هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
میدونم که گفته باشین کمی پست بزنین تا چیزایی که یاد گرفته باشین خودش رو نشون بِدَن کنه
ولی این پست جدی میباشه برای همین با خودم گفته میشدم که از شما نقد خواسته باشم.


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ پنجشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
بررسی پست شماره 366 مرگخواران دریایی، اشلی ساندرز:

در مورد سوژه حرف زده بودیم. شما می خواستین قضیه رو از آماد کردن مایوها کمی جلوتر ببرین و درباره موضوع دیگه ای بنویسین، منم بهتون گفتم به نظر من کار درستیه و وقتشه که داستان کمی جلوتر بره.


نقل قول:
همه چیز برای شنا اماده بود، البته شاید تقریبا...
شروع خیلی خوبی بود. به نظر من جای مکث، وسط جمله بود. یعنی اینجوری:
همه چیز برای شنا اماده بود... البته شاید تقریبا!
اینجوری جمله آخر تاکید بیشتری پیدا می کنه و بیشتر جلب توجه می کنه. ولی این نکته ریزیه...اهمیت زیادی نداره. به هر حال شروع خوب بود. کوتاه و واضح و یه جورایی جمع بندی کرده. کسی که اینو بخونه می فهمه یه عده ای قراره شنا کنن. همه چی برای شنا آماده اس...ولی الان نویسنده قراره به مورد جدیدی اشاره کنه. همینه که باعث می شه داستان خونده بشه. یه مورد جدید که برای فهمیدنش لازم نیست برگردیم عقب.


نقل قول:
بلاتریکس غرق فکر بود، غرق افکار گذشته و رفتار های رودولف...
برای چیزی که قصد دارین بنویسین؛ مقدمه خیلی کوتاه، ولی کافی ای بود.


نقل قول:
نجینی که متوجه شد بلاتریکس دست و پا میزنه و نمی تونه نفس بکشه و جدی داره غرق میشه، با یک فس از اون فسای پرنسسی ارباب پسند، بلاتریکس را ازغرق شدن نجات داد.
این قسمت باید طنز باشه...ولی درست در نیومده. اینجور طنزا یا نباید نوشته بشن، یا احتیاج به پردازش زیادی دارن. مقدمه کوتاه شما براش کافی نبود. یعنی باید اون غرق شدن بلاتریکس رو مرحله به مرحله توضیح می دادین که خواننده کم کم فکر کنه که داره چه اتفاقی میفته!
ولی به نظر من باید کلا حذف می شد.


نقل قول:
صدای میو میو از درون اتاق میومد، اتاق دیانا، نه.
صدای ویز ویز حشرات، اتاق لینی، نه.
صدای ریختن مایعی درون لیوان و اواز خوندن مردی، اتاق هوریس نه.
صدای کوبیدن چوب بیسبال به درو دیوار، اتاق الکتو، قطعا نه!
این جاش خیلی خوب بود. بازم مکثا می تونستن بهتر مفهوم رو برسونن:
صدای میو میو از درون اتاق میومد... اتاق دیانا، نه.
صدای ویز ویز حشرات... اتاق لینی، نه.
صدای ریختن مایعی درون لیوان و اواز خوندن مردی... اتاق هوریس نه.
صدای کوبیدن چوب بیسبال به درو دیوار... اتاق الکتو، قطعا نه!



نقل قول:
و بله اتاقی که عکس ساحره ای زیبا بر روی ان چسبیده بود، اتاق رودولف!
"بله" این جا اضافیه. یه لحن راوی به نویسنده می ده. طوری که انگار داره قصه می گه. اون لحن نباید وارد پست بشه. مثلا می شه گفت و بالاخره، اتاقی که...

شکل توصیف این قسمت و رد شدن از تک تک اتاق ها و رسیدن به اتاق رودولف خیلی خوب بود. این که بدون دیدن شخصیت ها، بتونیم اتاقشونو تشخیص بدیم.


نقل قول:
عینک شنای رودولف بی سر و صدا از کشویش بیرون اومد، بلاتریکس در ماژیک وایت بردشو باز کرد و شیشه ی عینک شنا رو کامل سیاه کرد. حالا رودولف هنگام شنا ساحره ای نمی دید که بخواد توجهشو جلب کنه!
حالا همه چیز برای شنا اماده بود... کاملا اماده بود!
اقدام بلاتریکس خیلی خوب بود.
ولی چیزی که بهتر بود، شکل توصیف شماست. از اول پست خواننده رو کنجکاو کردین که چه خبره...بلاتریکس تصمیم گرفته چیکار کنه. و آخرش می رسیم به عینک شنایی که سیاه می شه. اونم با ماژیکی که قابل پاک شدنه. این پست رو هر جای سوژه هم می تونستین بزنین. آسیبی به سوژه نمی زد. الان هم زمینه رو برای جلو رفتن سوژه آماده کرده.


طنز رو وارد پست نکنین. بذارین خودش بیاد. اگه نمیاد، حتما جاش نیست. جایی که مناسب باشه، خود به خود به ذهنتون می رسه که الان فلان شخصیت می تونه فلان کار رو انجام بده. خود داستان پست شما طنز داشت. یه جور طنز پنهان...که خیلی هم خوبه. دیگه لازم نیست با بازی با کلمات و جمله ها، دنبال طنز دیگه ای بگردیم.

شخصیت ها خیلی خوب بودن...داستان خیلی خوب بود...سوژه رو خیلی خوب پیش برده بودین. توضیحاتتون خیلی خوب و کافی بودن.


پست مفیدی بود! از اون پست هایی که به تاپیک و سوژه کمک می کنه.

........................................

بررسی پست شماره 521 باشگاه دوئل، ارنی پررنگ:


سوژه های دوئل رو که پیدا می کنیم، معمولا کلی ایده هیجان انگیز به ذهنمون می رسه. ولی وقتی پست ها زده می شن، کمتر پیش میاد که نویسنده ها واقعا ذهنشونو آزاد گذاشته باشن و از خلاقیتشون استفاده کرده باشن. خیلی از سوژه ها واقعا به نظرمون حیف می شن! چون به ساده ترین و پیش پا افتاده ترین شکل ممکن نوشته می شن.
در مورد دوئل شما، چه شما و چه سدریک در مورد ایده داستانتون خیلی خوب عمل کردین. هر دو داستان، خلاقانه و متفاوت نوشته شده بودن.


نقل قول:
شما مامور شده اید تا بسته ای را از نقطه ی A به نقطه ی B ببرید اگر وزن این بسته فلان قدر و و انرژی خود را فلان قدر محاسبه کنید. مطلوب است:
شروع پستتون به خواننده سر نخ می ده که قراره با داستان متفاوتی روبرو بشه. یه جمله آشنا و بی ربط به چیزی که انتظار داریم. همین برای هیجان زده کردن خواننده کافیه.


نقل قول:
ارنست محکم سرش را به میز کوبید. همیشه از درس های محاسباتی امتحانات ماگلی متنفر بود. درس معجون سازی هاگوارتز که هر دفعه حداقل یک نفر را راهی بیمارستان میکرد را ترجیح میداد. سرش را بلند کرد ولی برگه امتحان که به صورتش چسبیده بود باعث خندیدن بغل دستی اش شد و صدای عجوزه ی پیر که مراقب امتحان بود درآمد.
ارنی، ارنسته؟! نمی دونستیم!
خیلی سریع و بدون کش دادن ماجرا، داستان رو به دنیای جادویی ربط دادین. به این می گیم "نگه داشتن خواننده"!


نقل قول:
ارنست دوباره یخ کرد. این چه فکر هایی بود؟ تقلب؟ تغییر چهره؟ گول زدن؟ او اصلا آدم متقلبی نبود اصلا روحیه ی هافلپافی اش اجازه نمی داد که شرم جرزنی را به جان بخرد. پس باید چیکار میکرد؟
توضیح این موضوع با استفاده از هافلپافی بودن ارنست، خیلی قشنگ بود.


نقل قول:
تقریبا بلند این را گفت و پیرزن مراقب خطبه سرایی دیگری انجام داد. کمتر از یک ساعت تا پایان امتحان فرصت داشت. فکری به ذهنش خطور کرد. آرام چوبدستی اش را بیرون آورد و با وردی جادویی روح خودش را وارد برگه امتحانی کرد. بهتر از این نمیشد جسمش سر جلسه ی امتحان بود و خودش وارد دنیای دیگری شده بود.
ایده خیلی خوب، جالب، خلاقانه و جذابی بود.


نقل قول:
-اوووه. مرد جوان سوالی داری؟
-البته تو میدونی چجوری باید به نقطه ی A برم؟
-این که خیلی ساده است. فقط کافیه روی زنجیره ی اعداد طبیعی سوار بشی و اون ها میبرنت به نقطه ی A البته یه نیم ساعتی تو راهی چون باید از چند بعد مختلف بگذری.
خیلی خوب پیش رفتین. قضیه رو پیچیده نکردین...ولی ساده و خسته کننده هم ننوشتین. نه از اون طرف اشتباه شده و نه از این طرف. جذاب شده! داستان خوبی که انتخاب کردین باعث شده ساده ترین جمله ها هم قشنگ به نظر برسن:
نقل قول:
و با عجله دوید و روی عدد پرید و عدد حرکت کرد.
برای همینه که همیشه می گم انتخاب ایده اصلی داستان خیلی مهمه. اولین و ساده ترین ایده رو انتخاب نکنین.


نقل قول:
-C!C? سی؟؟ لعنتی اما من قرار بود برم به نقطه ی B!

برگشت و با سرعت به سمت عدد پی رفت چوبدستی اش را دراورد و بینی اورا هدف گرفت.
-لعنتی منو کجا اوردی؟ چرا میخواستی من به جواب نرسم مگه قرار نبود بری به نقطه ی B عدد پی عوضی. چرا منو اوردی اینجا؟

عدد پی اما با پوکرفیسش به او خیره شده بود.
-عدد پی؟ اما من که عدد پی نیستم. من ضرب دکارتی ام. به نیوتون قسم اشتباه زدی داداش. ینی هنوز فرق منو و با عدد P نمیدو...
-آواداکاداورا.
خیلی خوب بود. طنزی که تو خود داستان پنهان شده و برای همین خیلی قویه. بیچارگی و به بن بست رسیدن ارنی و توجیه عدد پی ای که عدد پی نبود.


نقل قول:
طلسم به علامت ضرب خورد و درجا له شد. و ارنست دوباره حالت گنگی که در هنگام ورود به انجا تجربه کرده را احساس کرد. چیزی به ذهنش نرسید. حتی اگر دوباره سوار بر چیز دیگری میشد معلوم نبود به نقطه ی B برسد.
آسمان ابری سیاه شد و غرید و ارنست با ترس به بالا خیره شد.
-وقت آزمون تا پنج دقیقه دیگر به پایان میرسد.

ارنست دیگر چاره ای نداشت خودش را به جسمش برگرداند. کلاس کمی خالی تر شده بود اما هنوز پیرزن مراقب و چند نفر از دوستانش انجا بودند. نمیتوانست آن امتحان را مردود شود پس رویش را به سمت بغلدستی اش کرد و با دستش علامت عدد 2 را نشان داد.
-هی.. پیست.. هی.. جواب سوال دو چند میشه؟
آخر پست عالی بود. ارنی ای که نمی خواست تقلب کنه ولی بعد از ماجرای کوتاهی که تجربه کرد، هم ارنست و هم خواننده قانع شدن که اشکالی نداره که تقلب کنه.


اول نقد گفتم کمتر پیش میاد با ایده های جدید و هیجان انگیز برای سوژه ها مواجه بشیم...ولی وقتی پیش میاد هم هیجان جدیدی شروع می شه! هر چی داستان رو می خونم و جلو می رم جمله های "خرابش نکن!"..."همینقدر بسه..." و " همین جا تمومش کن" تو ذهنم می چرخن. ولی گاهی پیش می ره و خراب نمی شه. مثل پست شما که سردرگم نشد...خودشو گم نکرد و سادگی خاص و دلنشینش رو از دست نداد.


پست جادوییِ غیر جادویی خیلی خوبی بود.

...............................................

بررسی پست شماره 520 باشگاه دوئل، سدریک دیگوری:


من شما رو نمی شناختم. فعالیتتونو ندیده بودم. پست هاتونو نخونده بودم. حتی الان که رفتم ببینم کجاها فعالیت کردین، دیدم تقریبا کل فعالیتتون مال هاگوارتزه.
چرا خب؟ حیف نیست؟ این همه نوشتین...این همه پست زدین...برای چی؟ هاگوارتز کجاست الان؟ آخرین قهرمانش کی بود؟ من یادم نمیاد!
فعالیتتون مال خودتونه. هر جا دوست داشته باشین پست بزنین...ولی محدود کردن خودتون هم به ضرر خودتونه هم به ضرر سایت. هیچ جایی نباید محدود بشین. مثلا من اگه ببینم مرگخوارا دارن به خانه ریدل ها محدود می شن، عکس العمل نشون می دم. چون خود عضو هم اونجوری بسته می مونه...ناقص می مونه. پیشرفت نمی کنه. نمی تونه با سوژه های مختلف هماهنگ بشه.

حالا اینا رو برای چی گفتم...
برای این که وقتی دیدم سدریک دیگوری قراره پست بزنه، هیچ انتظاری ازش نداشتم. گفتم یه فرد کم فعالیته که تجربه ای تو ایفای نقش نداره. احتمالا هم نمی تونه خوب بنویسه...یه همچین پیش زمینه ای ایجاد شد. ولی چیزی که خوندم واقعا خوب بود. برای همینه که می گم حیفه که خودتونو محدود کنین. شما که به این خوبی می نویسین چرا تو ایفای نقش عمومی و اصلی نیستین اصلا؟!
اگه پست حریفتون خیلی خوب نبود و حریفتون در سطح عادی و متوسط سایت می نوشت، خیلی راحت دوئل رو می بردین.


ایده اصلی داستانتون خیلی خوب بود. این یه امتیاز بزرگه. شما یه مقصد اشتباه عادی و پیش پا افتاده رو انتخاب نکردین. همین باعث می شه فضای پست، مرموز و هیجان انگیز باشه.


نقل قول:
سدریک با عجله از این سوی اتاق به آن سو به دنبال لباس هایش می دوید. شب گذشته در خانه ی آن ها مهمانی ای برگزار شده بود و ظاهرا بچه ی شیطان یکی از مهمان ها پس از این که سدریک از دادن جاروی پرنده اش به او خودداری کرده بود، لباس های او را جادو کرده بود تا بعد از دوازده ساعت، خود به خود شروع به دویدن به دور اتاق بکنند.
شروع پست خیلی خنده داره. این صحنه که لباس های سدریک رو جادو کرده باشن که مجبور باشه دنبالشون بدوئه، خلاقانه و جالبه. این شروع و صحنه بعدی، باعث می شه انتظار خواننده کمی بالا بره:
نقل قول:
پس از کلی تلاش در پی یافتن یک لنگه از جوراب هایش، بالاخره آن را درحالی که سعی میکرد در جیب یکی از رداهای در حال فرار پنهان شود، گیر انداخت. پس از آن نوبت پیدا کردن شلوارش بود.
چون اینا نوشته های خیلی ساده و معمولی نیستن. صحنه های طنز خوب و با کیفیتی هستن. این صحنه هم همینطور بود:
نقل قول:
شلوار را درحالی که می خواست خود را از پنجره به پایین بیندازد، گرفت و با عجله پوشید.


این شروع خیلی خوب بود. هم به دلیل کیفیتش و هم این که در ادامه پست، به دلیل فضاش، ما نمی تونیم طنز زیادی داشته باشیم. همین یک قسمت، بار طنز کل پست رو به دوش کشیده.


نقل قول:
به ناچار به طرف قطارها رفت. چند تا از آنها را می شناخت و می دانست که قطار های معمولی اند. فقط دو قطار نا آشنا درمیان قطارها به چشم می خورد. صدای سوت قطار به گوش رسید. سدریک با عجله یکی از آن دو قطار را انتخاب کرد و سوار شد.
قرار داشتن و اصرار برای اثبات خوش قولی، به اضافه وضعیت عجیب و غریبی که لباس های سدریک ایجاد کرده بودن، ترکیب خیلی خوبی بود که خواننده رو قانع کنه که چرا سدریک سوار قطار اشتباهی شده.


نقل قول:
حدود یک ربع بعد، قطار در ایستگاهی ناشناخته ایستاد. سدریک از قطار پیاده شد. در ایستگاه هیچ کس نبود. با عجله به سمت باجه ی بلیت فروشی رفت تا از نگهبان آنجا سوال کند.
بعضی صحنه ها خیلی ساده پیش رفتن. هم صحنه ساده اس و هم جمله ها. اینجور پستا، احتیاج به جمله های خاص دارن. جمله هایی که خواننده رو دنبال خودشون بکشن. فضاسازی هم می تونه به این حالت "وهم آور" کمک کنه. توضیح این که وقتی از قطار پیاده می شه چی می بینه.


نقل قول:
سدریک منتظر جواب بود اما مرد با چشمانی گرد شده به او خیره شده بود. سدریک دوباره حرفش را تکرار کرد. این بار مرد با تعجب بیشتری به سدریک چشم دوخت و ناگهان تکانی خورد و با علاقه به او نگاه کرد. به آرامی زبانش را دور لبانش کشید و دستش را روی شکمش گذاشت. سدریک برای بار سوم سوالش را پرسید و هنگامی که ناامید شده بود و می خواست برگردد، مرد با صدای آرامی گفت:
_ به نظر خوشمزه میای!
دیالوگ، خیلی خوب بود. غافلگیر کننده...کنجکاو کننده و متفاوت.


نقل قول:
خود را در شهری مملو از مرد و زن و بچه یافت که راه رفتنشان دست کمی از دویدن نداشت. با کمی دقت متوجه شد که همگی به جلو خیره شده و پلک نمی زنند. آب دهان بعضی ها راه افتاده و دور دهانشان خونی بود. بعضی نیز چشمانشان به حدی گود افتاده بود که کاملا بیرون زده بود. گویا در یک قدمی مرگ به سر می بردند.
صحنه خیلی جالب، هیجان انگیز، ولی توضیحش کم بود.
بعضی کلمات می تونن با کلمات جدی تری جایگزین بشن. چون این قسمت اصلا نباید طنز داشته باشه. مثلا به جای "خونی" بهتر بود می نوشتیم" خون آلود"...این جدی تر و رسمی تره.
توضیح می تونست کمی بیشتر باشه و کند تر پیش بره. چون این قسمت پست خیلی جالب بود.


نقل قول:
هیچ فکر نمی کرد با یک قطار اشتباهی پایش به سرزمین آدمخواران باز شود. هرچه بیشتر می گذشت،
به نظر من این جمله نباید نوشته می شد. دلیلش اینه که خواننده بهتره همراه سدریک بمونه.
این یه توضیحه...به خواننده می گه که این جا سرزمین آدمخواراس...ولی سدریک نمی دونه دقیقا کجاست و چه اتفاقی داره میفته. خواننده هم بهتره تو همین بلاتکلیفی باقی بمونه. اینجوری هیجان انگیزتره.


نقل قول:
به دختر کوچکی برخورد و همان حرف ها را به او نیز زد. دخترک گویی سدریک نمایشی برای سرگرمی اجرا میکند، به او زل زد. سدریک بارها و بارها حرفش را تکرار کرد اما او کاری بجز تماشا کردن سدریک انجام نمی داد. مدتی بعد حوصله اش سر رفت و از آنجا دور شد.
این صحنه عالی بود. و عالی می موند اگه بعدش توضیح داده نمی شد:
نقل قول:
مدتی طول کشید تا سدریک به کشف جدیدش برسد: آن مردم زبان سدریک را نمی فهمیدند! بار دیگر ترس سراسر وجودش را فرا گرفت. اما او دست از تلاش بر نمی داشت.
این توضیح به نظر من اضافه بود. باز بهتر بود خوانده و سدریک توی ابهام بمونن. که جریان چیه...


نقل قول:
با درماندگی گوشه ای نشست و به ساعتش نگاهی انداخت؛ ساعت شش بود. از این که تا دو ساعت پیش تنها دغدغه اش دیر رسیدن و بدقول شدنش پیش تانکس و ماتیلدا بود، خنده اش گرفت. دیگر دیر رسیدن مهم نبود، حالا فقط رسیدن به شهرش و خارج شدن از اینجا بود که اهمیت داشت!
یکی از نکته های قشنگ پست شما این بود که به نتیجه نرسیده! سدریک نه موفق شده از این وضعیت نجات پیدا کنه و نه راه فرار رو پیدا کرده. داستان ناقص مونده...ولی این ناقص موندن، اصلا خواننده رو اذیت نمی کنه. چون ما چیزی رو که دنبالش بودیم خوندیم.

اگه توضیحات اضافه ای اون وسطا داده نمی شد، ما همراه سدریک وارد یه ماجرای مرموز و مبهم می شدیم...و به اندازه سدریک نگران می شدیم که قضیه چیه...حالا باید چیکار کنه...چطوری نجات پیدا کنه!
الانم داستان به اندازه کافی خوب هست...ولی کمی ابهام و هیجانش کمتر شده.


جمله هاتون می تونن قوی تر باشن. اینم دقیقا چیزیه که با فعالیت تو قسمت ها و سوژه های مختلف به دست میاد. با کسب تجربه به دست میاد.
داستان خیلی خوب بود. شروع و پایانش خیلی خوب بود. قسمت طنزش خیلی خوب بود.


امیدوارم از این به بعد سدریک رو بیشتر ببینیم.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۲۳ پنجشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۱:۲۷
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
سلام بر لرد بزرگوار!
لطفا پست منم نقد کنین!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۷

ارنى پرنگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
جان سالم به در بردیم.
بی زحمت نقد کنید.
ممنون.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۷

اشلی ساندرز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
از لندن گرينويچ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
سلام بر لرد جنگجو و برنده جنگمون!
چطورید؟
اینم پستی که گفته بودم، نقدش می کنید!؟


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۳۱ چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سلام غریبه!

درخواست نقدشم غیرعادیه!

بررسی پست شماره 516 کافه تفریحات سیاه، رابستن فضایی:


پست کمی طولانیه...پست های تکی اشکالی نداره که طولانی باشن، ولی ادامه دارها رو تا جایی که دلیل خاصی نداره و مثلا قرار نیست سوژه رو به نقطه خاصی برسونیم، بهتره کوتاه تر بنویسیم. پست های کوتاه، خواننده های بیشتری دارن. راحت تر ادامه داده می شن.


نقل قول:
-این چیزای سفیدی که روش یکم لکه ی سیاه هست چقد خوشمزه میباشه.

همه ی مرگخواران به سمت کسی که این حرف رو زد،برگشتن. بلا که اون شخص رو شناخت گفت:
شروع پست ما، بستگی به پایان پست قبلی داره. هر جایی نمی شه وارد داستان شد، هر جایی نمی شه داستان رو ول کرد و درباره یه چیز دیگه نوشت.
این جا داستان به قسمتی رسیده که اصولا نباید ولش کنیم. چون توجه مرگخوارا به نقطه ای جلب شده.
شما رابستن رو وارد داستان کردین، ولی اصلا از خط اصلی داستان خارج نشدین. برای همین هم ورودتون خیلی خوب بود. شروع پستتون درست بود و سوژه رو درست ادامه دادین.


نقل قول:
-این چیزای سفیدی که روش یکم لکه ی سیاه هست چقد خوشمزه میباشه.

همه ی مرگخواران به سمت کسی که این حرف رو زد،برگشتن. بلا که اون شخص رو شناخت گفت:
-رابستن تو این کاغذ رو خوردی؟
-ینی چه که کاغذ؟اسم این چیز خوشمزه کاغذ میباشه؟اینم باید یادداشت بشه کنم!
این که بلا رابستن رو می شناسه، منطقیه. اصلا هم مهم نیست که رابستن فضاییه.
حرکات رابستن جالب و خنده دارن. این که یه چیزایی رو یادداشت می کنه هم خوبه.
شکل حرف زدنش کمی داره انرژی شما رو می گیره. مجبورین روش تمرکز کنین. اگه خسته تون نمی کنه ادامه بدین...ولی جایی که حس کردین بهتره انرژیتونو صرف حرف زدنش نکنین خیلی ساده می تونیم فرض کنیم که رابستن حرف زدن رو یاد گرفته. بعدش هم به اندازه کافی سوژه داره...چون هر چیزی براش عجیبه و می تونه رفتارهای غیر عادی داشته باشه. همین کاغذ خوردنش خیلی خوب بود.


نقل قول:
لرد نگاهی به رابستن کرد و بعد رو به بلا گفت:
-این کیست بلا؟ما او را تا حالا ندیده ایم!
لرد همراه مرگخوارا نبود. مرگخوارا رو فرستاده بود که یه جادوگر سفید براش بیارن.
ولی زیاد مهم نیست. اینجور اشکالا رو راحت می شه اصلاح کرد.
کلا بهتره تا جایی که لازم یا مفید نیست، لرد رو وارد ماجرا نکنیم که داستان روون تر پیش بره. مرگخوارا راحت تر حرکت کنن.


نقل قول:
رابستن نمیتونست جلوی خودشو بگیره تا با لرد حرف نزنه برای همین وسط حرف بلا پرید.
-من رابستن میباشم.من یکی از طرفدارای شما میشه هستم.من همیشه شما رو از سیاره ی سیرازو دیده میکنم.من انقد شما رو دوست میداشته ام که سعی کردم قیافه ی خودم رو شبیه شما کرده بشم.
این جاش خیلی خوب بود. جدیت رابستن و آواتار شما که واقعا هم شبیه لرده، قضیه رو خنده دار کرده.


نقل قول:
لرد از رابستن خوشش اومد و با اخمی این علاقه رو ابراز کرد.
این جاش هم خوب بود. رفتار مضحک و متناقض لرد به شخصیتش میومد.


نقل قول:
همه مرگخواران از اول تا الان داشتن سعی میکردن که گفته های رابستن رو رمزگشایی کنن.کراب که فکر میکرد موفق شده گفت:
-ما قصد داشتیم جایی داره بریم ولی تو آدرس اونجا رو خورده شدی.
-تو بلد نیستی فارسی حرف بزنه باشی؟این چه وضع حرف زدن میباشه؟
این جاش هم خیلی خوب بود. شخصیت جدی رابستن طنز خوبی رو وارد نوشته شما کرده. بدون این که تلاش زیادی بکنین این شخصیت خنده دار شده و موقعیت ها رو هم خنده دار کرده. دیالوگ کراب خوب بود. این کارتون شخصیت رابستن رو از تکراری شدن نجات داده. از سوژه اش استفاده متفاوتی کردین که خیلی به جا بود.


رابستن خوب وارد داستان شد. این که نقشه رو خورده باشه هم خیلی خوب بود.
یه راه بهتر برای همراهی با مرگخوارا داشت. این که بگه آدرس رو خورده...ولی مرحله به مرحله یادش میاد. اینجوری لازم نبود درخواست کنه. مرگخوارا مجبور می شدن همراه خودشون ببرنش. این که مجبور باشن تحملش کنن، بامزه تر می شد. ولی همینجوری هم منطقی بود. رابستن اونقدر عجیب و غریبه که زیاد به حضورش اهمیت نمی دن. ازش نمی ترسن.


شما تازه واردین...درباره چند پست دیگه تون هم نظرمو گفته بودم، ولی این یکی خیلی بهتراز قبلیا بود. نوشته هاتون داره از حالت خام خارج می شه. سوژه رو خوب پیش بردین. شخصیت هاتون خوب بودن. رابستنتون خوب بود. شخصیت خوبیه و می تونه سوژه های خوبی به داستان اضافه کنه. این خیلی خوبه که یه شخصیت جدید، قابل استفاده باشه. رابستن تو مسیر درستی قرار داره و به نظرم زود جا میفته و خودشو پیدا می کنه. همه جا لازم نیست وارد سوژه بشه. جایی که جا داره وارد بشه. ولی اگه نبود هم مهم نیست. سعی کنین یاد بگیرین بدون رابستن هم بنویسین. شخصیت های دیگه رو هم به اندازه کافی بشناسین که وقتی رابستنی در کار نباشه هم سوژه کافی برای نوشتن داشته باشین.


بازم بخونین و بنویسین. به سرعت دارین پیشرفت می کنین!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
سلام لرد
پستیزده میباشم،میخوام که شما نقد کرده باشیدش


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۰۲ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
منم یه ساعته دارم فکر می کنم این کی چشم ما رو خواست و بهش ندادیم!

ما یه روزی میاییم ببینیم تو اون ریون چه خبره!

سلام!


بررسی پست شماره 808 دژ مرگ، گادفری میدهرست:


نقل قول:
دامبلدور فکر کرد و فکر کرد تا اینکه افکارش از مغزش سرریز شدند و از آن جایی که خیلی دامبلدور دموکراسی طوری بود، رو به محفلی ها کرد و پرسید:
صحنه اول، صحنه خوبی بود، ولی دو تا اشکال باعث شده که اونقدرا که لازمه، بهش بها داده نشه.
یکی این که خیلی سریع ازش رد شدین...این صحنه رو می شد کند تر و دقیق تر نوشت. می تونستیم صحنه عجیب و اغراق آمیز سرریز افکار دامبلدور رو بخونیم. افکار، هی بیشتر و بیشتر بشن و بریزن بیرون. جاری بشن روی زمین. اولش کسی متوجه نشه که اینا چی هستن...درباره افکار و محتواش بنویسیم...که چه شکلی هستن...و بعد دامبلدور بگه بهشون دست نزنین، اینا افکار منن. بیارین بریزین تو سرم!
دوم این که چون این جمله به جمله بعدی ربط داده شده، به خواننده فرصت توقف و فکر کردن دربارش رو نمی دیم.
این جا یه مکث لازمه که جمله تاثیرش رو بذاره.
همین دو مورد باعث می شن که خواننده بدون این که به اندازه کافی توقف و این صحنه رو تصور کنه، ازش رد بشه.


نقل قول:
گادفری همان طور که اره جَرقی اش را روشن و آماده در دستش نگه داشته بود، با شور و ذوق به مرگخوارها خیره شد.
شخصیتی در این حد شیطانی(که با اره منتظر باشه و بخواد مرگخوارا رو اره کنه) به نظر من برای محفل خیلی زیاده! دامبلدور اجازه حضور همچین شخصیتی رو تو محفل نمی ده. یا حداقل کنترلش می کنه. این شخصیت کمی خارج از کنترل به نظر می رسه. محفلیا لازم نیست همشون آدمای خوب و صد در صد درستکاری باشن(همونطور که مرگخوارا قرار نیست آدمای کلا بد و منفی ای باشن)...ولی این مقدارش حداقل به نظر من زیاده. چون این حس رو منتقل می کنه که گادفری شروره و از این شرارت لذت می بره.


نقل قول:
دامبلدور شکلک های شیطانی را در انتهای صحبت های محفلیون دید و با خودش فکر کرد احتمالا شیشه ی عینکش کثیف شده و شکلک قلب را مثل خنده ی شیطانی می بیند.
این جاش خیلی خوب بود. لب مرز بود...اگه کمی جلوتر می رفت حماقت خاصی به شخصیت دامبادور می داد که اصولا از طرف یه سفید نباید نوشته بشه. ولی خوشبختانه مرز رو رد نکرده و به جای حماقت، در حد یه ساده لوحی خوشبینانه باقی مونده. چیزی که از دامبلدور انتظار داریم. دامبلدور حالتی داره که ترجیح می ده خوشبینانه، بهترین برداشت ممکن رو از شخصیت و اتفاق داشته باشه، حتی اگه مغزش بهش بگه این درست نیست.


نقل قول:
یک آهنگ حماسی جومونگ طور در فضا پخش شد
اشاره به آهنگ و دوربین و کارگردان و اینجور چیزا، یه تاثیر مهم روی خواننده می ذاره. مقداری از توجهش رو جلب چیزایی می کنه که در واقع لازم نداریم. از جو و فضای جادویی و داستانی می بره بیرون. معمولا ارزشش رو نداره این کار رو بکنیم.
گذشته از این، اشاره به شخصیت ها و اسامی فیلم و سریال هم یه ریسکه. ریسکی که واقعا باید ارزشش رو داشته باشه که قبولش کنیم.
الان منی که جومونگ ندیدم، هیچ تصوری از این صحنه ندارم و احساس می کنم یه صحنه از داستان رو نفهمیدم. اینجور حس ها ممکنه کوتاه و گذرا باشن، ولی خواننده رو پس می زنن. باعث می شن شانس ادامه داده شدن پست کمتر بشه. مخصوصا اگه این اشاره ها تکرار بشن یا مربوط به قسمت مهمی از پست باشن. این جا خیلی مهم نبود، می شه حدس زد که به هر حال یه آهنگ حماسی پخش شده...ولی به نظر من ارزشش رو نداشته. بدون آهنگ و مثال هم می شد حمله کرد.


نقل قول:
بلاتریکس با یک دستش کروشیو می زد و با دست دیگرش شپش از داخل موهایش بر می داشت و داخل لباس های محفلی ها می ریخت. ماتیلدا کیسه ی فضولاتی را که به تازگی از داخل مرلین گاه جمع آوری کرده بود، روی سر و صورت مرگخوارها خالی می نمود. سو کلاهش را که لبه ی آن به تیغه هایی فلزی مجهز شده بود، مثل فریزبی به سمت محفلی ها پرتاب می کرد. گریک چوبدستی هایش را در چشم و دماغ ملت مرگخوار فرو می نمود ...
این قسمت شدیدا مضحک و غیر منطقیه.
و باید هم همینجوری نوشته می شد. درستش همینه که این جور برخوردها رو جدی نکنیم. تو سوژه ای که مرگخوارا رفتن دم در محفل و ازشون می خوان روح فراریشون رو پس بده، نباید انتظار منطق و برخورد جدی داشت. اگه جنگ یا برخوردی صورت بگیره هم اصلا جالب نیست که دو تا شخصیت چوب دستیاشونو بکشن و بطور جدی همدیگه رو طلسم کنن! جنگ این سوژه باید همینجوری باشه. سوژه ها هم بیشترشون خوب بودن. مربوط به شخصیت ها بودن. سرسری و برای رفع تکلیف نوشته نشده بودن. کلاه سو و چوب دستی های گریک خیلی خوب بودن. از سوژه های مختلف تو موقعیت های مختلف باید استفاده های مختلف کرد. این جا هم استفاده های خوبی شده.


نقل قول:
دقایقی بعد مرگخوارها یک گوشه از صحنه و محفلی ها نیز گوشه ای دیگر نشسته بودند. لرد با چهره ای خشمگین و در هم رفته به افرادش کروشیو تو آل می زد و دامبلدور هم با چهره ای که عشق و محبت از آن می بارید، ریش هایش را هم چون شلاقی بر فرزندان سفیدش فرود می آورد.
برخورد هر دوی اینا زیادی اغراق آمیز بود. برای قابل قبول شدن همچین برخوردی یا کل پست باید شدیدا اغراق شده و دیوانه وار نوشته بشه و یا برخورد این دو نفر هم کمی ملایم تر و قابل تصور تر باشه. ریتم پست شما به اندازه کافی تند هست...ظرفیت بیشترش رو نداره. برای همین به نظر من باید ملایم می شدن.


نقل قول:
بالاخره بعد از اینکه اعضای دو جبهه به اندازه ی کافی تربیت شدند، قرار شد که مرگخوارها به دنبال روح گم شده شان بگردند و محفلی ها هم مثل میزبان هایی آداب دان به آن ها کمک کنند. ولی همان قدر که جلوگیری از جذب دو قطعه ی نا هم نام آهن ربا سخت است، جلوگیری از جنگ و دعوا بین محفلی ها و مرگخوارها هم دشوار می باشد.
این توضیح خیلی خوب بود. کافی هم بود.
اگه جایی پست می زنیم که مایلیم سریع تر ادامه داده بشه، بهتره داستان رو کمی جلوتر ببریم و قدم بعدی رو کمی مشخص تر کنیم. مسیر رو برای نفر بعدی آماده کنیم. به جاش فکر کنیم!
ولی اگه برامون مهم نیست، همین پایان هم به اندازه کافی خوب و واضحه.(مورد قبلی رو برای پستی گفتم که مثلا به عنوان ناظر و برای زنده کردن تاپیک می زنیم).

شما خوب توضیح می دین...حتی توضیحاتتون از دیالوگ هاتون قوی تر هستن(حداقل در مورد این پست اینجوریه). این مزیت بزرگیه، چون خیلیا در مورد توضیح دادن مشکل دارن.


سوژه های شخصیت ها رو خوب و درست می گیرین ولی یه حالت تند روی خاصی دارین. این باید کنترل بشه. انگار تک تک شخصیت ها رو تا لب یه پرتگاه می برین و هر لحظه ممکنه هلشون بدین پایین که نابود بشن. این کار، یه استرس خاصی رو وارد نوشته می کنه که کمش خواننده رو جذب می کنه، ولی زیادش سنگین می شه. موقع نوشتن، بعضی شخصیت ها می تونن کمی کمرنگ تر باشن. یک قدم عقب تر باشن. شخصیت های به درد بخورتر بیان جلو و پررنگ بشن. همه شخصیت ها لازم نیست در اوج خودشون و به پررنگ ترین شکل ممکن ظاهر بشن.


پست شما سوژه های قابل نوشتن زیادی داشت. سوژه هایی که هر کدوم می تونن یه پست باشن. همون قسمت افکار دامبلدور می تونست یه پست کامل بشه. قسمت درگیری مرگخوارا و محفلی ها هم همینطور...قسمت دامبلدور و لرد هم همچنین. و قسمت افکار شیطانی محفلی ها و دامبلدوری که باورش نمی کرد.
شما هر کدوم از اینا رو کوتاه نوشتین و رد شدین...ولی این کارتون باعث نمی شه که پست ناقص باشه یا خواننده احساس کنه یه چیزی کمه. اینا قابلیت سوژه شدن داشتن و اگه می خواستین می تونستین یکی رو انتخاب کنین و فقط روی همون تمرکز کنین، ولی کوتاه نوشتنشون هم چیزی از پست کم نکرده.


شخصیت ها همگی خوبن...بجز گادفری! این یکی کمی مشکوکه. احساس می کنم خیلی راحت ممکنه از کنترل خارج بشه. شما نباید بهش اجازه بدین. شخصیت باید تو یه چارچوب خاص بمونه که بشه اسم "ایفای نقش" رو روش گذاشت. یادمه یه بار پست گریک رو نقد می کردم...بهش گفتم گریکِ پستتون چرا با بلاتریکس اینجوری حرف می زنه؟(حرف زدنش زیادی صمیمانه و شوخ بود)...گفت گریک یه شخصیت گیج و منگه که همه رو با زنش اشتباه می گیره. حواسش پرته. که بعد بهش گفتم اگه اینجوری باشه درسته. این شخصیت این حالت رو داره. دلیلش منطقیه.
در مورد گادفری هم این تمایل به شرارت و خشونتش باید کنترل بشه که بشه اسم جادوگر سفید رو روش گذاشت. مثلا همون اره شو می شه ملایم تر کرد. کارای عادی و روزمره رو با اره انجام بده. اره شو ببره سر میز صبحانه و باهاش میوه قاچ کنه. موهاشو کوتاه کنه...قلم پرشو تیز کنه. تاتسویا هم یه شمشیر داشت که به تنهایی و به شکل ساده سوژه خوبی نمی شد...برای همین به شمشیرش شخصیت داد. اسم گذاشت. شمشیرش حرف می زنه، غر می زنه. همین باعث شد ملایم تر و دوست داشتنی تر بشه. سوژه هاش هم بیشتر بشن.


پیازتو بردار و برو! بوی پیاز می گیریم.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۹۷

ریونکلاو، محفل ققنوس

گادفری میدهرست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۰۳:۴۷
از خونت می خورم و سیراب میشم!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 229
آفلاین
سلام بر لرد تاریکی ها

میشه لطفا این پست منو نقد کنین آیا؟ اگه نقد کنین، (کلاهش را برمی دارد و یک عدد پیاز از داخل آن درمی آورد.) بهتون پیاز میدم.

پ ن: لرد، چشم قشنگتونو بهم ندادین! غصه می خورم!



نسخه ی انگلیسی داستانم
بسی ممنون میشم برین این جا و بهش رای بدین و کامنت بذارین.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۷

اشلی ساندرز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
از لندن گرينويچ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
سلام لرد.
چطورید؟ روبه رشدید؟
چند وقتی بود حرکتی نزده بودیم گفتیم یه تکونی بخوریم یه پستم زدیم. که اگه نقدخونتون بازه بنقدید.

نقل قول:
سلام لرد.
سلام اشلی


نقل قول:
چطورید؟ روبه رشدید؟
ما همواره خوب و رو به راهیم! در اوقات فراغت، رشد هم می کنیم.


نقل قول:
چند وقتی بود حرکتی نزده بودیم گفتیم یه تکونی بخوریم یه پستم زدیم. که اگه نقدخونتون بازه بنقدید.
بازه که تونستی پست بزنی خب ساندرز!


نقد پست شما ارسال شد!



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۲۳ ۲۱:۴۹:۳۰

تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.