هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۹۷
#58

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
درحالی که پنه لوپه سه صندلی را برای تمیز کردن پیازها اشغال کرده بود،مرگخواران به صحنه خالی خیره شده بودند و بی صدا پاپکورن میخوردند.

-پس چرا شروع نمیشود؟!

دقیقا بعد از اعتراض لرد،پسری کوچک روی صحنه آمد،لرد با آرنج به سو زد.
-هی سو،این کیست مثلا؟
سو با کلاهش درحال باد زدن خودش بود.
-نمیدونم ارباب ...

لرد با تاسف به سو نگاه کرد.
-یک مرگخوار باید همیشه بداند سو!

پسربچه روی صحنه شروع به صحبت کرد:
-سلام،ببخشید ولی به دلیل مشکلات فنی تئاتر یکم دیرتر اجرا میشه!

لرد اصلا به دیالوگ پسربچه توجه نداشت،بنابراین خنده ی بلندی کرد و گفت:
-ها ها!فهمیدیم!این بچگی های کله زخمی است!

دامبلدور که کنار لرد نشسته بود،با سختی زیاد لرد را کمی هل داد.
-نخیر تام،این بچگی های توست وقتی در یتیم خانه بودی.

ناگهان پسربچه روی صحنه جیغ کشید،فرد نامرئی او را گرفته بود و موهایش را کنار زده بود،بلاتریکس بلند شد.
-چیکار میکنی بانز؟!
-دارم میبینم زخم روی کلش داره یا نه!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۷
#57

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-فرزندان روشنایی؟ خیانت به آرمان های محفل؟

اولین تیکه ی پیازهای روشنایی تو حلقوم محفلیا گیر میکنه. به پیازاشون نگاه میکنن که ببینن دامبلدور خیانت رو از کجای پیازا در آورده که رون ویزلی تصمیم میگیره برای اولین بار هم که شده قبل از هری مشکلو حل کنه.
-اجازه پروفسور. من فهمیدم مشکل از کجاست. روغن و آرد سوخاری و نمک!

هری از اون طرف، هر دو دستشو بلند میکنه.
-من بگم؟ پروفسور...خواهش میکنم...من بگم تا زخمم شروع نکرده به دردناک شدن؟

دامبلدور با محبت به هری اشاره میکنه.
-تو بگو فرزند!

هری فکر میکنه...هول میشه...یادش میره...و بالاخره جواب میده:
-روغن، آرد سوخاری، نمک!

دامبلدور و کل محفل با اشتیاق شروع میکنن به تشویق کردنش.

-احسنت! با یک نگاه مشکل رو دریافت.
-بی نظیره.
-فقط بی نظیر که نیست...چشماشم شبیه باباشه!

و کسی به حرف رون گوش نکرد که داشت غر میزد که جواب اونم همین بوده.

دامبلدور پاکت پیازا رو از محفلیا میگیره.
-ما این مواد سوسولانه رو نمیخوریم. پیازا رو قبل از نوش جان کردن خوب پاک کنین. هیچی روشون نمونه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۷
#56

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
همه برای شروع نمایش سکوت کرده بودند و به صحنه خیره شده بودند.
اما در همان حالت، لرد و دامبلدور، با اینکه چشمانشان به طرف صحنه بود، به هم فشار وارد می کردند و هر کدام سعی می کردند جای بیشتری بگیرند.

-ارباب! بالاخره خریدم.

سو در حالی که دستش پر از پاکت های خوراکی بود به طرف لرد و سایر مرگخواران دوید.
-بفرمایید ارباب... همونطور که امر کردید فقط پاپ کرن خریدم. به فروشنده هم گفتم اگر پاپ کرناش صدا دار باشن، خودم میرم می کشمش!
-آفرین سو... تو سوی با فرهنگ مایی! مرگخواران ما،هر کسی موقع تماشای نمایش صدای پاکتش رو در بیاره زنده از اینجا خارج نمیشه.

مرگخواران در کمال سکوت و بی صدایی، خوراکی هایشان را تحویل گرفتند.
لرد با لبخندی سرشار از فخر و غرور، پاپ کرن در دهان می گذاشت و گاهی هم نیم نگاهی به دامبلدور می انداخت.

دامبلدور آن وضع را تاب نیاورد و با سوتی دو انگشتی، توجه پنه لوپه را جلب کرد.
-پنی، فرزند روشنایی... خوراکی ها رو بده بیاد!

با باز شدن بسته خوراکی های محفلی ها، بوی پیاز سالن تئاتر را پر کرد... بوی پیاز سوخاری!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۷
#55

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-تام...کاری نکن که مجبور بشم ازت شکایت کنم. ما تو محفل زیاد شکایت نمیکنیم.

لرد سیاه اهل شکایت کردن نبود. خودش کاراشو پیش میبرد. برای همین به هل دادن ادامه داد تا جایی که دامبلدور تقریبا جزئی از صندلی شد و نشون داد که تهدیدش هم توخالی بوده.

-ارباب...مایلین منم بیام که با هم جاشو تنگ تر کنیم؟

صدا از صندلی خالی پشت سر لرد میومد.

لرد جواب میده:
-خیر بانز. خودمون از پسش بر میاییم. تو شرم نکردی بدون لباس اومدی تئاتر تماشا کنی؟

شرم و حیا خیلی وقت بود که از زندگی بانز رخت بربسته و رفته بود. ولی دلیل اصلیش این بود که موقع ورود نبیننش و ازش بلیط نخوان و بعدم بتونه آزادانه بره تو و یه جای خوب بشینه و حتی طی نمایش هم بره برای خودش گشت و گزار کنه.


بانز تو همین فکراس که چراغا خاموش میشه و پرده کنار میره.






چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۷
#54

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
گریک چندین بار دهانش را برای سخنرانی ای تاثیر گذار باز کرد اما ثانیه ای بعد دوباره موضوع از یادش می رفت.

-فرزند تاریکی، با فرزند روشنایی مان شوخی نکن.

ملانی که با لبخندی کنار ایستاده بود و گاهی چوبدستی اش را با ورد غیرلفظی فراموشی به طرف گریک تکان می داد، زیرلب غرغری کرد.
-دامبل هم با این ریشش فکر میکنه همه فرزندن.
-تو در اشتباهی فرزند تاریکی. عشق... .

-باز گفت! مل! چوبدستی مان.
-بله ارباب. اکسیو واند.

ناگهان صدها چوبدستی مانند تیرهایی از پیش صاحبشان به سمت آنها پرواز کرد.
-مل! چوب دستی ِ خودمان!
-ارباب نمیتونستم چوبدستی خودمان رو اکسیو کنم.
-از نوع خنگت متنفریم.

دامبلدور که با این حرف لرد انگار فعال شده بود با لبخندی دست هایش را باز کرد و باعث شد تا لرد کاملا به دسته صندلی بچسبد.
-اما عشق، چیزیه که از تنفر قوی تره، تام!

درحالی که گریک همچنان به کاری که برای آن به اینجا آمده بود فکر می کرد، لرد طی روشی ماگلی با پشتش دامبلدور را هل می داد.


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۷/۱۱/۱۴ ۱۵:۰۲:۱۴

بپیچم؟


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۷
#53

گریک الیواندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 156
آفلاین
گریک از سر جاش بلند شد تا این قضیه رو درستش کنه ولی خب با هجوم مرگخوارا برای بدست آوردن صندلیش رو به رو شد.
- بابا نمی خواد بیاین سمتم منو رو دوشتون بذارین که... من خودم میام.

گریک دقت کرد که بعد این حرفش از سرعت مرگخوارا کم نشد.
- خب حالا که دوست دارین منم مشکلی ندارم.
- من اونو می خواااااااام!
- جرات داری بهش نزدیک شو تا سرتو بزنم!

گریک که این حرفا رو شنید با خودش گفت:
- بذار براشون کلاس بذارم... انگار خیلی طالب منن!

رو کرد به مرگخوارا و گفت:
- الان که دارم فک...

قبل اینکه حرفش تموم بشه یک مشت از کراب، یه لگد از بلا و یه کلاه از سو خورد و نقش زمین شد.
- شما مرگخوارا چقد دردناک کاراتونو پیش می برین!... حالا چرا دردو به بقیه منتقل می کنین؟!

مرگخوارا داشتن به زور خودشونو جا می دادن و به حرف گریک توجه نکردن. گریکم برای اینکه ضایع نشه گفت:
- عه... آها برای اینه... خب پس مشکلی نیست.

گریک که صندلیشو از دست داد با خودش گفت:
- حداقل برم ولدمورتو دامبلدور رو درستشون کنم.

رفت سمتشون ولی در حین اینکه داشت می رفت سمتشون فهمید که به جای اینکه بهشون نزدیک بشه داره ازشون دور میشه.

- گریک... تو کی این رقص رو یاد گرفتی؟
- رقص... چه رقصی کریس؟
- همین دیگه... داری مون واک می ری.
- خودت داری می ری بی تربیت... من بزرگترتم!
- اسم رقصص!
- آها! ... حالا چی هست؟
- همینی که داری می ری دیگه!... عقبی عقبی رفتن جوری که انگار داری جلویی می ری!

گریک پایینو نگاه کرد دید که واقعا داره عقبی می ره.
- عقبی می رم ولی
امید دارم به ویز هاپ لعنتی
( ویز هاپ: هیپ هاپ جادویی)

بدن گریک برای اینکه ضایعش کنه شروع کرد به حرکت کردن.
- دیدی امید چقد موثره... آدم به امید زندس!

بعد از چند قدم گریک به ولدمورت و دامبلدور رسید و اونا رو در حال جر و بحث دید.

- تام بلند شو!
- چاق تو خف شو!
- تام جا تنگه!
- خب خودتو جمع کن بازنده!

گریک دید بحث، بحثه رپه گفت خودی نشون بده.
- رپ می کنین ولی حواستون نیست
پادشاه ویز هاپ جلوتون کرده ایست


ولدمورت و دامبلدور نگاهی به گریک کردن و بعد به جر و بحث ادامه دادن. بعد چند لحظه گریک یادش اومد که برای چی اومده و جلوی اونا وایساده.



Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ جمعه ۵ بهمن ۱۳۹۷
#52

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:
سالن تئاتر هاگزمید قصد داره نمایش "هری پاتر و لرد ولدمورت" رو اجرا کنه.دو گروه سیاه و سفید(مرگخوارا و محفل) برای تماشای نمایش به سالن رفتن.
دامبلدور و محفلی ها بلیت ردیف اول رو خریدن و رو صندلیا نشستن. ولی لرد هم می خواد ردیف اول بشینه و دیانا بلیت محفلیا رو پاره می کنه.

................

-فرزند...تاریکی...بلیت ما رو چه کردی؟ این حرکتی ناشایست بود و ما تو سالن تئاتر اینو تحمل نمی کنیم.

دیانا از کاری که کرده بود بشدت راضی بود.
لرد سیاه صندلی ها را بررسی کرد. صندلی دامبلدور بهترین دید را به صحنه داشت.
-ما تمایل داریم همین جا جلوس کنیم.

دامبلدور از جایش تکان نخورد.
-همیشه کسانی پیدا نمی شن که به تمایلات تو اهمیت بدن تام. ما برای این جا پول پرداخت کرده بودیم. می خوای منو از اینجا بلند کنی؟ کی بهت گفته که من بی سرو صدا از این جا بلند می شم؟

لرد سیاه دیالوگ های دامبلدور را حفظ بود! ولی حقیقتی وجود داشت و آن هم این بود که وسط سالن تئاتر نمی شد کشت و کشتار به راه انداخت و دامبلدور هم مقداری سنگین بود. برای همین لرد، به ناچار سراغ آخرین راه حل رفت.

خودش را به زور روی صندلی دامبلدور جا کرد و کنارش نشست.

حالا هر دو جادوگر شدیدا فشرده به نظر می رسیدند!
-ما هر طور شده همین جا روی همین صندلی خواهیم نشست.





پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۷
#51

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
با اين سخن لرد ،هکتور ويبره اى زد.
-معجون بليط صندلى اول نمايش بدم؟

سو با تعجببه هکتور زل زد.
-مگه دارى؟

لرد سياه رويش را به سمت سالن تئاتر برگرداند ،و هم زمان به هر دويشان جواب داد.
-نه هکتور........نه سو نداره!

بلاتريکس در حال رفتن به بليط فروشى اعلام کرد.
-من ميگيرم ارباب ،اگه رديف اولى رو نداد ،يه آوادا نثارش ميکنم بده!

لرد سرى تکان داد و به عنوان پيشواى مرگخواران جلوتر از همه به سمت سالن نمايش حرکت کرد.
ملت مرگخواران به سمت صندلى هاى رديف اول تئاتر حرکت کردند ،اما مثل اينکه دامبلدور و بچه هاى ويزلى زودتر بليط رديف اول را گرفته بودند.
لرد با ابهت هميشگى اش بدون اينکه نگاهش را از صحنه نمايش بردارد خطاب به دامبلدور اين چنين گفت.
-دامب ،حوصله ى بحث با تورا نداريم ،از سر جاى ما بلند شو!

دامبلدور دستش را تا آرنج در ريش هايش فرو برده و چند بليط مچاله شده را بيرون آورد و جلوى صورت تکان داد.
-ميدونى تام ،منم حوصله ى بحث با تورو ندارم ،ما پول اين صندلى رو پرداخت کرديم و حالا مال ماست ،اينم بليطى که تو ندارى!

لرد خواست چيزى بگويد که با آمدن بلاتريکس به سمتشان حرفش را خورد.
(پ.ن:خورد؟؟؟؟ دى خنگ🙀!)
بلاتريکس با چهره برافروخته شروع به صحبت کرد.
-گفتم بليط صندلى هارو بده ،نداد.منن يه آوادا بهش زدم ،بعد رفت داششو آورد ،داداششو زدم،نگهبان آورد نگهبانو زدم، ريئسشو آورد،رئيسشو زدم ،و بعد از اينکه متوجه شد هرکى رو بياره ميزنم،گفت بليط رديف اول تموم شده اما شما ميتونين روش بشينين!

با اين حرف بلاتريکس دامبلدور شکايت کرد.
-اما ما بليط داريم!

ديانا که تا آن زمان درحال تيز کردن ناخون هايش بود جلو آمد در سه ثانيه بليط را از دست دامبلدور کش رفته و به هزار قسمت غير مساوى تقسيم کرد.
-حالا ديگه ندارين!😼


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ جمعه ۲۸ دی ۱۳۹۷
#50

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
مرگخواران پشت سر لرد سیاه، وارد حیاط محل برگزاری نمایش شدند که ناگهان لرد، با دیدن صحنه رو به رویش توقفی ناگهانی انجام داد و مرگخواران که انتظار آن را نداشتند ، دومینو وار روی هم افتادند؛ به جز مرگخوار آخر که نزدیک ترین مرگخوار به لرد بود، یعنی هکتور!
هکتور سعی می کرد با ویبره زدن آن فشار را خنثی کند؛ چون اگر این کار را نمی کرد و سر تسلیم فرود می آورد، قبل از برخورد با لرد باید با زندگی اش وداع می کرد.

بالاخره مرگخواران تعادل خود را به دست آوردند و سر جایشان ایستادند. لرد سیاه در حالی که سعی می کرد کنجکاوی خود را مخفی کند، به جمعیت چشم دوخته بود.
-یکیتون بره بپرسه اینجا چه خبره؟ این جمعیت چرا اینجا جمع شدند؟ مایل نیستیم در انتهای صف صبر کنیم.
-چشم ارباب! الان میرم.

هنوز سو قدم دوم را بر نداشته بود که لرد چشمش به انتهای صف، که محفلی ها آنجا ایستاده بودند افتاد و دید که آخرین نفرشان گادفری است؛ او فورا سرفه ای ساختگی کرد و سو را صدا کرد.
-اهم... سو! برگرد اینجا. یه نفر دیگه بره بپرسه؛ این الآن میره چشمک می زنه دردسر درست میشه دوباره.

سو، سرش را پایین انداخت، کلاهش را برداشت و در دستش گرفت و عقب برگشت؛ همان موقع لینی پرواز کنان از کنار گوش او رد شد و به طرف افرادی که در صف ایستاده بودند رفت.
لینی بعد از اینکه چند جمله ای با گادفری صحبت کرد، برگشت و در حالی که با اضطراب بال میزد جلوی لرد ایستاد.
-ارباب... چیزه... فکر کنم یکم دیر اومدیم؛ بازیگرا انتخاب شدن!
-پیکسی... تو داری بر ما نیرنگ میزنی! پس چرا اینا اینجا وایسادن؟!
-نه ارباب! اینا موندن که نمایش رو ببینن. اونجا رو نگاه کنید.

سپس در حالی که به پشت سر لرد اشاره می کرد ادامه داد:
-اونجا غرفه خوراکی فروشیه؛ همه حمله کردن که برای نمایش خوراکی بخرن... البته به جز محفلی ها؛ اونا گفتن خوراکی آوردن با خودشون.

پس از تمام شدن جمله لینی، لرد سیاه چند لحظه ای به جمعیت جلوی غرفه خیره شد، سپس نگاهی به محفلی های ایستاده در صف کرد و به سمت مرگخوارانِ منتظرش برگشت.
-مایلیم نمایش را تماشا کنیم!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷
#49

گریک الیواندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 156
آفلاین
متاسفانه بلا نتونست لبخند خودشو نگه داره و لبخندش به اخم تبدیل شد و این باعث شد بچه ها بترسن. از اون طرف گریک اون صحنه رو دید. جلو اومد و گفت:
- بلا خانوم... این بچه ها اخم دلربای شما رو درک نمیکنن ... بذارین من امتحان کنم.
- دلربا؟... فحش می دادی بهتر از این بود.
- هرچی شما بگین... بذار فک کنم ببینم چه فحشی بدم.

گریک نگاهش به بچه ها افتاد که نگاهشان به دهان گریک بود در نتیجه نگاه گریک به سمت بالا رفت بعد نگاهش به سمت بلا رفت. بلا که از نگاه کردنِ نگاه گریک خسته شد بود با نگاهی عصبانی گفت:
- نگاهت خسته نشد؟
- من نگاهم ورزشکاره... این چیزا خستش نمیکنه.
- فحش چی شد؟
- بچه اینجاست نمیتونم فحش بدم!
- خاک تو سرت.
- واقعا تو منتظر این بودی که من بهت فحش بدم؟
- نه منتظر بودم فحش بدی بعد بکشمت.
- وای چه خشن! ... خب حالا برو کنار تا من امتحان کنم.
- اینا گوش بده نیستن از من گفتن بود.

گریک لبخندی زد و رو به بچه ها گفت:
- کی پف فیل مجانی می خواد؟
هر کی میخواد با من بیاد!


تمامی بچه ها به جز یک نفر با گریک راهی دیدن تئاتر شدن. بلا رو به اون بچه کرد و گفت:
- تو چرا باهاشون نرفتی؟
- چون میخوام با تو بیام.
- واقعا؟
- نه!

بلا رو به آسمون کرد و گفت:
- مرلین اونجایی؟
- آره.
- بگی که اومد!

بلا بچه رو با آوادایی ناقابل راهی مرلین کرد.

- نتونستم بگیرمش.
- الان کجاست پس؟
- بغل یه حوری.
- خب پس جاش خوبه.

بلا از اتوبوس پایین اومد و رو به لرد گفت:
- ببخشید ارباب نهایت تلاشمو کردم.
- اشکال ندارد بلا... اگه موفق می شدی عجیب بود.

دامبلدور رو به لرد کرد و گفت:
- اگه هندی بازیتون تموم شد برید کنار ما می خوایم بریم داخل.
- ما کنار نمی رویم... ناسلامتی ما نقش اول این تئاتر هستیم.
- نقش اول هریه... تو مکملی.
- ما مکملیم؟... اگر ما مکملیم پس تو هم متممی.

مرگخواریون از حاظر جوابی لرد خیلی حال کردن. دامبلدور که این وضعیت رو دید، گفت:
- کچل!
- پیری!
- سفید برفی!
- دیگ به دیگ میگه روت سیاه!
-
-

محفلیون و مرگخواریون با چشمانی که داشت از حدقه در میومد دهان دامبلدور و لرد رو دنبال می کردن.

- من لاغریه تورو میبینم فکر می کنم خانه ی ریدل هارو قحطی زده.
- منم شکم تورو میبینم دلیل این قحطی رو می فهمم.

مرگخواریون از این جواب لرد نیز خوششان آمد و شروع کردن به کف زدن.

- دماغتو پیشی خورده.

لرد هیچوقت نمی تونست جواب اینو بده.
- اممم... اممم......
- بیشتر از سه نقطه فکر کردی تو باختی!
- همیشه سر این موضوع باخت می دهیم.
- خب حالا برین کنار می خوایم رد شیم.

مرگخواریون با سری افتاده تونلی باز کردن و محفلیون با سربلندی تمام از میان اونا رد شدن.

- حالا چی ارباب؟
- بلا... این سوال دارد؟... اونا اول رفتن ولی خب نگفتند ما نمی توانیم بعد از آنها وارد شویم.
- اربابی هستید باهوش و زیرک!
- دوباره این چشم ها... این سو را از جلوی چشمانمان دور کنید.


ویرایش شده توسط گریک الیواندر در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۹ ۲۱:۵۵:۰۶
ویرایش شده توسط گریک الیواندر در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۹ ۲۳:۳۳:۲۸

Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.