خلاصه:
جام آتش داره برگزار می شه و اسم رون ویزلی به همراه سه قهرمان دیگه(فلور و ویکتور و سدریک) از توی جام در اومده. رون مجبوره تو مسابقه شرکت کنه.
مرحله اول داره شروع می شه.
.............................................................................................
-همه ی ما اینجا جمع شدیم تا شاهد مسابقه ی رون ویزلی در مرحله اول باشیم... در این مرحله، قهرمان ما باید وارد تونلی که این پایین مشاهده می کنید بشه و همراه چیزی که در انتهای اون قرار گرفته، از سمت دیگه خارج بشه؛ شاید به نظر برسه که کار آسونیه... ولی هیچ کس نمی دونه اون داخل چه خبره!
گزارشگر سعی در به وجد آوردن تماشاگران داشت.
-با شماره ی سه، مسابقه شروع میشه! یک... دو... و، سه!
رون نگاهش را از جمعیت گرفت و وارد تونل شد؛ با بسته شدن درِ پشت سرش، تاریکی همه جا را فرا گرفت؛ قبل از اینکه رون بخواهد چوبدستی اش را برای ایجاد نور بالا بیاورد، چندین مشعل در سرتاسر تونل روشن شد.
دیوار های تونل از جنس سنگ بود و همه آنها پوشیده از تار عنکبوت.
با اولین نگاه، رون چیزی که باید به دست می آورد را دید.
-این... اینکه...
رون یک قدم به جلو برداشت؛ اما به سرعت از این کارش پشیمان شد.
عنکبوت هایی غول پیکر از سقف آویزان شدند و شروع به تاب خوردن کردند.
-رون... تو حق نداری به رون نزدیک بشی!
-به کی؟!
- به رون دیگه... رون مرغ!
رون جرئت تهدید کردن یا مبارزه با عنکبوت ها را نداشت؛ بنابراین سعی کرد از در مذاکره وارد شود.
-ببینید دوستان ما از اینا تو خونمون زیاد داریم...
بعد از به زبان آمدن آخرین جمله، نزدیک ترین عنکبوت به رون توقف کرد...
عنکبوتی که کمی از قبلی دورتر بود، دست از تاب خوردن کشید...
عنکبوت سوم و چهارم و پنجم هم سر جایشان ثابت شدند...
شعله های آتش بی حرکت ماندند...
صداهای بیرون قطع شدند...
زمان متوقف شد و تاریخ در هم پیچید...
فقط عنکبوت آخر، که نزدیک ترین عنکبوت به ران مرغ بود بعد از چند بار پلک زدن لب به سخن باز کرد.
-چرا دروغ میگی جانور؟!
-خب بالاخره یه چندتایی که داریم...
این بار عنکبوت آخر هم بی صدا سر جایش ماند.
-نداریم؟! یه دونه چی؟
باز هم همه جا غرق در سکوت بود.
-حالا شما ام چه گیری دادیدا... تو هاگوارتز که داریم!
عنکبوت ها سری تکان داده و ابراز تاسف کردند؛ سپس همگی به حالت قبل بازگشته و مشغول تاب خوردن شدند.
-یعنی عوض نمی کنید؟
-نه... این مال خودمونه و به کسی نمی دیمش.
-هیچ راهی نداره؟
-اگر بتونی از سد ما عبور کنی، مال تو میشه و میتونی برش داری؛ ولی اگر نتونی...
رون آب دهانش را قورت داد و نفس عمیقی کشید.
-اگر نتونم چی میشه؟
-میری پیش رون!
-چی؟! یعنی خودتون من رو میذارید اونجا؟! واقعا راضی به زحمت نیستم.
عنکبوت آخر که حالا روی ران نشسته بود، لبخندی زد و دندان هایش را به نمایش گذاشت .
-نه... تو هم میشی غذامون!