هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷
#18

لاورن د مونتمورنسی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۴ جمعه ۲۳ آذر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۰:۱۴ پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹
از دهکده بلک تورن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 52
آفلاین
صدای مالی در گوش سیریوس و ریموس میچرخید :
- بخور ! خوش مزه اس ! خوش مزه ! خوش مزه ! خوش مزه !
مالی تلاش میکرد تا ملاقه را در حلق آن دو بکند و آن دو نیز تلاش میکردند تا ملاقه در حلقشان نرود و با زبان کوچکشان تماس پیدا نکند .
- جان مرلین ول کن مالی !
بالاخره بعد از چندین دقیقه تقلا مالی تصمیم گرفت پوره پیاز را برای زمان مناسبتری کنار بگذارد .
ماشین با ترمز گوش خراشی متوقف شد و هر سه محفلی از ماشین پایین پریدند و پشت دیوار پشتی بیمارستان رفتند . بعد از انتقال دامبلدور آنها نیز وارد بیمارستان شدند . در چند قدمی ورودی ، جلوی میز پذیرش ایستادند. کوتوله ای که آنجا نشسته بود گفت : نام ؟
- سیریوس بلک
شکاره اتاق مریض ؟
نگاه هایی بین آن سه رد و بدل شد .
- راستش نمیدونیم .
کوتوله نگاهی چپکی مملو از محبت و احترام (میدونین که ، کوتوله ها خیلی خوش برخورد و صبورن ...) به آنها انداخت و گفت :
- مرضت چیه ؟
سیریوس شانه بالا انداخت :
- خب راستش من بیماری خاصی ندارم .
- بالاخره پس چرا اومدین ؟ یاباید برای عیادت مریض اومده باشین یا یه درد و مرضی
داشته باشین !
- مرض از کجام در آرم ؟
- اینش به من مربوط نیس .
محفلیون دست از پا دراز تر به محوطه جلوی بیمارستان برگشتند . ریموس گفت :
- خب سیریوس مجبوریم مریضت کنیم .
- ا ا ا ! چرا من ؟
- چون تو اسمتو گفتی .
دوگالیونی سیریوس افتاد .
ریموس رو به مالی کرد :
- مالی ! از اون معجونای مریض کن فرد و جورج داری ؟
- اوه البته که دارم ! آخرین دفعه ازشون توبیخ کردم !
مالی بطری را به ریموس داد و بعد هر دو به سیریوس ک عقب عقب میرفتند چشم دوختند .
ریموس زیر لبی گفت : من میگیرمش تو بریز تو حلقش ...


ویرایش شده توسط لاورن د مونتمورنسی در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۹ ۱۴:۳۱:۲۱
ویرایش شده توسط لاورن د مونتمورنسی در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۹ ۱۴:۳۲:۴۸

We all have both light and dark inside us . What matters is the part we decide to act on . That is what we really are ... S.B

تصویر کوچک شده



پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ شنبه ۸ دی ۱۳۹۷
#17

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

دامبلدور زندانی شده و سه تا از محفلیا(مالی، ریموس و سیریوس) تصمیم می گیرن برای نجاتش به آزکابان برن. نقشه اینه که دامبلدور رو مسموم کنن و وقتی داره به بیمارستان منتقل می شه کمکش کنن فرار کنه.
دامبلدور به جاربولانس(آمبولانس جادویی) منتقل می شه و سه محفلی از جاربولانس آویزون می شن!

.................

اوضاع محفلی ها اصلا خوب نبود. جریان هوا شدید و سرد بود و سیریوس کم کم احساس می کرد عضلات صورتش در حال فلج شدن هستند.

-سیریوس...سیریوس...سگ شو!

سیریوس به سختی به طرف ریموس برگشت.
-چی شد؟ نقشه ای داری؟ سگ بشم که چی بشه؟

-نه...گفتم این لحظات آخر عمری کمی سرگرم بشیم ...نشیم؟ ...چرا اونجوری نگاه می کنی؟

مالی ملاقه ای از جیبش در آورد.
در کمال تعجب، ملاقه پر از مایعی گرم بود و بخار از روی آن بلند می شد.

-این چیه؟ اینو چطوری گذاشتی تو جیبت؟ چرا نریخت؟ سوپ پیازه باز؟

مالی با خوشحالی ملاقه را جلوی دهان سیریوس گرفت.
-ترفند های کدبانویی...بخور گرم شی. سوپ پیاز نیست. خود پیازه. پوره پیاز. توش کمی سوپ ریختم که قابل خوردن بشه. بخور تبدیل به سوپرمحفلی بشی.

ریموس و سیریوس در وضعیت بد و سردی از جاربولانس آویزان بودند و ملاقه مالی بی وقفه جلوی دماغشان تکان داده می شد.




پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ شنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۷
#16

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
-ریموس با شمارش من...یک،دو،س...

ریموس با کله پرید جلوی جاربولانس و داد و هوار کرد.در این لحظه سیریوس و مالی پیروزمندانه آماده حمله به جاربولانس بودند اما...

جاربولانس بدون اینکه به ریموس که یک جادوگر بالغ و کامل بود توجه کند خیلی شیک و مجلسی او را زیر گرفت و به راه خود ادامه داد!

مالی و سیریوس پوکر فیس به ریموس که پخش زمین شده بود زل زدند.ناگهان سیریوس طی یک حرکت چرخشی ریموس را روی کولش انداخت و با سرعت دوید.
-بیا بریم مالی!باید بهشون برسیم!

اما جاربولانس با سرعت وحشتناکی حرکت میکرد.مالی در حین دویدن سرش را خاراند.
-قضیه چیه؟اینا انگار از عمد میخوان ما بهشون نرسیم!

سیریوس با شنیدن این حرف،رگ محفلی اش تحریک شد و با یک جست هم به سگ جانور نمای خود تبدیل شد و لبه جاربولانس را گرفت،هم پای عقبی خود را در حلق ریموس فرو کرده و او را نگه داشت هم به مالی گفت که پای ریموس را بگیرد.
حالا هر سه ی آنها از جاربولانس آویزان بودند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ جمعه ۱۶ آذر ۱۳۹۷
#15

پنه‌ لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۴:۱۴ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
از گریمولد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
- چند بار بگم آخه؟

ریموس لب هایش را جمع کرد.
- باید با جزئیات بگی! اینطوری سربسته که نمی شه!

مالی سرش را به دیوار کوبید و گفت:
- می ری خودتو می ندازی جلوی جاربولانس! بقیه ش بهت مربوط نیست!
- نبایدم مربوط باشه... می میرم خب!
- تسترال... الکی خودتو می ندازی جلوش!
- خب که چی بشه؟ دردم نمیاد چجوری داد و فریاد کنم؟‌

مالی تصمیم گرفت در اولین فرصت اتاق ریموس و رونالد را از هم جدا کند.
- ببین! تمارض شنیدی تا حالا؟
- نه!

مالی چشم هایش را با اندوه بست.
- تو خودتو الکی می ندازی جلوی جاربولانس، الکی داد و فریاد می کنی! می فهمی؟
- فکر کنم آره!
- پس بزنین بریم! بچه ها توی گریمولد منتظرن!

گروه سه نفره سوپراستاروارانه به طرف جارو هایشان دویدند و برای دنبال کردن جامبولانس به راه افتادند.


ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۱۷ ۶:۲۱:۴۰
ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۱۷ ۶:۲۳:۱۳

💙
خوشی ها حتی در بدترین لحظات هم می تونن پیدا بشن ، فقط در صورتی که یادتون بمونه چراغ ها رو روشن کنید. (پروفسور جانِ جانان😍)💙

🎈ریونکلاوو عشقه!🎈


پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۷
#14

آلکتو کرو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۸
از ما هم شنفتن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
- خب نقشه چیه؟
- می ریم پروف رو مثلِ بچه آدم میاریم بیرون!

مالی چشمانش را چرخاند.
- اونوقت چجوری عقلِ کل؟

ریموس چشمانش را بست و مشغول فکر کردن شد.
- فکر اینجاشو نکرده بودم!

مالی سرش به دیواره بیرونی زندان کوبید.
- باید وقتی که با شما عقل کلا ممی اومدم فکر اینجاشو می کردم. منو باش ببین با کیا اومدم. خانه گریمولد و با شونصدتا بچه ول کردم ، اومدم با شما نجات پروف. اصلا منو چه به این کارا من باید بشینم سوپِ پیاز...

سیریوس وسط حرف مالی پرید.
- یافتم... یافتم!
- چی چیو یافته جناب سیریوسمیدوس!
- فهمیدم چطور پروفو نجات بدیم.

مالی نگاه مشکوکی به سیریوس انداخت.
- خب چیجوری؟
- خب مالی همینطور که جاربولانس داره می ره تو برو جلوش و تظاهر کن که باهاش تصادف کردی،همونطور دادو بیداد کن که همه راننده، خدم و حشم و مردم تو خیابون بریزن سرت، اونجاس ما م ریم تو جاربولانس پروف و میاریم، به همین راحتی!:bigsmile

ایده سیریوس ایده جالبی بود و ارزش امتحان داشت.
- این شد یه چیزی. حالا بگو چیکار کنیم؟


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۷
#13

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
دامبلدور غذایی را که باید می خورد نخورده بود و از پنجره به پایین پرتاب نموده بود!

محفلی ها احساس بخت برگشتگی می کردند و نقشه هایشان را بسی نقش بر آب شده می دیدند...تا این که در اوج ناامیدی صدای آژیر جاربولانس به گوش رسید.

-ضمیر ناخودآگاهم صدای آژیر در میاره.
-بهش توجه نکن...داره سعی می کنه امید واهی بهت بده.
-به منم داد. قبول نکردم.

محفلی ها توجه نمی کردند که صدایی که سه نفر بطور همزمان بشنوند، چیزی فراتر از ضمیر ناخودآگاه است.
ولی وقتی جاربولانس سفید را دیدند که به سرعت نزدیک می شد، باور کردند!

-یعنی برای کیه؟
-شاید رهبر یه گروهی مثل بچه آدم مسموم شده...
-خوش به حالشون...

در حالی که محفلی ها به بخت بدشان لعنت می فرستادند، نگهبانان دامبلدور را که در اثر گرسنگی، بسیار ضعف کرده به نظر می رسید سوار جاروکارد کردند و به طرف جاربولانس بردند.
-بکشین کنار...راه رو باز کنین...این پیر مردِ غش کرده، الانه که به مرگ طبیعی بمیره و همه چی بیفته گردن ما...

با دیدن دامبلدور، سه محفلی از جا پریدند. نقشه، خود به خود از حالت "نقش بر آب" به روال عادی برگشته بود.




پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
#12

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
نگاهی به غذایش انداخت . از گرسنگی احساس ضعف بهش دست داد.
-اونی که ضعیفه تویی ...
تو معنی عشق رو نمی فهمی ...معنی دوستی رو نمیفهمی و منم که برای تو احساس تاسف می کنم . ...پس می خورم به یاد بروبچه های محفل!

دامبلدور شادمان از سخنرانی پر طمطراق همیشگی اش قاشقش را از غذا پر کرد.
- ولی فزندان محفل که غذا ندارن بخورن ! ...آه من نمی توانم بخورم...توانایی اش را ندارم ! ...ولی این این توانایی های ما نیستند که نشون میدند ما در حقیقت چگونه انسانی هستیم بلکه این انتخاب های ما هستند.

دامبلدور لب ورچید .
می خورد یا نمی خورد؟
مسئله این بود . وقتی بچه های محفل غذا نداشتند ، اب نداشتند، و در چادر می خوابیدند ، او چگونه غذا می خورد ؟؟؟
-قوی ترین جادو عشق و توانایی عشق ورزیدن و دوست داشتنه💞!

سپس غذا ها را برداشته و از پنجره ی سلولش به بیرون ریخت.

پایین پنجره ی سلول .( ریموس-مالی-سیریوس در حال خروج از زندان .)

پاق!


سیریوس:

مالی: این همون غذایی نبود که ما الان توش سم ریختیم ؟

محفلی ها (مالی -سیریوس-ریموس):


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶
#11

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۳۴:۱۸
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
خلاصه:

دامبلدور زندانی شده و سه تا از محفلیا(مالی، ریموس و سیریوس) تصمیم می گیرن برای نجاتش به آزکابان برن. نقشه اینه که دامبلدور رو مسموم کنن و وقتی داره به بیمارستان منتقل می شه کمکش کنن فرار کنه.
سه محفلی وارد آزکابان می شن و برای مسموم کردن غذای دامبلدور، دنبالش ميگردن.
..................

مالى، ريموس و سيريوس، پاورچين پاورچين وارد يكى از راهرو هاى آزكابان شدند.
مالى جوراب زنانه روى صورتش را مرتب كرد و نينجا وارانه، غلتى زده و به سمت اولين سلول رفت.
-پيس پيس... پروفسور؟ عه! اين كه ساحره اس.

ريموس نيز با يك غلت، دو پشتك و يك پرش خود را به سلول دوم رساند.
-پيس پيس...اينم ريشاش سياهه.
-اينم كلا ريشه!

ريموس و مالى به سمت سيريوس حمله ور شدند و چهار دستى، جلوى دهانش را گرفتند.
-پيس پيس... چرا داد ميزنى؟ پيس پيس... ساكت!

مالى پس از اطمينان از ساكت شدن سيريوس، سركى داخل سلول كشيد.
-پيس پيس... آره همش ريشـ... پروفسوره!

دامبلدور كه در خواب شيرين سر مى كرد، پيدا شده بود.

-آلوهمورا!

هيچ اتفاقى نيوفتاد!

-يعنى چى؟... طلسم خفن تر گذاشتن رو در. به اين سادگى ها باز نميشه. چيكار...

قبل از اينكه ريموس موفق به كامل كردن پرسشش شود، مالى دور گرفته و با قدرت چربى هاى شكم، خود را به در كوبيد.
در باز شد!
سه محفلى بدون فوت وقت وارد سلول دامبلدور شدند.
-الهى... غذاش رو نخورده!... ميدونستم به جز دست پخت من چيزى از گلوش پايين نميره!

سيريوس سريعا دست به كار شده و غذا را مسموم كرد.
سپس مالي و ريموس را به سمت بيرون سلول هل داد.
ريموس نيز چوبدستى اش را به سمت در گرفته و آن را قفل كرد.

-چرا قفلش كردى؟
-زندانيه ديگه، بايد در سلولش قفل باشه.
-خب قفل نمى كردى، شايد فرار مى كرد!
-نه بابا اين الان مسموم ميشه، ديگه چجورى فرار كنه؟ بياين بريم تا بيدار نشده!

سه محفلى آماده آپارات شدند كه...
-هى... وايسين! مگه ما نميخواستيم پروفسور رو فرارى بديم؟ تا اينجا كه اومديم، خب ميزديمش زير بغلمون و فراريش ميداديم ديگه!
-تو نميفهمى سيريوس، اينجورى نميشه! كلاس نداره. بايد مسموم شه. بريم!

و هر سه به سمت محفل آپارات كردند. همان موقع، دامبلدور از خواب بيدار شده و سراغ غذايش رفت.





I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲
#10

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
در همان حالی که هری ، رون و هرمیـ... ببخشید ! سیریوس ، ریموس و مالی برای بیرون آمدن از دهان آن موجود خطرناک تقلی میکردند ، بازپرس به سراغ دیوانه سازها و نگهبان شماره ی 1 به سمت در آزکابان رفت.

سیریوس درحالی که از همه بیشتر وارد دهان موجود شده بود فریاد زد: من رو ول کنید ... خودتون رو نجات بدید!

مالی سعی میکرد از زیر لباسش ، چیز بدردبخوری برای ضربه زدن به موجود خطرناک پیدا کنه ، جواب داد: مطمئن باش همینکارو میکنیم! با این راهنمایی هات! ریموس! یه غلطی بکن ! مثلا استاد دفاع در برابر جادوی سیاه بودی خیر سرت!

ریموس که بین سیریوس و مالی گیر کرده بود ، جواب داد:
_ خب من که نمیدونم این چه موجودیه که بخوام یه بلایی سرش بیارم!

مالی فریاد زد: یه جک جوونوری هست دیگه ... شترگاوپلنگی ... اژدهایی چیزی هست دیگه!

سیریوس گفت : آها ! یه فکری به ذهنم رسید! شعار هاگوارتز چی بود؟!

ریموس جواب داد: جنگل ممنوع و بخش ممنوع کتابخوانه ، برای دانش آموزان ممنوع هست!

مالی با ملاقه ای که پیدا کرد به سر ریموس زد :

_شعارش ! نه قوانینش! هرگز یه اژدهای خفته رو قلقلک ندهید! خب که چی؟

موجود پیچ و تابی به خودش داد و باعث شد سه محفلی مقداری بیشتر در حلقومش فرو بروند. سیریوس به ته حلقوم جوونور رسیده بود :

_بابا این حیوون یا اژدها رو یه قلقلکی بدید شاید مفید بود!

ریموس ، سیریوس و مالی شروع به قلقلک دادن حلق جوونور کردند. صدای خرناس تبدیل به نفس های تیکه تیکه شد و بعد از چند لحظه با سرفه ای سه محفلی را به اتاقک پرت کرد!

_ آخیش ! نجات پیدا کردیم!
_ زیاد عجله نکن مالی !
_ به تانکس بگید دوستش داشتم!


همین لحظه ، چند متر اونورتر


بازپرس به نگهبان های دیوانه ساز رسیده بود و با ادا اطوار برایشان توضیح میداد که احتمالا نفوذی به آزکابان صورت گرفته است.

دیوانه سازی که پشت میز نگهبانی ، پایش را بر روی پایش انداخته بود هس و فسی کرد:

_ نــهــیــسسسا سا

بازپرس: چی گفتی؟! باو پاشو برو اتاق موجودات خطرناک رو چک کن!


همین لحظه ، چند متر اونورترتر


نگهبان شماره ی 1 به مقر نگهبانی اش رسید . به سمت جغددونی رفت تا نامه ای به وزارت بفرستد. در همین لحظه پشت میز کسی را دید که به دنبال چیزی در کشو میگرده.
_هی ! تو کی هستی؟!
_هان؟! با منی؟! من اول اینجا بودم اصن خودت کی هستی؟!
_من نگهبان شماره ی 1 هستم!
_خب منم نگهبان شماره ی 2 هستم!

نگهبان شماره ی 1 دستی به ریش نداشته اش کشید و گفت :

_من نمیدونستم نگهبان شماره ی 2 داریم... پس چرا لباسای زندانی ها رو پوشیدی؟

نگهبان شماره ی 2 کمی فکر کرد و دستی به ریش بلندش کشید :

_خب من نگهبان مخفی هستم ! برای مواقع اضطراری !

نگهبان شماره ی 1 که قانع شده بود ، به نگهبان شماره ی 2 گفت همانجا منتظر بمونه تا خودش بره یه جغد بفرسته. بعد از خارج شدن نگهبان شماره ی 1 ، نگهبان شماره ی 2 خنده ای کرد :

_وقتی برگشتی حتما همینجا پیدام میکنی! بذار این داستان رو برای هری و محفلی ها تعریف کنم!

و برای پیدا کردن کلید دروازه ی زندان ، سریع به سمت کشو رفت.



ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۷ ۱۸:۵۴:۵۶

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۲
#9

جاگسنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
- مــــــــــــــــــــــــــادرجان!
-
- این....این فقط یه خوابه!

سه موجود مفلوک در تلاش برای خروج از دهان موجود به هر وسیله ای متوسل شده بودند. مالی که به کل ماهیت جادوییش رافراموش کرده بود با ماهیتابه به سقف و کف دهان هیولا بی وقفه ضربه می زد. در طرف دیگر لوپین که از شدت هراس چوبش را سر و ته گرفته بود با به زبان اوردن ورد معروف به شدت به عقب پرت شد و باعث شد تعادل سیریوس بلک هم به هم بخورد و هر دو به سمت پایین تری کشیده شوند.
- گندت بزنه، ببین چیکار کردی!

بیرون بند

- نه امکان نداره، همین الان من زندانی رو همراه پاتیل غذا راهی بند موجودات خطرناک کردم!
- چطور ممکنه هریس؟ ما یک دقیقه هم نیست که غذا رو از واحد اشپزخونه تحویل گرفتیم، پس این چیه؟!
- ....؟!!!

نگهبان و بازجو لحظه ای به همدیگر نگریستند سپس هم زمان هر دو به سمت در برگشتند.
- ساموئل سریع نگهبانا رو خبر کن. اینجور که بوش میاد متجاوزی وارد بخش امنیتی زندان شده!

جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغ!
-


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۲ ۲۳:۴۳:۳۸







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.