مرگخواران پاتیل را برعکس کردند و محتویاتش را درون سینک ظرفشویی خالی کردند.
-باید دوباره دست به کار شیم،دفعه بعدی کسی تف کنه خودم میکشمش!
صدای فریاد لرد از بیرون آشپزخانه آمد.
-ما گشنمونه!کروشیو!
کروشیوی مذکور به کریس خورده بود که تازه کار شستن دست هاش تمام شده بود و از شانس بدش از جلوی لرد عصبانی عبور میکرد.
هکتور دوباره پاتیل رو از آب پر کرد و مرگخواران شروع به ها کردن کردند.
...
نیم ساعت گذشت،مرگخواران فریاد و کروشیوهای لرد را میشنویدند اما مجبور بودند تحمل کنند،آب باید به جوش میامد.
بالاخره آب قل زد،مرگخواران با خوشحالی خندیدند،اما نباید اینکار را میکردند،به محض اینکه دست از ها کردن برداشتند،آب دوباره به حالت اول خود بازگشت.
-نه!
-چرا آب با ما لج کردن میباشه؟
مرگخواران نشستند و زانوی غم بغل گرفتند،زانوی غم هم آنها را بغل گرفت،صحنه داشت بسیار احساسی میشد که لامپی بالای سر سو روشن شد.
-فهمیدم!
-لامپم بالا سرت روشن شد!
بلاتریکس با تاسف به کریس نگاه کرد.
-نه،این لامپ آشپزخونس،قطع و وصل میشه،باید عوضش کنیم.
سو بین بلاتریکس و کریس قرار گرفت و به آنها اشاره کرد بگذارند صحبت کند.
-تو هاگوارتز که بودیم،یه درس اختیاری داشتیم به اسم((چگونه بدون چوبدستی زندگی کنیم؟))برای مواقع بحرانی بود،توش گفته بود که اگه یه ذره بین رو زیر نور آفتاب بذاریم آتیش روشن میشه...
-ولی آتیش یعنی خطر برای ارباب!
-خب همین دیگه،همون اول که به مرحله آتیش نمیرسه،اول گرم میکنه،بعدم داغ میشه،قبل از اینکه آتیش بگیره آب جوش اومده!
مرگخواران دست هایشان را زیر چانه شان زدند و به پیشنهاد سو فکر کردند.