هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#82

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
- جمع کن تن لشتو!

مرگخوار مورد نظر که خودشو به موش مردگی زده بود به سرعت از جاش پرید. بلاتریکس انقدر باابهت و ترسناک بود که حتی اگر با چوبدستیش به ملت اشاره میکرد و کلمه آواداکداورا رو میگفت، اون هم بدون قصد کشتنشون، میتونست باعث سکته ناقص بشه یا حتی آب رو به جوش بیاره.

مرگخوارا همه شون سرشونو از شدت ترس و احترام پایین انداختن و با ها کردن به قدرت نعره و ابهت بلاتریکس کمک کردن که آب حتی گرم تر بشه و کاملا به جوش بیاد.
بلاتریکس سریع گفت:
- قدم بعدی برای درست کردن غذا چیه؟

مرگخوارا ترجیح دادن به ها کردن ادامه بدن!

و اما در اتاق دیگه، بانز همچنان با آرامش وایساده بود.

- بانز! راه برو!
- نه دیگه... خسته ام.
- جدی میگم. به خاطر خودت.
- به خاطر خودم؟ چرا؟
- یه نگاه به پایین بنداز...

و بانز یه نگاه به پایین انداخت، و با دیدن مورچه هایی که تا زانوش اومدن بالا، نفسشو حبس کرد.

- فهمیدی حالا نفعش چیه برات؟
- من دیگه اینطوری اصن نمیتونم!

و بانز به شدت شروع کرد به دویدن و خودشو کوبید به در و دیوار که مورچه ها ازش کنده بشن.



پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#81

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
لشکر مورچه ها درحال نابودی بودند،اصلا نمیفهمیدند از کجا دارند میخورند،البته بانز هم نمیفهمید که دارد لشکر مورچه ها را شکست میدهد.

-آفرین بانز ادامه بده!
-به چی ادامه بدم لینی؟

بانز بعد از گفتن این جمله ایستاد تا پاسخش را از لینی بگیرد.
-هیچی بانز!فقط واینستا،راه برو!

بانز کمی راه رفت،اما دوباره ایستاد،لینی بعد از مدت ها،یعنی تقریبا برای اولین بار بود که به او نیاز داشت،پس باید نهایت استفاده را از این فرصت طلایی میکرد.
-چرا باید راه برم لینی؟
-چون من میگم!

بانز با نیشخندی گفت:
-اونوقت چه سودی برای من داره؟

لشکر مورچه ها هر لحظه داشت به مورچه ملکه و لینی نزدیکتر میشد.

...
در آشپزخانه،مرگخواران مثل مجسمه ایستاده بودند تا چراغ قوه رودولف و ذره بین عمل کند،اما دریغ از حتی یک قل،چه برسد به پنج شش قل و در نهایت جوشیدن آب.

-بابا این چرا جوش...
-هیس!
- خب اخه خسته...

دیگر صبر بلاتریکس تمام شده بود،سه بار به مرگخوار مذکور با تذکر داده بود اما مثل اینکه او آدم بشو نبود.

-میگم خسته...
-آوادا...چیزه یعنی ساکت شو دیگه!

با گفتن نصفه نیمه ی ورد،قدرت زیادی در آشپزخانه جاری شد و گرمای حاصل از نوک چوبدستی،باعث شد آب قل قل کوچکی کند.




ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۲ ۱۹:۲۴:۲۶
ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۲ ۱۹:۲۵:۳۵

Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#80

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
مرگخواران در آشپزخانه مشغول گرم کردن آب با نور چراغ قوه بودند. سو پیشنهاد داده بود که تا به جوش آمدن آب از جایشان تکان نخورند تا جریان هوا باعث سرد شدن آب نشود.

-به نظرتون لینی موف...
-پس گردنی!

استفاده از کروشیو جایز نبود. کسی هم نباید تکان می خورد. حتی در حد حرف زدن!

-آخه صدای...
-پس گردنی دوبل!

بلاتریکس نسبت به غذای لرد، بسیار حساس بود. اما این حساسیت هم حدی داشت. نمی شد تا زمانی طولانی، صدای گرومپ گرومپ رژه نظامی، آن هم از اتاق بغل را نشنیده گرفت!
برای همین، طوری که عضلات صورتش کمترین حرکت را داشته باشد، رو به بانز کرد.
-بانز، برو ببین اونطرف چه خبره. ارباب توی خطر نباشن یه وقت!
-اشتباهی رو به من کردی؛ من اینورم. ولی باشه، الان میرم.

در آنسو، لینی به سختی تلاش می کرد تا اوضاع را آرام کند. ولی به نظر می رسید موفقیت چندانی کسب نکرده است.
-مذاکره!

لینی همانطور که مورچه‌ی ملکه را بغل گرفته بود، در هوا بلند شد و رو به لشکر مورچه ها ایستاد.
-ملکه‌تون صحیح و سالمه. به جای خشونت، بیاین مذاکره کنیم.
-اولا که من خودم بال دارم. ولم کن! ثانیا، مذاکره چیه؟ نزدیک بود منو بکشی. قبلشم که می خواستین با ذره بین ما رو بسوزونید. ما هرگز پای میز مذاکره نمیایم!

صدای فریاد چند مورچه به گوش رسید و سپس تعداد زیادی از آنها روی زمین پخش شدند.

-کی سربازان منو له کرد؟!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۲ ۱۹:۱۲:۲۷

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#79

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
- آخ آخ... چه خبر از مامان بزرگت راستی؟ چقدر دلم براشون تنگ شده.
- مامان بزرگم کجا بود بابا؟ نمیمرد که، مامانم مجبور شد شورش کنه علیهش! بعد تو از کجا میشناسیش؟ ولم کن اصن!

لینی باز هم ول نکرد. حتی محکم تر ملکه رو چسبید و سعی کرد سریعتر به سمت انتهای تخت بره. حس میکرد که لرد هر لحظه بی حوصله تر میشه.

- اشتباه کردی میگم! ولم کن. آییی... سربازا!

ملکه جیغ گوشخراشی کشید. مرگخوارا و لرد اصلا انتظارشو نداشتن، ولی از شدت صدای جیغ، چندتا لیوان توی آشپزخونه ترک برداشتن؛ ولی اتفاق دیگه ای نیفتاد.

لرد دوباره میخواست انگشتش رو برای له کردن ملکه جلو بیاره، که یهو با دیدن صدها هزار نقطه سیاه که دارن از لای درزهای کف و در و دیوار خانه ریدل ها بیرون میان، متوقف شد.
- لینی؟
- ارباب عرض کردم که...
- ولم کن تا ندادمت دست سربازام!
- نه نه... تو از خانواده و هم خون خودمی، من هرگز اعضای خانواده م رو ول نمیکنم.

و لینی دوباره همراه با ملکه مورچه ها به سمت انتهای تخت راه افتاد. و سربازا که حس میکردن ملکه شون در خطره، هر لحظه به تخت و لرد سیاه نزدیک تر میشدن.
و مرگخوارا هم همچنان در تلاش برای گرم کردن آب بودن!



پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#78

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
لرد که دیگه حوصله نداشت به تماشای بحث لینی با مورچه بشینه، دوباره انگشتشو جلو میاره تا با یه اردنگی مورچه رو به گوشه‌ای پرتاب کنه.

- نه ارباب همچین نکنین!

لینی دوباره هم مانع کار لرد شده بود.

- از جونت سیر شدی لینی؟ یه مورچه‌س دیگه، می‌خوایم بفرسیتمش پی کارش.

لینی که حالا هم از طرف مورچه، هم از طرف مرگخوارا و هم از طرف لرد مورد تهدید قرار گرفته بود، آخرین نقشه‌شو رو می‌کنه. به این شکل که ناگهان به سمت مورچه خیز برمی‌داره و دست ملکه رو بالا می‌گیره.

- ارباب نگاه کنین! این نشانِ خانوادگی ما رو داره. فکر کنم دخترداییِ پسر عمه‌یِ خاله‌ی بزرگِ مادربزرگِ بابام رو پیدا کردم. سال‌ها بود همه ازش بی‌خبر بودن. کجا بودی تو آخه!

لینی اینو می‌گه و اشک‌ریزان خودشو تو بغل مورچه پرتاب می‌کنه.

مرگخوارا هیچی از روابط خانوادگی حشرات سرشون نمی‌شد، اما با این همه نسبت فامیلی که لینی ردیف کرده بود، قطعا یه چنین حشره‌ای باید تا الان شونصد سال سن می‌داشت و به اموات پیوسته بود.

- خیله خب از جونش گذشتیم. حالا برو کنار بذار ما رو تختمون بشینیم.

لینی با شنیدن این حرف همینطور که مورچه رو در آغوش گرفته بود به سمت حاشیه‌ی تخت حرکت می‌کنه تا جا برای نشستن لرد باز شه.

- ولم کن بابا! نشون خانوادگی چیه. گرد و خاک بود این. ببین اینقد منو چلوندی رفت اصن!

اما لینی گوشش به این حرفا بدهکار نبود و مورچه در بغل سعی داشت به انتهای تخت برسه.




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#77

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#76

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
-چرا باید دست نگه داریم لینی؟
-ارباب آخه...آخه...

لرد با حالت مشکوکی به لینی نگاه کرد و سرش را تکان داد.
-مخالفت با آرمان های ارباب لینی؟مخالفت با خواسته های ارباب لینی؟خیانت لینی؟

لپ های لینی سرخ شد.
-نه ارباب،نه به مرلین!آخه میدونید...آخه اون...

کاسه صبر لرد لبریز شد.
-آخه چی؟!
-ارباب اونم زندگی داره!چشم به راهشن،زن و بچه داره!

مورچه ملکه وسط حرف پرید.
-من خودم خانمم،پس زن ندارم.
-حالا هرچی،شوهر و بچه داره...

مورچه سریع جوگیر شد و ژست گرفت.
-شوهر ندارم،قصد ادامه تحصیل دارم!

لینی با حرص به مورچه خیره شد.
-تو میخوای بمیری،نه؟

مورچه ملکه سریع از حالت جو در آمد و به لینی پاسخ داد.
-این الان یه تهدید بود؟

لینی دیگر نمیدانست چه باید بگوید،حرف او واقعا تهدید نبود،حرفش فقط اعتراض بود،اعتراض به اینکه چرا انقدر بدبخت است که باید ناز یک مورچه بالدار را بکشد؟چرا کراب،بانز یا هکتور نباید اینکار را کنند؟


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#75

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
به لرد سیاه برخورد.
-هی؟! با ما بودی؟ روی تخت ما نشستی الان؟ و به ما گفتی هی؟!

مرگخواران از دور مشغول تماشای اربابشان بودند.
-پیست... لینی! برو یکاری کن مورچه هه بره یه جای دیگه. اگر ارباب حرص بخورن ممکنه فشار خونشون بره بالا و زبون کریس لال، سکته کنن!
-تازه بعضی مورچه ها تو بدنشون مایعی دارن که سمّیه و پوست رو زخم می کنه!
-وااااااااااااای!

همه مرگخواران، وای بلندی نثار لینی کردند تا به عنوان یک حشره، احساس شرم کند.
لینی احساس شرم کرد. اگر یک حشره باعث سکته کردن لرد سیاه میشد، دیگر هیچ وقت نمی توانست سرش را جلوی دیگران بالا بگیرد.
از طرفی هم آن مورچه ملکه بود. هر کسی هم نمی دانست، لینی به خوبی می دانست که آسیب زدن به ملکه مورچه ها چه عواقبی در پی دارد. باید سعی می کرد همه چیز را مسالمت آمیز تمام کند.

-طاقت ما به پایان رسید. لهت می کنیم!

لرد سیاه، به آرامی انگشتش را به طرف مورچه برد. همه می دانستند به آرامی یعنی چه. لرد فرصتی به مورچه داده بود تا فرار کند.
اما مورچه هیچ حر کتی نکرد.
-له شو!

و انگشت لرد سیاه، به چند میلی متری مورچه رسید.

-دست نگه دارید ارباب.

لینی وارد عمل شد!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#74

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-حرفتون خیلی زشت بود و کاری که قصد انجامشو دارین، خیلی خیلی زشت تر!

صدایی ضعیف و نازک بود. این صدا نمی توانست متعلق به یک مرگخوار یا حتی انسان باشد. مرگخواران کمی اطراف را جستجو کردند که بفهمند این چه کسی است که با ایده ای چنین علمی و کارامد، مخالفت نموده!

و او را یافتند!

مورچه ای بالدار با مژه های بلند و فر خورده.

-تو دیگه کی هستی؟ لهت کنم؟

مورچه، مغرورانه جواب داد.
-جرات داری له کن! ملکه هستم....به تازگی تاجگذاری نموده ام و مایلم در این خانه سکنی بگزینم. مرا آزار ندهید که ارتشی بی کران پشتم ایستاده.

مرگخواران نمی فهمیدند که مورچه چرا خودش را قاطی بحث آن ها کرده است.

-ذره بین آقا! ذره بین و نور خورشید لعنتی! هم نوعان من سالهاست که از این شکنجه رنج می برند. الان این پیشنهاد بود شما دادین؟

پیشنهاد، هنوز هم به نظر مرگخواران عالی بود و هیچ مورچه و ملکه ای نمی توانست جلویش را بگیرد.

-ما کاری با شما و هم نوعات نداریم. برو تو لونه بشین تا کار ما تموم شه. با چراغ قوه کار می کنیم. نورش ضعیف تره.

لرد سیاه خسته شده بود. به طرف تخت سلطنتش رفت تا روی آن بنشیند. ولی مورچه، قبل از او دوان دوان خودش را به تخت رساند.
-اینجا می شینم. شما کارتونو بکنین. اگه ایرادی دیدم بهتون گوشزد می کنم. هی...حواست باشه رو من نشینی.




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#73

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
-من پیش ارباب میمونم،شما برید بیرون!

کریس بعد از گفتن این حرف از آشپزخانه بیرون رفت اما با کروشیوی لرد دوباره به آشپزخانه پرتاب شد،پلن یک قبل از شروعش با شکست مواجه شد.

-فهمیدم!

دوباره سو فهمیده بود و دوباره لامپ آشپزخانه بالای سرش اتصالی کرده بود.
-ما نمیریم بیرون،بیرون میاد تو!

مرگخواران که حسابی توی ذوقشان خورده بود،پوکرفیس به سو خیره شدند،سو بعد از آن پیشنهاد طلایی که داده بود پیشنهاددانش خراب شده بود،او در آن لحظه آرزو کرد کاش بعد از پیشنهاد طلایی اش در اوج خداحافظی میکرد.

پلن دو حتی قبل از بیان شدنش هم شکست خورده بود،مثل اینکه روز روز مرگخواران نبود،پلن ها پشت سر هم شکست میخوردند و مشکل پس از مشکل بر سر مرگخواران میریخت.
-با سنگ آتیش درست کنیم؟
-سنگم باید از بیرون آوردن کنیم کراب.

بعد از این پاسخ رابستن به صورت خیلی الکی و ناگهانی همه چشم ها به سوی او برگشت،رابستن از این همه توجه ناگهانی هول شد و دید اگر پاسخی برای حل مشکل پیدا نکند،آبرویش میرود.
-فهمیدن کردم!

سپس دستش را در جیبش کرد و چراغ قوه ای دراورد.
-اینو تو اتاق رودولف پیدا شدن کردم،رودولف شبا قایمکی با این مردمو دید زدن میکرد،چون اگه لامپا رو روشن کردن میکرد زن داداش بلاتریکس...

مرگخواران دیدن صحبت های رابستن درحال خارج شدن از محدوده است،پس سریع او را ساکت کردند و سپس به پیشنهادش فکر کردند:آِیا میشد با چراغ قوه و ذره بین آتش درست کرد؟


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.