پاهاتو بکن بازتر
دوازده و سیزده/ بپر بالا سریعتر

خلاصه عرق همه درومده بود و لودو تا عدد صد رفته بود.

-خب از اونجا که خوب ورزش کردین براتون یه سورپرایز دارم..

لودو لوازمشو دست کاری کرد ویهو::
-go sharty it's ur brithday...
-u wana party it's ur brith..

آلبوس:
مرده خورا :
لینی :


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ دوشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خونه ریدل:

بلا باناامیدی سرش رو پایین انداخت و به طرف اتاق رفت تا موهاش رو شونه و به کارهای غیر عاشقانه اش فکر کنه که یه دفعه متوجه شد اون بلا ئه و دلیلی نداره ناراحت باشه و میتونه به جاش خشن و سیاه باشه. همینطور که زیر چشمی به دامبلدور نگاه میکرد، یقه دو تا مرگخوار که هنوز شخصیت هاشون توسط کسی گرفته نشده رو گرفت و با خودش به اتاق برد. چون کسی شخصیت این مرگخوار ها رو نگرفته بود دامبلدور هم متوجه عدم حضورشون نشد. البته بحث گرمش با سرکادوگان هم کمکی به هوش و حواسش نمیکرد.

-دستان پیرت را به ریشایمان کشیدی به نفعت بود ای ملعون ریش سفید؟
-فکر نمیکردم یه مادر مدرن پیدا کنم که به فرزندش عشقی نداره کادوگان. مادرای قدیمی جونشون هم میذاشتن واسه بچه هاشون.
-نفرین بر تو که ریش مارو مالوندی و حرمت هارو شکوندی.

دامبلدور دنبال راه حل جدید بود، اما سرکادوگان با انواع فحش هایی که تو حیاط هاگوارتز یاد گرفته بود حواسش رو پرت میکرد. دامبلدور به این نتیجه رسید که شاید نوبت یه محفلی جدید برای کمک بهش شده. سرکادوگان رو با بشکنی از تابلو غیب کرد و به تابلویی تو خونه گریمولد منتقلش کرد. بالاخره بهترین جادوگر زمانه بودن یه چنین قدرت هایی هم میاره. بعد از انتقال سرکادوگان، به سمت صندلی رفت و نشست. محفلی بعدی که میتونست به سفیدی خونه ریدل کمک کنه کی میتونست باشه ؟

اونورتر اما بلا با دو مرگخوار دیگه جلسه ای مهم برگذار کرده بودن. اتاقی که بلا توش قرار داشت هنوز توسط دامبلدور مورد بررسی و تغییر و تحول قرار نگرفته بود و به همین دلیل جو سیاهی خونه ریدل ورژن قدیمی خودش رو داشت. خون های پاشیده شده رو دیوار، استخون ماگل ها که گوشه اتاق افتاده بود و تار عنکبوت های توی شومینه احساس خوبی به بلا میداد و بهش کمک میکرد برای نقشه اش بتونه تمرکز سیاهی خوبی بکنه.
-دامبلدور سعی کرد با عشق مادر مارو به سفیدی نزدیک کنه ولی جواب نداد.

مرگخوارهای گمنام سرشون رو به نشونه تایید تکون دادن. بلا برای انرژی بیشتر یکیشون رو کمی شکنجه کرد و دوباره ادامه داد:
-حالا نوبت ماست که یکی رو بیاریم اینقد اذیتش کنه که عصبی بشه و بخواد شکنجه اش کنه. اون موقع میفهمه که سیاهی چقد خوبه و خادم اربابمون میشه.

دو مرگخوار دیگه بهم نگاهی کردن و لبخند شیطانی زدن. کی میتونست اما دامبلدور مهربون و آروم رو عصبی و ناراحت بکنه؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.