هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱:۰۳ پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خلاصه:

وزیر سحر و جادو مدارک تحصیلی همه محفلی ها رو بی اعتبار در نظر گرفته و اونها رو مجبور کرده که دوباره امتحانات هاگوارتز رو بدن. ساعت های اندکی به صبح و زمان امتحان مونده و همه مشغول تقلب نوشتن هستن جزء گادفری. گادفری یه غده ضد تقلب تو مغزش داره که باعث میشه موقع تقلب به طور کلی توانایی فکریش رو از دست بده. حالا محفلی ها باید دنبال راه حلی برای برطرف کردن مشکل گادفری باشن ...


----
بووووووومب

گادفری مثل تام (و جری) تلو تلو خورد و گنجشک های خیلی با مزه ای ظاهر شدن که با سرعت عجیبی دور سرش میپیچیدن.

-شعبده باز بودنم حال میده ها، همه ضربه مغزی میشن میفتن یه گوشه این گنجشک ظاهر کرده.

پنه لوپه چند قدم عقب رفت و به کریس خیره شد. ولی همچنان جواب نبود و بازم یه ذره عقب تر رفت. همچنان عقب تر میرفت ، چشمهاش رو ریز میکرد و به کریس خیره میشد. بالاخره وقتی فاصله قابل قبولی که میزان تعجبش رو به خوبی نشون میداد گرفت فریاد زنان از آخر خونه گریمولد گفت:
-کریس!!!!!! با سنگ چرا زدی تو سر گادفری؟

بعدش بدو بدو به طرف جمعیت محفلی ها نزدیک شد تا جواب کریس رو بشنوه.

-خو دیگه مگه نمیگین مغزش مشکل داره؟ کنترل تی وی خونمون که خراب میشه ما اینجوری میزنیم تو سرش تا درست شه، گادفری هم اینجوریه دیگه.

پنه لوپه بازم احساس کرد که فاصله نزدیکش میزان تعجب و حیرتش از این کار کریس رو به خوبی نشون نمیداد. بازم فاصله گرفت و تا آخر سالن رفت. از همونجا دمپایی پرتاب کرد و بهتر از قهرمانان پرتاب دیسک المپیک دقیقا سر کریس رو مورد اصابت قرار داد. بعد دوباره بدو بدو نزدیک شد و گفت:
-الان یعنی مثلا این برخورد باعث میشه که تو یه ذره عاقل شی؟

بر خلاف انتظار پنی و بقیه محفلی ها مثل اینکه این برخورد به کریس کمک کرده بود که یه ایده خیلی خوبی به ذهنش برسه. کریس هیجان زده گفت:
-چطوره به جای اینکه بیاییم گادفری رو بهتر کنیم، یه گادفری بهتر اجاره کنیم که میتونه تقلب کنه؟
-چی میگی کریس؟
-یه بازیگر استخدام میکنیم، مثل گادفری گریمش میکنیم و تقلب ها رو میدیم دستش تا جای گادفری امتحان بده.

محفلی ها همگی همزمان به فکر فرو رفتن. ایده بدی به نظر نمیرسید. گنشجک ها همچنان دور سر گادفری سوت میزدن.




پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ چهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۷

پنه‌ لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۴:۱۴ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
از گریمولد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
پنه لوپه دماغش را بالا کشید:
- خب بیاین یه کاریش بکنیم! اینجوری که نمی شه! این طفلک داره رو به فنا می ره! تا فردا ما از دستش می دیم آ...

پروف هم متقابلا دماغش رو با عشق بالا کشید:
- این فرزند روشنایی راست می گه... فرزندان روشنایی! آیا راهی برای نجاتش دارین؟

فرزندان روشنایی نگاهی به پشت سر، سپس به خود انداختند:
- ما؟ ما اگه راه حل بلد بودیم که وضعمون این نبود!

پروف سری به نشانه تاکید تکان داد... نه! واقعا نه!
- فرزندان روشنایی این فرزند روشنایی واقعا احتیاج به کمک داره! اگه فردا نتونه سر جلسه حاضر بشه بیچاره می شه! تبدیل به یه فشفشه می شه! اونوقت دیگه کی وقتای بی حوصلگی بیاد برامون با عشق مرگخوار تیکه تیکه کنه؟
- اوهوم. دیگه کی برامون از تو کلاهش عشق در بیاره؟
- اگه گادفری نباشه، دیگه کی پنی رو بگیره؟

احساسات محفلی ها کاملا برانگیخته شده بود..‌ هر چند گوینده دیالوگ آخر دیگر هرگز دیده نشد.

- می خواین ببریمش سنت مانگو؟

کریس سری تکان داد:
- گفتم که..‌ شفاگرا جوابش کردن! ... وایسا ببینم... شفاگرا جوابش کردن! ما که نکردیم!
- منظورت چیه؟
- به نظر من، هر چیزی ممکنه!
- یعنی چ...
- یعنی خودمون برای غده ش دست به کار می شیم!


💙
خوشی ها حتی در بدترین لحظات هم می تونن پیدا بشن ، فقط در صورتی که یادتون بمونه چراغ ها رو روشن کنید. (پروفسور جانِ جانان😍)💙

🎈ریونکلاوو عشقه!🎈


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۷

ریونکلاو، محفل ققنوس

گادفری میدهرست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱:۰۸:۰۰
از خونت می خورم و سیراب میشم!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 229
آفلاین
در این میان، گادفری با چهره ای رنگ پریده، رگ هایی بنفش، متورم و نبض دار بر پیشانی، چشمانی که مرتب در حدقه می چرخیدند و موهایی وِز شده، بین کوهی از کتاب نشسته بود و زیر لب جملاتی نامفهوم به زبان می آورد:
- انتگرال دو سوم ایکس دو میشه مقدار قارچ له شده ای که تو پاتیل می ریزیم ...

گادفری داشت درس می خواند، چرا که نمی توانست تقلب کند. به همه می گفت این به خاطر درستکار بودنش است. اما حقیقت این بود که او به طور مادرزاد غده ای به نام تقلب گیر در مغزش داشت. هر گاه می خواست تقلب کند، غده ی مزبور جیغ می زد و دَری وَری می گفت.

گریک در حالی که نوشته های کتاب را مرتب و تمیز روی آستر کتش یادداشت می کرد، اشاره ای به گادفری نمود.
- نمی شه اون غده شو جراحی کرد؟

کریس سرش را به علامت نفی تکان داد.
- نه، شفاگرا جوابش کردن.

گادفری از جایش بلند شد. همان طور که کتاب گیاه شناسی اش را سر و ته نگه داشته بود، تلو تلو خوران به سمت سایر محفلی ها حرکت کرد و گفت:
- من یه درخت همیشه سبز کاغذ خوارم.

بعد هم مشغول ریز ریز کردن و بلعیدن برگه های تقلب شد. محفلی ها شروع کردند به جیغ و داد. اما دامبلدور با خونسردی شعبده باز را از گردن بلند نمود و با ریش های طویلش او را به صندلی بست.



نسخه ی انگلیسی داستانم
بسی ممنون میشم برین این جا و بهش رای بدین و کامنت بذارین.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده



پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
کریس برگه ها را برداشت و خواست شروع به نوشتن کند.
-ولی حالا که ماتیلدا بیهوشه؟چرا برای خودم تقلب ننویسم؟گریییک!اون کتاب معجون سازی رو بده!

گریک که کتاب معجون سازی را دقایقی پیش تمام کرده بود،به طرف کریس پرت کرد.اما...

-آخخخخ!

پنی نیز با برخورد کتاب حجیم معجون سازی به سرش،بیهوش شد.

-هرکاری بکنی به خودت برمیگرده.جهان آینه است فرزندانم.
-پروف شما برگشتید که؟مگه نرفتید تو افق؟
-نخیرم.تقلب های خود را نوشتم.
-به این سرعت؟

پروفسور ژست گرفت.
-فرزندم فکر کردی همه درسا رو خوندم و معدلم بیست شده؟

همه محفلی ها باهم گفتند:
-پروف برای ما رو بنویس!

پروفسور دستی به ریشش کشید.
-نفری هزار!
-چی؟
-ها؟هیچی هیچی آخه کلی دوران تحصیل مک گوناگال و الیواندر و اینجوری سرکیسه کردم عادت کردم.

صورت گریک با این یادآوری سرخ شد.
-بله!میدونی چندتا سیکل...

کریس بر سر زنان به ساعت اشاره کرد.آنها تا ساعت هفت صبح فردا کمتر از پنج ساعت وقت داشتند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷

ماتیلدا استیونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۱ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۹
از کالیفرنیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 359
آفلاین
- من... یعنی من پروفو نا امید کردم؟
- درسته! دارم می نویسم. دیگه حرف نزن!
- آخه من غم و غصه هامو با کی تقسیم کنم پنی؟
- در و دیوار گزینه ی خوبیه. دیگه برو تا با دمپایی نیفتادم دنبالت!

کریس نا امیدانه به خود و بعد به ورقه ها خیره شد. اگر کمی تند تر بود و مثل حلزون نبود، الان تمام کرده بود! به همه ی محفلی ها نگریست که مثل باد، تمام نوشته های کتاب را می نوشتند و از آن کار لذت می بردند.
- آیییی!

ناگهان همه به طرف ماتیلدا برگشتند و با تعجب به او نگاه کردند!
- چی شده ماتی؟!
- آرتروز گردن و کمر و شونه و صد تا مرض دیگه گرفتم!

همه بخاطر اینکه وقتشان هدر رفته بود، در دل گفتند:
- ایشاالله همه ی مرضای دنیا رو بگیری!

و بعد به کار خود ادامه دادند. اما پنه لوپه برای نفع بیشتر محفلی ها، با اردنگی او را به بیرون جمع پرتاب کرد! ماتیلدا از پنه سپاسگزار بود چون همه ی استخوان هایش بخاطر اردنگی، صدای قرچ داده بودند و سر جایشان رفته بودند و همه ی آرتروز هایش درست شده بود. اما آن عملیات، عملی بود سخت! پس او دیگر نمی توانست بنوسید. پس به تنها فرد بیکار در جمع خیره شد!
- کریس! یه لحظه میای؟!

کریس با بی حوصلگی به محل سقوط ماتیلدا رفت و به او زل زد.
- میگم کریس... الان به من ضربه ی سختی وارد شده! جزوه ی یه کتاب مونده. منم که الان سختمه، می تونی برام بنویسی؟

کریس در لحظه ی اول مبهوت بود، اما بعد گذشت ثانیه ای، از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. فریادی از خوشحالی کشید و گفت:
- معلومه!
- اما چند تا چیز بگم بهت!
- هر شرطی باشه، من قبول می کنم!
- خب... اول اینکه خوش خط بنویس ولی تند تند. بعدشم، مگه تو رشته هات مثل منه؟
- خب مثل تو می کنم! رشته هات چیه؟
- حیوون شناسی، گیاه شناسی و دفاع در برابر جادوی سیاه. تو چی بودی؟!

کریس پوکر فیس به او خیره شد.
- تو که بدترین درسا رو انتخاب کردی! حیوون شناسی که صد تا حیوون داریم. گیاه شناسیم اگه گیاها کم باشن، تعریفش تا دم مرلینگاه طول می کشه. و دفاع در برابر جادوی سیاه...
- غر نزن! داری بالاخره خلاصه نویسی می کنی از متنا و می بری سر امتحان که نگاش کنی! تو چی بودی؟
- معجون شناسی، ستاره شناسی و ورد ها و طلسم ها!
- چقدر تفاهم! درسای من بهترن. زود بنویس!
- اما سر امتحان چجوری هر دومون از این جزوه استفاده کنیم؟
- کنار هم می شینیم!
- من موندم وقتی مرلین داشت هوشو پخش می کرد، تو کجا بودی!
- مرلینگاه احتمالا. وقتیم رسیدم تموم شده بود. رفتم از حراجی گرفتم!
- کاملا مشخصه!

کریس کمی فکر کرد و ناگهان فکری به ذهنش رسید!
- خلاصه ها که تموم شد، میرم از ورقه ها کپی می گیرم!
- آفرین! حالا من برات از رو کتاب می خونم، تو بنویس!

او کتاب حیوان شناسی را باز کرد و به آن خیره شد. بعد کمی مطالعه، جای مهم و مورد نظر را پیدا کرد و بلند از روی آن خواند!
- بهترین راه برای فهمیدن اهلی یا وحشی بودن حیوان، طراحی و انجام دادن...

ناگهان جسمی بر روی سر او فرود آمد و او را نقش بر زمین کرد! و آن جسم، دمپایی گل گلی آبی ای بود که بیشتر موقع ها در پای پنه دیده میشد. کریس نگاهی به پنه لوپه کرد. او هم نگاه تهدید آمیزی به او انداخت!
- یه کلام دیگه حرف بزنی، یه چیزی بدتر از دمپایی به طرفت میندازم! ماتیلدا بعضی وقتا واقعا رو نِروه!

بدن کریس از عاقبت خودش در آینده لرزید. اما تصمیم گرفت که جزوه ها را تمام کند!


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷

پنه‌ لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۴:۱۴ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
از گریمولد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
- اون برگه رو بده این وَر، من اینجا برگه کم آوردم!
- ما خودمون برگه لازمیم آقا! برو از ماتیلدا بگیر!
- دست به من بزنین جیغ می زنم آ... من همه برگه هایی که داشتمو پر کردم!
- خب پروفسا شما یه دونه برگه بدین... یه دونه آقا!
- فرزندم گمشو اونور ما اینجا خودمون برگه لازمیم!
- خب این همش مونده پروف! جون من اونی که دستتونه رو بدین!

دامبلدور با عصایش ضربه پرعشقی به سر کریس کوباند.
- فرزندم همین برگه سرنوشت امتحان جانورها و زیستگاهشونو برای من تعیین می کنه!
- پروف آخه شما که پروفین!
- فرزندم چرت نگو هر آدمی تا یه حدی حافظه داره!

کریس آهی کشید و به تکاپوی محفل خیره شد؛ چرا به او توجه نمی کردند؟ او هم باید امتحان می داد خب!
نگاهش در اطراف چرخید و به طرف آشپزخانه رفت تا حداقل با این حواس پرتی پنه لوپه یک پای پیاز نصیبش شود.

- کریس سمت آشپزخونه نمی ری آ!

کریس یادش رفته بود که پنه لوپه نیز یک ریونیست و حواسش همیشه جمع است.

- خب من چیکار کنم پس؟

- هنوز تقلب سه تا کتابو ننوشتم و شما همه تقلباتون تموم ش...
هنوز حرفش تمام نشده بود که پنه لوپه با دستش به صورت کوبید.
- ای وای خدا مرگم بده!
- دیدین چی گفت؟
- وای! وای بر من!
- وای بر تو! وای بر همه!
- وا مصیبتا!

کریس آب دهانش را قورت داد و قدمی عقب رفت.
- م... مگه... چی شده؟ من فقط گفتم شما تقلباتونو نوشتین ولی م...
- وای! دیدین؟ دوباره گفت!
- به ما گفت متقلب!

دامبلدور با عشق سرش را به دو طرف تکان داد.
- ناامیدم کردی کریس... ناامید!

و در حالی که اشک بر صورتش روان شده بود برگه هایش را در آستین جا داد و از پله ها بالا رفت.


💙
خوشی ها حتی در بدترین لحظات هم می تونن پیدا بشن ، فقط در صورتی که یادتون بمونه چراغ ها رو روشن کنید. (پروفسور جانِ جانان😍)💙

🎈ریونکلاوو عشقه!🎈


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷

گریک الیواندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 156
آفلاین
- من؟... من چرا؟
- شما باعث این تخلف بودین برای همین باید خودتونم امتحان بدین.
- گفتین این حکم رو کی داده؟
- جنابِ والا مقام آقایِ استاد وزیر!

گریک با شیدن این حرف گفت:
- اینا همشون یه نفره؟
- آره!
- سختشون نمی شه؟
- ینی چی؟

گریک خیلی آروم سمت محفلیا گفت:
- خب این همه چاپلوس داشتن کار سختیه!

همه محفلیا شروع کردن به خندیدن.

- چیزی گفتی؟
- نه... ینی آره... گفتم الان که دارم چهره ی وزیر و توی ذهنم تصور می کنم یه دکترم باید بین اون حرفاتون می گفتین.

پنه خندشو جمع کرد و گفت:
- این امتحانا کی شروع می شه؟
- فردا!
- فردا؟
- مگه جنگه؟
- این همه رو می خواین فردا امتحان بگیرین؟
- غلط کردم غلطططط
اگه شوخی کردم باهاتون
غلط کردم غلطططط

- این دستورِ وزیره!
- فرزندان، کاری نمی شه کرد... باید دستور رو اجرا کنیم... خیلی ممنون که اومدین و خبر دادین.

دامبلدور بلند شد و ماموران را به سمت در راهنمایی کرد.

- حالا چیکار کنیم؟
- چه سوال زیبایی به به ... پنه جان مجبوریم درس بخونیم.
- با کی فکر کردی اینو گفتی؟
- میدونم که جواب کاملی دادم... خودم همین الان به این نتیجه رسیدم.
- اصلا هم لازم نیست درس بخونین.
- ینی چی پروف؟



Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
سوژه جدید


روزی مثل دیگر روزها،محفلی ها در خانه شماره12گریمولد درحال انجام کارهای روزمره بودند،مثل پنی که درحال پختن غذا بود.
-کریس!پاشو برو دوتا پیاز بگیر برای پیازپلو!

کریس دستهایش را در جیبش کرد.
-خب من...پول ماگلی ندارم.

ماتیلدا مقداری پول ماگلی روی میز گذاشت.
-من دارم.برو بخر کریس.

چند دقیقه بعد کریس همراه یک نایلون حاوی پیاز درحال بازگشت به خانه گریمولد بود که ناگهان سه فرد را مقابل خانه کناری پلاک12دید.

-پس محفلی ها کجان؟خود آرتور گفت اینجا زندگی میکنن.

کریس بعد از لعنت فرستادن بر آرتور خائن گونی پیاز را زمین انداخت و چوبدستی اش را در دست گرفت.
-اهم!اینجا چیکار دارید؟

مردی که به نظر میرسید رییس آن دو نفر دیگربود،دستش را به نشانه صلح بالا برد.
-آروم باشید آقای چمبرز!ما مامورین وزارتخونه هستیم و با آلبوس دامبلدور و بقیه محفلیا کار داریم.

کریس چوبدستی اش را به شکل تهدید آمیزی بالا گرفت.
-اسم منو از کجا...حالا ولش کن.برید سر خیابون!من میرم با پروف حرف میزنم اگه اجازه دادن،میام میبرمتون پیشش.

چند دقیقه بعد،خانه گریمولد

مامورین وزارتخانه روی تنها کاناپه محفلی ها کنار هم نشته بودند و پروفسور روی مبل تک نفره روبروی آنها نشسته بود.محفلی ها دورتا دور آنها ایستاده بودند.

پروفسور دستی به ریشش کشید.
-کارتون اینجا چیه؟مشکلی پیش اومده؟
-بله!مشکل اینه که طی گزارشات متعدد و شهادت چندین فرد قابل اعتماد جناب وزیر،شما دامبلدور،در دوران مدیریتتون در هاگوارتز،به همه محفلی ها و کسانی که همراه شما بودن،مدرک سمج اهدا کردید،بدون آزمون!

ماتیلدا قهقهه ای سر داد.
-پروفسور؟من خودم سر آزمون گیاه شناسی با 10 قبول شدم!

پنی وسط حرف ماتیلدا پرید.
-شما دارید درمورد پروفسور حرف میزنید نه یکی مثله...

دامبلدور دستش را به نشانه سکوت بالا برد
-دخترم کسی که خودشو زده به خواب نمیشه بیدار کرد.حالا حکم چیه؟

کارمند ارشد وزارتخانه کاغذ حکم را از جیبش بیرون آورد.
-طبق حکم مستقیم جناب وزیر،مدرک سمج همه ی محفلی ها و کسانی که شما به اونها مدرک بی اعتبار اهدا کردید،باطل گردیده و برای بازپس گرفتن مدرک،باید آزمون مجدد به عمل بیاید.

چند دقیقه سکوت،محفلی ها با دهان باز به کاغذ حکم خیره شده اند که ناگهان گریک سکوت را میشکند.
-من چرا؟من که با دامبلدور همزمان درس میخوندیم!
-از شما مدرک دیگه ای داریم آقای الیواندر.یه خاطره از امتحان معجون سازی...

گریک سرخ شد.
-من فقط داشتم ...

پروفسور دامبلدور نگذاشت حرف گریک ادامه پیدا کند.
-فرزندان من.چاره ای نیست.توطئه ای علیه ما انجام شده است.ولی من اطمینان دارم که شما از این امتحانات سربلند بیرون خواهید آمد و این حکم را میشکنید!حال من به اتاقم میروم و منتظر بازگشت شکوهمندانه شما ...
-صبر کن ببینم!

مامور وزارتخانه حرف پروفسور را قطع کرده بود.
-طبق این حکم، به دلیل تخلف مدرک شما هم باطل شده،شما متخلف اصلی هستید اصلا!

پروفسور دامبلدور پوکر فیس به مامورین وزارتخانه خیره شد.مانند بقیه محفلی ها.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ سه شنبه ۱۱ دی ۱۳۹۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
پایان سوژه :

دامبلدور همینجور که قدم میزد، به گذشته هاش فکر کرد. چقدر سعی میکرده با عشق جلو بره و از همه مراقبت کنه. چه ایده های احمقانه ای تو ذهنش بود که انسانیت مهمتر از قدرته. دوست داشت اون گذشته رو به طور کلی پاک کنه و هیچ چیز جز یه سری کشت و کشتار نمیتونست دامبلدور جدید رو به جامعه جادوگری معرفی کنه. قبل از کشت و کشتار ولی باید قیافه اش رو تغییر میداد. این ریش سفید و عینک و کلاه خوابی که رو سرش بود قیافه اش رو خیلی بامزه میکردن و ترس و وحشت تو دل دشمناش نمینداخت. سریعا به طرف دستشوئی رفت و با ریش تراشی به جون صورتش افتاد.

-آخجوون، چقد ریش های زشتی داشتم ... آها این موهای رو سرم هم بزنم بره ...

بعد از ساعت ها درگیری با موهای اضافه بدنش بالاخره کارش تموم شد. ریش تراش رو سر جاش گذاشت و به کمک چوب دستیش آینه ای ظاهر کرد. آینه رو با دست چپش گرفت و با دست راستش آخرین تغییر که برداشتن عینک بود رو انجام داد. چشم هاش رو به آرومی باز کرد ولی چیزی که تو آینه دید حقیقتی رو واسش فاش کرد که یادش رفته بود.

-چیکار کردم؟

دامبلدور همچنان به آینه خیره شده بود و نمیتونست لحظه ای چشماش رو ببنده. قیافه ولدمورت رو تو آینه میدید و دیگه خبری از دامبلدور نبود. کچل، بدون ریش، بدون دماغ، صورتی کشیده، سفید و بی روح بهش زل زده بود. تمام اتفاقاتی که تو هفته های اخیر افتاده بود رو مروری کرد و وقتی فهمید چه کارهایی کرده آینده بی اختیار از دستش افتاد و به هزار تیکه تقسیم شد. دامبلدور تبدیل به چیزی شده که همیشه ازش بیزار بود.

یادش افتاد که چه رفتاری با محفلی ها داشته، چه شکنجه هایی کرده، چقد جادوگر و ماگل رو کشته. و در آخر هم یادش افتاد که یه روز به خونه ریدل رفته و تو دوئلی ولدمورت رو هم از بین برده و جسدش رو تو کیسه ای انداخته و تو دفتر مدیریت پنهان کرده. تا الان دیگه اون کیسه رو چغندر یا کریس پیدا کردن و متوجه اتفاقات افتاده تو خونه ریدل شدن.

راه حل دیگه ای نداشت، نامه ای به محفلی ها نوشت، با چوب دستی اش دستان خودش رو بست و بعد چوب دستی رو از وسط شکوند. همونجا منتظر موند تا بالاخره محفلی ها برسن و به سزای اعمالش برسه. جای اون گوشه آزکابانی سرد و دور از جامعه جادوگری بود و خودش این رو بهتر از همه میدونست. اگر خودش جلوی خودش رو نمیگرفت، مشخص نبود که چه اتفاقات وحشتناکی در انتظار جهان جادوگری میفتاد. با این افکار چشمانش رو بست و سعی کرد خاطرات دوران خوبش رو تصور کنه.


پایان






پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷

هانا آبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۰:۳۶ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۸
از دهکده نیلوفر آبی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
در جنگل
-چجوری می خواهیم با این ماشین بریم هاگوارتز؟ اون آبی و تو چشمه! مارو می بینن!

پنه به سمت ماشین رفت و در آن را باز کرد. وقتی توی ماشین را دید دستش را روی یک دکمه گذاشت. ناگهان هم ماشین هم پنه نامرئی شدند و فقط پاهای پنه که بیرون ماشین بود پیدا بود!
بقیه با تعجب به سمت ماشین آمدند. پنه دوباره دکمه را زد. و معلوم شد.

-منتظر چی هستین؟! سوار شین!

آنها سوار ماشین شدند. و به سمت هاگوارتز رفتند.
در هاگوارتز
کریس وارد دفتر مدیر می شود اما به جای پروف پروفسور، چغندر را می بیند.

-چغندر!

چغندر از جای می پرد و ناگهان از دستش یک کیسه گل گلی می افتد! چغندر سعی میکند بگیردتش ولی انگار شی سنگین تر از این حرف ها است.

-کی اونجاست!

صدای دامبلدور از دور می آید. چغندر وحشت می کند. کریس او را جایی قائم می کند که بلکن بعدا بتواند از زیر زبونش حرف بکشد.

-آه! کریس! تو اتاق من چه غلطی می کنی؟

-،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،.

-چرا جوابم رو نمیدی؟ گوشات رو بعد شکنجه از دست دادی؟

کریس هیچ جوابی نمی دهد بعد مدت طولانی کریس زبان باز می کند.

- حرفتون تموم شد؟

-بله!

-متأسفم پروف.س.و.ر ولی نمی خوام عین دفعه قبل بشه!

-منظورت شکنجه است؟

-بلی.

دامبلدور در ذهنش به خود افتخار می کند. اما دوام نمی آورد. به فکر جشن گرفتن می افتد.

-خب باشه من رفتم!

دامبلدور کاملا همه چیز را فراموش می کند و می رود تا بتواند به خود افتخار کند و جشن بگیرد!
کریس که خوشحال است نقشه اش گرفته به سمت چغندر می رود و لحن خود را جدی تر می کند.

-رفت. حالا بگو ببینم جریان اون کیسه چیه؟

چغندر کمی فکر می کند که بگوید یا نگوید که...



-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.