خلاصه: آنتونین دالاهوف قصد کشتن لرد ولدمورت رو داره و برای همین الیواندر چوبدستیساز رو دزدیده چون معتقده اگه چوبدستی قدرتمندی داشته باشه میتونه لردو شکست بده. الیواندر برای هستهی چوبدستی به ریسهی قلب اژدها نیاز داره. آنتونین اژدهایی گیر میاره و بعد از مردنش میخواد قلبشو برداره که قلب دو پا در میاره و فرار میکنه. پس آنتونین یه فیلو مسئول دنبال کردن قلب میکنه تا پیداش کنه.
حالا آنتونین فیلو گم کرده و با یه مگس مواجه شده که در ازای شریک شدن با ته موندهی غذای آنتونین، حاضره بهش برای پیدا کردن فیل کمک کنه...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
آنتونین به مگس که میگسونی نام داشت نگاهی که نشون از انتظار بود میندازه. مگس با تعجب هی سعی میکنه نگاهشو از آنتونین بدزده، ولی میبینه نگاه خیرهی آنتونین قصد نداره دست از سرش برداره.
- چیه خب؟ چرا اینطوری نگام میکنی؟
آنتونین اشارهای به آسمون میکنه.
- برو بالا دیگه. پرواز کن و اوج بگیر و از اون بالا ببین فیله کجا رفته. قبل از اینکه بفرستمش سراغ قلب، دنبال سیرک میگشت! پس اگه سیرکم دیدی خوبه، شاید اونجاس.
مگس بالهاشو باز میکنه و بال میزنه و میزنه و میزنه... تا اینکه به چند متر بالاتر از سر آنتونین میرسه.
- حداقل تا 10 متر جلوترمون که نه فیلی هست و نه سیرکی.
آنتونین دست به سینه سرجاش وایمیسه.
- گرفتی ما رو مگس؟ 10 متر جلوترو که خودمم میتونم ببینم. بیشتر پرواز کن، بالاتر برو. بالاتر از جنگل. بعد کل محوطه رو چک کن و بگو این فیل ما کجاس.
مگس اشارهای به هیکل و بالهای کوچیکش میکنه.
- تو در مورد من چی فک کردی مرد حسابی؟ من قهرمان پرواز مگسها هستم و از من مگس بهتر پیدا نمیکنی که بتونه بالاتر از این پرواز کنه! این اوجشه.
و این چنین میشه که آنتونین ناگهان حس میکنه وارد معاملهی بدون سودی با مگس شده.
- نترس آنتی! من که گفتم همکار خوبی هستم. بزن بریم فیله رو پیدا کنیم.
مگس ویز ویزکنان شروع به حرکت میکنه و آنتونین آهی میکشه و با بیمیلی به دنبالش راه میفته.