درآوردن ساندویچ از جمجمه کار سادهای نبود. تاتسویا از واحدهای فیزیولوژی عملی که برای کاتاناآرایی پاس کرده بود میدانست که دستگاههای گوارشی و تنفسی و ادراری بههم راه دارند. پس تصمیم گرفت بنشیند و بگذارد ساندویچ از صورتش وارد معدهاش شود تا به آرامی هضم شود.
ساعات بعد با ترکیب صداهای نفرتانگیز دستگاه گوارشی انسانی و غرولندهای نجینی به آرامی سپری شد.
یک دست تاتسویا روی شکمش بود و دست دیگرش روی قبضهی کاتانا. شکمش به شدت درد میکرد.
- فکر کنم الان از شُش هام دیگه وارد رودهام شد. الآنه که یه خودی بهش نشون بدم. رودهها! آنزیم ترشح کنید.
ساموراییها در دورههای تخصصی رزیدنتی نحوه کنترل ارگانهای داخلی و غیرارادی بدن را میگذراندند. تاتسو به خوبی بر این اعمال واقف بود و میتوانست کلیه ماهیچههای غیرارادیاش را تنظیم کند.
رودههایش شروع کردند و هر آنزیمی که داشتند و نداشتند را به درون لوله گوارش ریختند. از لیپاز و پروتئاز و کربوهیدراز گرفته تا راهانداز و خاکانداز و برانداز. ساندویچ از جنس پولاد هم بود باید هضم میشد.
کمی بعد صداها غیرقابل تحمل شد. جوری که نجینی کاملا میتوانست حدس بزند ساندویچ در کدام مرحله هضم است. پس چارهای اندیشید و رفت ساسی مانکن پِلِی کرد تا صداها را در خود خفه کند.
ولی بوها...
برای بوها چارهای نبود... بوهایی که با رفتن تاتسویا به مرلینگاه صدها برابر شدیدتر شده بود...
اندکی بعد تاتسویا شاد و خوشحال از مرلینگاه به اتاق ورود کرد. بدنش را تکانی داد و گفت: تا حالا اینقدر احساس سبکی نکرده بودم!
حق داشتین نمیخوردینش پرنسس. واقعا گوارشش سخت بود.
کاتانا و نجینی از سر آسودگی نفس راحتی کشیدند. دیگر از شر آن ماگل راحت شده بودند! اما خوشیشان به چندثانیه هم نینجامید...
یکی محکم به در مرلینگاه میکوبید و داد میزد: کمک! کمک! من بیگناهم! نجاتم بدین! اونجای تاریک چی بود که منو گذاشتنین توش؟
تاتسویا فریاد کشید: این که هنوز زنده است!