دردسر های دابی و بدبختی ها هری:نزدیک طلوع خورشید بود، اما هوا هنوز تاریک بود.
هری در خواب شیرین در رخت خواب گرم و نرمش به سر میبرد..
هیچ چیز نمیتوانست این آرامش فوق العاده را برهم بزند که ناگهان هری با دوتا چشم گنده و جسه لاغرمردنی که به صورت او زل زده بود از خواب بیدار شد و با وحشت و عصبانیت گفت :
-واااااااااااااااااااااااااااااااااای!عهههه دابی تویی! خیلی معذرت میخوام نمیدونستم که باید بدونم این وقت صبح یا نمیدونم شب تو بغلم ببینمت؛واقعا معذرت میخوام که ترسیدم!
دابی گفت:
+ببخشید، دابی نمیدونست که باید به هری پاتر بگه ولی دابی خیلی فراموش کاره!
و دابی بلند شد و شروع به کوبیدن سر خود به دیوار کرد و گفت:
+دابیِ احمق دابیِ احمق!
و همینطور سر خود را محکم و محکم تر به دیوار می کوبید، هری پتو نازک خود را کنار زد و بلند شد و کمر دابی رو گرفت کشیدش پایین و دابی رو گذاشت روی زمین و گفت:
-بسه دیگه دابی بسه! به جای این کارا بگو براچی اومدی؟
دابی اهمیتی نمیداد و شال گردن هری که کنار تخت افتاده بود رو برداشت و دور گردن خود پیچوند و میکشید و میگفت:
+بمیر بمیر بمیر!
و همینطور که دابی غلت میزد و خودشو این ور و اون ور میکوبید و خفه میکرد هری بهش گفت:
-هیسسس، دابی بعدا هم میتونی خودتو شکنجه بدی الا بقیه بیدار میشن و فکر نکنم توهم دوست داشته باشی بیدار بشن!
دابی گفت:
+دابی از هری پاتر معذرت!!دابی،خیلیی از هری پاتر معذرت میخواد!!!واییی دابی تحمل این همه نادانی رو نداره!!دابی باید بمیره باید بمیره!!
و دوباره سر خود را به گوشه تخت کوبید و کوبید؛ هری که نمیدونست چیکارش بکنه روی زمین کنار دابی نشست و سرش خودشو به عنوان همدردی کوبید به تخت، ولی فقط یه دفعه و همین که دابی متوجه شد گفت :
+نههههه! نه نه هری پاتر نباید این کارو بکنه اینا همه تقصیر دابی فراموش کاره، دابی به هری پاتر مدیونه!
هری که هم گیج شده بود هم عصبانی و هم ناراحت به دابی گفت:
-دابی عزیز،آخه چه جوری تو رو حالی کنم میشه برام توضیح بدی چی شده و چرا داری خودتو به در و دیوار میزنی؟؟
دابی در جواب گفت:
+دابی یه چیزی که خیلی با ارزش بود رو گم کرده..
هری با هول و عجله بلند میشه و میگه:
-واااییی شمشیر گودریک گریفیندور؟؟میدونستم وایی میدونستم چرا لعنتی آخه چرا گمش کردییی؟؟؟
یهو هری مکس میکنه و و با لحن تعجب انگیر به خودش میگه:
-عه! یه لحضه وایسا ببینم، شمشیر گودریک گریفیندور که پیش تو نیست یعنی اصلا پیش تو نبود! پس چه چیزه با ارزشی میتونه پیش توباشه؟؟؟
دابی گفت:
+چیزی که دابی گم کرده با ارزش تر از این حرفاس هری پاتر!خیلی با ارزش تر!
هری گفت:
-واییی دیگه بدبخت شدیم رفت حتما سنگ جادو رو گم کردی وایییی دیگه از این بدتر نمیشه! اگه دست مرگخوارا بیوفته چیی؟؟ اگه ولدمورت اونو بدست بیاره چی؟
دابی با تعجب گفت:
+اما دابی تاحالا اصلا سنگ جادو رو ندید ارباب!
هری گفت:
-اولاً من ارباب تو نیستم دابی دوماً پس تو چی رو گم کردی میشه واضح بگی؟از این بیست سوالی خسته شدم!!!آخه باید درک کنی که یکی ساعت پنج صبح بپره تو تخت و بگه یه چیز رو گم کردم چه حسی داره!
دابی جواب داد:
+اگه دابی گفت هری پاتر باید قول بده که دابی رو نکُشه و اون رو ببخشه!هری پاتر قول میده؟
-باشه قول میدم دابی!
+خب دابی چیزو گم کرده یعنی.. اِم اِم..خب دابی جورابی که هری پاتر سال دوم بهش داده بود رو گم کرده!دابی خیلی شرمندس هری پاتر باید دابی رو ببخشه!!
و دابی اینو گفت و زد زیره گریه!!!!
هری پاتر با عصبانیت گفتت:
-این همه منو از خواب بیدار کردی حرصمو در آوردی سرم رو درد آوردی که بگی اون جوراب لعنتییی گم شده؟ واقعا که!!
بعد هری میره سمت کشو لباسا و همینطور که دار غُر میزنه اون یکی لنگه جوراب رو در میاره و به دابی میده و میگه:
-به ریش مرلین قسم اگر یک باره دیگه فقط یک باره دیگه منو این وقت صبح بخاطر یه لنگه جوراب بیدارم کنی یه بلا به سر هردو مون میارم که..که.. که نمیدونم چی میشه، اَه!
و بعد یهو یه لبخندی روی لب های دابی ظاهر میشه و هری رو بغل میکنه!
هری با تعجب بهش نگا میکنه!
و نگهان دابی یه بشکن میزنه و ناپدید میشه...
واکنشهای دابی هرچند فراتر از حد عادی بود، اما برای یه پست طنز خوبه. با اینکه هری یکم حرفاش تند و خارج از انتظار بود، اما در کل داستان خوب و جالبی بود.
ضمنا "جثه" و "لحظه" درست هستن. وقتی نمیدونی املای درست کلمات چیه میتونی با سرچ تو گوگل دیکتهی درستشونو بفهمی.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی