هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸

کنت الاف old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۰:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از یتیم خانه های شهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
ایضاً کیلومتر ها دورتر و عقب تر، صحنه تعقیب و گریز

- پوست تک تکشان را خواهیم کند!
- فسس فوسس پس!
- تو نیز کمک خواهی کرد پرنسس.

لرد در حالی که گردن نجینی رو گرفته بود و اون رو توی هوا معلق نگه می‌داشت مشغول دویدن و فرار از دست ماموران پلیس ماگلی بود. البته به علت تکان های شدید دست لرد در وقت دویدن حال نجینی آنچنان که باید و شاید مناسب نبود و فی الواقع پرنسس داشت شاهزاده می‌شد!

ارتش ذکر شده هم پشت سرشون در حال انجام کار همیشگی نیروی های پلیس ماگلی بودند که همون تعقیب و اعلام دستور"ایست" هست و ظاهراً قصدی برای شلیک کردن به یک قاتل فراری نداشتن. البته ارتش آنچنانی هم نبود و نویسنده پست قبل طبق عادت بزرگنمایی کرده.

لرد در حال فرار از کنار ماشین ماگلی رد شد که صندوق عقب رو بالا داده بود و این آهنگ رو پلی کرده بود. لرد از شنیدن همچین آهنگی و با توجه به اینکه تا این زمان همچین چیزی نشنیده بود، در واقع هیچ نوع آهنگی نشنیده بود، نتونست سطح هورمون های هیجانی رو کنترل کنه. برای همین نجینی رو مثل کمربند دورکمر مبارک بست تا دو تا دست آزاد داشته باشه!

خانه ریدل

- من وزیـــرم! باید به حرف من گوش کنید!
- استوپیفای!

صحنه تعقیب و گریز

لرد نفس نفس زنان توی کوچه فرعی پیچید و پشت سطل زباله بزرگی مخفی شد.

- حال کار ما به جایی رسیده که باید پشت سطل مخفی شویم. نه تنها پوست تک تکشان را خواهیم کند، بلکه استخوان هایشان را می‌دهیم هکتور تا برایمان معجون مقوی درست کنه.
- فس چیش پاست!
- خودمان می‌دانیم اگر استخوان های هکتور را درآوریم نمی‌تواند برایمان معجون درست کند.

لرد کمی از بالای سطل سرک کشید تا مطمئن بشه که جاشون امنه.

- طبق معمول در جایی بسیار مناسب مخفی شدیم. حال نجینی، وقت آپارات کردن است.

نجینی لحظه ای رنگ به رنگ شد و بعد دهان را به قصد جمله ای فسس فــــــس گونه باز کرد.
-فسس فــــــس!
- یعنی چه که ما نمی‌توانیم آپارات کنیم؟ ما هرکاری بخواهیم می‌توانیم انجام دهیم.

نجینی کاغذی از توی جیبش درآورد و نشون لرد داد.

- ما چیزی از این برگه نمیفهمیم، و چون نمی‌فهمیم پس آتشش می‌زنیم!
- فـــــــــس! پـس بچس!
- منظورت چیست که ما داریم نوه دار می‌شویم؟



پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
کیلومترها، عزیزان عنایت داشته باشید که کیلومترها! آن سوتر - خانه‌ی ریدل‌ها

مرگخواران انتظار کشیدند.
مرگخواران برای مدت زیادی انتظار کشیدند.
مرگخواران آن‌قدر انتظارشان را کشیدند که در رفت و هر انتظاری به سمت پرتاب شد؛ مثلاً، انتظار سولی خورد توی صورت سوجی و سوجی که هیچ خوشش نیامده بود انتظارش را به زمین کوبید و همان‌طور که هوار می‌کشید او دیگر یک لحظه هم این وضعیت را تحمل نمی‌کند و سولی باید تغییر شناسه بدهد با سولی دست به یقه شد و در حال کتک‌کاری بودند و کار داشت بالا می‌گرفت -چون انتظار بانز هم در رفته بود و خورده بود به کلاه سولی و سولی معتقد بود بانز از عمد این کار را کرده و اگر او شناسه‌اش را عوض کند بانز هم باید شناسه‌اش را عوض کند و فنریر هوار می‌کشید مسخره‌ی آنها نیست که زارت زورت شناسه عوض کنند و جوزفین اصرار داشت که به وضعیت ویزن رسیدگی شود و یوآن اصرار داشت جوزفین اصرار نداشته باشد و بلاتریکس اصرار داشت اگر یوآن و جوزفین با شماره‌ی سه از خانه‌ی ریدل‌ها بیرون نروند،‌ انتظارش را توی صورتشان می‌کوبد و جوزفین در ادامه اصرار داشت که « =) » و...
- بچه‌ها؟

کسی توجهی به لینی لرزان نکرد که تنها دلیل بیرون ماندنش از معرکه این بود که زیادی ریز بود و حشره زدن ندارد.
- بچه‌ها!

مرگخواران و انتظارهایشان حسابی در خانه‌ی ریدل‌ها گردوخاک به پا کرده بودند، ولی لینی به گردوخاکی بسیار هراس‌انگیزتر در دوردست می‌نگریست.
- بچه‌ها!

شاید فکر کنید همه میان زمین و هوا متوقف شدند و برگشتند ببینند آن زبان‌بسته چه می‌گوید، ولی بین آن بلوا و وقتی کریس از اعماق شش‌هایش جیغ می‌کشد که «من وزیرم! من وزیرم!»، شنیدن صدای یک حشره کار ساده‌ای نیست.

در نتیجه، هیچ‌کس متوجه نشد لرد ولدمورتی گردن نجینی در دست، مثل شصت‌تیر به سمت خانه‌ی ریدل‌ها می‌دوید و چندان هم خوشحال به نظر نمی‌رسید.

و یک ارتش پلیس مشنگی هم به دنبالش!


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ پنجشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
نجينى فکر کرد.
کمى بيشتر فکر کرد و تمام کار هايى را که در چند روز گذشته انجام داده بود ،به ياد آورد.
او براى نجات پاپاى عزيزش ،هر کارى انجام داده بود.
از کشتن مامور ها تا هل دادن ماشين در بيابان !
اما قتل؟

اصلا قتل ديگر چه بود؟........نجينى تا به حال ،در طول زندگى ارزشمندش به کلمه ى قتلبرخورد نکرده بود.
البته نقصير او هم نبود ،زيرا وقتى لرد سياه و مرگخواران مرتکب قتل ميشدند، رويش نام هاى مختلفى مانند:
از بين بردن،تفريح،مجازات کردن،تنبيه محفليون،تنفر از مشنگها و حتى استفاده بيش از حد از اکسيژن مي گذاشتند ،و نجينى با اين کلمه آشنايى نداشت!
و نميدانست چرا پليس ها و حتى پاپا ى عزيزش به او تهمت قتل کردن ميزنند!
-فس!

از طرفى لرد سياه که در کنار نجينى ايستاده بود ،ترسيده بود........نه نه لرد سياه نميخواست!
نميخواست که دوباره در زندان تنگ تاريک بيافتد،با اينکه علاقه ى زيادى به تاريکى داشت اما از تاريکى زندان بدش مي آمد!

قدم هاى پليس هر لحظه نزديک تر ميشد ،و لرد هر لحظه بيشتر ميترسيد......يعنى نميخواست!

پس دم نجينى را گرفته و به سمت ناکجا آبادى شروع به فرار کرد...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ چهارشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۷

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-تشریف بیارید با هم می ریم!

لرد سیاه و نجینی، هم زمان به طرف گوینده برگشتند.
اما در حین برگشتن، ماشین ها و ماموران پلیس زیادی از جلوی دیدشان عبور کردند.

آنها محاصره شده بودند!

یکی از پلیس ها، بلندگویی در دست گرفته بود و تنها فردی بود که اسلحه اش را به طرف لرد و نجینی نشانه نگرفته بود.
-شما به جرم قتل مجرم شناخته شدید. خودتون رو تسلیم کنید تا به زور متوسل نشدیم. ضمنا، شما حق دارید سکوت کنید؛ هر حرفی که بزنید در دادگاه بر علیه‌ خودتون استفاده میشه. دستاتون رو ببرید بالا!

لرد مطمئن بود که مرتکب قتل نشده است؛ دست کم در چند روز گذشته!
بنابر این نگاهی به نجینی انداخت.
نجینی دمش را بالا برده بود و بدون هیچ حرفی، به پلیس ها خیره شده بود؛ شاید هم به نور قرمز و آبی ماشینشان!

-نجینی؟! تو مجرمی؟ تو قتل کردی؟ و اجازه دادی شناسایی بشی؟ این یعنی کارت رو تمیز انجام ندادی؟!
-فس...


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ چهارشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
نجینی با دمش به پایین اشاره کرد و به لرد سیاه فهماند که نه تنها در حال سقوط نیست، بلکه حتی رو به سقوط هم نیست.

لرد قانع شد و دست از تقلا برای پرواز کردن برداشت.
-خب...فرزندم...چگونه بریم؟

نجینی این بار توضیح نداد. جلو رفت و دمش را دور کمر لرد سیاه حلقه کرد و به طرف پنجره خزید.

لرد سیاه با این که می دانست اصلا با ابهت به نظر نمی رسد، شروع به دست و پا زدن کرد.
-فرزندم داری چیکار می کنی؟ این همه راه خزیدی اومدی اینجا که با هم خودکشی کنیم؟ تو می تونی وزن ما رو تحمل کنی آخه؟ ولم کن بچه!

نجینی اهمیتی نداد و برای اثبات قدرتش از پنجره خارج شد. لرد سیاه که تنها تکیه گاهش دم نجینی بود، فورا متوجه شد که بهتر است دست از تقلا برداشته و لرد بی حرکتی شود.

نجینی به آرامی از همان مسیری که به بالا خزیده بود، خزید و پایین رفت و این بار جلوی هر پنجره دمش را بلند کرد و پاپایش را به حاضرین نشان داد و مورد تحسین قرار گرفت.

لرد که دچار مقداری ترس از ارتفاع شده بود، چشمانش را بست...تا این که مدتی بعد احساس سبکی کرد!
-فرزندم ...این احساسیه که ما نباید بکنیم...سبکی نه...پرتاب شدیم؟ الان به زمین چاپیده می شیم؟ می شه حداقل انتخاب کنیم که با کدوم قسمتمون فرود بیاییم؟

نجینی فیسی کرد و لرد چشمانش را باز کرد.
-اوه...ما رو بلند کردی و روی زمین گذاشتی...ما به سلامت از اون دیوار بلند و صعب العبور پایین اومدیم. اربابی هستیم توانمند! بزن بریم...چطوری بریم؟...با چی بریم؟




پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد سیاه میبینه که نجینی چقدر مصمم داره بهش نزدیک میشه.
-فرزندم...چرا اینجوری میای؟ میخوای ما رو بِنیشی؟ نه؟...میخوای ببری؟ مطمئنی که میتونی وزن ما رو تحمل کنی؟ ما اگه از این بلندی بیفتیم سه هورکراکسمون یکجا نابود میشه ها. ملتفتی؟

نجینی بدون این که به ارتفاع توجهی کنه، با اطمینان تایید میکنه. برای اون ارتفاع اهمیتی نداره. هر طور شده پاپاشو حمل میکنه.

لرد سیاه با تردید و نگرانی به پنجره نزدیک میشه.
-اگه چوب دستی داشتیم طنابی نامرئی میساختیم و ازش پایین میرفتیم. الان گفتیم نامرئی...یاد بانز افتادیم. یارانمون خوبن؟ مخصوصا بانز عزیز ما خوبه؟ یار وفادار و بی نظیر و شجاع ما.

لرد اصولا نباید همچین چیزایی میگفت...ولی الان فرمون پست دست بانز بود دیگه!

نجینی با حرکت سر جواب مثبت میده. چهره ی لرد سیاه یهو تغییر میکنه.
-خوبن؟ بیجا کردن خوبن! ما این جا اسیر و در بند هستیم و اونا در رفاه و خوشی به سر میبرن. در نعمت های دنیوی غوطه ور شدن؟ صبر کن ببینیم...تو تنهایی تا اینجا اومدی؟

جواب این سوال هم مثبته.

لرد مصمم میشه که هر طور شده فرار کنه و حق همه رو کف دستشون بذاره. مخصوصا بانز بی وجود ترسوی بی مروت رو. پاشو روی چارچوب پنجره میذاره و ازش بالا میره. ولی فورا دچار سرگیجه میشه.

-فیسسسس!

-یعنی چی که فیس فرزندم؟...اگه پایینو نگاه نکنیم چطوری بفهمیم پامونو کجا بذاریم؟ ما از همین الان داریم تعادلمونو از دست میدیم...ما حتی فکر میکنیم در حال سقوط باشیم!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱:۴۵ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
خلاصه:
در نیروگاه، انفجاری رخ داده و لرد به جای دوری پرت شده. مرگخوارها به این نتیجه رسیدن که کاری نکنن و منتظر برگشتن لرد بشن. از طرف دیگه لرد که اشتباهی بعنوان یک فرد معتاد دستگیر شده به کمپ ترک اعتیاد برده می‌شه و نجینی به تنهایی می‌ره دنبالش. بالاخره نجینی به کمپ می‌رسه و از طریق پنجره لردو در بالاترین طبقه‌ی کمپ پیدا می‌کنه و از لرد می‌خواد دمشو بگیره تا با هم از همون پنجره فرار کنن...
نکته: نجینی در حین راهِ رسیدن به کمپ مجبور می‌شه مامور قانونی رو بکشه و عکسش بعنوان تحت تعقیب همه جا پخش شده.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

لرد در بدترین زمان ممکن تصمیم می‌گیره خودشو برای دخترش لوس کنه.
- نجینی! نمی‌دونی اینجا چه بلاها که سر ما نیاوردن. اما باید بدونی پدری بسیار قدرتمند داری که هر سختی‌ای رو تحمل می‌کنه، اونم بدون این‌که حتی یه آخ بگه!... آخ... این برای چی بود؟

نجینی که اتلاف وقت رو جایز نمی‌دونست، با زدن ضربه‌ی آرومی به شونه‌ی لرد سعی می‌کنه توجهشو به فرار جلب کنه.
- پاپا فس!

نجینی همزمان با فس‌فسی که می‌کنه دمشو بالا میاره و جلوی لرد تکون می‌ده. اما لرد در موقعیتی قرار داشت که سخنان نجینی رو به میل خودش تعبیر می‌کرد.
- می‌دونیم مایلی بریم سر اصل مطلب و داستان روزهای سخت ما در اینجا رو بشنوی. ما هم برات می‌گیم، هر روز و هر شب و هر ساعت و هر دقیقه و هر ثانیه‌ش رو بهت می‌گیم تا ببینی ایـ...

صدای لرد برای لحظه‌ای تو ذهن نجینی کمرنگ می‌شه و به جاش صدای قدم‌هایی که ثانیه به ثانیه نزدیک‌تر می‌شدن شروع به پررنگ شدن می‌کنه. شاید مقصد اونا اتاق لرد باشه!
همین باعث می‌شه نجینی تصمیمشو بگیره. باید خودش جلوش می‌رفت و دمشو دور بدن پاپاش گره می‌زد و اونو بیرون می‌برد!




پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
لرد سیاه با خوشحالی دخترش را در آغوش گرفت.
که البته کار ساده ای نبود!
تصور کنید میخواهید یک مار را در آغوش بگیرید...هر چند بزرگ و تنومند!
کار بسیار سختی است.

مار باریک و دراز است و آغوش شما وسیع و گسترده.

ولی لرد سیاه هم جادوگر روزهای سخت بود.
برای همین تلاش کرد و دخترش را در آغوش گرفت و سرش را نوازش کرد.
-فرزندمون. میدونستیم ما رو فراموش نمیکنی. میدونستیم برای نجات ما قدمی بر میداری. میدونستیم این قرصایی که به ما میدن خواب آوره و هیچکدومو نمیخوردیم. میدونستیم کله زخمی به چسب چوب آلرژی داره. میدونستیم یخ های قطب شمال...

نجینی در حالت عادی تمایل داشت همانجا ایستاده و به همه دانسته های پاپایش گوش جان فرا دهد. ولی فرصت نداشتند.
-پاپا...هیس!

این هیس به معنی ساکت باش نبود. به معنی دممو بگیر. باید از پنجره فرار کنیم بود!



ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ چهارشنبه ۵ دی ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
نجینی میخزه و بالا میره و جلوی هر پنجره ای که میرسه عکس پاپاشو نشون میده و جواب رد میشنوه.
ولی ناامید نمیشه.
پاپاش بهش یاد داده که در اوج روشنایی هم همیشه نقطه ی سیاهی هست که انسان(یا جانور) رو امیدوار کنه.
نجینی هم با امید به همین نقطه ی سیاه بالا و بالاترمیره تا این که آخرین پنجره میرسه.

سرشو از پنجره وارد اتاق میکنه و درست همون نقطه ی سیاه رنگ رو میبینه.
پاپاش خسته و افسرده تو گوشه ای از اتاق نشسته و داره با چند تا سوسکی که هنوز زنده هستن ولی شاخکا و دست و پاشون کنده شده، یه قل دو قل بازی میکنه.
نجینی از این بازی خوشش میاد. تصمیم میگیره وقتی با هم به خونه برگشتن با لینی همین بازی رو بکنه.

هیسسس کوتاهی سر میده و منتظر عکس العمل محبت آمیز لرد سیاه میشه.

-مرگ! ما که سرو صدا نمیکنیم هیس هیس راه انداختین. ضمنا اگه صلاح بدونیم سرو صدا هم میکنیم.

این عکس العملی نیست که نجینی منتظرشه. برای همین این دفعه "فیسسس" میکنه.

لرد سیاه این بار صداشو میشناسه. سرشو بلند میکنه و دختر عزیزش رو جلوی پنجره میبینه، در حالیکه عکسی از خودش توی دهنشه.

فیسسسس بعدی نجینی دقیقا به این معنیه:
-زود باش پاپا...بیا اینجا. باید بریم!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ سه شنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
نجینی که بطور ناگهانی صاحب مقدار زیادی بنزین شده بود و احساس قدت می کرد، خوش و خرم به راندن ماشین ادامه داد.

نه خورد و نه خوابید و نه استراحت کرد!

دمش را روی پدال گاز فشار داد و رفت و رفت و رفت...تا این که تابلوی "همون کمپی که دنبالشی" توجهش را به خود جلب کرد!

با خودش فکر کرد این باید همان کمپی باشد که دنبالش بود. تابلو را که بی حساب و کتاب ننوشته بودند!
برای همین با دقت ماشین را پارک کرد. حتی پارک دوبله کرد تا مهارت های رانندگی اش را به رخ بکشد.

بعد از پارک کردن ماشین و باز کردن کمربند و قفل کردن در ها بطرف کمپ خزید.
البته نه به طرف در!
او یک مار بود و به خوبی می دانست کسی مارها را در هیچ کمپی راه نمی دهد. حتی اگر عکس پاپاهایشان را همراه داشته باشند. برای همین بطرف پنجره خزید.

به سادگی از دیوار بالا رفت. در حالی که عکس پاپای عزیزش در دهانش بود. به اولین پنجره که رسید سرش را وارد اتاق کرد. عکس را طوری گرفت که حضار بتوانند ببینند...و پرسید:
-فس؟

جواب منفی بود!

برای همین به خزش بطرف بالا ادامه داد.
پاپایش همیشه عادت داشت در بالاترین قسمت باشد. هر طور شده او را پیدا می کرد و از آن جا نجات می داد.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.