هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
#85

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
بله. بلاتریکس نه فقط رودولف، بلکه تمامی مرگخواران را با چک و لگد از دنیای مجازی بیرون کشیده و به دنیای حقیقی آورده بود. سخت بود... مثلا وقتی هوریس خودش را به شکل برچسب روی عرق خارخاسک درآورده بود، یا رودولف که دو دستی پای یک ساحره را چسبیده بود و یا کراب که با اصرار سعی داشت ثابت کند کراب نیست و فقط یک خانم قری است. سخت بود... اما بلاتریکس ساحره روزهای سخت بود و موفق به بیرون کشیدن همه شد.
و حالا رو‌به‌روی آنها، هکتوری وجود داشت که به میز جراحی بزرگی بسته شده بود و باید روح از تنش بیرون می‌کشیدند.

-چه کنیم؟
-من تو دنیای اونور، یه کانال دیدم که نوشته بود چجوری روح از بدن کسی که بهت خیانت کرده جدا کنی... بذار من یه سر برگردم اونجا و ...

رودولف جادوگر فرصت طلبی بود. اما بلاتریکس نیز همینطور بود... همیشه و هرجا منتظر یک فرصت بود تا چوبدستی‌اش را تا دسته در حلق او فرو کند و رودولف بار دیگر این فرصت را به بلاتریکس داده بود.
چوبدستی در حلق رودولف فرو رفت و از پس کله‌اش بیرون زد.
بلاتریکس چوبدستی را با گوشه ردای رودولف تمیز کرد و تیغ جراحی را برداشت.
-خب... چه کنم؟ به نظرتون چجوری روحش رو دربیاریم؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸
#84

اینیگو ایماگو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۷ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲
از این گو به اون گو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 104
آفلاین
بلاتریکس بهت زده به دور و اطرافش نگاه می‌کرد. اما حالا وقت بهت زدن نبود. او باید مرگخوار ها را پیدا می‌کرد و آنها را با خود بر‌می‌گرداند‌.
درون فضایی سبز رنگ و پیچ در پیچ بود. قطعا او گوشی ماگلی نداشت و با برنامه‌های ماگلی ای که توی آن گوشی نصب بود آشنایی نداشت و حالا اینگونه معلق در هوا روی صفحه‌ای که ایستاده بود کمی عجیب و غریب و ترسناک به نظر می رسیدند.

چند قدم که جلوتر رفت صفحات سفیدی با اعداد صفر و یک از کنارش گذشتند. با احتیاط به راهش ادامه داد. ناگهان قاب عکسی شناور که موشکی را نشان می‌داد و به رنگ آبی بود و سبدی کنارش که حاوی چند برچسب کلمه و عکس بود، وجود داشت.
عقب عقب رفت و بعد تابلو عوض شد. اینبار تابلویی صورتی با طرحی به شکل دوربین‌های عکاسی ریتا اسکیتر بود.

بلاتریکس جلو رفت و دستش را به طرف تابلویی که اینبار سبد کنارش پر از عکس هایی بود که حرکت می کردند، برد.
لحظه ای احساس کرد پشت این آیکون های برنامه های مختلف سایه ی چند نفر را دید. به آن طرف آیکون ها رفت و چند نفر را دید که دور هم مشغول خندیدن به صفحه‌ی کوچک و سفید رو به رویشان هستند.

امان از جوک های ماگلی بی‌مزه و مرگخواران از یاد رفته. بلاتریکس اولین شئ نزدیک به خودش را برداشته و به طرف سر رودولف پرتاب کرد. شئ نه تنها به سر رودولف خورد بلکه خیلی هم دردش آمد.

بیرون از گوشی ماگلی

مرلین فقط می‌داند که به چه سختی ای دوباره برگشتند و صحیح و سالم ماندند. پس حالا فقط یک کار می‌ماند... هکتور و روحش!


"رویاهات، روح اصلیت رو می‌سازند"




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸
#83

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
خلاصه:
مرگخوارا تصمیم دورن که دور از چشم اربابشون برای خودشون هورکراکس درست کنن و برای این کار پیش هوریس میرن. هوریس بهشون میگه که نیاز به روح دارن و اونا هم سعی میکنن روح هکتور رو در بیارن. سو تلاش میکنه ولی نمیتونه و از خجالت آب میشه.
یک مرگخوار با موبایل میاد و یه کانال احظار رو بهشون معرفی میکنه و مرگخوارا با استفاده از معجون هکتور وارد موبایل میشن!
فعلا مرگخوارا دارن حال می کنن!

=====

فضای سرد

- وایی... اینجا چقد سرده!

سو، طوری کلاه رو روی مایع خودش تنظیم کرد که وقتی جامد شد، کلاه درست روی سرش باشه.

- خب... حالا... فـ... فقط... میخواد یـ... یه کم وایسـ... سم تا جــــــــامد بشم...

چند ساعت بعد - اتاق اسلاگ

- اینم خوبه، فورواردش کنم برای هاگرید، بعد کویی بزنیم...
- رودولف، بیا بیرون از اون کانال کوفتی!
- وضعیت تاهل شما چجوریاست؟
- عه؟ اینجوریه؟ باشه!

بلاتریکس این رو گفت و معجون " رو سر کشید.


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۷ ۱۸:۴۶:۲۲


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ پنجشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۸
#82

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
-وضعیت تاهل شما چجوریاست؟

رودولف این جمله رو حداقل به بیستا دختر گفت!حتی یک بار اشتباهی به یک پسر گفت و اون پسر بحث ادبیات رو وسط کشید!

بلاتریکس که خونش از کارای رودولف به جوش اومده بود،کاری رو کرد که فکر نمیکرد این کارو هیچوقت بکنه...وارد آزمایشگاه هکتور شد!
-این معجون لعنتی کجاست؟...رودولف می کشمت!

بلاتریکس متوجه یک چمدان شد که روش نوشته بود ساخته های جدید!بازش کرد.
-باید بین همینا باشه...خب خب ببینیم اینجا چی داریم!مرئی شونده!اینو فک کنم بانز نخورده،گذاشته اینجا...این چیه؟بزن روشن شی!فک کنم این برای هوریس بوده...اها پیداش کردم!

بلاتریکس بعد از پیدا کردن معجون،شروع به فکر کردن در مورد اینکه چجوری رودولف رو بکشه،کرد.

هوریس بعد از گشتن بین کانال ها،بالاخره کانال مورد نظرشو پیدا کرد...عرقیجات خاله قزی!
-آها...این شد.بریم ببینیم توش چیا هست!

هوریس وارد کانال شد!
-واو!چقد چیز میز بوده که من ندیدم!عرق بیدمشک...عرق خارخاسک...این چیه؟عرق نعناع؟این چقد خواص درمانی داره!اینو بعدا باید درست کنم و بخورم.

هوریس و این همه خوشبتی محال بود،محال!

کراب بعد از تلاش های فروان بالاخره تونست وارد کانالی که میخواست بشه!
-اوه اوه اینا چیه؟واقعا خانومایی که قری هستن،این چیزا رو یاد دارن؟

کراب جلوی چشماشو گرفت تا تصاویر زشتی که جلوش بود رو نبینه،ولی بعد از چند ثانیه لای انگشتاشو باز کرد و از بین اون کل مطالبی که باید یه خانوم قری میدونست رو خوند.

فنریر وارد کانال غذای مورد علاقه ی خود را بخورید،شد!
-اینا همش مورد علاقه ی منه!خب از همین اولی شروع میکنم.

فنریر سعی کرد که عکس کله پاچه رو بخوره ولی چیزی گیرش نیومد،برای همین عصبی شد و دهنشو تا جایی که میتونست باز کرد و محکم بست تا شاید بتونه عکس رو بخوره!
-آها بالاخره تونستم!چقد خوشمزه هستش این غذا!

فنریر از مزه ی دندون خودش خوشش اومده بود.

همه ی مرگخوارا غرق در دنیای مجازی بودن و قضیه ی هورکراکس رو فراموش کرده بودن به جز کسی که در فضای سردی بود تا دوباره جامد بشه!


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۸ ۱۳:۴۷:۴۷

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۵:۵۲ سه شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۷
#81

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
- معجون ورود به دنیای مجازی بدم؟

هکتور پیش از گفتن این جمله به کمک همین معجون وارد کانال دیگری شده بود که در زمینه «تغییر صدای زن به مرد و مرد به زن!» فعالیت می‌کرد. بنابراین مرگخواران که هر یک گوشه‌ای در تقلای ورود به یک گوشی بودند هکتور را نشناخته و از این پیشنهاد استقبال کردند. بلاتریکس که مشترکا با هکتور مشغول به ورود به یک گوشی بود، از گرفتن معجون او امتناع کرد. اما در مقابل چشمان حیرت‌زده او که دیگر مورد وثوقش نبودند، هر یک از مرگخواران پس از خوردن معجون به سادگی به درون یک گوشی شیرجه زدند. بلا دوست داشت دست به دامن هکتور شده و سهم معجنش را بگیرد اما دیگر دیر شده بود چون خود هکتور نیز اکنون در کانال‌ها سیر می‌کرد. توجهش به گوشی که رودولف درون آن بود جمع شد.

-
- وضعیت تاهل شما چجوریاست؟
-

رودولف بیخیال شکلک شد و به سراغ سایر کانال‌ها رفت.

- رودولف؟ سمت کانال «خاکبرسری +18» نمیری‌ها!
- این‌جا دیگه دستت بهم نمی‌رسه! هر جا بخوام می‌رم.

بلاتریکس به سرعت صفحه را اسکرول کرد تا کانال مذکور از صفحه خارج شود ... کانال‌های «کپشن‌های شاخ مخصوص رو کم کنی»، «بوقی دونی» «اخبار شیری مهم»، «آفتابه مرلین نیوز»، «آهنگ‌هایی که اگر قبل از مرگ نشنوید عزراییل به صورتتان تف می‌کند» و «زردنوشت‌های یک دخترک خسته‌ی دل‌شکسته» بدون این که توجه رودولف را جلب کنند از مقابلش عبور کردند اما ناگهان متوجه ورود گروه «دخترپسرای باحال و با جنبه (کل کل آزاد)» به صفحه شد و پیش از آن که از بلا کاری بربیاید وارد آن شد.

در موبایلی دیگر، کراب پایین تر از جمله‌ی «اگه می‌خوای عضو کانال «خانومای قری» بشی و انواع دلبری رو یاد بگیری سریع لینک زیر رو لمس کن.» ایستاده بود و سعی می‌کرد آن را لمس کند، اما لینی هر بار با پرواز به بالای صفحه و بالا و پایین کردن آن مانع می‌شد. او به سختی دلباخته شکلک آن صفحه شده بود و نمی‌خواست از او دور شود. ظاهرا تمام مرگخوارها حسابی در دنیای مجازی غرق شده بودند.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۷
#80

یوآن بمپتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۵:۵۴:۳۲ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از اکسیژن به دی‌اُکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 65
آفلاین
ولی اسلاگهورن هفت‌خط رو گذرونده بود و اصلاً توی عالم دیگه‌ای سیر می‌کرد.

اون طرف هم بین مرگخوارای گوشی‌دار و مرگخوارای بی‌گوشی، جر و بحث پیش اومده بود و یکی از گوشی‌دارها سعی داشت بی‌گوشی‌ها رو شیرفهم کنه.
- آقایون و خانمای گوشی‌ندیده! عزیزم! دلبندم! اون کاناله، اینم کاناله! امّا هر گردی که گردو نیس! اون کانال، توش آبه. ولی این کانالی که میگم، یه مکان مجازیه که توش مطلب می‌ذارن. تا اینجاشو گرفتین یا نع؟!
- بلی.
- حالا صاحبِ کانال گفته که بدوئین! منظورش اینه که عجله کنین! زود وارد کانال بشین! اینو می‌بینین؟ می‌بینین چقد توش مطلب نوشتن؟ این کاناله. باید واردش بشیم. گرفتین یا نه؟!
- آهااااااا! خب از اول اینجوری می‌گفتی داداش. الآن فهمیدیم چی به چیه.
- خب دیگه. پس منتظر چی هستین؟! بپرین تو کانال!

مرگخوارای گوشی‌ندیده هم عین مور و ملخ شیرجه زدن سمت گوشیا و سعی کردن شخصاً وارد کانال بشن.
- این کاناله چقد تنگه!
- هل نده! هل نده! هوی کره‌تسترال! میگم هل نده!
- اَه! چرا هر کاری می‌کنم جا نمیشم تو این کانال؟! آقا یکی منو جا کنه!
- نمی‌خواد جا بشی! تو فقط قلاب بگیر برام!

در کمال تعجب، مرگخوارای گوشی‌ندیده نتونسته بودن وارد کانالِ درونِ گوشی‌ها بشن. موفق‌ترین‌شون رودولف بود که حداقل تونسته بود تا کشکک زانو بره توی کانال. چون اون می‌تونست وارد گوشی بشه، حتی اگه کسی نمی‌تونست.
ولی خب، پاش از اونورِ گوشی بیرون زده بود.

ملّتِ گوشی‌دار:


ویرایش شده توسط یوآن بمپتون در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۳ ۲۳:۵۳:۲۱
ویرایش شده توسط یوآن بمپتون در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۴ ۰:۰۱:۰۳

How do i smell?


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۷
#79

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-کانال زیر یعنی دقیقا کجا؟

مرگخوارا همگی با هم به زمین خیره میشن. اون زیر حتما باید کانالی وجود داشته باشه.
هر چی مرگخوار موبایل دار سعی میکنه روشنشون کنه، روشن نمیشن. اونا فرزندان واقعی تاریکی هستن.

-بیل بیاریم زمینو بکنیم؟
-گفته بدو...یعنی با سرعت کم هم نمیشه واردش شد.

اسلاگهورن تو یه گوشه ی دیگه ی اتاق سرگرم نوشیدن و فراغت از رنج های دنیویه. ترجیح میده مرگخوارا تا ابد درگیر حل این مسئله بمونن.

چند دقیقه بعد، مرگخوارا که به نتیجه ای نرسیدن، آشفته و سرگردون میشن. یه کانال یه زیری وجود داره و دست اونا بهش نمیرسه.

-بریم این سمیعی رو بدزدیم؟ اون حتما میدونه کانال کجاس!

مرگخوارا مخالفت میکنن. اونا مدتها دنبال هوریس گشتن تا پیداش کردن. دیگه حال ندارن برن یکی دیگه رو هم بدزدن.

-پروفسور اسلاگهورن...شما نمیشه یه کمکی به ما بکنین؟ تا حالا چیزی درباره ی کانال زیر شنیدین؟ از محلش اطلاعی دارین؟ میدونین چطوری باید خودمونو بهش برسونیم؟ اسلاگ! وقتی دارم باهات حرف میزنم به من نگاه کن!




چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۹:۱۰ چهارشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۷
#78

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
خلاصه: مرگخوارا تصمیم گرفتن دور از چشم لرد برای خودشون هورکراکس درست کنن. برای یاد گرفتن این کار سراغ اسلاگهورن می‌رن. هوریس قراره به صورت آزمایشی این کار رو روی هکتور انجام بده تا بقیه یاد بگیرن. از اون ها میخواد روح هکتور رو در بیارن.

تصویر کوچک شده


سو از رو نرفت و از نو وردش را تکرار کرد. روح هکتور هم روحح هکتور هم دوباره تا مرز خروج پیش رفت اما به در و دیوار جسمش گیر کرد و برگشت سر جای اول.

- فکر کنم مشکل از روح هکتوره! این طلسم همیشه درست کار می‌کرد.
- چه وردی؟
- اکسیو روح!
- سو؟ برو!

سو زیر نگاه‌های سنگین مرگخواران آب شد و به صورت جاری، دفتر اسلاگهورن را از زیر در ترک کرد. هوریس فاز تدریس به خود گرفت و گفت:

- با اکسیو نمی‌شه! روح به این راحتی‌ها درنمیاد که.

مرگخواران نمی‌داستند چطور باید بابت این اطلاعات گرانبها از او تشکر کنند.

- خوب چجوری درمیاد؟
- شماها فکر کردین من روزی سه بار جانپیچ درست می‌کنم؟ تو کتاب‌های باستانی که من مطالعه کردم فقط نوشته روح رو پاره کنید. دیگه ننوشته که چجوری اول از جسم جدا بشه ...
- چطوره اصلا جدا نکنیم؟

- این کار بسیار خطرناکیه دختر دلبندم ... حتا خطرناک تر از درست کردن جانپیچ.

هکتور که این پیشنهاد را هتاکانه محسوب می‌کرد به سمت مرگخوار پیشنهاد دهنده یورش برد ...

- چطوره روح خودتو وقتی به جسمت متصله پاره کنیم؟

هوریس تحت تاثیر اخگرهایی که طرفین دعوا به سمت یکدیگر شلیک می‌کردند در لاک دفاعی فرو رفته و به شکل صندلی چرخدار درآمد. خودش را به جلو راند و از صحنه درگیری فاصله گرفت تا فارغ از غوغای جهان، نوشیدنی بنوشد. عاقبت پیش از آن که چند مرگخوار در مسیر جاودانگی جانشان را از دست بدهند، فریاد بشارت دهنده‌ای آن‌ها را متوقف کرد.

- یافتم! یافتم!

مرگخوار بشیریک موبایل مشنگی در دست داشت و فاز ارشمیدس گرفته بود.

- احضار روح، به خدمت گیری جن، باز کردن بخت، از بین بردن طلسم، ترکاندن چشم بد و ... دوست داری با یه طلسم شوهرت عاشقت بشه و به هیچکس دیگه توجه نکنه؟ می‌خوای تاثیر انرژی منفی خواهرشوهرت که باعث همه مکلات زندگیته ازت دور شه؟ پرفسور سمیعی یه کانال زده و راه حل همه این مشکلات رو توش نوشته. منتظر چی هستی؟ بدو تو کانال زیر!

مرگخواران با شور و شوق متنی که قرائت می‌شد را گوش دادند. سپس یک صدا گفتند:

- منتظر چی هستی؟ بدو تو کانال زیر!


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۷
#77

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
همه می دانستند روح هکتور نه والا بود و نه نورانی؛ ولی شاید بی مثل و مانند بود. چون هیچ روحی در دنیا نمی توانست به اندازه روح هکتور، روی اعصاب تک تک مرگخواران رژه برود!
قبل از مخالفت مرگخواران، همگی با اشاره های کراب به فکر فرو رفتند.
فکری که در یک زمان به ذهن همه رسید؛ همه به جز هکتور!

ممکن بود که دفعه اول همه چیز خوب پیش نرود و مشکلی برای روح داوطلب پیش بیاید؛ اینطوری، هم سالم می ماندند و هم از دست هکتور راحت می شدند!

اگر هم همه چیز خوب پیش می رفت، آنها می دانستند که هکتور چه چیزی را به عنوان جان پیچش انتخاب می کند؛ هکتور چیزی با ارزش تر از پاتیلش نداشت!
بعد از آن به راحتی می توانستند هکتور را به نابود کردن پاتیلش تهدید کنند و حسابی لذت ببرند.

بلاتریکس تصمیمی که همه با آن موافق بودند را اعلام کرد.
-قبوله... هک! این افتخار نصیبت شده که اولین نفری باشی که امتحان می کنه.

هکتور هنوز به عواقب عملش پی نبرده بود.
با خوشحالی دور پاتیلش می دوید و به بقیه فخر می فروخت.
-کسی معجون ‌"حسادت به هکتور رو از بین ببر" نمی خواد؟

مرگخواران با لبخندی ملایم به هکتور نگاه می کردند، تا اینکه هوریس او را از یقه گرفت و در هوا بلند کرد.
-بگیر بشین ببینم... حالا باید روحش رو بیرون بکشیم.

مرگخواران برای اینکه افتخار بیرون کشیدن روح هکتور از جسمش را به دست آورند، سر و دست می شکستند.
سو که هنوز از پذیرفته نشدن داوطلبیتش غمگین بود، جلو آمد و با سرفه ای ساختگی، صدایش را صاف کرد.
-اهم ،اهم... من انجامش میدم! به تلافی دفعه قبل که نذاشتید من داوطلب بشم.

بانز حس می کرد یک جای کار می لنگد.
-ولی من قبل تو گفته بودم... تازه، این من بودم که هوریس رو گیر انداختم!

کسی توجهی به حرف های مرگخوار نامرئی نکرد.

-باشه سو... تو انجامش بده.
-مطمئنم که سو می تونه!
-وردش رو بلدی دیگه؟

بانز، غمگین تر شد؛ اما هیچ کسی واکنشی به غمگین شدنش هم نشان نداد. بنابر این، باز هم غمگین تر شد...
اما دریغ از یک نفر که اهمیتی بدهد!

سو چوبدستی اش را به طرف هکتور گرفت و وردی را زیر لب زمزمه کرد.
هاله‌ای لرزان و خاکستری اطراف هکتور را گرفت؛ هاله‌ای که هر لحظه بیشتر نمایان می شد.

-روحمه! روح خودمه... چش نخوره، چقدرم خوب ویبره میره!

چیزی نمانده بود که روح از بدن هکتور خارج شود... اما ناگهان با ویبره‌ی هکتور، روح به در و دیوار جسم خورد و سر جایش برگشت!

-چی... چی شد؟!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۷
#76

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
بانز فورا کلاهش را از سر برداشت و جلو رفت!

ولی بقیه مرگخواران، با جدیت به عقب هلش دادند.
-تو یکی نه! جسمت خیلی عادیه که به روحت اعتماد کنیم؟

بانز غمگین شد!

داوطلب بعدی، سو بود. او هم کلاهش را برداشت و جلو رفت. مرگخواران کلاه های زیادی برای برداشتن داشتند.
کمی منتظر ماند...ولی کسی به عقب هلش نداد.
خوشحال شد!
داوطلبیت او مورد قبول واقع شده بود.

-هرگز چنین حرفی نزدیم!

این صدای یکی از مرگخواران بی نام و نشان بود. سو هم غمگین شد و لب به اعتراض گشود.
-چرا خب؟

بلاتریکس جلوتر رفت و نگاه سردی به سو انداخت.
-چهره بی روحی داری! به نظر من داوطلب خوبی نیستی.

سو یک نگاه "نه که قیافه خودت خیلی روح داره" به بلا کرد و عقب رفت.

این بار نوبت هکتور بود که حرف بزند.
-هی...صبر کنین. انگار فراموش کردین که کی بود که مشکلتونو حل کرد...نظرتون درباره روح والا و نورانی و بی مثل و مانند من چیه؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.