نهنگ میخواست کسی رو بخوره که حتی نمیدونست کیه! در این لحظه که لرد خشم تمام بدنشون رو فرا گرفته، یه نهنگ از آب بیرون می پرد. فریاد زد:
-آوداکداورا!
صورت لرد موقع فریاد زدن
این شکلی شده بود. لرد در ادامه وردش گفت(با پوزخند):
-هه! دیدی چگونه آن نهنگ نگون بخت را کشتیم؟ اگر عذرخواهی نکنی تو را نیز همان گونه میکشیم!
نهنگ از ترس، با مِن مِن، گفت:
-امــــــــــم... شاید باید تو انتخاب گزینه غذا بیشتر فکر کنــــــم! یکی دیگه رو میخورم.
لرد پیروز مندانه(در حالی که همان پوزخند بر لبشان هست) گفت:
-کس دیگر کیست؟
-نمی دونم!
-نمیدونی؟
و با اولین ضربه آن نهنگ مرده را که روی آب مانده بود، پودر کرد.
نهنگ ترسید و گفت:
-خب... خب... پس کیو بخورم؟ شما بگین اصلا!
لرد بدون هیچ وقفه ای گفت:
-یکی غیر از مرگ خواران روی عرشه ما!
نهنگ با تعجبی وصف ناپذیر گفت:
-خب کلی مرگخوار روی عرشه است! کدومشون؟... هیچکدوم یعنی؟
لرد عصبانی گفت:
-با ما کلنجار نرو! بحث با عاقب ندارد!
لرد وقتی با این جمله ، به بحث خاتمه داد، سالازار با صورتی که سایه انداخته بود،(همراه با لبخندی شیطانی) روبه نوادهاش کرد و گفت:
-خب بفرستش سمت برج گریفندور، کنار کلبه هاگرید. اونجا غذای گریفندوری زیاده!
لرد سایه ای شیطانی بر صورتشان نشست. برق قرمزی که در چشمان لرد درخشید از چشمان هیچ یک از مرگخواران دور نماند... لرد در حالی که دیوانه وار و شیطانی میخندید گفت:
-آری! برویم سمت برج گریفندور برای کشتار عام!