-دیگه وقتشه منو بذاری زمین،جدی میگم.
کریس سعی کرد جدی و اخمو ترین قیافه ای که میتواند را بگیرد،اما مثل اینکه موفق نبود.
-نمیخوام،الان در شرایطی نیستی که دستور بدی!
کریس سعی کرد از گنجینه فیلم هایی که دیده بود،راهکارهای مناسبی پیدا کند و پیشنهاداتی به باد بدهد.
-ببین،تو منو میذاری زمین،منم دیگه سمت اون دختر نمیرم،اصلا از این شهر میرم...
-چی چرت و پرت میگی؟کدوم دختر؟تو نقشت فرو رفتی ها!
کریس چند دقیقه به فکر فرو رفت و پیشنهاد جدیدی داد.
-اون یه صندوق پولو بهت بدم؟
-نه.
-بذارم پدرت زنده بمونه؟
باد کلافه شده بود.
-نه!من نه پدر دارم،نه پول میخوام نه عاشق هیچ دختریم!
-آهان!من پدرتم و تو این همه مدت دنبال من میگشتی؟
باد به این فکر کرد که اگر صورت مشخصی داشت الان پوکرفیس میشد.
-جان هرکی دوست داری دیگه نزن تو کانال کارتون ژاپنیای قدیمی...
-خب پس چه کوفتی میخوای؟
باد بعد از اینکه کریس عصبانی شد تازه به یاد اینکه دچار اختلال سادیسم میباشد افتاد و خنده سر داد.
-ها ها ها ها!
-زهر مار!منو بذار پایین ببینم!
باد ناراحت شد،تاحالا کسی با او اینجور حرف نزده بود،بنابراین سعی کرد کریس را از این کارش پشیمان کند.
-میخوای بری پایین؟باشه،برو پایین!
و کریس را از ارتفاع چند صد متری به پایین پرتاب کرد.