هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷
#44

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
سو کنار پنجره اتاقش نشسته بود و با بی حوصلگی، به مورچه ای که روی زمین راه می رفت کروشیو می زد و تماشایش می کرد.
تا اینکه صدایی مانند داد و هوار از بیرون شنید.
به طرف در دوید و آن را باز کرد؛ ولی چیزی که دید مثل همیشه نبود.
نه بانزی بود که در به در به دنبال آینه بدود، نه کرابی که به دنبال ریمل گمشده اش بگردد و نه هکتوری که ویبره زنان، لینی را برای آزمایش معجونش دنبال کند.

سو در مقابل خود وحشتناک ترین صحنه ممکن را می دید؛ دانش آموزانی که در ردیف های منظم کنار صندلیشان ایستاده بودند و کتاب جغرافیایی در دست داشتند!

همه آنها در سکوت، با بغضی در گلو به سو نگاه می کردند تا اینکه یکی از دانش آموزان زیر گریه زد.
-خانم میشه امروز درس نپرسید؟
-خانم میشه منطقه پر فشار جنب حاره رو یه بار دیگه توضیح بدین؟!
-خانم گفتین عوامل بیابان زا چی بودن؟

سو کمی، فقط کمی گیج شده بود و از هیچ یک از اتفاقات اطرافش سر در نمی آورد.
نگاهی به اتاقی که از قرار معلوم، کلاس درس بود انداخت و بعد هم نگاهی سرسری به خودش.
اما همین نگاه سرسری کافی بود تا سو بوگارتش را در دستش ببیند... چیزی که تمام عمر از آن وحشت داشت!
کتاب جغرافیا، تقشه ی زمین و جعبه ی باریکی که روی آن نوشته شده بود مستند بیابانها!

در کمتر از چند ثانیه، سو تبدیل به مجنونی شده بود که خود را به در و دیوار می کوبید و فریاد اینارو از من دور کنید سر می داد...
احتمالا منظورش از اینها، کتابهایی بودند ک به دستانش چسبیده بودند... شاید هم نقشه ی ناهمواری ها که روی گوشه هایش به دنبال سو می دوید!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷
#43

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۹:۴۶:۴۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5455
آفلاین
دو لینی با شنیدن صدای در، متوجه عدم صداقت هکتور می‌شن.

- این الان سرمون کلاه گذاشت؟
- گذاشت!

با حسرت نگاهی به هم می‌ندازن. اما طولی نمی‌کشه که این حسرت تبدیل به حس نفرتی به طرف مقابل می‌شه.
- اگه می‌ذاشتی منِ اصلی کارمو بکنم هکتور هنوز اینجا بود!
- اگه توی تقلبی نبودی من الان حقشو کف دستش گذاشته بودم!

اما شاید نکاتی این وسط بود که بهش توجه و دقت کافی نکرده بودن!
- هی صبر کن ببینم. تا حالا سابقه داشته هکتور فرار کنه؟
- نه! تا معجونشو نریزه تو حلقت که ول نمی‌کنه!

دو لینی نگاهی به هم می‌ندازن. درسته! حق با هردوی اونا بود!
هیچ‌وقت هکتور اینطور پا به فرار نذاشته بود و همیشه تا آخرین لحظه جنگیده بود. پس این فرار نشونه‌ی خوبی بود.

- تو هم به همونی فک می‌کنی که من فک می‌کنم؟
- اتحاد دو پیکسی؟
- اتحادی ویرانگر.
- هیچ‌کس از دست ما در امان نخواهد بود!

دو لینی با چهره‌هایی مصمم به صورت هماهنگ به سمت در پرواز می‌کنن. امروز روز اونا بود!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷
#42

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۹:۴۶:۴۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5455
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷
#41

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
کراب به راهش در طول خانه ریدل ها ادامه داد. تا این که با شنیدن صدایی خشن متوقف شد.

-قربون دااچ!

شخصی که با آن صدای خشن این حرف را زده بود و بعد هم در کمال پررویی لپ کراب را کشیده بود، خود بلاتریکس بود!

کراب نگاهی به سر تا پای بلاتریکسی که زیاد هم شبیه بلاتریکس نبود، انداخت.

موهایی که تقریبا از ته تراشیده شده بود و لباس هایی که شباهت غیر قابل انکاری به لباس های لرد سیاه داشت.

در فاصله کمی از آن ها لوسیوس مالفوی کنار پنجره ایستاده بود و خودش را در آینه برانداز میکرد.
-این سایه قیافه مو بی روح جلوه داده. به نظرم رنگ های گرم بیشتر به پوست من میان. باید پوست پیازی رو امتحان کنم. با رژ سرخابی. مطمئنم قشنگ میشه.

به فاصله کمی از لوسیوس، فنریر در حال رنگ کردن موهای دمش با یک قلم موی نقاشی در و دیوار بود.
-اول یه رنگ پایه میذارم. بعد روش رنگ روشن میزنم. اینجوری عالی میشه.

کراب گیج شده بود.
ساحره ها آشفته و شلخته به نظر میرسیدند و جادوگران آراسته و زیبا...

و این دنیایی بود که کراب همیشه آرزویش را داشت!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷
#40

تاتسویا موتویاما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۷ سه شنبه ۸ آذر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
آپولو (خدای خورشید در افسانه های یونان) با کالسکه ی طلایی رنگش بر فراز آسمان به حرکت درآمده بود و از چشمک هایی که حواله ی دخترهای زیبای زمینی می کرد، شعاع های نور به زمین می پراکند، متاسفانه آپولویی بود به شدت چشم‌چران!

یکی از این شعاع های نور از پنجره ی شیروانی خانه ی ریدل گذشت و پرده های ابریشمی تخت را کنار زد و موهای نرم و صورتی رنگ دختر خوابالود را نوازش کرد.

دختر از جا بلند شد و‌ قبل از هرکاری، موهای بلندش را شانه زد. پیراهنی کوتاه و سفید پوشید و خطاب به روبانِ صورتی رنگی که به دسته ی تختش بسته بود، زمزمه کرد:
- صبح بخیر، روبان. برای تمرین امروز آماده ای؟

روبان چرخی به خود داد و در دست های دختر قرار گرفت. بدون موسیقی می رقصیدند و لحظه به لحظه سرعتشان بیشتر می شد. پاهای دخترک کم کم داشتند از روی زمین بلند می شدند که با شوکِ وارد شده از باز شدن ناگهانی در، محکم به زمین خوردند!

- تاتسو تاتسو! کجایی؟ کارا رو گذاشتی رو زمین داری تمرین می کنی؟

تاتسویا موتویاما در حالی که پشت پرده های توری تختش پنهان شده بود، ناله کرد:
- اینجا.
- احمق اشتباه اومدی! این اتاق تاتسو نیست! معلوم شد تقلبی ای!

یکی از لینی ها درحالی که آن یکی لینی را به تمسخر گرفته بود، می خواست از اتاق خارج شود که آن یکی لینی جواب داد:
- چمیدونم اتاقِ کیه! ولی صدای تاتسوعه! حتی صدای تاتسو رو هم نمی شناسی تقلبی نیرنگ باز؟!

تاتسویا در حالی که مطمئن می شد هیچکدام از ناخن های سوهان کشیده اش برنگشته اند، از روی زمین بلند شد و به دو لینی نگاه کرد.
- صبح بخیر سنپای. چیزی شده؟
- حق با تو بود لینی، اشتباه کردیم. بریم.
- آره. بریم دنبال تاتسوی واقعی بگردیم و این غریبه رو ترک کنیم!

تاتسویا درحالی که لوسانه(!) پاهایش را بر زمین می کوبید، جیغ جیغ کرد:
- من تاتسویام. چتون شده شما؟

دو لینی نگاهی به تختِ بزرگِ سلطنتی صورتی رنگ که با چند تاتامی ساده ی اتاق دخترک جایگزین شده بودند، انداختند. درحالی که یکیشان به جزئیات اتاق می نگریست، لینی دیگر به تاتسویا خیره شد.
موهای صورتی رنگ و مرتب، پیراهن توری سفید و ناخن های بلند و سوهان کشیده بر اون انگشتان سفید و صیقلی که روبان صورتی رنگش را نگه داشته بودند.
این با دختر سامورایی کت و کلفت و خشنی که او می شناخت، فرق داشت.
- نه نه نه! تو قطعا یه دزدی که خودت رو به جای تاتسو جا زدی. به محض اینکه به یه مسئله ی مهم رسیدگی کنم، برمی گردم و به حسابت می رسم. بریم لینی تقلبی!

در همین لحظه دختر با حرکت نرمِ ژیمناستیکی جلوی در قرار گرفت، راه آن دو را سد کرد و با عشوه خندید.
- من تاتسو ام بابا. تاتسوی قرررری!
-


ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۸ ۱۲:۰۶:۴۱
ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۸ ۱۲:۵۴:۰۸

The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۰:۵۳ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷
#39

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
بلاتریکس چکش صفت، تا ساعتی بعد، علاوه بر نصف مبلمان اتاق لرد‌سیاه، یک عدد لینی وارنر، دو گلدان، یک جام آینه، یک جفت شمعدان، یک شاخه نبات و یک سری اقلام دیگر را با ضرب سر شکسته و گوشه ای تلمبار کرده بود.
-می‌شکنم... می‌شکنم آنکه... چیز...

هیچ چیز! چه داشت بگوید؟... چکش شده رفته بود دیگر!

هکتور که برای حفاظت از خود، پاتیلش را سرش کرده بود، بعد از دوبار فرو رفتن در دیوار، زمین و زمان، موفق شد خود را به سالن برساند. هکتور بود دیگر... حتی در زمان هم فرو می‌رفت. لبه پاتیلش را کنار زد تا مکان یابی بهتری داشته باشد و در نهایت، بلاتریکس را یافت.
-بلا؟... بلا خوبی؟
-می‌شکنم!
-بشکن بشکنه؟
-بشکن!
-من نمی‌شکنم!
-بشکن!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
#38

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۹:۴۶:۴۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5455
آفلاین
دعوای میون دو پیکسی همچنان ادامه داشت و هکتور چندمین بسته‌ی پاپ‌کرنش رو هم به اتمام رسونده بود و آشغالشو جلوش انداخته بود و چیزی نمونده بود از خانه‌داری (برگرفته از شهرداری) بیان و به جرم آشغال ریختن جمعش کنن و ببرنش.

تصور همین چیزا موجب می‌شه تا دو لینی برای لحظه‌ای دست از بال و شاخک‌کشی بردارن و توجهشون به هکتور جلب بشه.

- به تو یاد ندادن تو خونه‌ی ارباب آشغال نریزی؟
- خونه‌ی اربابو تبدیل به زباله‌دونی می‌کنی؟

آخرین پاپ‌کرن که در مسیر وارد شدن به دهن هکتور بود، ناگهان سرجاش متوقف می‌شه و هکتور انگشت به دهن می‌مونه.
اما هکتور هم زرنگ‌تر از این حرفا بود که توسط دو پیکسی شکست بخوره.
- منو ول کنین، خودتونو بچسبین. راستشو بگین، کدومتون تقلبی هستین؟

دو لینی نگاهی به هم می‌ندازن. در این لحظه انگیزه‌شون برای اذیت کردن هکتور به انگیزه‌شون برای اثبات اصل بودن خودشون می‌چربید و هکتور اینو کاملا متوجه شده بود.

پس این‌بار نوبت هکتور بود که برای لحظه‌ای دست از پاپ‌کرن خوردن برداره. سایه‌ی دو پیکسی روی بدنش سنگینی می‌کرد و داشت فکر می‌کرد از هر طرف در بره یکیشون می‌گرفتش. پس چاره‌ی دیگه‌ای می‌اندیشه.
- اون چیه پشت پنجره؟

دو پیکسی که به اشتباه به صداقت هکتور ایمان داشتن، همزمان به سمت پنجره می‌رن و هکتور در جهت مخالف به سمت در شیرجه می‌ره و با پرتاب شدنش به داخل راهرو، خودشو از شر دو پیکسی خلاص می‌کنه!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
#37

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۹:۴۶:۴۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5455
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
#36

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
خمیازه ای کشید و از جا بلند شد.
-نجینی...صبحانه!

خبری از نجینی نبود...ظاهرا ترجیح داده بود قبل از او سر میز صبحانه حاضر شود. گاهی اوقات چنین کارهایی می کرد.

از اتاق خارج شد. آماده بود که سر اولین مرگخواری که سر راهش می بیند فریادی کشیده و استرس و خشم صبحگاهی خودش را خالی کند.

-کجایی نکبت؟ تا الان می خوابن آخه؟

این جمله را شنید و قبل از این که موفق به دیدن گوینده بشود، سه کارتن بسیار سنگین به بغلش داده شد!
-اینا رو ببر انبار. بعد بیا سی تای دیگه مونده. اونا رو هم ببر تا بگم بعد چیکار کنی.

-چه می کنی ملعون؟ ما اربابیم...کارتن حمل کنیم؟ الان خودتو تا گورستان حمل می کنیم حالت جا...

پس گردنی محکمی که خورد باغث شد از شدت تعجب ساکت شود.

-ببند! اربابیم اربابیم! کی می خوای قبول کنی تو این جا فقط یه برده ساده هستی...خفه شو و کارت رو انجام بده.

لرد سیاه هنوز گوینده را نمی دید...ولی صدایش را که می شناخت!
-ما شناختیمت آلکتو! چشمانت را از حدقه خارج خواهیم کرد...دوران برده داری هم خیلی وقت است که به پایان رسیده.

-بله...به پایان رسیده...فقط تو یکی موندی! هر کاری کردن نتونستن مدرک و دلیل مناسبی برای آزاد کردنت پیدا کنن. برای همین تصمیم گرفتن همه آزاد باشن جز تو. حالا کارتنا رو ببر و سرو صدا هم نکن!




پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
#35

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-نمی‌فهمن دیگه! نمی‌فهمن ارباب!

شپلق!

-ارباب، هرچی بهشون میگم نمی‌فهمن! ارباب اینارو از کجا پیدا کردین؟ نمی‌فهمن!

شپلق!

- تسترال هم تسترال‌های قدیم!خسته شدم!... کلافه شدم...!

شپلق!

-خسته... شُ...دم!

لرد سیاه با تعجب با بلاتریکسشان نگاه می‌کردند. قاعدتا رفتار نرمال در این شرایط این بود که عصبانی شده و او را با طلسم لگد، از اتاق بیرون کنند. اما بیشتر از آنکه بتوانند رفتار نرمال از خود نشان دهند، تعجب کرده بودند.
اما چرا؟...

بلاتریکس از اتاق خارج شده، با لینی رو به رو شد!
-فال گوش ایستاده بودی؟...

شپلق!

-صحبت های من و اربابم رو گوش می‌کردی؟...

شپلق!

لینی فرار کرد.

-وایسا ببینم!

شپلق!

این شپلق ها، صدای کوبیده شدن سر بلاتریکس به این ور و آن‌ور بود! بلاتریکس مانند یک چکش، با سر به این ور و آن ور می‌کوبید!
مثل یک چکش که چند روز پیش، به شدت دلش توسط بلاتریکس شکسته بود!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.