بلا وقتی حرف سو رو شنید اخم کرد، آستیناشو بالا زد، توی دستاش آب دهن ریخت و به هم مالید و گفت:
- قبوله!
سو که از تضاد حرکات و حرف بلا گیج شده بود گفت:
- خیلی ممنون که قبول کردی ولی این همه کار لازم بود قبلش انجام بدی؟
- معلومه که لازم بود
... بند ناف منو با خشم بریدن نمی تونم کارمو بدون خشم انجام بدم.
- بلایی هستید خشمگین و جذاب!
- تازه می فهمم ارباب چی می کشن.
- چی؟... ارباب چیزی می کشن؟... سنتی یا صنعتی؟
ارباب در همون لحظه درِ خانه ی ریدل هارو باز کرد.
- اینجا چخبر شده است؟... بلا، چرا همه گرمکن ورزشی پوشیده اند ؟
سو قبل از اینکه بلا چیزی بگه، گفت:
- اربابی هستید معتاد؟
- چطور جرئت می کنی به ما بگویی معتاد؟
- من نگفتم، بلا گفت.
- بلا؟!
- من... من... من منظورم یه چیز دیگه بود این بد برداشت کرد ارباب.
- این به ادوارد بونز میگن.
- ایندفعه ازت میگذرم بلا... ولی دفعه ی دیگری وجود ندارد!
- اربابی هستید بخشنده و حامی حقوق مستضعفین!
لرد که دوباره اون پلک هارو دید در شرف گلاب به روتون بود که بلا اومد بین سو و لرد قرار گرفت و گفت:
- ارباب، مرگخوارا خیلی چاق شدن... اونقدری چاق شدن که دیگه جارو توان بلند کردنشون رو نداره
... برای همین من گفتم که ورزش کنن تا به وزن ایده آل برسن.
لرد نگاهی سریع به شکم مرگخوارا انداخت و گفت:
- حق با توست بلا... واقعا چاق شده اند.
هکتور که تازه از خواب بلند شده بود و به سمت حیاط اومده بود گفت:
- معجون لاغری دارم، بدم!