بررسی
پست شماره 515 باشگاه دوئل، لاورن د مونتمورنسی:
در همون نگاه اول می شه گفت پاراگراف بندی شما ایراد داره. اشکالات ظاهری پست مهم نیستن، تا وقتی که در روند خوندنش، اختلالی ایجاد کنن. برای پست شما این حالت پیش میاد.
خوندن پست بدون پاراگراف بندی و بدون فاصله سخته. این رو خواننده تاثیر می ذاره و کیفیت نوشته شما رو موقع خوندن پایین میاره. یعنی در حالتی عقبگرد می کنه که شاید حقش نباشه. برای همین فاصله گذاری رو یاد بگیرین. بعد از دیالوگ هایی که لازم نیست پشت سر هم باشن. بعد از توضیحی که قراره توضیح جدیدی شروع بشه. قبل و بعد از تعیین زمان و مکان.
نقل قول:
لاورن دو بار با خستگی پلک زد و برای چندمین بار به شمعی که گوشه میز سو سو میزد خیره شد ...
بعد پایه شمع را برداشت و به سمت میز کوچک کنار تختش رفت و جلوی آن زانو زد . کره جغرافیایی کوچکی که روی آن داشت را چرخاند و هاگزهد را روی آن پیدا کرد .
این جا قرار ترس و تردید لاورن رو توصیف کنیم. تردیدی که زیاد هم هست. وقتی پست جدیه، توصیف این تردید احتیاج به توضیح بیشتری داره. صحنه باید کمی بیشتر توصیف می شد. می تونستین در مورد حرکات لاورن بنویسین. که از جا بلند می شه...قدم می زنه...دوباره بر می گرده...اضطرابش رو توصیف کنین. و یا یکراست به سراغ احساساتش برین و اونا رو توضیح بدین. اینجوری صحنه کمی پخته تر می شد.
نقل قول:
باید معجون انقراض را به مرگخوار ها میداد ، معجونی که اگر به خورد یک عضو از خانواده برود تمام یک نسل را ، تمام اعضای آن را ، هر کجای دنیا باشند از بین میبرد . در حالی که میدانست برای چه به آن نیاز دارند ... برای از بین بردن پاتر ها ... از بین بردن هری پاتر ...
این معجون فکر خوبی بود. ایده جدید و جالبی بود. کار خوبی کردین که در این مورد خلاقیت به خرج دادین.
اولش فکر کردم قراره به خورد مرگخوارا داده بشه...گفتم اینا که خانواده نیستن! اینجوری کل پست اشتباه می شد. ولی خوشبختانه هدف پاتر ها بودن.
این قسمت یه توضیح کوچیک لازم داشت.
لاورن یه دانش آموزه...مرگخوارا جادوگرای بالغ و بعضا قدرتمندی هستن.
کمی بعیده که برای درست کردن یه معجون به یه دانش آموز احتیاج داشته باشن و خودشون از پسش بر نیان.
از لابلای پست شما می شه اینجوری برداشت کرد که ساختن این معجون فقط از عهده پدر لاورن ساخته اس و لاورن هم اینو از پدرش یاد گرفته. ولی وقتی پست جدیه، بهتره ایراد منطقی توش باقی نذاریم. همینو می شد خیلی کوتاه توضیح داد که این معجون جزو اسرار خانوادگی دمونتمورنسی هاست و طرز تهیه شو فقط پدر لاورن داره.
نقل قول:
آرام از پله های خوابگاه دختران گذشت و به طبقه به سمت شومینه ریونکلاو رفت که ناگهان صدایی او را از ترس میخکوب کرد : لاورن ؟
به سرعت برگشت و با دیدن پنه لوپه نفس راحتی کشید :
- اینجا چیکار میکنی ؟
لاورن با دستپاچگی گفت :
- خب من ... آخه من چون ...
- چیزی شده ؟
این قسمت به دلیل نداشتن فاصله های لازم اشتباه خونده می شه. جمله "اینجا چیکار می کنی" بر می گرده به لاورن...که درست نیست. بهتره اینجوری باشه:
آرام از پله های خوابگاه دختران گذشت و به طبقه به سمت شومینه ریونکلاو رفت که ناگهان صدایی او را از ترس میخکوب کرد.
- لاورن ؟
به سرعت برگشت و با دیدن پنه لوپه نفس راحتی کشید .
- اینجا چیکار میکنی ؟
لاورن با دستپاچگی گفت :
- خب من ... آخه من چون ...
- چیزی شده ؟اون فاصله ای که قبل و بعد از جمله ای که بهش اشاره شد گذاشتم، لازم بود. اگه دیالوگ مال لاورن بود، فاصله لازم نداشت.
قسمت بیهوش کردن پنه لوپه کمی غیر ضروری به نظر می رسه. ولی برای تاثیر گذارتر شدن صحنه بیمارستان مفید بود. برای همین بهتره حذف نشه.
سوژه شما پودر پرواز بود. بهتون گفته بودیم که لازم نیست این محور داستانتون باشه. می تونه بحشی از داستان باشه. شما هم به شکل خیلی کم و محدود ازش استفاده کردین. یعنی کارتون اشتباه نبود. سوژه های دوئل اصولا باید محور داستان باشن، ولی در مورد این یکی این طور نبود.
نقل قول:
پیتر دستش را برای گرفتن معجون دراز کرد . لاورن شیشه را در دستش تکان داد :
- قولت که یادت نرفته آدم رذل ؟
- هی هی با ادب باش ! تو که نمیخای پدر کله شقت یه کروشیو نوش جان کنه ؟
- ساکت شو ! تو حق نداری درباره پدرم اینطوری حرف بزنی ! اگه بخاطر پدرم نبود صد سال سیاه هم نیومدم اینجا !
می رسیم به قسمتی که پست شما رو کلا خراب کرده.
شعار!
شعار از همین جا شروع می شه. از دختر دانش آموزی که پدرش دست مرگخوارا اسیره و اصولا باید کمی خودش رو کنترل کنه...ولی اینطور به نظر می رسه که بیشتر از نجات دادن پدرش دنبال قهرمان شدنه!
یه کمی باید منطقی بود. پیتر پتی گرو مرگخوار خاص و قدرتمندی نیست...ولی بازم برای این که یه دانش آموز بخواد اینجوری باهاش جرو بحث(و در ادامه جنگ) کنه احتیاج به زمینه سازی خوبی برای اون دانش آموز داریم. وگرنه منطق داستان از بین می ره. اگه لاورن از اول قصد جنگیدن داشت هم نباید حریفش رو بی دلیل عصبانی می کرد.
محض درسته. غلط املایی در پست های جدی مهم تر هستن. جلب توجه می کنن.
قسمت بیمارستان و برخورد لاورن با هم گروهیاش صمیمی و قشنگ بود.
نقل قول:
لاورن به کمک بقیه ریونی ها از تخت پایین اومد . در همین لحظه دامبلدور و پرفسور مک گوناگال وارد شدند .
لاورن به محظ نزدیک شدن اونها گفت :
- من واقعا متاسفم که نا امیدتون کردم . وسایلمو جمع میکنم ...
دامبلدور با مهربانی گفت :
- نیازی نیست ... قرار نیست اخراج بشی ...
این قسمت هم خوب بود. برخورد لاورن با دامبلدور و قبول کردن خطا و مجازاتش. برخورد دامبلدور هم کاملا متناسب با شخصیتش بود. دامبلدور می تونه دانش آموزی رو که نیمه شب با یه مرگخوار قرار می ذاره و حتی قراره در کشتن هری بهشون کمک کنه ببخشه...و حتی استعداد معجون سازیش رو تحسین کنه.
در پایان پست، قضیه پدر لاورن رو باز گذاشتین. مشخص نیست که پیداش کردن یا نه. این کارتون خیلی قشنگ بود. حتی برای خواننده یه جور مجازات برای کار لاورن محسوب می شد که حداقل یه مدت نگران پدرش باشه.
نقل قول:
لاورن خوشحال بود ، و در عین حال نگران برای پدرش ... اما چیزی که دیگر به وضوح میدانست این بود :
او فرزند روشنایی بود و حتی اگر جانش را برای آن فدا میکرد ، فرزند تبار عشق میماند ...
این ضعیف ترین قسمت پست بود. مخصوصا به دلیل پررنگ تر شدن و شکل نوشتنش. بازم لاورن شعار داده...و برای شعارش هیچ دلیل و زمینه منطقی وجود نداره. این جا رو می شد کمی ملایم تر کرد...و کمی احساس گناه بهش اضافه کرد که قابل باور بشه. یعنی بگیم به دلیل بخشندگی دامبلدور، لاورن تصمیم می گیره از این به بعد هر اتفاقی هم که بیفته، سفید باقی بمونه. خوب بمونه.
سوژه قشنگی داشتین. روند داستان هم خوب بود. لاورن شما شدیدا باید کنترل بشه. باید اصلاح بشه که بتونه تبدیل به یه شخصیت واقعی و دوست داشتنی بشه. دوست داشتنی بودن و قابل قبول بودن ربطی به سیاه و سفید بودن نداره. ربطی به قوی و ضعیف بودن هم نداره. کافیه شخصیت درست پردازش بشه. خیلی باید مواظب این مورد بود. چون شخصیتی که اشتباه شکل بگیره رو خیلی سخت می شه درست کرد. باید راه رفته رو برگردیم و از صفر نه، از زیر صفر شروع کنیم.
موفق باشید. اسمتون خیلی سخته! همش کپی کردم.
......................
بررسی
پست شماره 28 سالن دوئل انفرادی، نیمفادورا تانکس:
بعد از انتخاب سوژه(در دوئل های انفرادی که خودتون سوژه رو انتخاب می کنین)، باید فکر کنین که چه ایده ای برای این سوژه دارم؟ اینو چطوری می تونم بنویسم که متفاوت باشه...به ذهن هر کسی نرسه.
سوژه شما سرنوشت دگرگونه. جای دو نفر با هم عوض می شه.
این که جای دو نفر رو با هم عوض کنیم، ساده ترین و پیش پا افتاده ترین حالته.
باید یه چیزی بهش اضافه کنیم. یا تو یه موقعیت خاص و به شکل خاص جای اینا عوض بشه...و یا جای دو نفری با هم عوض بشه که همه چی به هم بریزه! دو شخصیت متضاد. مثلا جای بلاتریکس و مالی ویزلی عوض بشه.
در پست شما جای تانکس و بلاتریکس عوض شده.
اینم انتخاب خوبیه...از این نظر که یکی سیاهه و یکی سفید. ولی اشکالی که وجود داره اینه که شما اصلا از این ویژگی استفاده نکردین. این امتیاز رو خیلی راحت کنار گذاشتین.
نقل قول:
صدای هق هق دخترک بر فضا طنین انداخت.
_لطفا نیمفادورا این در لعنتی رو باز کن.
پیکسی کوچک به کمک دستان ظریفش بر در می کوبید.
این قسمت احتیاج به توضیح داشت...اینا چرا با همن؟ چرا کنار همن؟ لینی مرگخواره...هم گروهی هم که نیستن. مشخص نیست چه ارتباطی با هم دارن و چرا اینقدر صمیمی هستن. چون از نظر ایفای نقشی نمی تونن باشن.
بذار درسته... ظریف درسته... چهار طاق درسته. زول زده بود نه...زل زده بود.
نقل قول:
تانکس دعا کرد؛ دعایی غیر معمول و عجیب، دعایی که کمتر کسی می کند، او دعا کرد که آدم دیگری شود؛ آدمی غیر از همان تانکس قبلی پردردسر.
چرا؟...کدوم دردسر؟ یه مثال لازم داشت.
اگه یه اشاره کوچیک به این موضوع می کردین، بهتر می شد. داستان باید منطقی پیش بره. برای همچین کار بزرگی بهتره یه دلیل خوب به خواننده بدیم.
نقل قول:
لینی چشمانش را باز کرد. سپس با دختر لاغر و ضریفی رو به رو شد؛ که البته کاتانای همیشگیش همراه او بود.
بهتره درباره سوژه های شخصیت ها کمی فکر کنیم...اینجوری می شه متفاوت تر از همیشه نوشتشون. مثلا به جای این که بگیم کاتانا همراهش بود، بگیم بعد از تاتسویا کاتانا هم فریاد می کشه و سعی می کنه لینی رو بیدار کنه.
نقل قول:
لینی و تانکس که البته حالا بلاتریکس شده بود به هم خیره شدند.
لینی پرواز کنان آمد و روی شانه ی بلاتریکس نشست.
به موی او دستی کشید و گفت:
_نیمفادورا؟
بلاتریکس حرفی نزد.
لینی دوباره گفت:
_نیمفادورا...چه بلایی سرت اومده؟
لینی خیلی ساده و بی دلیل قانع شد که این همون نیمفادوراس! یا باید بیشتر تعجب می کرد و یا دلیل بهتری برای قانع شدنش به خواننده می دادیم. اتفاق ها و صحنه ها باید کمی پخته تر بشن. مثلا عکس العمل بعدیش هم همینجوریه:
نقل قول:
_خب...دورا، که البته حالا بلا، ما باید ی کاری کنیم تا وقتی که فردا بشه و تو دوباره همون تانکس قبلی بشی کسی نفهمه که تو بلاتریکس شدی و...
خامه! واقعی نیست. کسی که بره و ببینه دوستش تبدیل به یه نفر دیگه شده، به این سادگی قضیه رو قبول نمی کنه. حتی اگه جادوگر باشه. یه کمی تعجب...کمی مکث...کمی سردرگمی. اینا لازمن که صحنه واقعی تر به نظر برسه. خواننده بتونه احساس شخصیت ها رو درک کنه.
نقل قول:
_اه عجب اتاق کثیف و نا مرتبی...هی پیتر بیا و اینجا رو تمیز کن.
چی؟ صدایش تغییر کرده بود، خیلی مسخره شده بود.
اون "چی؟" دیالوگه؟...توضیحش کافی نیست. اصولا نمی تونیم همینجوری بگیم مسخره شده بود. یا باید توصیف کنیم که منظور از مسخره چیه...یا بگیم به نظر پیتر مسخره شده بود. یه جورایی مسئولیتو بندازیم گردن پیتر.
سوژه خوبی انتخاب کردین. تغییر بلاتریکس به تانکس...ولی متاسفانه روند داستان خوب پیش نرفته. شخصیت ها مشکل دارن. بعضی صحنه ها احتیاج به توضیح دارن. توضیح بدین...صحنه ها رو...احساسات شخصیت ها رو. و مهم تر از همه، جایی که لازمه چیزی رو برای خواننده توجیه کنیم، دقت کنین که این کار درست انجام بگیره. وگرنه منطق داستان از بین می ره.
راه حل تمام این مشکلات اینه که وارد ایفای نقش واقعی بشین. تقریبا کل پست های شما مال هاگوارتزه. چرا؟ چه فایده ای داشته؟ اگه تو موقعیت های مختلف و سوژه های متفاوت قرار نگیرین شخصیت خودتون فرصت پرورش یافتن رو پیدا نمی کنه. همینطور نویسندگیتون. شناخت شخصیت ها، توصیف صحنه ها، استفاده از جمله های درست...طنز خوب و جدی تاثیر گذار...همه اینا با تمرین پیشرفت می کنن. از وارد شدن به سوژه ها نترسین. منظورم وارد شدن شخصیتتون نیست. در این مورد دقت کنین. تانکس نمی تونه وسط خانه ریدل ها باشه. اگه قراره باشه، باید براش موقعیت و دلیل مناسبی پیدا کنیم. جایی که موقعیت مناسبه واردش کنین؛ ولی خودتون به عنوان نویسنده تو هر سوژه ای می تونین وارد بشین.
فعالیت عادی رو شروع کنین. اشکالا یکی یکی برطرف می شن.