هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۸

ماتیلدا گرینفورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۷ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۱۷:۴۴ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
خلاصه: مرگخوارا اضافه وزن پیدا کردن و نمیتونن ماموریت هاشونو به درستی انجام بدن و تصمیم گرفتن با رژیم و ورزش لاغر بشن. ولی با برنامه رژیمی و ورزشی طاقت فرسای بلاتریکس رو به رو میشن.


از شانسش معجونهای سقوط کرده باعث شده بود روی سر رکسان بوته ی بزرگ کرفس سبز شود. رکسان با وحشت دستش را به سرش نزدیک کرد ثانیه ای طول نکشید تا جیغش به هوا برود حال دیگر چاره جز کرفس خوردن نداشت. از طرفی ماتیلدا با خود یک فلاکس قهوه آورده بود و در گوشه ای از سالن نشسته بودتا دیدن این لحظات ناب را از دست ندهد. البته او فقط به آوردن قهوه که برای جلوگیری از به خواب رفتنش بود، بسنده نکرده بود و کاملا مجهز و با کلی خوراکی آمده بود آنها را تماشا میکرد. اصلا هم قصد آب کردن دل مرگخواران تحریم شده از غذا را نداشت. بلا که در حال چک کردن درست اجرا شدن برنامه هایی که به مرگخوارا داده شده بود، بود. ناگهان برق خاصی در چشمانش ظاهر شد. قمه ی رودولف را قاپید و با قدم های بلند و سریع به سراغ بوته ی بزرگ مقابلش رفت و فریاد زد.
_اون بوته ی متحرک رو بگیریدش. بانز برو اون آبمیوه گیر رو بردار بیار. منم میرم طناب بیارم ببندمش. حواستون باشه از جاش جم نخوره.
گابریل نزدیکتر شد و گیاه مورد نظر رو از همه طرف وارسی کرد.
_نچ نمیشه... این اصلا بهداشتی نیست فنر تو برو شلنگ رو بیار. سو، بیا اینجا تو هم برو شامپو... نه... مایع ظرفشویی...نه. آهههه با چی بشورمش اصلا؟! بیخیال همون وایتکس خودمو میزنم فنر فقط تو برو شلنگ رو بردار بیار واسه آبکشیش. شما ها هم محکم نگهش دارید.
مرگخوارا درحالیکه دسته جمعی ریخته بودند و داشتند وایتکس های روی کرفس های کله ی رکسان را چنگ میزدند بعد از چند دقیقه متوجه شدند که رکسان که تا چندی پیش درحال ناله و دست و پا زدن بود حال دیگر نه صدایی از او می آمد و نه حرکتی از او مشاهده میشد. همه با حس گناه هم دیگر را نگاه کردند.
_به احترام عزیز تازه از دست رفته یک دقیقه سکوت.
در این بین که مرگخوران در سکوت فرو رفتند فنریر از دور با شلنگه آب آمد و آن را با شدت روی کله ی رکسان گرفت.
کمی بعد رکسان چشمانش را باز کرد و صدایی رعب آور سکوت را شکست.
_خوبه هنوز زنده س.
بلا با لبخندی روی صورت از پشت رکسان درحالیکه قمه ی رودولف در دستش بود ظاهر شد.
_با اون میخوای چیکار کنی؟
_الان میفهمی.
_بانز آبمیوه گیر رو بذار زمین من از این طرف میبرم تو از اون طرف اگرم چیزی نداری با دست خالی بکنش.
_باشه. ولی یه چیزی بلا کرفس به چه درد میخوره؟!
_به نکته ی ظریفی اشاره کردی. به درد ما که الان اضافه وزن داریم میخوره. لاغر کننده س.

ملت مرگخوار با شنیدن سخنان بلاتریکس با لبخند های دل انگیزی به رکسان نگاه کردند.

_کرفس؟ حالا نمیشه کرفس لاغر کننده نباشه؟ حداقل کرفس های روی سر من لاغر کننده نباشه؟

رکسان با دیدن قمه های رودولف شروع به جیغ کشیدن و دست و پا زدن کرد.
_ کمک...یکی منو از دست این جماعت بی رحم سنگدل نجات بده!

اما بلاتریکس و جماعتی پشت سرش با قساوت قلب در حال نزدیک شدن به رکسان بودند.


He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ شنبه ۲ آذر ۱۳۹۸

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
سقوط معجون ها تنها چیزی بود که برای بلاتریکس مهم نبود! او بالای سر هر مرگخواری رفت تا ببیند چه کار میکنند. وقتی بالای سر ربکا آمد تا ببیند چه میکند؛ دید ربکایی نیست تا او را ببیند.
-ربکا!
-جیــــــــــــغ! بله؟
-چقدر سریع خودتو لو میدی؟ تو معموریاتا اینجوری نباشی! حالا بیا تمرینایی که بهت دادمو تمرین کن. همین حالا! میخوام ببینم.
--جان؟ چه تمرینایی؟
-کاغذ تمرینایی که دادمو کجا گذاشتی؟

ربکا ترسید و به همین دلیل دستش را در گوش خفاش گونه اش فرو کرد. کاغذی را بیرون آورد که دست خط بلاتریکس روی آن بود.

-بخونش ببینم.
-چشم... 20 تا شنا سوئدی، 3 تا دراز و نشست، 12 دور دوییدن دور خونه ریدلا. همین!
-همین؟ بده خودم ببینمش!
-بفرمایید.

بلاتریکس وقتی لیست تمرینات را دید، اخم هایش در هم رفت. سرش را بلند کرد و به ربکا نگاه کرد.
-اشتباه خوندیشون. 200تا شنا سوئدی با 300 تا درازو نشست. 120 دور هم باید دور خونه ریدلا بدویی. اصلا صفرا رو ندیدی!
-خب خیلی زیاده! میشه یه صفر کمتر شه؟
-نه! چاق میشی! کم الان چاقی؟!

و به شکم لاغر مردنی ربکا اشاره کرد. بلاتریکس میخواست حتی تخت ترین شکم را هم تخت تر کند! این موجب شد ربکا برنامه غذایی اش را ببیند تا شاید وضعش بهتر آن برنامه باشد. اما با دیدن برنامه غذایی وضعیت تغییری نکرد که هیچ، بدتر هم شد.
-هویچ پخته با آب کرفس برای صبحانه؟ نخود و اسفناج برای نهار؟ کاهو برای شام؟! سخت گیری در این حد!؟
-بله. باید لاغر بشی.

ربکا دوباره به شکم لاغر و تختش نگاه کرد. بلاتریکس تاکید کرد دوباره به او سر میزند ولی آن موقع باید در حال انجام برنامه تمریناتش باشد. او رفت تا به بقیه سر بزند.

***


اما آن طرف پاتیل معجون ها تنها چند میلی متر با سر رکسان فاصله داشتند. رکسان وضع بد پاتیل ها را درک نمیکرد و همین برایش دردسر ساز شد...


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲:۳۸ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۸

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
رکسان پس از چند ثانیه از حواس پرتی بلاتریکس استفاده کرد و پاورچین پاورچین به سوی معجون های انبوه هکتور رفت و به زور خودش را زیر ردیفی از معجون ها جا کرد.
غافل از معجونی که هنگام جابجایی رکسان پایه اش شل شده و هر لحظه به افتادن بر روی سر او نزدیک تر میشد.

****
از سویی دیگر دیانا که بلاتریکس بخاطر کمبود وزن اورا مجبور به شنا در استخر درحالی که آبش را بدهد،کرده‌ بود از ترس ناخن هایش را در دستش فرو می برد.
دیانا آب را دوست نداشت. دیانا از آب متنفر بود. دیانا به آب فوبیا داشت و چه تلخ بود که انگار دیانا هم به هیچ وجه در استایل آب نبود چون آب روبه رویش به او چپ چپ نگاه میکرد!
اینجا بلاتریکس هم دیانا را زیر نظر داشت تا به سوی استخر رفته و شنا کند.
غافل از این که به جای دیانا باید حواسش به رکسانی میبود که معجون هکتور دیگر بر روی سرش سقوت کرده بود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 219
آفلاین
رکسان هم با ناراحتی، برنامه شو گرفت و همچنان که به سمت دیوار می رفت، به برنامه ش نگاهی انداخت.
- هفتاد تا شنا...

تا رکسان خواست به این نتیجه برسه که دیگه بدتر از این نمیشه، انگشت شستشو از روی نوشته برداشت و فهمید همیشه بدتری هم ممکنه!
- هفتصد و هفتاد تا شنا؟

به دیوار رسید. سرشو گذاشت روی دیوار و هر جمله ای که میخوند، یه بار سرشو محکم به دیوار می کوبید.
- غذا روزی دو وعده آب کرفس... روزی دویست تا دمبل... روزی پنجاه تا... طناب؟

کاغذ رو زمین انداخت و شروع کرد به جویدن ناخناش. از طناب میترسید، خیلی هم میترسید! هر شب خواب میدید که یه طناب دورش پیچیده و میگه که تا باهاش دوست نشه، ولش نمیکنه. همچنان که ناخناش رو میجوید، و به کاغذ روی زمین نگاه می کرد، چشمش به نوشته پایین برنامه افتاد.
نقل قول:
ترس هم خیلی به کاهش وزن کمک میکنه!


رکسان الان که فکر میکرد، فهمید چقد کاغذ هم ترسناکه! شیشه معجونای هکتور جای خوبی برای قایم شدن بود. به بلاتریکس نگاه کرد که در حال توزیع برنامه ها بود.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۸

اشلی ساندرز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
از لندن گرينويچ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
در حالی که مرگخوارا تسترال وار یورتمه می رفتن، بلاتریکس مرگخوارارو وارسی می کرد و با خنده ای دلربا برای هر کدوم برنامه ی غذایی و ورزشی می نوشت.
- واسه هکتور پنجاه هزارتا شنا ی یه سره می نویسم، کلا غذام فقط سبزیجات بخوره! سو! سو تازگیا خیلی اب زیر کاه شده! هر دو ساعت یه بار دو تا کروشیو به اضافه ی پونزده دور، دور خونه ی ریدل سینه خیز بنویسم براش! اشلی تازگیا حرفای گیاهخواری میزد! روزی دو کیلو گوشت بخوره حرف دهنشو بفهمه! تام، هیکلش عین خواهر گابریل می مونه! واسه اش برنامه ها دارم!...

نیم ساعت بعد:
همه مرگخوارا بجز بانز که رو کول کریس نشسته بود و از تسترال سواریش لذت میبرد، خسته و کوفته هنوز عین تسترال دور زمین یورتمه میرفتن و بلا هم ریلکس مشغول نوشتن برنامه ها بود.
- تموم شد، بیاین صف ببندین برنامه هاتونو بدم.

همه ی مرگخوارا خسته، کوفته و عرق ریزون تو صف وایسادن و بانز از رو کول کریس پایین پرید و توصف وایساد.
- بلا برنامه هات واقعا داره جواب میده من حس می کنم شصت، هفتاد کیلو وزن کم کردم.
- برنامه های من همیشه جواب میده، حالا بیاین برنامه های جدیدتونو بگیرید، البته چون امروز حالم خوبه خیلی راحت نوشتم براتون.

مرگخوارا با بغض به برنامه هاشون نگاه میکردن، اشلی از فرط ناراحتی سیمای گیتارشو به مرز پاره شدن رسونده بود، هوریس یه بطری نوشیدنی کره ای رو بالا رفت، سو تلاش میکرد با چشم میزان تقریبی دور خونه ی ریدلو اندازه بگیره و بانز مشغول در اوردن لباساش برای گم و گور شدن بود.

- بلا، تو میدونستی من گوشت نمی خورم.
- بلا ده ساعت دو با پاشنه بلند، فقط به خاطر اینکه هیکلم شکله فلوره!؟
- شنا با زبون به خاطر استفاده از افعال جمع!؟
- دور خونه ریدل چند متره!؟
- صدا بشنوم کروشیو میزنم! برید بی سر و صدا برنامه هاتونو انجام بدین!


ویرایش شده توسط اشلی ساندرز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱ ۱۱:۰۲:۴۹

تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۸

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
بلاتریکس دفترچه کالری شمارش را درآورد.
-خب... تا من برنامه هرکدومتون رو می‌نویسم، دور زمین بدوید! شروع کنید!

و در سوتش دمید.

دویدن؟! پس از صرف غذا؟ با شکم های پر؟
مرگخواران پشت سر یکدیگر قطار شدند. اما در بهترین حالت، تنها می‌توانستند راه بروند. کراب حتی راه هم نمیتوانست برود و سینه خیز در انتهای صف خودش را روی زمین می‌کشید.
اما بلاتریکس مصمم تر از این حرف ها بود. بار دیگر در سوتش دمید و سوزن های عظیم الجثه ای پشت سر هر یک از مرگخواران ظاهر شد.

-یا می‌دوئید یا سوراخ می‌شین! تصمیم با خودتونه!

و فریاد دردآلود کراب که دو دستی پشتش را گرفته و با سرعتی معادل یک تک شاخ دور زمین می‌دوید، مهر تاییدی بود بر صحت گفته های بلاتریکس.

-شروع کنین!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۳۸:۱۴
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا دچار اضافه وزن شدن و به این دلیل نمی تونن ماموریت هاشونو به درستی انجام بدن. تصمیم می گیرن دور از چشم لرد، با رژیم و ورزش خودشونو لاغر کنن.
موقع ناهار، لرد شک میکنن که چرا مرگخوارا از غذای اصلی نمی خورن و سو رو مجبور می کنن که غذا بخوره.
حالا سو برای سوزوندن چربی حاصل از غذاها به سالن ورزش رفته و بقیه سر میز، مشغول خوردن سبزیجات شدن.
............
دقایق از پی هم می‌گذشتند و سو همانطور که عرق می‌ریخت، تمرینات بسیار سنگینی را متحمل میشد. اضافه وزن چیزی نبود که سو، چشم دیدنش را داشته باشد.

حالا وقت سنگین ترین تمرین رسیده بود. اراده‌ی پولادین سو قرار بود اتفاقی نادر را رقم بزند. اگر فرصت کافی وجود داشت، جغدی به اداره ی ثبت رکوردهای جادویی می فرستاد تا برای ثبت آن لحظه تاریخی، دست به کار شوند.
اما حیف که وقت زیادی باقی نمانده بود. حیف!

دستان سو دور میله قفل شدند. نفس در سینه اش حبس شد و زیر لب شروع به شمارش کرد.
-یک... دو... سه !

میله ی بلندی که در هر طرفش یک کلاه کوچک قرار داشت، از زمین بلند شد. بازوان سو می لرزید و به سختی، وزنه را بالای سرش نگه داشته بود. وزنه ای که با ارفاق، نزدیک به یک کیلو گرم بود!

-چه کار می کنی؟
-تمرین.

سو این جواب را به بلاتریکس متعجب داد و وزنه را روی زمین پرت کرد.
در اثر این پرتاب، لرزشی در سقف و دیوارها حس شد و پس از چند ثانیه، شرایط به حالت عادی بازگشت.

زمانی که بلاتریکس وارد سالن ورزش شد، سو توانست سایر مرگخواران را ببیند که با حالاتی عجیب، پشت سر او وارد شدند.
هکتور پاتیلش را جلوی دهانش گرفته بود و مرتب، معجون ضد تهوع می خورد.
کراب دستمال گلدوزی شده اش را روی زبانش می کشید و لینی هر چند ثانیه یکبار، تف می کرد.

بلاتریکس کنار وسیله پخش موسیقی توقف کرد و دستش را روی آن گذاشت.
-خب... حالا وقت تمرین دسته جمعیه! در رو هم ببندید که صدا بیرون نره.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۲/۲۵ ۲۳:۱۹:۳۸

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۸

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
سو سریعا به سالن ورزش رفت و شروع کرد به درجا زدن، ولی بدنش به خاطر خوردن غذای زیاد، سنگین شده بود و به سختی میتونست ورزش کنه.

مرگخوارا هم همچنان سر میز غذا نشسته بودن، تیکه های سبزیجات رو به سختی میخوردن و امیدوار بودن لرد بهشون توجه نکنه.
ولی لرد همیشه به مرگخواراش توجه میکرد و ذهنشون رو هم میخوند.
- ما اربابی هستیم بسیار توجه کننده به یارانمون. چه مشکلی دارید یارانمون؟ هکتور معجون نیاز به توجه به خوردتون داده؟

مرگخوارا آب دهنشون رو به اضافه تیکه های سبزیجات توی دهنشون، قورت دادن. انتظار این یکیو نداشتن. ولی بلاتریکس به سرعت برای حل بحران وارد عمل شد و یه لگد از زیر میز به کلیه هکتور زد.
هکتور به چشمای بلاتریکس نگاه کرد، یک مقدار سبزی رو قورت داد و گفت:
- بله بله ارباب، معجون جدیدیه که امروز اختراع کردم و به صورت رایگان پخش کردم همراه با آب کدو حلوایی.

لرد با شک به هکتور نگاه کرد...
- بخورید غذاهاتونو وگرنه همه تون مجبورید تا سه روز توی اتاق تسترال ها بخوابید!

مرگخوارا با عجز و ناامیدی به همدیگه نگاه کردن. اتاق تسترال ها رو دیگه اصلا نمیتونستن تحمل کنن. اکثرشون حتی از تسترال ها وحشت داشتن.
و در نتیجه همه شون در حالی که همزمان داشتن زیر نگاه های سنگین بلاتریکس و لرد خرد میشدن، شروع کردن به خوردن غذا...



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۸

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
-اممم...نه ارباب!معلومه که نه!

قلب سو پیروز شده بود و دستورش این بود که به حرف لرد گوش کند...سو به این دلیل که مغزش درحال ریکاوری بود،خیلی به حرف لرد گوش کرد،خیلی،به طوری که بعد از اینکه قاشق و چنگالش را زمین گذاشت،چیز زیادی جز همان کاهو و سبزیجات در سفره باقی نمانده بود.
مرگخواران با دهان باز به سو خیره شده بودند،لرد لبخندی گوشه لبش داشت،بلاتریکس هم همینطور و این میتوانست نشانه خیلی بدی باشد.

-آفرین سول،تو از یاران با وفای مایی،فقط شانس اوردی غذای ما رو نخوردی!
-منتظر چی هستین؟ّبرای سو ی وفادار دست بزنین!

اما هیچکس دست نزد،این حرف را بلاتریکس زده بود و حتی مغز نیمه هوشیار سو هم متوجه میشد این جمله چه معناهایی میتواند داشته باشد.بقیه مرگخواران بعد از اینکه دهان بازشده شان را بستند شروع به خوردن سبزیجات کردند.

مغز سو که تازه بعد از ریکاوری و کلی غر زدن،به کار افتاده بود،دستور داد که سو به سمت سالن ورزش خانه ریدل برود تا تمرینات جدیدش را شروع کند،او فقط تا وقتی که غذای مرگخواران تمام میشد وقت داشت آنهمه چربی را آب کند!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
سو در وضعیت عجیب و دشواری بود...گوش دادن به حرف لرد و شنیدن صدای کروشیو بلاتریکس، یا گوش ندادن به حرف اربابش و شنیدن صدای آواداکداورای لرد!

-دوئل رو قبول می کنم.

قلب سو، درخواست دوئل مغز سو رو قبول کرد.

این دوئل، "دوئل قرن بدن سو" نام گرفته.

هر دو عضو، در جزایر لانگرهانس، رو به روی هم قرار گرفتن.

-خب خب خب...با شما هستیم با گزارش دوئلی دیگر بین قلب و مغز...من، اسید معده با په هاش 1، این دوئل رو برای شما گزارش می کنم...با دستور سه داور افتخاری که نمی دونم چجوری وارد بدن شدن، یعنی رژ لب صورتی کراب، معجون "داور دوئل شو" هکتور و یکی از هورکراکس های لرد، دوئل آغاز می شه.
اوه پسر ...اولین حمله رو قلب کرد تا بگه بدن دست کیه...ولی نه...مغز به راحتی این حمله رو دفع کرد تا به قلب بگه تو تلمبه هم نیستی...بله، چیزی که از قبل پیش بینی می شد، حمله های پی در پی سلول های خاکستری بود...این سلول ها دیوانه وار به سمت قلب حرکت می کنن...اوه خدای من...قلب به راحت این سلول ها رو منهدم می کنه...حمله ی سنگین مغز به دهلیز چپشم نبود...اوه نه، اوه نه ...واقعا داره اتفاق میافته ...من سال ها به هضم غذا کمک کرده بودم تا این صحنه رو ببینم...قلب داره منبسط می شه...الان زمان تیر خلاصه...و بلههههههههه...قلب با یه انقباض عالی سه لیتر خون می ریزه رو مغز...مغز دیگه نمی تونه ادامه بده ...رگ ها رو می بینیم که موج مکزیکی می زنن...خسته نباشی قلباور، مرلین قوت پهلوان!

-سو ما گفتیم غذایت را بخور...ما را در انتظار نگه می داری؟


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۱۶ ۱۱:۴۷:۰۷
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۱۶ ۱۲:۳۷:۳۲

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.