هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۳:۱۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
سو دستش رو تا آرنج توی کلاه فرو کرد. و بعد هم انگار که موفق به گرفتن چیزی شده باشه، دستش رو بیرون کشید... البته همراه با یه خرگوش سفید و خوابالود.
سو سرخ شد.
- عه... این از کجا اومد؟

هیچکس جوابی نداشت. حتی خود خرگوش هم فقط با خستگی به سو نگاه کرد. قیافه خرگوش طوری خسته بود که انگار سالهاست نخوابیده، چشماش سرخ شده بودن، گوش هاش افتاده بودن و آب دهنش هم سرازیر بود از شدت خستگی و خوابالودگی.

سو که نمیدونست با خرگوش چیکار کنه، وقتی دید هکتور داره با علاقه به خرگوش نگاه میکنه و ابری از معجون هایی که توی دستور ساختشون خرگوش هم وجود داره، دور سرش تشکیل شده، سریع خرگوش رو داد بهش و دوباره دستش رو تا آرنج فرو کرد توی کلاه.

و اینبار از توی کلاه، یه توله سگ رو بیرون کشید.

مرگخوارا با کنجکاوی به سو و کلاهش نگاه کردن.

- بابا من اینارو نذاشتم تو کلاهم.

- توله سگ رو من میبرم، حس میکنم نسبت دوری با گرگینه ای که من رو گاز گرفت داره.
- بیا اینم واسه تو.

سو دوباره دستش رو فرو کرد توی کلاه، و اینبار تونست سه عدد سکه از ته کلاه خارج کنه.
و فریاد فروشنده، دوباره توی راهروی قطار پیچید:
-بادکنک و اسباب بازی... لواشک و آلوچه... جوراب زنونه... هندزفری و دستبند... فقط پنج پوند!



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۴۹ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
در گوشه ای از قطار لینی روی صندلی نشست و هکتورش را هم کنارش نشاند.
فورا صدای فریاد مامور قطار بلند شد!
-آهای...حشره...بچتو بگیر بغلت. براش بلیت نخریدی. نمی تونه صندلی اشغال کنه.

هکتور از این وضعیت ناراضی نبود. ولی لینی بشدت احساس نارضایتی می کرد!
-ارباب...می گه بگیر بغلت. آخه هیکل اینو ببینین...هیکل منو ببینین. می شه؟ می گم...این نظر شما بود که براش بلیت نخریم. الان نظرتون چیه که هکتور...

-بیاد بغل ما؟

لینی هر دو دستش را جلوی صورتش تکان داد.
-نه...نه...هرگز چنین نظری نداشتم! خب بره بشینه رو پای یکی که هم قدش باشه! اینجوری نمی شه که. من تا مقصد له می شم.

-له شو...ما مشکلی نداریم.

و رو به سو کرد.
-پوندی برایمان باقی مانده؟ ما از همه اجناس آن فروشنده می خواهیم! جوراب زنانه و لواشک و همه چیز. برایمان ابتیاع کنید.

سو فرهنگ لغاتش را در آورد و دنبال معنی ابتیاع گشت. وقتی مطمئن شد که منظور لرد سیاه خریداری کردن آن اجناس است، دنبال پوند های باقی مانده ته کلاه گشت.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۹ ۱:۱۵:۰۸



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
بانز مهم بود... استثناعا در آن موقعیت مهم بود.
همه صندلی های درون قطار پر شده بودند و ازدحام جمعیت باعث میشد ایستادن هم سخت باشد.

مرگخواران به نوبت بانز را می گرفتند و به وسیله ی او شخص کناریشان را هل می دادند. بدون اینکه کسی بفهمد هل داده شده است، یا دست کم باور کند، جابجا شده و جا برای مرگخوار مذکور باز میشد.

زنی همراه پسرش روی صندلی ای در نزدیکی لرد نشسته و چشمان فرزندش را گرفته بود و هر چند دقیقه یکبار، نگاهی به لرد انداخته و سر تکان می داد.

شرایط لرد سیاه ولی، باب میلش نبود. شخصی کنار او ایستاده بود که وزنش به اندازه مجموع وزن همه ی مرگخواران به اضافه هاگرید بود. با هر دمی که آن شخص وارد ریه هایش می کرد، جای لرد به اندازه ی یک کف دست می شد. ظاهرا آن فرد چاق بیش از اندازه به سلامتش اهمیت می داد و تنفس شکمی را ترجیح می داد!

-مرگخواران ما!... جای ما مناسب شانمون نیست... چیزی نمونده که چشمامون رو روی همه چیز بسته و قتل عام برپا کنیم!

مرگخواران که خودشان وضعیت خیلی بهتری نداشتند، دنبال راه چاره می گشتند که صدایی همراه صاحبش جمعیت را شکافت.
-بادکنک و اسباب بازی... لواشک و آلوچه... جوراب زنونه... هندزفری و دستبند... فقط پنج پوند!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۸ ۲۲:۵۶:۱۳

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
تا این که به قطار میرسن!

یکی یکی بلیت ها رو نشون میدن و سوار قطار میشن. لینی هکتورو توی بغلش میگیره ونفس نفس زنان و به سختی پرواز میکنه.
به مامور میرسن و لینی یه بلیت بهش میده. مامور به هکتور اشاره میکنه.
-پس این چی؟

لینی با عصبانی ترین حالتی که شاخک هاش بهش اجازه میدن داد میزنه:
-این که بچمه ...مگه ننوشتین برای زیر پنج سال بلیت لازم نیست؟ این چهار سال و هفتاد و پنج صدم سالشه. یه کم دیگه اینجا وایسیم پنج ساله میشه. بذار بریم تو آقا.

مامور کمی هکتورو وارسی میکنه.
-این چرا میلرزه؟

-خب ترسوندیش دیگه...از حرف زدن حشره تعجب نمیکنه، از لرزیدن این تعجب میکنه. میذاری بریم یا پنج ساله بشه ازت به دادگاه حقوق بشر شکایت کنم؟ چیه؟ من بشر نیستم...این بچه که هست.

مامور سرشو تکون میده و اجازه میده این دو تا هم رد شن.

در قطار بسته میشه.

-ارباب...من جا موندم!

صدا، صدای بانزه که چون دیده نمیشده درو به روش بستن و الان از روی سکو، با حالتی محزون داره برای لرد و مرگخوارا دستمال تکون میده.

مرگخوارا دستای نامرئی بانزو میگیرن و از پنجره میکشنش بالا که اربابی نکرده، بانز جا نمونه. بانز خیلی مهمه!


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۸ ۲۲:۰۸:۳۱

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
لرد و مرگخوارا به انتهای صف طویل می‌رن. هنوز چند ثانیه از وایسادنشون نگذشته بود که لرد به سمت مرگخوارا برمی‌گرده.
- پیست پیست... چطوری خودمونو زودتر برسونیم جلوی صف؟
- عه ارباب! من فک می‌کردم چون دوست ندارین زود برسین جلوی صف، برگشتیم عقب! پس با این اوصاف چرا برگشتیم عقب؟
- برگشتیم چون ما رو مریض فرض کردن و از سر دلسوزی بهمون راه دادن! ولی ما می‌خوایم با زرنگی خودمون به جلوی صف برسیم! شیرفهم شدین؟

مرگخواران همگی شیرفهم شده بودن. اما برای لرد تنها شیرفهم شدن کافی نبود.
- گفتیم چطور زودتر بریم جلوی صف؟

لینی که همیشه ایده‌ای تو آستین داشت، بال‌بال‌زنان جلو میاد.
- ارباب نظرتون چیه که سوت بزنیم و وقتی حواس ملت پرته جاشونو پر کنیم؟

لرد پشتشو به مرگخوارا می‌کنه و فرمانی صادر می‌کنه.
- ما فکر کردیم و ایده‌ای به ذهنمان رسید. سوت‌زنان از وسط جمعیت رد شده و خودمونو جلو می‌ندازیم!

مرگخوارا کف دست هورایی به افتخار لرد به راه می‌ندازن و فریاد مرحباشون به هوا بلند می‌شه.

- ساکت باشین تا لو نرفتیم.

مرگخوارا به سرعت زیپ دهنشونو می‌کشن و به همراه اربابشون مشغول سوت‌زدن می‌شن و هر از گاهی یکی از ملتِ توی صف رو پشت سر می‌ذارن و جلو می‌رن...




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
لرد سیاه کلاه رو از دست سو گرفت و برگشت به سمت باجه بلیت فروشی، بعد هم کلاه رو همراه با سکه هایی که جیرینگ جیرینگ میکردن گذاشت جلوی مسئول فروش بلیت.
مسئول فروش بلیت سکه هارو دید و دستش رو به سمت کلاه دراز کرد...

- کلاه رو نه. کلاه واسه خودمونه!
- باشه باشه... آرامشتون رو حفظ کنید. فقط میخوام پول هارو بشمارم.

فروشنده سکه هارو شمرد، بعدشم از توی کلاه خالیشون کرد و بلیت های لرد و مرگخوارا رو به جاشون گذاشت.
- براتون آرزوی سفر خوبی دارم.
- برو واسه عمه ت آرزوی سفر خوبی داشته باش که اینهمه وقتمون رو تلف کردی.

لرد به محض اینکه کلاه و بلیت ها رو برداشته بود و یکم هم از باجه دور شده بود، این رو گفت.

لرد و مرگخوارا از وسط جمعیت زیاد توی ایستگاه رد شدن و دوباره برگشتن به صف بلند تحویل بلیت ها.
مشنگ ها توی صف، با دلسوزی به لرد نگاه میکردن.
مشنگ هایی که جلوی لرد بودن، سعی داشتن یه جوری راه رو براش باز کنن تا لرد بره اول صف. و لرد اصلا معنی این کارهارو نمیفهمید، تا اینکه بالاخره مشنگی که جلوش بود، گفت:
- آقا؟ میگم که... شما یکم عجله دارید... بفرمایید جلو، زودتر برسید به قطار. و امیدوارم بیماریتون هم هرچه زودتر خوب بشه.

لرد نمیدونست مشنگ از کدوم بیماری حرف میزنه و حتی چرا صف داره جلوش انقدر خلوت میشه و سریع میره جلو...
و زمانی که بالاخره به جلوی صف رسید، مسئول ایستگاه رو دید که داره های های گریه میکنه.
- هنوز خوبی تو این دنیا وجود داره... هنوزم هستن آدمایی که وقتی یه بیمار و ناتوان میبینن، تا حد امکان بهش کمک میکنن... هععیی... آقا، لطفا بلیتتون رو تحویل بدید.

لرد برای چند لحظه به فکر فرو رفت...
- الان بیمار و ناتوان رو با ما بودید؟ به غرور و ابهت ما ضربه خورد. ما با یارانمون میریم ته صف وایمیسیم و دوباره میایم جلو، کسی اینبار بخواد راه باز کنه، تیکه بزرگه ش تو شکم نجینیه!



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-مریضی؟ ذلیلی؟ و علیلی؟

سو نگاهی به مشنگی که چنین توهین آمیز با او حرف زده بود انداخت.
-اینطور به نظر می رسه؟

مشنگ به شکل تهدید آمیزی به سو نزدیک شد. ظاهرا قصد و غرض خوبی نداشت!
-نمی رسه خب. سالم به نظر می رسی. برای خودت می گم. این روش خوبی نیست. برو کار کن. هر کاری که شده. با زور بازوت نون در بیار. اگه بخوای منم می تونم بهت کمک کنم.

بازوی سو، هیچ زور خاصی نداشت...ولی چوب دستی اش چرا!

دستش به طرف چوب دستی رفت...که دست دیگری جلویش را گرفت.
-چه می کنی سول؟ مایلی در این جمع مشنگ تابلو شویم؟

مشنگ لرد سیاه را دید...
-وای...خدای من...منو ببخش. پس به خاطر این، این کارو می کردی؟ پدرته...نه؟ ناامید نباش. علم پزشکی پیشرفت زیادی داشته. شاید راهی پیدا بشه. اینم بگیر.

و سکه دیگری در کلاه سو انداخت.

لرد و سو اصلا نمی فهمیدند دل مشنگ برای چه سوخته است! ولی مهم، سکه هایی بود که جمع شده بود.




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-پوند آقا... پوند! پول رایج مملکت! نداری بگو ندارم. چرا وقت منو می گیری؟

فروشنده بلیت هایی که آماده کرده بود را از روی پیشخوان برداشت و اجازه نداد به دست مرگخواران برسد.

لرد سیاه خشمگین شده بود و تا زمانی که خرخره ی فروشنده بلیت را در حلق فنریر قرار نمی داد، آرام نمی گرفت.
به او توهین شده بود و او را بی پول خوانده بودند.
لرد سیاه پول داشت؛ خیلی هم داشت. اما تمام آن را برای بسته ای که به دنبالش بود، خرج کرده بود.

با یادآوری بسته، خشم لرد اندکی فروکش کرد و باعث شد تصمیمی مناسب بگیرد.
البته لرد سیاه همیشه تصمیم های مناسب و به جایی می گرفت!
-یاران ما! نیم ساعت بهتون فرصت می دیم که پول بلیت ها رو تهیه کنید. هر کسی که موفق نشه، ازش به عنوان دیلم برای باز کردن در اون وسیله مشنگی استفاده می کنیم!

مرگخواران دست و پا و دم و بال و شاخک و سایر اعضا و جوارح خود را گم کرده و هر یک به سویی می دویدند.
آنها هنوز نمی دانستند که در آن مکان چطور می توان پول در آورد.

در این بین، سو کلاهش را از سر برداشته بود به طرف عابران می گرفت و هر چند ثانیه یکبار، صدای سکه هایی که در آن می افتادند به گوش می رسید!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
مامور فروش بلیت به لرد و مرگخوارایی که از بالای شونه های اربابشون سرک میکشیدن، نگاه سنگینی انداخت.
- تک سفره یا دو سفره؟

لرد جلوی تعجبش رو گرفت و به سمت مرگخوارا برگشت و بهشون نگاه کرد.
فقط نگاه کرد.
و مرگخوارا هم به لرد نگاه کردن.
- ارباب من فکر میکنم منظورش از تک سفره، سفر بی بازگشت و مرگ هستش...

لرد نگاه عمیق و متفکرانه ای به مرگخواری که این حرف رو زده بود، انداخت. نتونست پیداش کنه.
- تو این حرف رو زدی بانز؟
- بله ارباب... گفتم نظرات کارشناسانه م رو در اختیارتون بذارم.
- بسیار خب...

لرد روش رو برگردوند به سمت مسئول فروش بلیت.
- به اندازه ما و تمام یارانمان بلیت تک سفره بدید.

مرگخوارا با ترس به اربابشون نگاه کردن.
- ارباب، میمیریم ها.
- بانز رو نفر اول سوار قطار میکنیم. اگر زنده موند و برگشت بیرون، خودمون هم سوار میشیم.

و مرگخوارا از نقشه و تدبیر لرد سیاه، انگشت به دهان موندن. اصلا انتظارشو نداشتن. همه شون شروع کردن به تشویق کردن لرد.
تشویقی که با صدای مسئول فروش بلیت، قطع شد.
- میشه پنجاه پوند.
- پنجاه چی چی؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.