(پست پایانی)
وزارتخانهآرسینوس از شدت بی حوصلگی روی میز وزارت دراز کشیده بود و سرگرم فرستادن جغدهای بی معنی به اطرافیانش بود. جغد هایی حاوی پیغام های توخالی مثل"چه خبر"..."دیگه چه خبر؟"، "مامان اینا خوبن؟"...
آرسینوس چنین استفاده هایی از جادوالمال می کرد.
کمی بعد صدای مشاورش از گوشه ای از اتاق بلند شد.
-تو که بیکاری...برای مراسم لرد سیاه می رفتی حداقل. بهش بر می خوره ها. فردا که برات نامه عربده کش فرستاد نگی نگفتی...
آرسینوس جغد بعدی را که حاوی فحش های بسیار زشتی بود، برای هوریس فرستاد.
-لرد؟ مگه ایشون هم به مراسمی دعوت شدن؟
-نه دیگه...مراسم خودشون...افتتاحیه...راستی چی به اسمشون ثبت شد؟
بی حوصلگی آرسینوس، جای خودش را به تشویش و اضطراب واضحی داد.
خانه ریدل ها:لرد سیاه روی پله های جلوی خانه ریدل ها نشسته بود.
تمام مرگخواران خانه را ترک کرده بودند. تنها کسی که در دیدرسش قرار داشت کراب بود که در حال بازی کردن با روبان های آویزان از ردایش بود و گهگاهی زیر چشمی نگاهی به او می انداخت.
-اون ورو نگاه کن! چیه؟ اربابی در حال هوا خوری ندیدی؟
کراب اطاعت کرد. ولی دست های زیر چانه زده شده لرد، و پایی که بطور متناوب به زمین کوبیده می شد نشان از چیزی جز انتظار نداشت...
انتظارش زیاد طول نکشید.
با دیده شدن جغدی سیاه رنگ، روی آسمان هر دو جادوگر بی اختیار از جا بلند شدند.
-این یکی مال ماست. مطمئنیم!
-
صاف داره میاد طرف خودم! جمله دوم را کراب زیر لب زمزمه کرد...
جغد رفت و درست در مقابل لرد و کراب روی هوا متوقف شد. برای چند دقیقه به صورت لرد سیاه و چند دقیقه دیگر به چهره کراب خیره شد.
وقتی احراز هویتش به پایان رسید روی شانه لرد سیاه فرود آمد و پایش را بلند کرد.
لرد سیاه کل ابهت و متانتش را فراموش کرد.
-یوهههههووووو...گفتیم که مال ماست!
نامه را باز کرد.
با عرض ادب و احترام خدمت سیاه ترین جادوگر تمام دوران ها
و ضمن عرض عذرخواهی به دلیل موجود نبودن جغدی تماما سیاه و لایق شما در جغددانی وزارتخانه
به پاس خدمات ارزنده شما به دنیای جادوگری، هدیه ای غافلگیر کننده برای شما تدارک دیده شده که نقشه رسیدن به آن را در زیر مشاهده می فرمایید.
باشد که مورد قبول واقع افتد!
مشاور دهم آرسینوس جیگر(چون خودش می ترسید بنویسه!)کراب با شور و هیجان تشویق کرد و لرد سیاه با افتخار در جستجوی هدیه اش روانه شد...
یک ساعت و سی دقیقه بعد:-صد و سی و چهار...صد و سی و پنج...صد و سی شش قدم فلوبری
...همینجاست! رسیدیم!
-سلام ارباب!
لرد سیاه، خسته و عرق ریزان سرش را بلند کرد و با کرابی لبخند زننده مواجه شد.
-به چه جراتی ما رو تعقیب کردی؟ ...می خواستی ببینی هدیه ارزنده ما چیه؟ باشه...بیا...تشویق می کنی حداقل. برای بقیه هم تعریف کن که چه مراسم باشک...هوم؟
...اینجا که...خونه ماست!
لرد نگاهی به نقشه انداخت و نگاهی به خانه ای که در مقابلش قرار داشت.
-الان...یعنی اینجا رو تقدیم ما کردن؟ این جا به اسم ما ثبت می شه؟ یعنی از این به بعد بهش می گن خانه ریدل ها؟...خب از این به قبل هم که همینو می گفتن!
چه تفاوتی ایجاد شد؟
برای اطمینان دوباره نقشه را بررسی کرد. نقطه قرمز رنگی که علامت زده بود درست در مقابلش قرار داشت.
-بله...همینه. از جلوی چشم ما بکش کنار ببینیم کراب. فکر می کنیم ما خشمگینیم.
کراب کنار رفت...
نقطه قرمز رنگ هم کنار رفت...
توجه لرد دوباره به نقشه جلب شد.
-هوم؟ این که روبرو نیست. سمت راسته. ما اشتباه کردیم. بکش ببینیم پشتت چی پنهان شده کراب.
کراب به سمت چپ رفت...
نقطه هم به سمت چپ رفت...
-کراب؟...بپر بالا پایین.
کراب بالا و پایین پرید.
نقطه هم بالا و پایین پرید.
با دستور بعدی کراب زبانش را برای لرد سیاه در آورد...نقطه هم همین کار را انجام داد. و جای تردیدی باقی نماند.
-اینا...این...بی لیاقتا...اینو به اسم ما کردن؟ کراب؟ وینسنت کراب؟ ما تمایلی داریم که یک کراب داشته باشیم؟ این لکه ننگ ارتش ما بود...می کشیمت سینوس...فقط اگه دستمون بهت برسه...در جا می کشیمت!
پایان