هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹:۱۷ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳
#32

گریفیندور

گرینگوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۸:۰۸
از شما به ما چیزی نمی ماسه
گروه:
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 38
آفلاین
خلاصه:
آریانا هنگام شکنجه زیر دستگاه پرس گیر میکنه و پرس میشه. آریانا پرس شده به دست دامبلدور تو هاگوارتز میرسه. دامبلدور آریانا پرس شده رو میبره دم کلبه و هاگرید. رودولف و هوریس و هاگرید و دامبلدور که تو کلبه بودن تصمیم میگیرن آریانا رو تعمیر کنن و برای اینکار هوریس خودشو تبدیل به تلمبه میکنه تا باد هاگریدو به آریانا پرس شده منتقل کنه اما ناغافل باد زیادی از هاگرید به آریانا منتقل میشه و باعث میشه آرینا بترکه. بعد از انفجار تکه های ترکیده آریانا جمع میشه و برای تعمیر به خانه ریدل ها میبرن و در اونجا رودولف و هوریس و لرد به زیرزمین میرن و با کمک راهنمایی مروپ گانت شروع به خیاطی و تعمیر آریانا و به هم چسبوندن تیکه ها میکنن. دامبلدور هم در طبقه بالا با نجینی حرف میزنه و باعث اعصبانیتش میشه که در نهایت منجر به بلعیده شدن دامبلدور و در نهایت فرایند هضم دامبلدور تو شکم نجینی میشه.




_ببین، من از دم آروم آروم میفرستمش سمتت، تو بکش بیرون.

دامبلدور توسط نجینی بلعیده شده بود و آنچه از قرائن و شواهد برآمده این بود که مزه تازه پوسیدگی و کهنگی، چندان هم به مذاقش بد نیامده است. در واقع نجنینی گوشه عزلتی برگزیده بود و انتظار میکشید تا اسید هایش دامبلدور را بجورند، و داشتند هم میجوریدند ولی مرگخواران چندان از این جوریدن ها راضی نبودند، نه بخاطر سلامت دامبلدور، بلکه بالعکس، آنها میترسیدند به سبب مصرف دامبلدور که به نظرشان تاریخ انقضا گذرانده است مسمومیتی برای نجینی پیش بیاید و بعد هم حساب کارشان با لرد باشد؛ پس به سرعت دست به کار شدند. مروپ گانت که ابتکار عمل خود را در طبقه پایین، بخش مداوا و مرمت نشان داده بود حالا می خواست که توانمندی هایش را در بخش عملیات ویژه امداد و نجات نشان دهد، پس تصمیم گرفت که دامبلدور را از انتها دم به سمت سر هل دهد تا بلاتریکس او را بیرون بکشد. از آنجایی که این عملیات بسیار دشوار بود و همکاری بیشتری میطلبید سدریک دیگوری هم به آنها پیوست و با خوابیدن کنار نجینی سعی داشت حس همزاد پنداری را به او القا کند. کار دشوار و زمان بر بود اما در نهایت نتیجه بخش بود، دامبلدور در نهایت به بیرون کشیده شد، البته با یک ریشی که نصفش را اسید ها جوریده و تناول کرده بودند و قطرات اسیدی که از لباسش میچکید.
_ دیدید بابا جانیان، اینا همش نشانه هست، اینا همش می خواد یه ما یک چیزو بگه؛ قدرت نور، قدرت امید، قدرت روشنایی، اعتقاد به آینده ای
...

مرگخواران قبل از اینکه دامبلدور بخواهد سخنان دیگری بگوید او را گرفتند تصمیم بر این داشتند که هر چه سریعتر او را به همان جای قبلی برگردانند و با شجاعت با عواقبش هم رو به رو شوند اما در همین هنگام فریاد های هوریس آنها را متوقف کرد.
_فرار کنید!


کمی قبل تر، طبقه پایین

کار دوخت و دوز تمام شده بود و تنها یک قدم دیگر باقی مانده بود و آن هم باد کردن دوباره آریانا، ولی اینبار نه به شکل باد کردن با تلنبه، بلکه به صورت اولیه و بهره گیری از نفس های رودولف اینکار انجام میشد.

_بنظرمان که با همانی که اول بوده مو نمیزند.
_دقیقا، عینا همونه، بهتر هم شده تازه.

رودولف نفس زنان به گوشه ای از اتاق افتاده بود و لرد و هوریس هم رو به روی موجودی عجیب الخلقه حضور داشتن که چندان قرابتی با " آریانا" نداشت. پایش جای دستش ، انگشتان دستش بر روی پایش، یک چشم کور و نامتقارن و اساسا هم معلوم نبود اون رویی که رو به رویش بودند رو بود یا پشت، چند تکه هم که مشخصا از پارچه های کهنه بانو مروپ بود کاملا در آناتومیش مشهود بنظر میرسید.

آریانایی که حالا آریاناشتاین تبدیل شده بود، چشم به جهان گشود و چند کلامی نطق پیش از دستور کرد که کاملا برای لرد و هوریس غیر قابل فهم بود و سپس زیر میز خیاطی زد و آن را واژگون ساخت. لرد هم آمد تا چیزی به هوریس بگوید که دید ای دل غافل هوریسی در کار نیست و فلنگ را بسته.



پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱۱:۵۱ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
#31

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۵:۲۲:۳۹
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 214
آفلاین
-پس مادر جان شما برید طبقه ی بالا و استراحت کنید. بعد از این تدریس و تصحیح کارهای ما حسابی خسته شدین. ما خودمون میدوزیم و میاریم بالا براتون.
-آخ قربون هندونه زمستونی خودم برم من. باشه من میرم استراحت میکنم تموم شد خبرم کنید.

مروپ آرام آرام از پله های زیر زمین بالا رفت. بعد از شنیده شدن صدای در و مطمئن شدن لرد از رفتن مادرش رو به بقیه کرد.

-خب شما ها. سریع بدوزین این آریانارو هزارجور کار باهاش داریم.
-اما ارباب بانو مروپ گفتن که شما...

هوریس و رودولف با نگاه غضبناک لرد ساکت شدند و سراغ باقی مانده های آریانا رفتند. آنها پشت به پشت هم نشستند. رودولف از سمت راستش تکه هارا بر میداشت و بعد از پاره کردن با قمه آن را سمت چپ میگذاشت و هوریس هم از راست خودش برمیداشت و بعد از دوختن سمت چپش میگذاشت. این بازی ساعت ها ادامه داشت و تکه ها اریانا بار ها و بار ها دوخته شدند و باز شکفاته شدند.


طبقه ی بالا، نجینی و دامبلدور


قطره های اسید از سقف معده ی نجینی چکه میکرد و روی کلاه و ریش دامبلدور فرود میامد. دامبلدور هم فقط جاخالی میداد و خودش را میان تکه های کشتی های خردشده و بتن و سیمان و بقیه ی وسایلی که هنوز در شکم نجینی هضم نشده بودند پنهان میکرد. زیاد وقت نداشت و باید روشی برای خارج شدن پیدا میکرد. فقط امیدوار بود که از همان راهی که امده بود بازگردد نه از خروجی دیگر.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۰
#30

چارلی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۶ جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
لرد باز هم خواست به درگاه مرلین پناه ببرد ولی تا آمد اینکار را کند، دیگر کار از کار گذشته بود و مادرش با منگنه و آستین هایی بالا زده به سمت او می آمد.

- آواکادوی خوش خط و خال مامان! ببین... دِ، خیابون و کوچه رو نه، دست منو ببین...

لرد با ترس و لرز سرش را به سمت مادرش، مروپ بازگرداند.

- خب، اون رو از چهار طرف به میز منگنه می زنیم... فهمیدی انجیر سیاسوخته مامان؟

لرد سرش را به نشانه تایید، حرکت داد و سپس مروپ به سمت صندلی خودش بازگشت تا ادامه کارش را انجام دهد. آستین های مروپ، چه دست راست و چه دست چپ، هردو بالا بود و این اتفاق سبب این می شد که لرد، هوریس و رودولف از نگاه کردن به او اجتناب کنند و هیچ کلامی را به زبان نیاورند مگر اینکه خطاب قرار داده شوند...

- هوریس مامان کوک دهنش رو تموم کردی؟
- بله... بانو...
- سیر تند و بدبوی مامان، تو چطور؟ کوک انگشتاش رو تموم کردی؟
- اِم... خب... راستش تموم کردم مادر، اما انگشتای این ملعون نا مناسبه! ببینین.

و بعد لرد دست آریانا را به مروپ داد. به نظر می آمد که انگشتانش نادرست چیده شده است و عجیب الخلقه است، اما این برای هرکس بود که نمی دانست لرد دست او را دوخته است!

- پیاز گندیده مامان! چرا انگشتاش رو اینطوری کردی؟
- انگشتانش اینگونه بود! به ما تهمت ناروا نزنید!
- که اینطور انگور لهیده مامان!

سپس مروپ دست را گرفت و شروع به کندن از هرجایی که لرد کوک زده بود، کرد. لرد که طاقت دیدن اینکه حاصل دست رنجش از بین برود را نداشت، با حالت "نــه! این کارو نکن!" گفت:
- مادر... عه، مادر! نکنید چرا دارید دوباره باز و تیکه و پارش می کنید؟! مادر نکنید! نـــکـــنید!

اما مروپ این حرف ها را متوجه نبود. او بعد از تکه تکه کردن دوباره آریانا رو به لرد گفت:
- حالا دوباره می دوزی، شلیل پلاسیده مامان!
- اما مادر...
- دِ، اما نداره دیگه! اون موقعا... همون وقتا که تو خونه بابام با داداش مورفین بودیم... اگه سوراخای جوراب بابا رو یه طوری کوک نمی زدم که عین روز اولش بشه، داغ رو دستم میذاشت... آخ، آخ! اون وقت اینارو باش، نه سرعت دارن؛ نه استعداد و نه دقت!

بعد از استیضاح های مروپ، لرد سرخورده شد و جلوی رودولف و هوریس کمی خجالت کشید و رنگ پوست کمی کمرنگ شد! اما الان نباید آن را بروز می داد و اقتدارش را نیست و نابود می کرد! او تصمیم گرفت تا ایده دیگری را عملی کند و یا معلم دیگری پیدا کند؛ اما هیچ چیز به ذهنش نرسید! شاید بهتر بود به جای راه فرار، به نحوه دوخت و دوز فکر می کرد و به دوختن آریانا می پرداخت!


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۲۲ ۱۶:۳۸:۴۳

اژدها... از جلو نظام!


پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۸
#29

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
- بده من ببینم پارچه‌تو!

هوریس تکه پارچه‌اش را به دست بانو مروپ داد. بانو درحالی که از خیر بالا دادن آستین چپش گذشته بود، پارچه‌ی در حال خرخر را در دست گرفت و سوزن را بالایش نگه داشت.

- ببین هوریس مامان، استثنائا رو پارچه تو یه دهن هست. باید اینو به همون روش یکی زیر، یکی رو که توضیح دادم بدوزی؛ مثل قبلیا، فقط تنها تفاوتش تو اینه که کوک رو یکی از لب پایین و یکی از لب بالا می‌زنی. یکی پایین... یکی بالا. نگاه کن، این‌جوری.

بانو در همان حالی که مشغول کوک زدن و بستن دهان آریانا بود، توضیحات لازم را نیز می‌داد.
- همه‌ی قسمتا رو باید بدوزی. چون اگه یه جای خالی بمونه، دهن شروع می‌کنه به حرف زدن و تمرکزتو موقع دوخت می‌گیره. بخاطر همین باید با دقت کامل بدوزیمش.

اندکی بعد، بانو مروپ که دهان آریانا را نصفه دوخته بود، پارچه‌ را به هوریس پس داد تا بقیه‌اش را خودش بدوزد. خود نیز به سراغ تکه پارچه‌اش رفت تا ادامه کارش را بکند که ناگهان یادش افتاد قبل از دوخت دهان آریانا، درحال بالا زدن آستین چپش بوده است.

بنابراین دوباره پارچه را پایین گذاشت و دستش را به سمت آستینش برد. لرد که شاهد این صحنه بود، دوباره با وحشت به او زل زد. باز هم باید چاره‌ دیگری می‌اندیشید تا مانع این کار مادرش شود.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۸
#28

کنت الاف old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۰:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از یتیم خانه های شهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
تصویر کوچک شده



- بکــــــــــش، محکم تر بکش!

لیسا محکم تر کشید، خیلی محکم تر. ولی نتیجه ای نداشت. آخرین اینچ ریش دامبلدور هم در تاریکی دهان نجینی گم شد.

- متاسفانه ریش رو از دست دادیم لینی.

لینی درمونده به نجینی نگاهی کرد.

- پرنسس، ازتون عاجزانه درخواست دارم دامبلدور رو تف کنید بیرون. باور کنید برای سلامتی خودتون ضرر داره.
- فس!

نجینی قصد نداشت دامبلدور رو تف کنه! بعد از خوردن پیتزاهای فراوان، بلاخره طعم متفاوتی رو چشیده بود. طعم پوسیدگی!
اما دامبلدور همچنان سعی در ارشاد معده نجینی داشت:

- اگه به قدرت نور و روشنایی باور داشته باشید فرزندان من، همیشه پیروز خواهید بود. آخ! فرزندم؟ چرا به من صدمه میزنی؟

در واقع فرزند دامبلدور در اون لحظه اسید معده نجینی بود. فرآیند هضم دامبلدور آغاز شده و اسید خودش رو به پیرمرد رسونده بود!

طبقه پایین

پارچه لرد همچنان تکون می‌خورد.

- می‌بینی فرزندم؟ چوب مرلین صدا نداره!
- چه ربطی داشت مادر؟
- منظورم این بود که حتی مرلین هم با جمله آخر من موافقه. باید آستینم رو بالا بزنم.

بانو مروپ آستین دست راست رو بالا زدن. لرد با وحشت مشغول تماشای مادر شد. چون با هر دو دست تیکه ای از آریانا رو نگه داشته بود نمی‌تونست اقدام موثری رو ترتیب بده و برای اولین بار در دل خواست تا مرلین کمک کنه و مادرشون آستین دست چپ رو هم بالا نزنن!

- خخخر
- بانو؟ تیکه پارچه من حرف میزنه.

مرلین جواب دعاهای لرد رو داده بود!



پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸
#27

ریونکلاو، محفل ققنوس

جوزفین مونتگومری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۵ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۲۲:۱۶:۳۲
از دست من!
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 297
آنلاین
هوریس شمشیر از نیام برکشید هوریس سوزن رو از تو چشم آریانا درآورد و انگار که هیچی نشده، به دوخت و دوز ادامه داد.

- مادر! هوریس چشم بچه رو کور کرد!
- الهی دامبلدور قربونت بره پسرم! تو از همون اولش هم بچه‌ی بااستعدادی بودی.. از همون بدو تولد.. نه، اصن از همون قبل از تولد..
- از کجا همچین چیزی فهمیدید، مادر؟
- خب... راستش از همون موقع که همه‌ی شیره‌ی جونمو کشیدی تا به دنیا اومدی فهمیدم پسرم! از همون موقع استعداد آدم‌کُشی‌ت متولد شد!

لرد هم گویی که مادرش چیزی نگفته، با متانت به دوخت و دوز ادامه داد.

- حتی تو کارای زنونه هم از خودت استعداد نشون می‌دی کلوچه نخودی مامان!
-
- کوک زدنت حرف نداره هویج مربایی مامان!
-
- دیگه وقتشه واست آستین بالا بزنم کوچولوی گنده‌ی مامان!
-
- چیه..؟
- مادر!
- چی شده..؟
- پارچه‌مون داره خود به خود تکون می‌خوره!


بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۶:۳۸ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸
#26

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خلاصه:

آریانا حین شکنجه لای دستگاه پرس گیر میکنه و له میشه! دامبلدور و رودولف و هوریس تصمیم می گیرند آریانا رو باد کنند تا به حالت اولش برگرده اما آریانا میترکه و تیکه تیکه میشه! دامبلدور با رودولف و هوریس به خونه ریدل میرند تا لرد آریانا رو تعمیر کنه. زمانی که لرد توی زیر زمین مشغول تعمیر آریاناست، در طبقه بالا نجینی دامبلدور رو می بلعه. حالا برای همین مرگخوارا سرگرم پیدا کردن راهی برای بیرون کشیدن دامبلدور از معده نجینی هستن. لرد هم دنبال یکیه که دوخت و دوزش خوب باشه.

* * *


_خب...
_خب به جمالت...دست تو دماغت!

لرد ناگهان بی اراده دستش را روی شکاف هایی که از بینی اش باقی مانده بود، کشید تا مطمئن شود دماغی ندارد.
_ما رو دست میندازی هوری بی قواره!؟ بزنیم از هستی ساقطت کنیم؟
_نه ...اشتباه شد ارباب...نوشیدنی کره ایه زیادی کره ای بود...شرمنده...می فرمودید.

لرد چشم غره ای اربابانه به هوریس رفت اما از آنجایی که تکه پاره های آریانا داشت کپک میزد تصمیم گرفت به مسائل مهم تری بپردازد.
_کی دوخت و دوز بلده؟ چون ما بلد نیس...اهم اهم... ما اربابی هستیم بسیار دانا و توانا در همه امور اما این کارهای حقیرانه در شأن ما نیست!
_ارباب من که با این قمه ها فقط در شکافتن مهارت دارم دوختن در تخصصم نیست.
_منم که...
_تو مهم نیستی هوریس... هنوز توهین چند دقیقه پیش رو فراموش نکردیم...حافظه ما از عقل تو بسیار بیشتر کار می کنه. باید دنبال کسی بگردیم که دوخت و دوز بلد باشه.
_جانم فرزند عزیزم؟

لرد که از یکدفعه نازل شدن مادرش پشت سرش ترسیده بود یک متر از جایش پرید.
_آخه مادر... یه اهمی یه اوهومی! ساندویچ شله زرد و باقالا پلو با سالاد شیرازی و بیف استراگانف نمیخوریم... دست از سر کچلمان بردارید!
_پسر عزیزم اومدم بگم...خوشبختانه من دوخت و دوز بلدم.

نیم ساعت بعد


لرد و هوریس و رودولف هرکدام تکه ای از آریانا را در دست گرفته و سرگرم یاد گرفتن دوخت و دوز بودند، حتی لرد فراموش کرده بود که دقایقی پیش فرموده بود "این کار های حقیرانه در شأنش نیست"!

_سوزنو میبرید زیر بعد بر می گردونیدش رو... دوباره... یکی زیر... یکی رو... آفرین هوریس فرزندم... خیلی خوبه.

لرد بسیار حسود بود و دوست نداشت مادرش از کسی جز خودش تعریف کند؛ پس به هوریس که بادقت سرگرم دوختن بود، تنه زد و هوریس به اشتباه سوزن را فرو کرد در چشم آریانا!



پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۸
#25

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-من!

لرد سیاه خوشحال میشه که کائنات به این زودی جواب خواسته شو داده. بر میگرده ببینه این کیه که دوخت و دوزش خوبه.

ولی کسی رو نمیبینه.
-بانز...لعنت بهت. هزار بار گفتیم لباس بپوش.

بانز که طبقه ی بالا بود، لرزشی بر اندامش حس میکنه و بعد از مدت کوتاهی لرد میفهمه که بیخودی بانزو لعنت کرده و لرزه بر اندامش انداخته و بانز همیشه مورد ظلم و ستم زیادی واقع میشه.

-چه کسی بود که سخن گفت؟

صدا از گوشه ی اتاق جواب میده:
-من!

این بار لرد گوینده رو شناسایی میکنه. چرخ خیاطی کهنه و درب و داغونی یه گوشه افتاده و داره نفسای آخرشو میکشه.

-تا نمردی این را برای ما بدوز!

چرخ خیاطی آخرین قدرتشو جمع میکنه.
-بیست سال پیش منو دزدیدی. بیست سال تموم به عنوان دستگاه شکنجه برات کار کردم. چشم و دست و دهن زندانیا رو دوختم. حالا که پیر شدم، یه روغن رو از من دریغ میکنی. خیلی وقته دارم دعا میکنم که یه روزی محتاج من بشی. دعاهام مستجااااااب....

و میمیره!

لرد سیاه متاسف نمیشه. چرخ خیاطیه حقش بوده بمیره، ولی هنوزم باید کسی رو پیدا کنه که دوخت و دوزش خوب باشه. اینم در حالیه که در طبقه ی بالا، مرگخوارا دارن فکر میکنن چطوری به دامبلدوری که توسط نجینی بلعیده شده دست بیابن!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۸
#24

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
ملت نمی‌دانستند خشم لرد سیاه را به جان خریده، نجینی و تغذیه اش را به حال خود گذاشته، خلاص شدن از شر دامبلدور را جشن بگیرند، یا خطر عصبانیت نجینی را قبول کرده، دامبلدور را خارج کنند.

-دو سرش سوخته!

کریس با دیدن نیش غره نجینی، متوجه شد که منظورش را بد رسانده است.
-نه! نه! منظورم اینه که این داستان دو سر سوخته! یعنی هر دو طرف خطرناکن!

جمله آخر را خطاب به مرگخواران گفت.

-من می‌گم نجینی رو مثل خمیر دندون فشارش بدیم تا دامبلدور از یه طرفش بیاد بیرون!

گوینده مشخص بود... این راهکار همیشگی هکتور، وقتی نجینی وعده غذایی اشتباهی را می‌خورد، بود!
اما این تنها یک سر قصه است... در سویی دیگر، لرد سیاه در طبقه پایین، بالا سر میزی ایستاده ‌و مشغول نگاه کردن به قطعات پازل آریانا بودند.

-چه کنیم؟... هوم... می‌تونیم بدوزیمش! سوزن نخ می‌کنیم و به هم می‌دوزیمش!... اول باید ببینیم کی دوخت و دوزش خوبه!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷
#23

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
- اوخی! این دخترخانمو ببین!

-

- منو یادت نیست عمو جان؟ حق داری خوب. آخرین بار که دیدمت تخمی بیش نبودی.

- فس!

دامبلدور دست نوازشی بر سر نجینی کشید. نجینی که ابدا تحمل چنین وضعیتی را نداشت کنترل اعصابش را از دست داد و از شدت خشم شروع به سفارش دادن پیتزا کرد.

- پیتزا سبزیجات بگیر دخترم ... با حیوانات دوست باش و به آن‌ها عشق بورز! هرچی باشه خودتم ...

خشم و در نتیجه گرسنگی نجینی اوج گرفت و در یک حرکت انتحاری، دامبلدور را به صورت درسته بلعید.

- ای وای! پرنسس چرا مراقب تغذیتون نیستین؟ دامبلدور فاسد بود. تخ کنین تا ارباب نفهمیده.

لینی این را گفت و به سرعت به داخل دهان نجینی شتافت تا با تحریک گلوی او، سبب بالا آوردن دامبلدور شود اما متوجه شد خبری از گلو نیست و معده نجینی از در دهان آغاز شده و تا انتهای دمش امتداد دارد. اندکی دورتر از او، دامبلدور در حال نصیحت اسید معده نجینی بود.

- اسیدهای روشنایی! بیایید با نیروی عشق «په هاش» خودتون رو زیاد کنید تا بازی بشید. اون وقت می‌تونید به هر چه سفید تر شدن محیط اطرافتون کمک کنید.



ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.