هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
#34

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
لینی‌ای که نزد هکتور بود اصلا از دیدن لینی‌ای که دم در وایساده بود راضی نبود.
- هی هکولو! چرا وقتی اون جمله رو می‌گفتی نگاهت به سمت اون بود؟ من نسخه اصلیم نه اون.

هکتور شونه‌هاشو بالا می‌ندازه.
- باشه خب تو اصلی. چه فرقی می‌کنه.
- فرق نداره چیه. من تک مرگخوار حشره و پیکسی هستم. هیچ‌کس حق نداره ادعا کنه منه! بگو که من اصلیم. بگو! بگو بشنوم.

لینیِ دم در اعتراض‌کنان جلو میاد و درو پشت سرش می‌بنده.
- نخیرم من واقعیم! چرا الکی حقیقتو به نفع خودت تغییر می‌دی؟

هکتور با خوشنودی به شاهکاری که خیال می‌کرد خودش خلق کرده نگاه می‌کنه. دعوای دو پیکسی بسیار در نظرش جالب بود. پس با آوردن پاپ‌کرنی تماشای این صحنه‌ها رو لذت‌بخش‌تر می‌کنه.

- ببین پیکسیِ نه چندان محترم! من نمی‌دونم چطوری تونستی شببیه من بشی ولی وقتشه اعتراف کنی که من نیستی!

اون یکی لینی اما شبیه این یکی لینی بسیار تو واقعی بودنش مصمم بود.
- آفرین. مرحبا. احسنت. خیلی قشنگ بلدی فیلم بازی کنی! خوشم اومد. ولی دیگه بهتره از نقش بازی کردن دست بکشی و بگی که واقعا کی هستی!
- لینی وارنر هستم.
- بگیر!

هکتور هر لحظه بیش از پیش خوشنود می‌شه و حتی هر از گاهی هیزمی تو آتیش بوجود اومده می‌ندازه!
- گفتین کدومتون اصلیه بود؟




پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
#33

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
#32

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
صدای چه چه پرنده ها در اتاقش میپیچید.
آه....چه صبح دل انگیزی!
به آرامی لای چشمانش را باز کرده و شروع به کش دادن خود،دقیقا مانند روزهای دیگر کرد،اما این بار مانند قبلا نبود.
وقتی شروع به کش دادن خود کرد،دیگر صدای مییییییوووووووی بلند صبح های قبل از او خارج نشد.
از شدت تعجب بخاطر نشنیدن صدای دل نوازش چشم هایش گشاد شد،وبا موهایی که از ژولیدگی بسیار زیبا و دل نشین شده بودند،از روی تخت پریده و به سمت آینه هجوم برد...


چند دقیقه بعد از شوک

-نهههههههههههههه.....این امکان ندارههههههن ....نههههه...من میخوام بمیرممممممممم

پس از شنیدن صدای جیغ سرسام آور دیانا ،سو در اتاقش (اتاق دیانا)را باز کرده و با دیانایی مواجه نشد!
-توهم زدم؟........اینجا که کسی نیست!...اما صدای جیغ زدن دیانا رو شنیدما!

چند قدمی به عقب برداشت،تا از اتاق دیانا به سمت کلاهای عزیزش که بانز را مفعود کرده بودند برود و نازشان را بکشد که برگردند،که صدایی مانع خروجش از اتاق شد.
-نههههه سووو نرووو!

برگشت تا منبع صدا را پیدا کند اما باز هم چیزی ندید.
-کسی اینجاست؟.....دیانا باز روی سقف قایم شدی منو بترسونی؟

لحظه ای نگذشت که صدای لرزان دیانا را شنید.
-سووو...تو هم منو نمیبینی؟.....منم خودمو نمیبینم!...میدونی چه سخته زیباترین موجود دنیا که هر روز صبح تو آینه میبینی یهو غیب شه؟؟؟؟؟

با شنیدن این حرف از دیانایی که محو شده بود،چشمان سو به درشت ترین حالت خود رسید.چه اتفقی در حال رخ دادن بود؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
#31

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
صف طویلی از مرگخوارا پشت در مرلینگاه طبقه دوم خانه ریدل ها تشکیل شده بود. مرگخوارایی که نیم ساعت بود پشت وایساده بودن و کم کم داشت اعصابشون خراب میشد.
- بیا بیرون دیگه مرتیکه بوقی!

مرگخوار عصبانی با مشت کوبید توی در.

- یکم دیگه مونده... و اگر در خراب شه، پولشو خودت باید بدیا... به من ربطی نداره.

صدای فنریر بود. خسته، خش دار، خواب آلود و گرسنه. البته اینا چیزایی نبودن که مستقیما از صداش مشخص باشن، خمیازه های عمیقش و صدای قار و قور شکمش تمام این موارد رو مشخص کردن.

و در حالی که مرگخوارای پشت در کم کم میخواستن فحشای بد بد به فنریر بدن، در با صدای تق آرومی باز شد، و بعد به شدت پرتاب شد...

مرگخوارا به صورت پوکرفیس به در کنده شده مرلین گاه نگاه کردن، و بعد هم به گرد و خاکی که از مرلینگاه خارج میشد و اجازه دیده شدن فنریر رو بهشون نمیداد. البته این اوضاع زیاد طول نکشید و فنریر شخصا از توی گرد و خاک و مرلینگاه اومد بیرون.
- من... من... من فقط داشتم فکر میکردم...

مرگخوارا به فنریر نگاه کردن.
فقط نگاه کردن.
و بعد یکیشون گفت:
- الان فنریری هستی کرگدن با پشم گرگ و دست و پایی به شکل فنر... چه حسی داری؟

و بقیه مرگخوارا، با دیدن مرگخوار گوینده دیالوگ که توسط فنریر سوراخ سوراخ شد، با ذکر "لعنت بر دهانی که بی موقع باز بشه"، از صحنه فرار کردن. و هیچکدوم هم جرئت نکردن به فنریر بگن که دست و پاش تبدیل شدن به فنرهایی به رنگ صورتی، و نه رنگ نقره ایِ فلز!



پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
#30

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
لینی طبق معمول ویزویزکنان از لونه‌ش بیرون میاد و اولین مقصدی که برای خودش در نظر می‌گیره اتاق هکتوره تا با نیشی صبحشو بخیر بگه!

بال می‌زنه و می‌ره و می‌ره، تا اینکه به اتاق هکتور می‌رسه. لینی اصولا نیازی به در زدن و حتی باز کردن در نداشت و سوراخ در برای عبورش کفایت می‌کرد. اما هکتور که از دست این حشره‌ی سحرخیز صبحا بی‌خواب می‌شد، تدابیری اندیشیده بود و سوراخ درو با انواع و اقسام معجون‌ها مزین کرده بود.

از این رو لینی بعد از اولین عبورش و دو شاخ خرگوش مانندی که در آورده بود و تا دو روز نمی‌تونست هیکلشو برای پرواز به آسمون حمل کنه، درس گرفته بود و دیگه از سوراخ در اقدام به ورود به اتاق هکتور نمی‌کرد!

پس لای درو به آرومی باز می‌کنه، گلوشو صاف می‌کنه و درست در لحظه‌ای که آماده‌ی داد و فریاد کردن می‌شه تا هکتور از خواب خوش بپره، با دیدن صحنه‌ی رو به روش سرجاش خشک می‌شه.

- حشره‌ی بد! چرا نمی‌ذاری بخوابم؟ ببین چند تا نیش چند جای بدنم زدی!
- هکولو تو باید خوش‌حال باشی که پیکسی سحرخیزی همچون من کنارت داری که بتونی زودتر بیدار شی تا به ارباب خدمت کنی.
- ارباب هنوز خوابه لینی، خواب! کی می‌خوای بفهمی؟

لینی‌ای که دم در وایساده بود نگاهی به لینی‌ای که سرگرم سر و کله زدن با هکتور بود می‌ندازه. نگاه هکتور ناگهان به لینیِ دم در میفته و با دیدن لینی‌ای که جلوش بال‌بال می‌زد، رسما اختیار از کف می‌ده:
- یکی کم بود حالا دو تا شدین؟ چطور تونستی معجون "دوتا شونده" منو پیدا کنی؟ به معجونای من ایمان آوردی؟

هکتور عصبانی دوباره تبدیل به هکتوری شده بود که هرچیزیو به نفع خودش تغییر می‌داد، اما دنیا رو سر لینی خراب شده بود. لینی هیچ معجون دوتا شونده‌ای نخورده بود، فقط توسط یک چکش طلسم شده و دو نسخه ازش موجود بود!




پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
#29

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
#28

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-اوه...به فکر فرو رفته بودم!

وقتی به خودش آمد، جلوی پنجره نشسته بود. یادش نمی امد کی بیدار شده و کی به تماشای مناظر بیرون نشسته.

از اتاقش خارج شد.
اولین کسی که دید، بانز بود!

کراب شانس نداشت...اولین کسی که دید، کسی بود که نمیشد دید.

این یکی را ندیده گرفت و به راهش ادامه داد.

دومین کسی که دید...
ناشناس بود!

-ناشناس خودتی...منم...سو!

کراب سو نمیشناخت. یا حداقل چنین سویی نمیشناخت. سویی که میشناخت ساحره ای بسیار شایسته و خوش ظاهر بود. فردی که در مقابلش میدید، پسری با موهای بسیار کوتاه و ژولیده، و صورتی بی رنگ و رو بود.
-این که صدات شبیه سو هست، دلیل نمیشه که سو باشی!

و عبور کرد...

آرزو کرد سومین شخصی که میبیند طبیعی تر از دو تای اول باشد. ولی آرزوهای کراب معمولا برآورده نمیشد.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
#27

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
یک روز صبح خیلی زود، سو با صدای پرنده ای مزاحم از خواب بیدار شد.
برای سو قابل درک نبود که یک جانور تا چه حد می تواند مزاحم و بیکار باشد که صبح به آن زودی با صدایش مخل آسایش بقیه شود.
البته طبق چیزی که ساعت نشان می داد، چیزی به ظهر نمانده بود؛ ولی از دید سو، هنوز برای بیدار شدن خیلی زود بود!
-لعنت بهت! پرنده ی مزاحم...

خواب از سر سو پریده بود و به ناچار، جلوی آینه نشست و شروع کرد به شانه کردن موهایش.
یک ساعت بعد تقریبا همه ی گره های موهای سو باز شده و حالتی خوش فرم یافته بودند.

آخرین و مهمترین کاری که باید انجام می داد، انتخاب کلاه و قرار دادن آن روی سرش بود.
سو همیشه این کار را با وسواس انجام می داد و برایش اهمیتی نداشت که همه ی کلاه هایش از یک مدل و رنگ و اندازه بودند!

بالاخره سو کلاه دلخواهش را پیدا کرد و آنرا برداشت؛ اما همین که خواست آن را روی سرش بگذارد، کلاه از دستش پرید و فرار کرد!
اتفاق پیش آمده برایش قابل درک نبود و باعث شد سو آن را به فراموشی سپرده و با تصور خیالاتی شدن، سراغ کلاه دیگری برود.
-اینم خوبه... تا حالا این مدلی نپوشیده بودم؛ فکر کنم به لباسم میاد.

کلاه دوم از دست سو فرار نکرد.
بلکه قبل از اینکه دست سو به آن برسد از جایش جست و از اتاق خارج شد.
قبل از اینکه سو فرصت کند سرش را برگرداند، سیل کلاه ها از کمد خارج شده و به سرعت به طرف در حرکت کردند.

-کمککککککک...

سو فریاد می زد و به دنبال کلاه هایش می دوید؛ از آن طرف هم کلاه ها مانند سیل در راهرو به راه افتاده و هر چیزی را که سر راهشان بود در امواج خود غرق می کردند.

سو تحمل بی کلاه ماندن سرش را نداشت... از آن بدتر، دیدن کلاه هایش که دیگر او را دوست نداشتند و از دستش فرار می کردند؛ بی وقفه در پی کلاه ها می دوید و سعی داشت حداقل یکی از آنها را بگیرد.

در این بین، بانز که مثل همیشه در راهروها سرگردان و علاف بود، در مسیر کلاه ها قرار گرفت و قبل از آنکه بتواند واکنشی از خودش نشان دهد، زیر انبوهی از کلاه های فراری، له شده و از صحنه روزگار محو شد... البته محو بود، محو تر شد!

دیدن این صحنه، گرچه غم بی کلاه ماندن سو را به طور کامل از بین نبرد؛ ولی باعث شد بیخیال تعقیب کلاه ها شده، آنجا بنشیند و از تماشای بانز آسفالت شده لذت ببرد!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
#26

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
بانز شاد و سرخوش از تموم شدن ماموریت وارد اتاقش میشه.
لباساشو عوض میکنه و از اتاق خارج میشه.

خودش که نمیتونه عوض بشه، مجبوره برای ایجاد تنوع هی لباس عوض کنه.
توی راهرو با سو روبرو میشه.
-سلام سو!

سو لبخند میزنه و کلاهش رو از سر بر میداره.
-سلا...

سلامش نصفه میمونه. برای این که چند ثانیه به بانز زل میزنه و یهو جیغ کشون از صحنه دور میشه. بانز نمیفهمه سو چشه! شاید سو دارای مشکلات روحی و روانی باشه. بانز اینو تو دفترچش یادداشت میکنه که بعدا به لرد سیاه اطلاع بده.

وارد اتاق قرارها میشه.
این بار صدای جیغ های وحشت آلود و عصبانی مرگخوارا گوششو کر میکنن!

-اوهووووووووووو! خجالت بکش مرتیکه!
-این چه وضعیتیه؟
-شرم بر تو باد!
-عریانی!

بانز نمیفهمه جریان چیه. سر تا پاشو چک میکنه ولی مشکلی نداره.
-شماها چتونه؟ من که مثل همیشه لباس پوشیدم.

لینی درحالی که با بال هاش چشماشو گرفته جواب میده:
-بانز...این دفعه...خودت دیده میشی و لباسات نه!

بانز دچار شور و هیجان میشه. آبروی از دست رفتش براش مهم نیست. اون فقط میخواد خودشو ببینه! بدو بدو میره تا یه آینه پیدا کنه.
-آینه...یه آینه بدین به من. لعنتیا...این آینه ی دیواری کو پس؟

-رودولف کند و با خودش برد!
-آینه ی توی دستشویی هم سر جاش نیست که...
-شکسته بود. بردن بچسبونن...
-ای بابا...آینه ی روی در کمد چی شد؟
-همراه کمد فروختنش خب...
-یکی یه آینه ی جیبی به من بده.
-نداریم که. من حتی جیب هم ندارم.

بانز در سطح خونه ریدل ها میدوئه و در بدر دنبال آینه میگرده. ولی نیست که نیست.

میره جلوی پنجره که انعکاس خودشو از شیشه ی پنجره ببینه. ولی هوا بارونیه و هیچ انعکاسی نیست...
تشت رو پر آب میکنه که عکس خودشو تو آب ببینه...ولی فقط ته تشتو میبینه.

بانز آشفته و پریشون از این ور خونه به اون ور خونه میدوئه!

بانز دیده میشه...ولی دیده نمیشه! غمگین میره یه گوشه میشینه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
#25

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)

در کمال تعجب ایده پیشنهادی مورد قبول واقع شد و قبل از این که طرف متوجه بشود چی به چیست، مغزش از هم باز شد و هر محفلی یک تکه از مغز را برداشت.

-این جاش باهوش به نظر می رسه.
-این قسمتش استفاده نشده. خودم ازش استفاده می کنم.
-این جاش پر خاطره اس.
-ماااماااان؟ می شه اینو برام ساندویچ کنی؟

در خانه ریدل ها ولی، کسی علاقه ای به ساندویچ و مغز نداشت.
ملت سیاه وینکی را به سختی از مهمان جدیدشان جدا کردند.
ولی مگر وینکی جنی بود که به این سادگی ها ول کن قضیه شود؟ به اربابش توهین شده بود و وینکی هرگز توهین به ارباب را قبول نمی کرد.
به محض جدا شدن نعره ای می کشید و دوباره روی سر لوکی می پرید.
تا جایی که مغز این یکی هم از هم دریده شد.

-یاران ما...اینو بسته بندی کرده و به محفل ارسال کنید...گرسنه نمانند بندگان مرلین.

لرد سیاه بسیار بخشنده بود.

پایان.

..............................

سوژه جدید


-سوال من از شما اینه...این چه وضع فرم پر کردنه؟

بلاتریکس با چهره ای در هم، به مراجعه کننده خیره شد و به فرم درخواست مرگخوار شدن اشاره کرد.
-فرم رو پر نکردین...فقط...کوبیدینش! الان انتظار دارین از این له شدگی ها چی بفهمیم؟

مراجعه کننده سرش را پایین انداخته بود.
-خب...میزان شور و شوق درونی منو؟

-خب چرا می کوبیش آخه بچه؟

این بار صدای بلاتریکس بسیار بلند بود.

چکش ترسید!
-خب...کوبیدم...چون چکشم...کارم همینه. یک عمر کوبیدم. الانم به زبون چکشی جواب دادم. عجب جوابای خفنی هم دادم. بخون ببین. جون من بخون...

چکش با اصرار به کاغذ له و لورده اشاره می کرد و بلاتریکس نمی دانست چطور به یک چکش حالی کند که زبان چکشی بلد نیست.


نیم ساعت بعد...


چکش با ناباوری به برگه ای که تحویلش داده بودند خیره شد. مهر قرمز رنگ "تایید نشد" پای برگه خودنمایی می کرد.
چکش لی لی کنان به داخل سالن درخواست برگشت و با نوکش چند ضربه به شانه اولین مرگخوار سر راهش زد.
-ببخشید...من درست متوجه نشد. تایید نشد یعنی چی؟ یعنی من الان در حال مرگخوار شدن هستم؟ رو به مرگخوار شدنم؟ هر آن ممکنه مرگخوار بشم؟ علامت شومو کی روی دسته م می زنن؟

مرگخوار نگاهی سرسری به برگه انداخت.
-خیر...شما رد شدین. نمی تونین مرگخوار بشین.

چکش سرخ شد...سفید شد...
عصبانی شد...تعجب کرد...

چکشی با لیاقت و مهارت و صلاحیت او، چطور ممکن بود رد بشود؟ زیر لب زمزمه کرد:
-نه..نه...نمی تونین بعد از یک عمر کوبیدن با شرافت، این کار رو با من بکنین. نمی تونین ردم کنین. صلاحیت من از خیلیاتون بالاتره. قدرتمو دست کم گرفتین...از این کارتون پشیمون می شین...از فردا...دیگه هیچی برای هیچکدومتون مثل قبل نخواهد بود! صبر کنین و ببینین...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.