-چقد هوا خوب شدن می شه...برم یکم چرخ زدن کنم، دیدن کنم دنیا پای کی شدن می شه!
رابستن بعد از این که یه نفس عمیق کشید تا شش هاشو تازه کنه، رفت و آماده شد تا بره بیرون.
رابستن بیرون رفتن و چرخ زدن و خیلی دوست داشت. اون خیلی دوست داشت که مردم و فعالیتشونو ببینه...اینا همیشه براش تجربه بوده! بیشترین کاری که دوست داشت بکنه این بود که اصطلاحات زمینی هارو یاد بگیره یا اگه نتونست بفهمه یادداشت کنه و بعدا از اربابش بپرسه!
به کوچه ی ناکترن رسید...اونجا یه دوست داشت که دست فروش بود...اون خیلی از اصطلاحات رو بهش یاد داده بود مثل کلاهبرداری، گالیونشویی و...
رفت پیشش.
-سلام دوستم...خوب شدن هستی دوستم؟
-سام علیک راب...هی می گذرونم...تو چطور مطوری؟
-چطور مطورم دوستم.
-ﻫﻮ ﻫﻮ ﻭ ﻫﻮ ﻫﻮ می کنم/ﺯﻣﯿﻨﻮ ﺟﺎﺭﻭ می کنم
ﺑﻪ هر ﻃﺮﻑ ﺳﺮ می کشم/ﭘﻨﺠﻪ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﻭ ﺩﺭ می کشم...
این صدا برای رابستن خیلی ناآشنا بود.
-باﺯ این سر و کلش پیدا شد!
-این کی هستن می شه دوستم؟
-این "هوهو خان" هستش راب...بیکار ترین شخصیه که می شناسم!
در حین اینکه رابستن و دوستش داشتن در مورد هوهو خان حرف می ﺯدن، هوهو خان، رابستن رو دید.
هوهو خان تا حالا یه آدم فضایی ندیده بود و یکی اﺯ آرﺯوهاش بود که یدونه ازشون رو از نزدیک ببینه. برای همین یکم هوهوش رو شدید کرد تا بتونه رابستن رو با خودش ببره و هم ببینتش و هم باهاش آشنا بشه!
-چرا یهو باد انقد شدید شدن کرد؟
-حتما دوباره این قاط زده!
رابستن تا اومد بپرسه که "قاط زدن ینی چی"، هوهو خان اونو از زمین بلند کرد.