تانکسسلام.
ممنون. عید شما هم مبارک.
بررسی
پست شماره 522 باشگاه دوئل، نیمفادورا تانکس:
نقل قول:
قدم اول اینه که تصمیم بگیریم که مرسوله مال کی باشه.
این مهم ترین قدمه که سیر داستانمون رو هم تعیین می کنه. بهمون سوژه می ده.
لرد ولدمورت یکی از بهترین انتخابا برای این سوژه بود. چون اولا توی بسته هر چیزی ممکن بود باشه. خطرناک...ممنوعه...عجیب...
دوما شخص دچار دوگانگی می شد. که الان این بسته رو به صاحبش برسونم؟ یا چون صاحبش یه جادوگر بده، نرسونم.
سوما اگه تصمیم می گرفت نرسونه، ممکن بود خطری تهدیدش کنه. هم از طرف لرد که شاید میومد و بسته شو پیدا می کرد و هم از طرف بسته که معلوم نیست چی توشه.
و اگه تصمیم می گرفت برسونه، دسترسی پیدا کرد به لرد هم یه سوژه جدید بود.
به همین دلایل و این همه سوژه، لرد یکی از بهترین انتخابا بود.
شما هم بهترین انتخاب رو انجام دادین...ولی اشکال اصلی تو خود داستان پیش اومده. جایی که نتونستین خیلی و به اندازه کافی از سوژه های ایده تون استفاده کنین.
قسمت اول پست که مربوط به تالار هافل و انجام تکالیفه، بیشتر از چیزی که لازمه طول کشیده. خسته کننده شده. می تونست خیلی سریع تر پیش بره و بسته به دست تانکس برسه. اینجوری جا برای قسمت های مهم تر و جالب تر سوژه باقی می موند.
نقل قول:
_به خاطر این بارون لعنتی، مجبور شدم کل امروزو به جای جغد های لعنتی اداره ی پست خودم بسته هارو جا به جا کنم.
این جاش خوب بود. یه تفاوت ایجاد کردین. براش هم دلیل منطقی آوردین.
نقل قول:
_آدرس گیرنده ی این بسته ی لعنتی به خاطر این بارون لعنتی پاک شده، منم شنیدم کسی از خاندان بلک توی خوابگاه هافلپاف زندگی می کنه و به خاطر اینکه بسته ی لعنتی از اونجا فرستاده شده تصمیم گرفتم اینو به اون لعنتی بدم. حالا کدومتونید؟
این "لعنتی" های تکرار شده، خیلی خوب بودن. هم بامزه بودن و هم به پستچی ای که نمی شناسیمش، شخصیت می دادن. شخصیت های ناشناس، معمولا برای پست مضر هستن. مگه این که بتونیم هر چند کم و کوتاه، شخصیتشونو توصیف کنیم. شما هم با همین دیالوگ ها این کار رو خوب انجام دادین.
نقل قول:
ماتیلدا با لحنی کنجکاو پرسید:
_چی میتونه این تو باشه؟
نیمفادورا شانه بالا انداخت و بعد خمیازه ای ساختگی کشید و گفت:
_خب من خیلی خستم؛ بهتره برم بخوابم. شب به خیر!
سدریک، رز و ماتیلدا پشت در بسته ی خوابگاه گوش ایستادند. ماتیلدا به آرامی گفت:
_رز انقد تکون نخور احساس می کنم...
صدای فریاد دورا و پشت سر آن باز شدن در خوابگاه هرسه را از جا پراند.
سدریک زود تر از رز و ماتیلدا به خودش آمد و پرسید:
_چی شده؟
توضیحاتون خیلی ناقصن. طوری که اصلا نمی فهمیم احساس شخصیت ها چیه و فلان شخصیت چرا فلان کار رو انجام داد.
این جا ماتیلدا پرسیده چی می تونه توی بسته باشه...که منطقیه.
ولی بعدش تانکس خمیازه ای ساختگی می کشه و سعی می کنه بقیه رو بفرسته برن بخوابن!
برای چی؟ دلیل منطقی نداره این کارش. چون تا اون لحظه هم ندیده بود که صاحب بسته کیه.
صحنه بعدیش(که بالا هست) هم همینطور. اصلا متوجه نمی شیم چه اتفاقی افتاده. فقط می تونیم حدس بزنیم که تانکس می خواسته بسته رو به تنهایی باز کنه. رفته تو خوابگاه. درو بسته. آدرس رو خونده و ترسیده و جیغ کشیده و اینا هم پشت در گوش وایساده بودن.
اینا رو نباید حدس بزنیم. نویسنده باید توضیح بده.
نقل قول:
این جریان چ.ج.ح.خ تا آخر مشخص نمی شه. این باید توضیح داده می شد که مخفف چیه.
نقل قول:
رز سعی می کرد بشقاب بقیه را از سوسیس پر کند اما از هیجان می لرزید و سوسیس ها به جای بشقاب روی میز می افتادند.
هر جمله ای رو که ممکنه، از سادگی در بیارین. این توضیح خیلی ساده اس. احتیاج به نکته داره. دنیای جادوییه دیگه. سوسیسا می تونن به جای ریختن روی میز از توی بشقاب فرار کنن مثلا.
نقل قول:
او قدمهایش را با تردید و استرس بر میداشت. آیا واقعا باید چوبدستی را به لرد پس میدادند؟ اگر این کار را می کردند عواقبش چه می شد؟
این تردید خوب بود. توضیحش لازم بود.
نقل قول:
در خواب مرد پستچی را دید که زیر لب مانند یک آهنگ زمزمه می کند:
_لعنتی...لعنتی...لعنتیا.
مرد پست چی به لرد سیاه تبدیل شد که ردای بلندش را ورانداز می کرد و می گفت:
_بلا ببین این ردا به ابر چوبدستیم میاد؟ می خوای وقتی چوبدستی رسید لباسمو انتخاب کنم؟ هوم؟
خواب تانکس، بهترین قسمت پست شما بود. خنده دار و خلاقانه و عجیب و غریب. به داستان هم کمک کرده.
نقل قول:
_یعنی تو می خوای ابر چوبدستیو به لرد پس بدی؟
_آره سدریک. خب هرچی باشه بسته ی پستی مال اسمشو نبر بود؛ باید اونو بهش پس بدم.
این جا می تونست کمی بیشتر توضیح بده. درباره ترسش حرف بزنه. تردیدش...این که به هر حال این بسته مال لرده و به نظرش درست نیست که نگهش دارن یا نابودش کنن.
نقل قول:
لرد با لحنی تند گفت:
_خیلی خب اونو روی میز بذار و برو بیرون.
قسمت برخورد تانکس و لرد، اصولا باید هیجان انگیز ترین قسمت پست می شد. ولی خیلی ساده و عادی پیش رفته.
احساسات تانکس می تونست قوی تر باشه. منظورم خود تانکس نیست. ترس یا تردید یا هر حسی که داره، پررنگ تر باشه. طوری رفتار می کرد که انگار فقط قراره با یه معلم بد اخلاق مواجه بشه.
این صحنه تحویل بسته اصولا باید خیلی مهیج تر می شد.
لردش هم خیلی ساده بود.
نقل قول:
تانکس به سرعت نور از پله ها پایین رفت و در را پشت سرش بست. خیالش راحت شد؛ حالا وظیفه اش را انجام داده بود.
صدای فریاد ولدمورت از داخل خانه می آمد:
_هی...دم باریک. این چوبدستی تقلبیه! برو و اون پستچیو بیار.
اما تانکس دیگر خیلی دور شده بود. او با قدم هایی تند و شاد و شنگول و دلی آسوده خاطر، راه خانه ی ریدل ها به هاگوارتز را در پیش گرفت.
این قسمتش هم جاییه که خواننده گیج می شه.
چوب دستی تقلبی بود. ولی ما متوجه نمی شیم که واقعا چوب دستی ارسال شده تقلبی بوده یا این کار تانکسه! چون رفتارش این رو هم نشون می داد که انگار سر لرد کلاه گذاشته.
اگه منظور این باشه، باید آخرش توضیح داده می شد. مثلا با یه فلش بک... دلیلش و اقدامش برای تعویض چوب دستی توضیح داده می شد.
اگه چوب دستی ارسال شده تقلبی بود، حداقل می شد به فرستنده اشاره کرد که کی بوده و چرا تقلبی فرستاده.
ایده خوب بود...ولی داستان کافی نبود. با توضیحات بیشتر و کامل تر می تونست خیلی قوی تر بشه.
وقتی شخصیتی رو انتخاب می کنین(که شخصیت خوبی رو هم انتخاب کردین)، از سوژه هاش استفاده کنین. به جای قسمت طولانی داخل تالار، می شد درباره بسته و برخورد تانکس با لرد نوشت. یه جورایی پست رو با حوصله شروع کردین و بی حوصله تموم کردین.
بعضی قسمت ها بی دلیل طولانی می شه. مثل جایی که برای آتیش زدن یه چوب دستی کوچیک تا وسط جنگل ممنوعه می رن. می تونستن بندازنش تو شومینه. همونجا طلسم رو بهش بزنن. یا حتی یه گوشه خوابگاه! چوب دستی چیز بزرگی نیست که از آتیش سوزی بترسن. اگه قراره همچین کاری بکنن، یه توضیحی باید درباره دلیل کارشون داد. مثلا این ابرچوب دستیه و طلسم ها رو چند برابر می گیره. یه آتیش کوچیک رو می تونه خیلی بزرگ کنه. یا همچین چیزی.
صحنه های خوبی دارین، ولی باید خوب توضیح داده بشن. مثلا صحنه ای که تانکس می فهمه بسته مال کیه.
طنزتون بد نیست. بی مزه نیست. جای کار و پیشرفت داره. ولی مسیرش درسته. مثلا شخصیت پستچی و دیالوگ هاش و خواب نیمفادورا خوب بود.
چوب دستی تقلبی به ما دادین...
موفق باشید!