هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#72

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
مرگخوارانی همچون هکتور و کراب خیلی سعی کردند روی پیشنهاد سو ایراد گذاشته و آن را رد کنند. حتی مرگخواری به نام کریس سعی کرد ادعا کند که این پیشنهاد خودش بوده که سو دزدیده و قبل از او بیانش کرده.

ولی همه این ها بی فایده بود.

پیشنهاد سو، پیشنهادی بود زیبا و درخشنده.

-بریم بیرون؟
-بیرون یعنی خطر برای ارباب!
-خورشیدو بیارم تو؟
-زده به سرت؟ اشعه فرا بنفش! میخوای ارباب سرطان بگیرن؟

مرگخواران با نگرانی به لرد سیاهی که خسته و بی حوصله در سطح خانه تردد میکرد نگاه کردند.

توجه لرد به یک پریز برق جلب شد و به طرفش رفت.

نفس مرگخواران در سینه حبس شد.

لرد سیاه با عصبانیت رو به مرگخواران کرد.
-ما جادوگران پریز برقمان کجا بود آخه؟ همگی پاک خل شده اید! غذای ما را آماده کنید.

بعضی از مرگخواران نفس های حبس شده را رها کردند و بعضی فراموش کردند این کار را بکنند و همان جا مردند.
و صد افسوس که لینی یکی از آن ها نبود. حتی بانز هم نبود.

مرگخواران نگران داشتند فکر میکردند که چگونه بدون تنها گذاشتن و به خطر انداختن لرد سیاه، از نور خورشید برای گرم کردن آب استفاده کنند.


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۲ ۱۴:۲۵:۵۰

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#71

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
مرگخواران پاتیل را برعکس کردند و محتویاتش را درون سینک ظرفشویی خالی کردند.

-باید دوباره دست به کار شیم،دفعه بعدی کسی تف کنه خودم میکشمش!

صدای فریاد لرد از بیرون آشپزخانه آمد.
-ما گشنمونه!کروشیو!

کروشیوی مذکور به کریس خورده بود که تازه کار شستن دست هاش تمام شده بود و از شانس بدش از جلوی لرد عصبانی عبور میکرد.
هکتور دوباره پاتیل رو از آب پر کرد و مرگخواران شروع به ها کردن کردند.
...
نیم ساعت گذشت،مرگخواران فریاد و کروشیوهای لرد را میشنویدند اما مجبور بودند تحمل کنند،آب باید به جوش میامد.
بالاخره آب قل زد،مرگخواران با خوشحالی خندیدند،اما نباید اینکار را میکردند،به محض اینکه دست از ها کردن برداشتند،آب دوباره به حالت اول خود بازگشت.
-نه!
-چرا آب با ما لج کردن میباشه؟

مرگخواران نشستند و زانوی غم بغل گرفتند،زانوی غم هم آنها را بغل گرفت،صحنه داشت بسیار احساسی میشد که لامپی بالای سر سو روشن شد.
-فهمیدم!
-لامپم بالا سرت روشن شد!

بلاتریکس با تاسف به کریس نگاه کرد.
-نه،این لامپ آشپزخونس،قطع و وصل میشه،باید عوضش کنیم.

سو بین بلاتریکس و کریس قرار گرفت و به آنها اشاره کرد بگذارند صحبت کند.
-تو هاگوارتز که بودیم،یه درس اختیاری داشتیم به اسم((چگونه بدون چوبدستی زندگی کنیم؟))برای مواقع بحرانی بود،توش گفته بود که اگه یه ذره بین رو زیر نور آفتاب بذاریم آتیش روشن میشه...
-ولی آتیش یعنی خطر برای ارباب!
-خب همین دیگه،همون اول که به مرحله آتیش نمیرسه،اول گرم میکنه،بعدم داغ میشه،قبل از اینکه آتیش بگیره آب جوش اومده!

مرگخواران دست هایشان را زیر چانه شان زدند و به پیشنهاد سو فکر کردند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#70

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
مرگخوارا برای دقایقی سعی می‌کنن به هکتور بی‌توجهی کنن و ایده‌های ناب خودشونو جایگزین ایده‌ی هکتور کنن، اما به نتیجه خاصی نمی‌رسن.
پس تصمیم می‌گیرن برای دومین بار تو عمر گران‌قدرشون، دو بار پشت سر هم به ایده‌های هکتور رای آری بدن. این از اون دسته لحظاتی بود که باید حتما تو تاریخ مرگخوارا ثبت می‌شد!

بنابراین به سرعت حلقه‌ی مرگخوارا دور پاتیل تشکیل می‌شه و همگی به صورت همزمان شروع به ها کردن می‌کنن.

بلاتریکس بعد از اینکه برای شصت هزارمین بار دستشو می‌شوره و اطمینان حاصل می‌کنه که ضد عفونی شده، انگشتشو هر چند ثانیه یه بار داخل آب می‌کنه تا ببینه دماش چه تغییری کرده.

- به نظر یخورده داره گرم می‌شه!

مرگخوارا که دیگه داشتن نفس کم میاوردن و حتی چند تاییشون سرخ شده بودن و گوشه‌ای ولو بودن، با شنیدن این حرف کمی کارو شکل می‌کنن. اما با فریاد بلاتریکس انرژی از دست رفته‌شون ناچارا برمی‌گرده و ها کردن‌ها از سر گرفته می‌شه.

- گفتن ها کن مرد حسابی، نه اینکه تف کنی تو صورت من!
- تو صورت تو؟ نکنه ریخته باشه تو پاتیل؟
- اگه حامل بیماری باشی و تفت اونو به ارباب انتقال بده چی؟

به نظر مشکلات برای مرگخوارا تمومی نداشت!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#69

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۱:۵۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#68

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
مرگخوار ها فورا مشغول تحلیل این پیشنهاد شدن.
- غذا پختن اونم بدون جادو؟
- یعنی استفاده از چاقو؟
- چاقو یعنی خطر برای ارباب!
- غذا پختن بدون آتیش جادویی؟
- آتیش تو خونه ریدل؟
- آتیش یعنی خطر برای ارباب!
- مواد اولیه بدون ضدعفونی جادویی؟
- میکروب یعنی خطر برای ارباب!
- اصلا اینجا کسی آشپزی بلده؟

سوال مهم و خوبی بود و باعث شد سکوت سنگینی بر مرگخوار ها حاکم بشه.

- ما گشنمونه!
- گرسنگی یعنی خطر برای ارباب!

مرگخوار ها بعد از فرو کردن کله ی فرد گوینده توی دیوار، تصمیم مهمی گرفتن.
- بیاین مرحله به مرحله پیش بریم. اولین مرحله توی پخت غذا کسی میدونه چیه؟
- پاتیل رو بذاریم رو گاز و آب رو جوش بیاریم.

درسته که مرگخوار ها در حد جوش آوردن یه پاتیل هم به هکتور اعتماد نداشتن ولی خب به نظر نمیرسید چوش آوردن یه پاتیل آب تونه خطر چندانی داشته باشه. بنابراین این مرحله رو به اون سپردن.
- خب بدون آتیش چجوری قراره آب جوش بیاریم؟
- با ها ی زنجیره ای!
- باهای چیه دیگه هکتور؟ معجون بی معجونا!
- فوت خنک میکنه، ها گرم. با هم دیگه ها میکنیم تا آب جوش بیاد!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#67

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-ما گرسنه ایم!

مرگخوارها که به سختی از صاعقه و باران اسیدی جان سالم به در برده بودند، با شنیدن این حرف از جایشان پریدند و هر گونه زخم و جراحت و قطع عضو را فراموش کردند.
-ارباب خیلی گرسنه اید؟
-چند ساعته چیزی میل نکردن؟
-از گرسنگی تلف شدن نشن!

منظور همه همین بود، اما رابستن کمی صریح بیان کرده بود. همین بیان صریح، نگرانی مرگخواران را بیشتر کرد.
لینی شنیده بود پروتئین خیلی زیادی در بدن حشره ها وجود دارد. در این موقعیت حساس، حاضر بود از جانش بگذرد تا خطری لرد سیاه را تهديد نکند.
-ارباب، منو بخورید. خیلی مفیدم. با سس خیلی خوشمزه میشما!

لرد سیاه چندشش شد. برای اینکه دیگر به خوردن لینی فکر نکند، رویش را آن طرفی کرد و سعی کرد به چیزهای منفی فکر کند.

باران ایده ها در راه بود.
-سریع زنگ بزنین بگین یه پیتزا بیارن.
-فس!
-دو تا پیتزا بیارن!

بلاتریکس خیلی موافق به نظر نمی رسید.
-نه خیر! معلوم نیست با چه موادی اونا رو درست می کنن. غذای بیرون اصلا مطمئن نیست.
-خودمون غذا بپزیم؟


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۰:۲۶ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#66

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- لینی می‌شه بگی دقیقا داری چی کار می‌کنی که این همه وقت می‌بره؟

مرگخوارا امید داشتن که حداقل با دونستن علت این تاخیر، انتظار براشون راحت‌تر بشه. اما پاسخ لینی هیچ‌چیزی رو براشون راحت‌تر نمی‌کنه.

- عه هولم نکنین بذارین تمرکز داشته باشم. دارم با نیشم قفلو باز می‌کنم!

و از شدت تمرکز زبونش از دهنش می‌زنه بیرون.

مرگخوارا که اون بیرون داشتن زیر بارون اسیدی پودر می‌شدن، با وحشت به صداهای رعب‌انگیزی گوش فرا می‌دن که خبر از رعد و برق می‌داد. اوضاع بهتر که نمی‌شد هیچ، در حال بدتر شدن هم بود!

- نگران نباشین. تا وقتی صاعقه نزده در امان هستیم!

طولی نمی‌کشه که به امر روونایی صاعقه‌ای از آسمون نازل می‌شه و یکراست بر فرق سر مبارک مرگخوار مذکور فرود میاد. در یک چشم به هم زدن تمام موهای سر و بدنش سیخ می‌شه و خودشم برای چند ثانیه به شکل اسکلت در انظار عمومی دیده می‌شه.

- لــــــــــیــــــــنــــــــــی یا اون درو باز می‌کنی یا خودتو تبدیل به در می‌کنم!

همون موقع در باز می‌شه و لرد بسیار جنتلمنانه به داخل قدم می‌ذاره و سایر مرگخوارا سایه‌بونشونو رها کرده و از رو هم سر می‌خورن و تلپی دوباره روی هم میفتن!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۰:۱۵ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#65

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸
#64

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
این بارون، بارون معمولی نبود...بارون اسیدی بود!

بارون اول خیلی آروم آروم بارید.

-شما یکم احساس سوزش نمی کنین؟
-من کف دستم می سوزه...فک کنم قراره پولدار بشم!
-هر پولی که در می آورید مال ماست!
-صد البته ارباب!
-عه...منم الان دچار سوزش ماتیک شدم!

بعد از چند دقیقه همه ی مرگخوارا دچار سوزش شدن!

بارون شدیدتر شد!

-یاران ما چرا انقد به خود می پیچید؟ مراقب باشید که روی ما نیافتید!

مرگخوارا بعد این حرف ترسیدن...ترسیدن که روی اربابشون بیافتن و باعث مرگشون بشن، برای همین ثابت موندن و همه با هم یه چیز رو گفتن!
-لینی!
-یکم دیگه تموم می شه...صبر کنین!
-لینی سریع تر تموم شدن شو...این زخمه داره سوزش کردن می شه!
-لینی دیگه تهدیدت نمی کنم و نمی گم قصد دارم ازت معجون درست کنم...فقط در رو باز کن!
-لینی، قول می دم دیگه بدون لباس توی اتاقت نیام و نترسونمت!
-لی...

یه قطره بارون ریخت تو دهن مرگخوار بخت برگشته و دهنش دچار سوزش شد و نتونست جمله شو کامل کنه!

کار لینی داشت تموم می شد!


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸
#63

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
مرگخوارا منتظر شنیدن صدای "کلیک" باز شدن در بودن، ولی چنین صدایی شنیده نشد.

- قفل گیر کرده، ولی من دارم تمام تلاشم رو میکنم که بازش کنم. غمتون نباشه.

مرگخوارا یکم نفس راحت کشیدن، و بعد چشمای تیز بینشون در افق ابرهای باران زای سیاه رو تشخیص دادن. ولی به نظرشون خطری تهدیدشون نمیکرد. همه شون به شدت بدن هاشون رو سپر بلای لرد سیاه کرده بودن و آماده دفاع تا آخرین نفس بودن، البته بدون چوبدستی و جادو.

- بچه ها، این ابرها نسبت به چند دیقه قبل یکم نزدیک تر نشدن؟

چشم مرگخوارا دوباره به ابرها دوخته شد، و البته مرگخوار مجهول درست گفته بود، ابرها واقعا نزدیک تر شده بودن. و تقریبا بالای سرشون بودن.

بوووم!

صدا از توی ابرها به گوش رسید، و مرگخوارا سریع گوش های لرد رو با دست پوشوندن که یه وقت اتفاقی نیفته.
لرد نگاه مرگباری به مرگخوارا انداخت.
- لینی؟ پس این در چی شد؟
- آخرشه ارباب، یکم دیگه گیر داره!

و بعد اولین قطرات باران شروع کردن به باریدن...

- حالا اینجا سالی یکبار هم بارون نمی...

قبل از اینکه لرد بتونه جمله ش رو تموم کنه، مرگخوارا خودشونو به شکل یه چتر عظیم الجثه انداختن روش.
لرد که نفسش زیر حجم عظیم چتر مرگخواری گرفته بود، به سختی گفت:
- لینی، زود باش تا اینا باعث خفگی و تلف شدنمون نشدن!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.