هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۸

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
سلام لرد! خوبی لرد؟
اینو برام نقد کن لرد!
مواظب باش لرد! ممکنه جیز باشه!


سلام...ما بدیم!

اون اتفاق فقط یک بار میفته. اربابی هستیم هوشمند و گوش به زنگ!

نقد پست شما ارسال شد!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱۷ ۲۳:۴۶:۱۸


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۱۴ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۸

نیمفادورا تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۵۲ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 114
آفلاین
سلام ارباب.
درخواست نقد داریم ارباب.

سلام.

نقد پستتون ارسال شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱۶ ۲۳:۴۴:۳۷

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۸

گیلدروی لاکهارت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۵ شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۶:۴۷ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۸
از جهنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
سلام لرد.
درخواست یک نقد داشتم.
با تشکر.


سلام گیلدروی عظیم!

نقد پست شما ارسال شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱۴ ۲۳:۰۶:۲۶

گیلدروی لاکهارت عظیم


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده






پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
سلام ارباب!
ارباب، دوباره اومدن کردیم!
خیلی وقت بودن شد که نقد نخواستن شدیم ولی الان خواستن می شیم!
ارباب، نقد!

سلام راب!

ما نقد شما رو ارسال کردیم!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱۲ ۱۹:۰۲:۴۰

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ دوشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سلام فیتل! ما خوبیم فیتل! برای پست دوئل قبل از اعلام نتیجه، درخواست نقد نمی کنیم فیتل!

برای ما بارم بندی کرده!


بررسی پست شماره 524 باشگاه دوئل، آملیا فیللیوروروروت:


موضوعی که انتخاب کردی خیلی قشنگ بود. هر چند با توجه به شخصیت آملیا، دور از تصور نبود... ولی این باعث نشده که غافلگیر کننده هم نباشه. چون درست نوشتیش.


نقل قول:
- الان جیغ میزنم همه مرگخوارا بریزن روت بزننت!
- جیغ نزن!
- باش!

اصلا فکر نمیکرد راضی کردن هکتور به این سادگیا باشه!
- ببین، انتخابات نزدیکه، درسته؟
-
- زهره هم کاندید شده، درسته؟
-
- اون زهره که نه، سیاره زهره رو میگم!
-
- خوب... ببین، من میخوام اون توی این انتخابات، پیروز نشه!
این قسمت اول، زیادی بدون توضیحه. وقتی پست رو شروع می کنی، خواننده هیچی در مورد زمان و مکان و موقعیت و شخصیت ها نمی دونه. زیاد نباید منتظرش گذاشت. زیاد نباید نسبت بهش بی تفاوت بود. این قسمت یه توضیح کوتاه درمورد شخصیت ها یا موقعیتشون لازم داشت.


انتخاب زهره جالب بود. اشاره ناگهانی بهش جالب تر بود. می شد یه سیاره دیگه رو هم انتخاب کرد. سیاره ای که اسم انسان نداشته باشه. اینجوری این "وزیر شدن یه موجود غیر عادی" پررنگ تر می شد. البته در اون صورت باید از قسمت "اون زهره که نه...سیاره رو می گم" صرفنظر کرد که به نظر من ارزشش رو داشت. اسم انسانی این سیاره، عجیب و غریب بودن قضیه رو کمی کمرنگ کرده.


نقل قول:
هرکس دیگه ای جای هکتور بود، مطمئنا متوجه نکته قضیه میشد، ولی خب کس دیگه ای جای هکتور نبود و اون هم متوجه نشد.
توضیحاتت ساده، ولی ریز بینانه و قشنگن.


نقل قول:
- آقا، خانوم، به کی رای دادین؟
- چه سوالیه، قطعا زهره!
- بی شک زهره!
- فقط زهره!
- زهره!
این جاش خیلی خوب بود. برای خوب نوشتن لازم نیست حرکات خارق العاده انجام بدیم و جمله های سخت و سنگین بنویسیم. گاهی به همین سادگی می شه خوب نوشت.


نقل قول:
شب آملیا فقط تو رختخواب غلط میزد. همه این مردم مخالف این بودن که یه غیر زمینی و غیر جادویی بیاد کاندید بشه، پس چی شد؟ هرکس دیگه ای جای آملیا بود، مطمئنا متوجه نکته قضیه میشد، ولی خب کس دیگه ای جاش نبود و اون هم متوجه نشد! تا صبح تو فکر این بود که چجوری دعوای اون شب رو از دل زهره در بیاره. شاید حتی زهره از ستاره ها شنیده بود که اون برای قبول نشدنش نقشه کشیده بود...
این قسمت رو خیلی پشت سر هم نوشتی. خواننده فرصت نمی کنه هضمشون کنه:

شب آملیا فقط تو رختخواب غلت میزد.
همه این مردم مخالف این بودن که یه غیر زمینی و غیر جادویی بیاد کاندید بشه.
پس چی شد؟
هرکس دیگه ای جای آملیا بود، مطمئنا متوجه نکته قضیه میشد، ولی خب، کس دیگه ای جاش نبود و اون هم متوجه نشد!
تا صبح تو فکر این بود که چجوری دعوای اون شب رو از دل زهره در بیاره. شاید حتی زهره از ستاره ها شنیده بود که اون برای قبول نشدنش نقشه کشیده بود...



نقل قول:
خب... اول از همه اینکه جامعه جادویی خیلی کم کار میکنه و خیلی زیاد میخوابه، که البته مشکل از شما نیست، بلکه مشکل از زمینه... همین کارارو میکنه که زن بهش نمیدن! کجای دنیا رو دیدی بیست و چهار ساعت باشه روز؟ سال 365 روز؟ چه خبره؟ روزا باید بلند باشه، سالا کوتاه! از این به بعد تقویم و ساعتاتون باید زهره ای تنظیم شه... زهره جون... روزات یه کم زیاد نیست؟
این قسمتش خیلی خیلی خوب بود. بجز جمله "همین کارا رو می کنه که بهش زن نمی دن"...اون کمی ضعیف بود و جاش این پاراگراف نبود. ولی بقیش عالی بود.از سوژه سیاره ها خیلی خوب استفاده کردی. اینم خیلی خوب بود:
نقل قول:
کسی آملیا رو درک نمیکرد. همه فقط خودشونو درک میکردن. بیچاره خودشون! مجبور بودن سالی 81 روز بی وقفه کار کنن...



اشتباهات املایی و تایپی و علامت گذاری داری. مثل غلط(غلت) زدن...تنه(تن) لش... ولی اینا در حدی نیستن که لازم باشه بهشون اشاره کنم. الان چرا اشاره کردم؟ که بگم وقتی اشتباهات در این حد هستن و سوژه و داستان ازشون پررنگ تره و آسیبی هم به لحن و مفهوم وارد نمی کنن، خیلی مهم نیستن.


زهره و آملیا و برخورد و ارتباط بینشون عالی بود.


نقل قول:
- جارو بی جارو، وسیله نقلیه فقط سفینه! جادو بی جادو، اسلحه فقط تفنگ فضایی! همه هم باید قرمز بپوشن... چـــــــــــــــــی؟! زهره این کارو با من نکن!
همش خوب بود...بجز قسمت قرمز پوشیدن و آبی پوشیدن.
مخصوصا آخر پست که با جدیت و تاکید آمیز اشاره کردی که همه آبی پوشیدن و همه مشکلات حل شد:
نقل قول:
- نه نمیاری زهره جون؟ :shy: بگم؟ :shy: جون من؟ خب... از این به بعد همه آبی بپوشن! :ysmile:

از اون به بعد همه 81 روز پشت هم کار میکنن، 225 روز یه بار عید میگیرن، یاد گرفتن با سفینه رفت و آمد کنن و مهمتر از همه... همه آبی میپوشیدن!

یه موضوع بی اهمیت رو خیلی پررنگ و مهم جلوه دادی. این کار چون آخر پست انجام گرفته، اهمیتش بیشتر شده.
این قضیه رنگا رو اصلا نباید وارد می کردی. با یه چیز دیگه جایگزینش می کردی. یه کار مسخره تر. حتی پوشیدن یه چیزی که غیر معموله. به نظر من مهم ترین اشکال پست، همین بود.


توصیف های خاص متفاوت و قشنگی می نویسی. ولی بعضی جاها کنترلش از دستت خارج می شه. یه کمی ضعیف می شه. مثلا:
نقل قول:
یه دختر که با تلسکوپ تو دستش داشت غصه میخورد... که یهو غصه تموم شد؛ آخه مردم همشو خورده بودن.

ولی این خوب بود:
نقل قول:
مجبور شد یه ذره فکر کنه. فکر کرد و فکر کرد و فهمید...
نه این راه حل یه مشکل دیگه بود.
پس دوباره فکر کرد...



ایده خیلی خوبی پیدا کردی. خوب و متفاوت نوشتی. قسمت های طنز خیلی خوبی داشت. به مقدار خیلی کمتر قسمت های طنز ضعیف هم داشت. آخر پست کمی سرسری تموم شده. به جذابیت بقیه پست نیست. چون کل پست متفاوته. خاصه. لیاقت یه پایان خاص و متفاوت رو هم داشت.


برو فیلتلوروروروت! میکروفونم از رو شونت بردار.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۸

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
سلام لرد! خوبی لرد؟
چرا من همش اینو میگم لرد؟
چرا من همش میگم لرد؟
چرا من میخوام اینو نقد کنید لرد؟

بارم نهایی: ۷ نمره!



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لیسا


نقل قول:
سلام خوبین؟ من اومدم دوباره.

شاید یه دفعه براتون سوال بشه که چرا من نیستم؟
میتونه جوابش این باشه که دیگه سایت برام جذاب نیست.
یا اینکه مثلا درس دارم.

ولی جوابش هیچکدوم از اینا نیست.
سلام لیسا. البته که سوال می شه.
خوبه که جواب، اولی نیست. چون درس و چیزای دیگه موقتی هستن و حل می شن.


نقل قول:
جوابش بر میگرده به چندین وقت پیش. برای زمانی که من هنوز مرگخوار بودم.
اون موقع ها یه موضوعی پیش اومد. بعدش من گفتم:
- من میرم وقتی که بزرگتر شدم اون وقت میام.
سایت که برای بزرگا نیست... برای بچه ها هم نیست. برای هر کسیه که هری پاتر خونده.
ده ساله هم می تونه بیاد، نود ساله هم! مگه ایفای نقش برای همین نیست؟ تو اگه شصت سالت باشه و شخصیت ده ساله انتخاب کنی، مجبوری مثل ده ساله ها رفتار کنی. برعکسش هم هست. این جا خیلی چیزا می شه یاد گرفت. نوشتن فقط یکی از اوناست. کاش کم سن و سالا هم بیان و چیزای خوبی یاد بگیرن که بعدا به دردشون بخوره.

اینم تصمیمیه...ولی سایت امروز هست...شاید فردا نباشه. ما امروز هستیم...شاید فردا نباشیم.
وقتی چیزی(یا فرصت کاری) رو دارین، وقتو تلف نکنین. شاید فردا پشیمون بشین. شاید خیلی چیزا عوض شده باشه.


نقل قول:
هنوز چند سال مونده شاید. ولی تموم میشه یه روزی.
میام و دوباره مرگخوار میشم. کسی چه میدونه... شاید لیسا دوستیمو ول کردم و بدون قهر برگشتم. با یه اسم جدید.
اگه همه چی سر جاش باشه. اگه واقعا ارزششو داره عقب بنداز.
هر وقت بخوای می تونی برگردی و هر وقت بخوای می تونی مرگخوار بشی. کاش الانم باشی. ولی اگه فکر می کنی بهتره بعدا بیای هم منتظرت می مونیم. چه با لیسا چه با شخصیت دیگه ای.


نقل قول:
حس میکنم زیادی طولانی بود و شخصیت مرلین یکم خراب شده.
پست های این سوژه کمی طولانی می شن. چون معمولا به حالت تک پستی و درباره یه شخصیت می نویسن. لازم نیست حتما اینجوری باشه، ولی اگه قرار باشه یه شخصیت رو تموم کنیم، لازم می شه که طولانی بشه.
مرلین هم شخصیت خاصی نداره. تا وقتی که خودش به شکل خاصی توصیفش نکرده آزادیم که مرلین خودمونو داشته باشیم. البته این جا یکی دو ویژگی اصلی داره. اونم پیر و حواس پرت بودنشه.



بررسی پست شماره 11 بارگاه ملکوتی، لیسا تورپین:


نقل قول:
- باز کیه؟ بیا تو ببینم!
این شروعی بود که باید نوشته می شد. بدون مکث، بدون توضیح و بدون منحرف شدن از ماجرا.


نقل قول:
- خودت بی ادبی!

مرلین چند ثانیه ای به در و دیوار خیره شد. کسی در اتاق نبود.
- تو هم قابلیت بانزو داری؟ از دیوار هم رد میشی تازه؟

با این حرف، در باز شد و دختری دست به سینه وارد شد.
- اصلا هم شکل بانز نیستم. از دیوار هم رد نمیشم. بی ادبم نیستم. کسی به یه دختر متشخص میگه بیا تو ببینم؟
ورود خوبی برای لیسا بود. زیاد کشش ندادی که خواننده خسته بشه...خیلی هم بی مقدمه و سرسری وارد نشده(ورود یهویی هم خیلی وقتا می تونه خوب باشه)...
ولی به جای "دختری دست به سینه" می شد توضیح بیشتری درباره لیسا داد. اینجوری خیلی نمی شه تصورش کرد. گاهی ترس از طولانی شدن پست، جلومونو می گیره.

لیسات خیلی خوب بود. خودشو می شناسه. می دونه چی می خواد و چه احساسی داره. همین "دونستن" به خواننده هم منتقل می شه. این باعث می شه نویسنده با اعتماد به نفس درباره اون شخصیت بنویسه. نوشته هاش یه حالت محکم و مطمئن پیدا می کنن.

مرلینت هم خیلی خوب بود. نمی دونم چرا فکر کردی خوب نشده. مرلینی که ما این جا داریم دقیقا همچین شخصیتیه. پیامبره...سعی می کنه کمک کنه. ولی نمی تونه! ناتوانیشو پنهان می کنه. یه بدجنسی نامحسوس هم می تونه داشته باشه.


نقل قول:
لیسا دوباره در چشمان مرلین زل زد. بغضش ترکید.
- مرلین! قهردونم ضعیف شده. من رکورد قهرو توی دنیا داشتم. تونستم توی یک ثانیه پنجاه و شیش تا قهر کامل و هفتاد و هشت تا نیمه قهر داشته باشم.
صحنه خیلی ساده اس. ولی خوب نوشتیش. راحت و ساده و محکم.
جمله آخر که خیلی هم خوب بود یه تاکید کوچیک لازم داشت که یه حالت جدی بهش بده. بگه که لیسا اینو خیلی جدی داره می گه. مثلا:
- مرلین! قهردونم ضعیف شده. من رکورد قهرو توی دنیا داشتم. حتی یه بار تونستم توی یک ثانیه پنجاه و شیش تا قهر کامل و هفتاد و هشت تا نیمه قهر داشته باشم.

به شکلی که خودت نوشتی هم خوبه. ولی اینجوری به نظر من جدی تر و خنده دار تره. ادامش هم خیلی خوب بود:
نقل قول:
لیسا سعی کرد با دستانش اشک هایش را پاک کند.
- ولی حالا که قهردون هام ضعیف فقط هر چند دقیقه یک بار میتونم بگم قهرم تازه اونم قلبی نیست. فقط کلمس. خودت که دیدی. از اون وقتی اومدم فقط یه بار نیمه قهر بودم.


این که لیسا قضیه رو اینقدر جدی گرفته و انتظار داره بقیه هم جدی بگیرن، خیلی خوب بود.


نقل قول:
مرلین فکر کرد. اگر او را خوب میکرد ظلمی به جامعه کرده بود و اگر دعای لیسا را براورده نمیکرد، کارش را به خوبی انجام نداده بود.
تصمیم گرفت کارش را به خوبی انجام دهد.
خیلی سریع و بی دلیل نتیجه گرفته.
این تردید یا نباید مطرح می شد و یا کمی بیشتر توضیح داده می شد که رو چه حسابی تصمیمشو گرفت.
به نظر من مطرح شدنش بهتر بود. چون خوب و درست بود. فقط یه ذره توضیح و دلیل می خواست.


نقل قول:
- فرزندم دعات برآورده شد. میتونی بری. سر راه هم به عصا بگو دیگه کسی رو نفرسته داخل.
این جاش هم خیلی خوب بود.


پستت درباره لیساست. لیسایی که چون دیگه کمتر هست، ممکنه کم کم فراموش بشه. ولی طوری ننوشتی که تازه واردی که شاید لیسا رو نشناسه گیج بشه که چه خبره و جریان چیه.
موضوعی که برای لیسا انتخاب کردی ساده بود. اولین چیزی بود که در مورد لیسا به ذهنمون می رسه. ولی همون موضوع ساده رو خوب نوشتی. دو تا شخصیت داشتی که هر دوشون خیلی خوب بود.
توضیح اضافه و بی دلیل ندادی. صحنه های رو با جمله های ساده و کوتاه هم خوب توصیف کردی.
شکلک هات خیلی خوب و به جا زده شده بودن.


طنز شخصیت هات خوب بودن.


از طولانی شدن پست نترس. جایی که لازمه باید طولانی بشه. طولانی شدن بی دلیله که بده. مثلا شخصیت لیسا طوری نبود که بتونی وسط پست، تمومش کنی و بگی بقیه شو نفر بعدی بنویسه. کار درست همین بود که خودت تا آخر بنویسیش.


خوشحال شدیم که نوشتی...بازم اگه وقت داشتی و تونستی بنویس. فراموش نشو.

.....................

آتسوشی!


برگ آلوی جنگلی؟!


سامورایی ای که به جای شمشیر گوشی گرفته دستش. لابد دشمناشم به روش کوبیدن گوشی بر سر شکست می ده.

به ما گفتی ماست؟


بررسی پست شماره 12 بارگاه ملکوتی، آتسوشی تاکاگی(اسم رو کپی کردیم! فکر نکنین تایپ کردیم!):


شما تازه واردین(حداقل با این شخصیت)...ولی اصلا گیج و سر در گم ننوشتین. شخصیت شما واقعی به نظر می رسه. خودشو می شناسه و می دونه قراره چه رفتاری داشته باشه. رفتار و ویژگی هاش بعدا می تونه کم و زیاد بشه، ولی این "مطمئن نوشتن" همیشه یه نکته مثبته. اعتماد خواننده رو هم جلب می کنه.


نقل قول:
اما نتونست، چون باز یکی در زد.
شروعتون خوب و درست بود. در ادامه پست قبلی، واضح و مستقیم. خواننده با خوندن همین یه خط می فهمه با یه داستان جدید طرفه. این کار برای این سوژه شاید خیلی مهم نباشه، چون بیشتر پست هاش همین حالت رو دارن. ولی خیلی جاها به درد می خوره. خواننده می فهمه که لازم نیست خیلی برگرده عقب و چند پست قبلی رو بخونه.


نقل قول:
در باز شد و یه گرگ برفی ناز از پشت در اومد بیرون.

- تو دیگه کی هستی؟

گرگ برفی تغیر شکل داد تبدیل به یه دختر قد بلند چشم بادومی، با موهای سفید بنفش شد.
این قسمت برای معرفی آتسوشی بوده. معرفی کافی ای هم بود. خیلی کوتاه بود. ولی کافی بود. قسمت گرگیش اگه نوشته نمی شد هم مشکلی پیش نمیومد...ولی بودنش، ورود آتسوشی رو خاص کرده. برای همین به درد خورده.


نقل قول:
- کونیچو هرچی که گفتی دختر عزیزم! ما تو خونه ریدل همچین حوری هایی داشتیم نمی دونستیم!
شخصیت مرلین خیلی معرفی شده نیست که بگم حتما باید قالب خاصی رو رعایت کنین. ولی این حالت چشم چرون...کلا فکر نمی کنم بهش بیاد.


زیاد روی آتسوشی تمرکز نکنین. هر حرکت و هر حالتش رو مخصوصا با کلمات و تشبیه های اغراق آمیز توصیف نکنین. الان این حالت رو نداره، ولی احساس می کنم به اون سمت می ره. به جای یه شخصیت زیادی غیر واقعی و انیمیشن وار، یه شخصیت واقعی خلق کنین. اینجوری دوست داشتنی تر می شه.


نقل قول:
- می خوام مرگخوار شم.
به به! چه دختر خوبیه! یهو علاقمند شدیم بهش.


توضیحاتتون کوتاهه. در مورد حالت و احساس شخصیت. برای این پست نمی شه گفت ناقصه. برای این که این موقعیت احتیاج به توصیف زیادی نداشت. سریع هم می شد پیش رفت. ولی جایی که لازم باشه، توضیح بدین.


نقل قول:
مرلین به علامت روی دست دختر نگاه کرد.
همیشه می گم، لینک رو وقتی بدین که لازم باشه. که ارزششو داشته باشه که خواننده پست رو ول کنه و بره لینک رو باز کنه. که از فضای پست جدا بشه.
این جا ارزشش رو داشت...برای این که اون علامت مهم بود و نمی شد توصیفش کرد. اگه می شد هم اونقدرا جالب نمی شد. برای همین کار درستی کردین که لینک دادین.


نقل قول:
- عه این اولشه یکم بعد که خوب خشک شد شکل علامت شوم می شه واسه همه اولش این شکلیه!
این دیالوگ خیلی خوب بود. البته کلا مرلین کمی زیادی ضعیف به نظر می رسه. هر چی باشه مرلینه...پیامبره. قدرت های زیادی داره. جلوی یه دختر(هر چند زبر و زرنگ و خشن) زیادی داره کم میاره. این حالت رو می شد با توضیح بیشتر جبران کرد. اینجوری که آتسوشی به همین حالت بمونه...ولی برای ضعف مرلین کمی دلیل بتراشیم! مثلا آتسوشی زیاد حرف بزنه و خستش کنه. حواسشو پرت کنه. مرلین هم بخواد هر چه سریع تر از شرش خلاص بشه. الان اینجوری به نظر رسیده که انگار ازش می ترسه.


سوژه رو خوب پیش بردین. درباره شخصیت خودتون نوشتین. خوب هم نوشتین. اصلا خام نیست. مخصوصا شخصیت آتسوشی قوی و محکمه. فقط باید مواظبش باشین که زیادی قهرمان بازی در نیاره. شخصیتش خراب می شه.
ایده تون برای داستان خیلی خوب بود. درخواست علامت شوم...اون علامت مضحک...و مخصوصا توجیه مرلین که برای همه اینجوریه و بعدا درست می شه.


شخصیت ها رو خوب بشناسین. اینجوری راحت تر درباره شون می نویسین و درست می نویسین. پیدا کردن نکته های طنزآمیزشون هم آسون تر می شه.
در مورد آتسوشی هنوز زوده که نظری داده بشه. باید کمی پیش بره و تو موقعیت های مختلف حضور داشته باشه که بهتر بشناسیمش. مخصوصا مواظب باشین شبیه تاتسویا نشه. تاتسویا هم ژاپنیه. یه شمشیر داره که حرف می زنه. الان شبیه نیستن. آتسوشی یه جورایی خشن تر به نظر می رسه.


それは終わった





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۹۸

آتسوشی تاکاگی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۴ دوشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۵:۴۴ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۸
از تو جوب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 11
آفلاین
کونیچیوا شیاینارا ماستا!


از شما می خواستم که لطف کنید واین برگ آلوی جنگلی که تحفه نینجا ست رو نقد کنید!


دومو آریگاتو!


ویرایش شده توسط آتسوشی تاکاگی در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۳۰ ۱۴:۲۵:۲۸


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۴:۴۱ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۱:۱۷
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
سلام خوبین؟ من اومدم دوباره.

شاید یه دفعه براتون سوال بشه که چرا من نیستم؟
میتونه جوابش این باشه که دیگه سایت برام جذاب نیست.
یا اینکه مثلا درس دارم.

ولی جوابش هیچکدوم از اینا نیست.
جوابش بر میگرده به چندین وقت پیش. برای زمانی که من هنوز مرگخوار بودم.
اون موقع ها یه موضوعی پیش اومد. بعدش من گفتم:
- من میرم وقتی که بزرگتر شدم اون وقت میام.

الان منتظرم تا بزرگتر بشم بعد بیام.
هنوز چند سال مونده شاید. ولی تموم میشه یه روزی.
میام و دوباره مرگخوار میشم. کسی چه میدونه... شاید لیسا دوستیمو ول کردم و بدون قهر برگشتم. با یه اسم جدید.

ببخشید. یادم رفت اینجا نقده!
درخواست نقد این رول رو داشتم.
مثل دفعه پیش تمام سعیم رو کردم کامل باشه.
حس میکنم زیادی طولانی بود و شخصیت مرلین یکم خراب شده.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سلام رابستن


بررسی پست شماره 484 خاطرات مرگخواران، رابستن لسترنج:


نقل قول:
من اولش نمی خواستم...
از نظر مفهومی شروع خوبیه. ساده و کنجکاو کننده.
ولی شکل نوشتنش می تونست کمی متفاوت باشه. چیزی که ضعیفش کرده به نظر من فاعله. "من" اونجا اضافه اس.
فرق این دو تا جمله اینه:
من اولش نمی خواستم: این جا تاکید روی منه.
اولش نمی خواستم... این جا تاکید روی کار یا چیزیه که فاعل نمی خواد. و این برای این قسمت درست تره.


نقل قول:
من اولش نمی خواستم...به نظرم هیچ کسی از اولش نمی خواست...ولی هر کسی برای این کار یک دلیلی داره...بعضی ها برای قدرت بیشتر، بعضی ها برای آزادی و...
بعضی ها مثل من...برای "مسخره نشدن" این کارو می کنن!

پانزده سال پیش، هاگوارتز
یه مقدمه کوتاه و ساده، ولی جذب کننده...و بعد فلش بک.
این شروع خیلی خوبیه. خواننده نمی دونه موضوع چیه. ولی کنجکاو می شه دنبالش بره و کشفش کنه.


نقل قول:
اولین شبی بود که تو هاگوارتز بودم...سعی کردم تموم حرفای امروز رو فراموش کنم...من باید بهشون نشون می دادم، اونجوری که فکر می کنن نیستم.
-سلام، من رابستن می شه باشم...تو هم سال اولی هستن هستی نه؟ امروز دیدن کردم که افتادن شدی توی اسلیترین...با من دوست شدن می شی؟
-بذار یه چیزی رو صادقانه بهت بگم رابستن...با این قیافه و نوع حرف زدنی که تو داری، نه من باهات دوست می شم، نه هیچ کس دیگه...اینو همیشه یادت باشه!

من فقط می خواستم باهاش دوست بشم.
خیلی قشنگ توضیح دادین. ساده اس. ولی باید هم ساده باشه. برای این که همین سادگی باعث می شه به دل بشینه. همین سادگی باعث می شه رابستن رو درک کنیم.


نقل قول:
مطمئن بودم که توی اردو می تونم با بقیه دوست بشم.

-هی رابستن...با ما بیا...می خوایم یه چیزی نشونت بدیم...مطمئنم خوشت میاد!

بالاخره اتفاق افتاد. منم داشتم یه چندتا دوست پیدا می کردم...اصلا هم برام مهم نبود که اونا ماگل زاده هستن.

داشتم ثابت می کردم، حرفی که اولین شب توی خوابگاه بهم زده شد، اشتباه بوده!

با یه گروه پنج نفره رفتیم یه جایی که هیچ کس اونجا نبود!
اونا منو دوره کردن...یکیشون منو هل داد و من افتادم!
این قسمت بهتر بود کمی بیشتر توضیح داده می شد. قبل از این که اون ضربه رو بزنین(هل دادن رابستن)، باید خواننده رو کاملا به رابستن نزدیک می کردین. با توضیح بیشتر درباره احساساتش. با بزرگ کردن احساستش. این که چقدر خوشحاله که دوست پیدا کرده و چقدر مطمئنه که الان دیگه کسایی پیدا شدن که قبولش داشته باشن.


نقل قول:
قبلا فکر می کردم که اینا منو ضعیف می کنه...ولی الان مطمئنم که اینا، مهم ترین چیز های زندگی منن.
اینا، منو چیزی که الان هستم ساختن...
اینا، منو مرگخوار ساختن!
جمله آخر، مهم ترین قسمت پست بود. نتیجه بود. ضربه نهایی بود.
کوتاه نوشته شدنش کاملا درسته. علامت تعجبش کاملا درسته.
ولی شکلش خیلی قشنگ نیست. مثلا به نظر من بهتر بود می نوشتین: "اینا از من یه مرگخوار ساختن".


داستان رابستن خیلی قشنگ بود.
مثل خودش عجیب و غریب و مرموز...ولی همونقدر هم ساده و دوست داشتنی.
توضیح اضافه و خسته کننده ندادین. درگیر جمله ها نشدین. به جاش توجه خواننده رو به رابستن و احساساتش جلب کردین. این کار خیلی قشنگ بود.
نوشتن به صورت اول شخص، برای این پست مناسب بود. هر چند ممکنه کمی محدودتون کنه...ولی چیزی که شما این جا بهش احتیاج داشتین رابستن بود. چیزی که رابستن احساس می کرد و چیزی که رابستن می دید. برای همین، زاویه دید رابستن براتون کافی بود.


دلایل رابستن برای متمایل شدن به جبهه سیاه، منطقی، قابل قبول و هیجان انگیز بود.
این که یکی که داره سعی می کنه با همه خوب باشه و بهشون نزدیک بشه، چطوری کم کم به عقب و به سمت سیاهی هل داده شده...اون حس انتقام و خشم درونی رابستن رو خیلی خوب می شه احساس کرد.
بخش احساسی پست می تونست پررنگ تر و قوی تر باشه. با کمی توضیح و تمرکز بیشتر. با کمی "درگیر شدن" بیشتر...


شکل تکه تکه نوشتن پست هم خیلی قشنگ و برای این داستان مناسب بود.


اینجور پست ها باید روی احساسات خواننده تاثیر بذارن. برای همین مجبورن خیلی قوی باشن.پست شما فوق العاده و عالی و شگفت انگیز نبود. حتی با توجه به داستانش، جا داشت خیلی بهتر باشه. ولی با توجه به میزان تجربه و سوابق و پست های جدی قبلی شما واقعا خوب و قشنگ بود.


برو رابستن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.