هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۷

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-ایکاش یاد بگیریم هکتورهارو بخاطر خودشون دوست داشته باشیم، نه ‌ویبره هاشون.

سو توجهی نکرد.

-هشتگ نه به خشونت علیه هکتور ها.

سو به کارش ادامه داد.
سنگ ها و هکتور هم زمان خورد می‌شدند.

-هشتگ استفاده ابزاری از هکتور ممنوع!

هکتور زیاد حرف می‌زد. اما باز هم سو توجهی نکرد. اما توجه بلاتریکس کاملا جلب شد.
در کسری از ثانیه مشتی از موهای بلاتریکس در حلق هکتور فرو رفته بود.
-حرف نزن، کار کن!
-میعدمکخ میدکنم.

بخشی از سنگ ها خورد شده بودند. بخش عمده‌ای از هکتور هم نابود شده بود... اما اهمیتی نداشت. مهم کار بود... که آن هم داشت انجام می‌شد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۷

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۳۸:۱۴
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
شترق!

-ارباب... هنوزم صدا مسئله ای نیست؟! ببینید قطار وایساد...
-خب حتما ما باید بهتون دستور بدیم که برید ببینید چه خبر شده؟! یکیتون بره دیگه!

لینی ویزویز کنان به طرف واگن راننده رفت.
چند دقیقه ای گذشته بود ولی هنوز خبری از لینی نشده بود. مرگخواران حس می کردند گرمای هوا اندکی کاهش یافته است.
-ارباب فکر کنم انقدر اینجا موندیم که بدنمون داره به این دما عادت می کنه!
-ولی ما اصولا به چیزی عادت نمی کنیم... فکر می کنیم هسته زمین از ابهت ما خجالت کشیده، روش نمیشه حرارت بیشتری بورزه.

لینی در حالی که لبخند عریضی روی صورتش جا خوش کرده بود، به بقیه پیوست.
-ارباب ارباب!
-پیکس؟!
-ارباب هسته رو رد کردیم! الان رسیدیم به نزدیکی پوسته؛ فقط... قطار از مسیر خارج شده و توی سنگا گیر کرده!

لرد سیاه دلیل خوشحال بودن لینی در آن شرایط بحرانی را نمی فهمید...
به نظرش لینی از هوش هیجانی پایینی برخوردار بود!
-الان باز هم قراره ما براتون چاره ای بیندیشیم؟ اندکی فسفر بسوزانید یارانمان!

سو جمعیت مرگخواران را که چانه به دست، در فکر فرو رفته بودند، کنار زده و هکتور را از میان آنها بیرون کشید و از قطار بیرون رفت.
سپس موهای هکتور را دور مشتش گره زده و پاهای او را به طرف سنگ های جلوی رویشان گرفت.
-هک... ویبره!

هکتور شروع به ویبره زدن کرد و سو از او مانند دریل تخریب استفاده کرده و شروع به خرد کردن سنگها کرد!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۱ ۲۰:۰۷:۳۳

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۷

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
مرگخوارا نمیدونستن چیکار کنن. در اون لحظه قدرت پردازش کلمات توی مغزشون به شدت کم شده بود. وحشت داشت کل مغزشون رو میخورد، به اضافه یه لیوان گرمای هسته زمین روش!

- دِ میگیم فکر کنید!

داد و بیداد لرد سیاه، فقط باعث شد مرگخوارا بیشتر از قبل بترسن و خودشونو بکوبن به در و دیوار و مشنگ های توی قطار.

تاریکی هنوز حکم فرما بود. انقدر تاریک بود که مرگخوارا اصلا نمیتونستن ببینن شست پای کی تو چشم کیه یا در اون لحظه دارن کیو له میکنن یا توسط کی له میشن.
و البته برای لرد سیاه که رفته بود روی هوریس که شکل صندلی چوبی به خودش گرفته بود، اینطور جزئیات زیاد مهم نبود.
لرد در اون لحظه فقط نتیجه نهایی رو میخواست، یه راه حل برای خارج شدن از اون مخمصه.

و بینی حساس لرد سیاه، کم کم بوی سوختنی رو حس کرد...
- یکی بیاد هوریس رو خامو...

دیر شده بود. لرد از روی هوریس که به خاطر سوختگی از گرما مجبور شده بود به حالت اصلیش در بیاد، پرتاب شد روی یکی از صندلی ها.
- حداقل بالاخره صندلی ای برای نشستن یافتیم. چنین ارباب خفنی هستیم. ولی شما همچنان فکر کنید!

تتلق!

لرد صدای لینی رو از بغل گوشش شنید.
- ارباب فکر کنم یه اتفاقی داره میفته.
- نه لینی، فکر کن ببین چجوری از اینجا خارج شیم فقط. اون صدا هم عادیه، در طی مسیر تمام مدت به گوش میرسید.
- نه ارباب، این یکی فرق داشت، جنس صداش خیلی دوست نداشتنی تر بود اصلا.

و زمانی که سرعت قطار شروع کرد به کم شدن، اون صدا حتی دوست نداشتنی تر هم شد.



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۷

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
امنیت خودشان هیچ اهمیتی نداشت. اما آن بسته باید به سلامت به دست لرد می‌رسید. هیچ چیز هم مانع نمی‌شد.

-هیچ چیز که مانع نمیشه ارباب... ولی حس می‌کنم پایه هام داره شل میشه...

هوریس بود که کمی قبل، در میان حلقه مرگخواران و در خفا به صندلی تغییر شکل داده بود.

-هوریس... صندلی چوبی چطوری میتونه پایه هاش شل شه؟!
-خب... خب داره می‌‌سوزه لابد.

در هر حال حق با هوریس بود. دما به شدت افزایش یافته و صدای فن ها هر لحظه بیشتر می‌شد.

-باید سریع تر یه فکری کنیم... حس می‌کنم داریم می‌رسیم به هسته!

فن ها باز هم شدت گرفتند.

-یاران ما، هرچه سریعتر فکری...

تق!

فن سوخت.

-کنید!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- یارانمون! کاری کنین خب.

مرگخوارا که به تازگی سعی کرده بودن آروم شن، دوباره با این دیالوگ لرد آرامششونو از دست می‌دن.
- گوش به فرمانیم ارباب.
- هر آنچه شما بگین انجام می‌دیم.
- امر کنین تا بشود آنچه باید شود.
- جانم فدای شما ارباب.

لرد نگاه خشمگینی به تک‌تک گویندگان دیالوگ به خصوص آخری می‌ندازه.
- چرا همیشه ما باید فکر کنیم و ایده بدیم؟ کمی مستقل و خودجوش باشین!

مرگخوارا تلاش می‌کنن مستقل و خودجوش بشن.

- ارباب فکر کنم وقتش رسیده که به هویت واقعی خودمون برگردیم!
- چوبدستی؟ هرگز!
- از روش‌های مشنگی وارد عمل شیم خب. قطارو بدزدیم و خودمون برونیمش به سمت مخالف.

لرد برای لحظه‌ای چشماشو می‌بنده. لینی خوش‌حال از اینکه ایده‌ش در حال تجزیه و تحلیله نگاه "دلتون بسوزه‌ای" به سایر مرگخوارا می‌ندازه.

- نخیر پیکس. اصلا هم در حال تجزیه و تحلیل ایده‌ت نبودیم چون از بیخ رده. ما امنیت بسته‌مون رو تحت هیچ شرایطی به خطر نمی‌ندازیم.

همون موقع قطار پیچ زیاد از حد پیچی می‌زنه و دسته‌ای از مردم که مرگخوارا هم شاملش بودن روی هم پرت می‌شن. بعد از صاف شدن قطار همه به سختی دست و پاشونو از جیب و دهن و چشم و چال هم بیرون می‌کشن.

- ارباب امنیت خودمون چی پس؟




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
در حالیکه لرد هنوز داره غر میزنه، قطار حرکت میکنه.
مرگخوارا غرق در تحیر و تحسین تکنولوژین که یهو متوجه میشن اطراف هی داره تاریک و تاریک تر میشه.

-ارباب...سیاهی شما روی محیط تاثیر گذاشت!

چند دقیقه بعد دیگه همه جا کلا تیره و تاره. کراب سعی میکنه با حرکت دستش تو هوا یه نفرو پیدا کنه که کمی مشنگ باشه. یکی دو تا فحش میشنوه و آخر هدفشو پیدا میکنه.
-ببخشید آقا...یا خانوم...این جا چرا تاریک شد؟

طرف که آقا بوده با بی حوصلگی جواب میده:
-خب داریم میریم زیر زمین. انتظار داری برات چراغونی کنن؟

توجه لرد به این مکالمه جلب میشه.
-زیر زمین؟

-آره خب...قطار زیر زمینیه!
-ما فکر کردیم از زیر زمین در سطح مشخصی مسافرین رو جابجا میکنه. اینگونه نیست؟
-نه دیگه. این یکی مدلش اینه. میریم به اعماق زمین.

لرد و مرگخوارا یهو همگی با هم فریاد میزنن:

-آقا نگه دار!
-ما رو پیاده کنین!
-برباد فنا رفتیم!

مشنگه سعی میکنه آرومشون کنه.
-اینجا میخوایین پیاده بشین؟ اون بیرون کمی گرمه ها...نزدیک هسته ی زمین هستیم.

لرد و مرگخوارا اصلا آروم نمیشن. بیشتر دچار استرس میشن.
-ایستگاه آخر کجاست؟

-از اون ور کره ی زمین میریم بیرون. دیگه شانستونه که کجا بیفته. الان آروم بگیرین بذارین کتابمو بخونم!

مرگخوارا که نمیدونن طرف تو اون تاریکی چطوری داره کتاب میخونه سعی میکنن آروم بگیرن. کسی دوست نداره تو هسته ی زمین پیاده بشه.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۱ ۱۵:۰۹:۵۳
ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۱ ۱۵:۱۲:۳۷

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۹:۱۹ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۷

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
بالن به سمت زمین حرکت می‌کرد. رفت و رفت و رفت تا از سطح زمین نیز رد شد و جایی زیر زمین سقوط کرد. در محل سقوط بالن، تلی از خاکستر و رداهای نیم‌سوخته به چشم می‌خورد. پس از چند دقیقه، بالاترین قسمت تل تکان خورد و تکه‌ای کاغذ از نوک آن جدا شد و اندکی بالا تر از تل روی هوا معلق ماند. فریاد حشره‌ای که زیر نقشه استتار کرده بود به گوش رسید:

- جای خوبی فرود اومدیم ارباب! می‌تونیم بخشی از مسیرو با همینا بریم.

تل مجددا تکان خورد و قسمتی از آن که شامل لرد سیاه بود نیز بیرون آمد.

- وسیله بدی نیست. متوقفش کنید تا برویم.

باقی مرگخواران نیز از زیر خاکستر بیرون خزیدند و پس از اندکی تکاندن خودشان، سر بلند کردند تا مرکب جدیدشان را ببینند. قطار زیرزمینی خالی درست مقابل مرگخواران ایستاد و درهایش باز شد.

- هی ما می‌خوایم جلب توجه نکنیم هی جلال و جبروتمون نمی‌ذاره! حتا این وسیله نقلیه مشنگی هم در تسخیر کلام ماست.

مرگخواران پشت سر لرد سیاه وارد مترو شدند. لرد به دنبال انتخاب صندلی بود و مرگخواران نیز منتظر اول نشستن او! از قضا تمام صندلی‌های مترو یکسان بود و این موضوع به مذاق لرد خوش نمی‌آمد. او باید بر صندلی متفاوت و اربابانه‌ای می‌نشست. پیش از آن که بتواند در این رابطه تصمیمی بگیرد قطاری آن سوی سکو متوقف شد.

- مسافرین محترم، ایستگاه پایانی می‌باشد. در صورتی که قصد ادامه مسیر را دارید به کمک تابلوهای راهنما وارد قطارهای خط 1 شوید.

درهای قطار باز َشد و سیلی از جمعیت از آن پیاده شدند. مرگخواران با دیدن این صحنه گمان می‌کردند به قطار روبرو شاخدم مجارستانی حمله کرده باشد. در کسری از ثانیه قطار پر شد. و پر تر. و پر تر. و پر تر.

هوریس پای چپ فردی که مقابلش ایستاده بود را از طحال خود خارج کرد و گفت:

- ارباب این مشنگ‌ها در زمینه گسترش‌پذیری از جادوهای ما هم فراتر رفتن!

گویل که تقلای بی‌نتیجه‌ای برای ایجاد فاصله با فرد کهن‌سال پشت سرش انجام می‌داد این موضوع را تایید کرد:

- حتا از گسترش اجسام عبور کرده و به گسترش اشخاص رسیدن!

لرد خیلی به پیشرفت‌های علمی مشنگ‌ها اهمیت نمی‌داد. در حالی که سعی می‌کرد بر اثر مخلوط سمی و کشنده‌ بوی پیاز دهان نفر سمت راست و عرق زیربغل نفر سمت چپ جانپیچ لازم نشود غرولند کرد:

- ما اول اومده بودیم. ما باید می‌نشستیم.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۸:۲۶ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۷

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-داریم سقوط می کنیییییم!

از آنجایی که مرگخوارها کلا نمی‌ترسیدند، الان هم نترسیده بودند. یک سقوط ساده بود دیگر...
اما برای بالن، این یک سقوط ساده نبود. مرگ بود، مرگ دل و روحش... یار عزیزش صاعقه پراکنی کرده بود... آنهم مستقیم در صورتش.

اصلا کلا این اواخر به او شک کرده بود. حس می‌کرد ابرش دلداده به بالن چندش صورتی رنگ که به لطف ناز و قمیش هایش همیشه بهترین پروازها را از آن خود می‌کرد. همیشه رنگ سیاهش را مسخره می‌کرد و او را زشت می‌خواند.

او نباید اجازه می‌داد دل آن دو نفر شاد شود. او خودکشی می‌کرد اما نمی‌ذاشت قربانی ابر شود.
پس سیستم اطفا حریقش را روشن کرد. (اصلا مهم نیست که بالن ها سیستم اطفا حریق ندارن، مال ما داره!) زیر خودش را نیز کم کرد و با حرکتی نه چندان آرام و ملایم به سمت پایین رفت.

-داریم سقووووط می‌کنیم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۵۴ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
ابر هی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شه و مرگخوارا در تلاش بودن که هی دور و دورتر بشن. عده‌ای فوت می‌کردن، عده‌ای در سمت مخالف بالن تجمع کرده بودن تا سنگینی به جهت مخالف باشه و بعضی‌ها هم مثل لینی پارو می‌زدن. خب... در واقع فقط لینی پارو می‌زد!

- ارباب من هم‌چون بادبان دارم عمل می‌کنم. کل حرکتِ درست و مستقیمِ این بالن در جهت مخالف ابر زحمت منه.

لرد یه نگاه به ابر و یه نگاه به جهت حرکتشون می‌ندازه. اونقد که انتظار می‌رفت از ابر دور نشده بودن. پس یا حرکت مرگخوارا مشکل داشت، یا ابر در تعقیبشون بود!

- یاران ما! یا شما دست چپ و راستتونو بلد نیستین، یا این ابر در تعقیب ماست!

قبل از اینکه مرگخوارا بخوان آنالیز کنن که خودشون دست چپ و راستشونو بلد نیستن یا ابر در تعقیبشونه، ابر که تا بیخ گوش بالن رسیده بود شروع به زدن صاعقه می‌کنه.

- ما هنوز فاصله داریم ازش ارباب. صاعقه رو به زمینه. برقاشم اونوری می‌زنه. ما هیچیمون نمی‌شه. هیـ...

ادامه‌ی حرف مرگخوار مذکور تو نطقه خفه می‌شه. چرا که ابر دقیقا اونا رو نشونه گرفته بود. برق بالن و مرگخوارا رو با هم گرفته بود و در یک لحظه، چهره‌ی تک‌تک مرگخوارا اسکلت‌مانند می‌شه و موهاشون سیخ می‌شه.

اما وضعیت بالن از وضعیت مرگخوارا هم وخیم‌تر بود. بالن آتیش گرفته بود و در حال سقوط بود!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.