خلاصه:دامبلدور بچهای داره که مرگخوارا از یتیمخونه میدزدنش و به خونه ریدل میارن. لرد به بچه علاقمند میشه و اسمشو تام ماروولو جونیور میذاره.
لرد تحت تاثیر بچه رفتارش عوض میشه و مرگخوارا میترسن لرد تبدیل به دامبلدور دوم بشه. پس بچه رو به بهونه گردش بیرون میبرن تا بهش خبیث بودن رو یاد بدن.
حالا بچه افتاده تو یه گودال و ملت مرگخوار به دنبالش وارد گودال میشن. در حالی که مرگخوارا سرگرم دنبال کردن صدای گریهی بچه هستن تا پیداش کنن، تاتسویا با چغندر از مرگخوارای گشنه پذیرایی میکنه، ولی آخرین چغندری که پرتاب میکنه طی محاسبات اشتباه، پروازکنان به سمتی میره که صدای گریهی بچه ازش میومد...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
یک برخورد سهمگین، ناله ی دلخراش ترکیدن چغندر و...
-به نظرتون صدای بچه قطع نشد؟
- شد!
برگشت سر همهی مرگخوارا به سمت گویندهی دیالوگ که کسی نبود جز کراب، تنها شروع ماجراس. کراب از همه سمت مورد حملههای لفظی مرگخوارا قرار میگیره!
- ما نگرانیم بچه چیزیش شده باشه بعد تو با خیال راحت داری میخوری؟
- خجالت نمیکشی اینقد راحت تایید میکنی اتفاقی برا بچه افتاده؟
- میدونی اگه بلایی سر بچه بیاد لرد زندهمون نمیذاره؟ نه میدونی؟ میدونی یا نه؟
کراب که گویا خوردن چغندر کرمدار بهش چسبیده بود، با دیدن این حجم از انتقادات از کردهی خودش پشیمون میشه و اینبار چهرهش همچون بچههایی میشه که چیزی رو نباید میخوردن، اما خوردن.
- ببخشید خب. صدای بچه قطع شد! ذکر همراه با آه و بغض و ناله و اینا.
مرگخوارا که کمی راضی شده بودن، برای آخرین بار چشمغرهای نثار کراب میکنن و برمیگردن تا ببینن چه رُزی بر سر بگیرن.
- بیاین امیدوار باشیم چغندر یکراست رفته تو دهن بچه و بچه گرسنه بوده و الان سیر شده!
مرگخوارا که از این همه خوشبینیای که به نظر در تناقض با حقیقت میومد شوکه شده بودن، نمیدونستن چه واکنشی باید نشون بدن.
بلاتریکس که اتلاف وقت رو بیش از این جایز نمیدونست دوباره به حرکت در میاد.
- هرچی که هست باید سریعتر بچه رو پیدا کنیم! راه بیفتین.