هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#62

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
بانز هرس کردن کلاه سو رو که تقریبا چیزی ازش باقی نمونده کنار میذاره.
-خب...دیگه چیکار کنم؟ یافتم. به گلا آب میدم.

و آب میده.

-خب...اینم تموم شد. به درختا هم کود میدم.

و کود میده.

-برگاشون کمی رنگ و رو رفته به نظر میرسه. با دستمال برقشون میندازم.

و برگ تک تک درختها رو تمیز میکنه و برق میندازه.

-بهتره زمین رو هم کمی آب و جارو کنم. همه جا باید ترو تمیز بشه.

و بی هدف شروع میکنه به جارو زدن چمنا با نیمبوس دو هزار و هیجده گرونقیمتش.

کارش که تموم میشه گوشاشو تیز میکنه.

ولی خبری نیست.
حتی همون نسیم ضعیف هم دیگه نمیوزه.
-اینجوری نمیشه که. تا کی صبر کنم؟ شاید جام خوب نیست. بهتره برم یه جای بهتر منتظر بمونم.



چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#61

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
-خب داشتی میگفتی،عاشق چی من شدی؟

کریس با دست محکم روی پیشانی اش زد،کاش میمرد و آن جمله کذایی را نمیگفت.
-ببین باد،یه صحبت منطقی باهات دارم...
-بگو میشنوم!
-ببین،منو تو به درد هم نمیخوریم،یعنی از قدیم گفتن:کبوتر با کبوتر باد با باد...

باد عصبانی شد.با لرزش صدا گفت:
-دوباره باید پرتت کنم پایین؟

کریس دستش را به نشانه اعتراض بالا برد.
-خب مگه عشق زوریه؟تو منو بذار پایین قول میدم خودم برات خواستگار یه باد با کمالات پیدا میکنم!

باد کمی ملایم شد،نه اینکه اخلاقش ملایم بشود،سرعتش ملایم شد و کریس را آرام آرام در منطقه ای قرار داد و رفت.
کریس کمی دچار عذاب وجدان شده بود،باد بخاطر حرف او دل باد شکسته بود...
-به درک!میخواست منو برنداره!

کریس به اطرافش نگاه کرد و متوجه شد در مکانی پر از خانه های قدیمی و جسد های پوسیده قرار دارد.
-ای...اینجا کجاست؟


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#60

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
لینی حسابی حالش از اینکه در چنین مکان نفرت‌انگیزی باید فرود میومد به هم خورده بود!

- بابا این همه جا وجود داره، چشم، گوش، دهن اصن! دماغ باید جلو راه من سبز می‌شد آخه؟

با انزجار سعی می‌کنه مایع لزج رو از خودش بتکونه، اما هرچی بیشتر تلاش می‌کرد انگار که تو باتلاق قدم گذاشته باشه، بیشتر محتویات بینی به وجودش می‌چسبید.

- ویز ویز ویز!

به نظر میومد تنها مشکل لینی فرود اومدن تو بینی ملت نبود، بلکه چند تا از مسافرایی که همراهش با باد در حرکت بودن، یعنی زنبورای عصبانی، باهاش اون تو گیر افتاده بودن و انگشت اتهامشونو به سمت لینی گرفته بودن.

- همه‌ش تقصیر تو ویز!
- ما رو از اینجا هرچه زودتر نجات ویز!
- بله همینا که اینا گفتن ویز!

لینی که خودش به اندازه کافی اعصاب نداشت، با شنیدن این همه ویز ویز اختیار از کف می‌ده.
- برین ویز ویزاتونو یه جا دیگه بکنین که من خودم استاد ویز ویز کردنم. حالام ساکت ویز ببینم!

زنبورا که از عصبانیت یهویی لینی وحشت کرده بودن، مث بچه‌های حرف‌گوش‌کن ساکت می‌شن و یه گوشه ویز!

- خب حالا راه خروج کدوم‌وره؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#59

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
-باد ببخشید... غلط کردم!

اما باد دیگر قهر کرده بود و داشت به سمت دیگری حرکت میکرد.
-باد اگه همینجوری منو ول کنی بری میمیرم!

ناگهان باد ایستاد.
-چرامیمیری؟عاشق من شدی؟عشق در یک نگاه؟

کریس پوکرفیس به باد خیره شد.
-چرا چرت و پرت میگی،میگم از این ارتفاع بیفتم زمین تبدیل به رب میشم.

دیگر جوابی از باد به گوش نرسید،گویا به او برخورده بود.

-لعنت بهت باد!ببین منو تا کجا اوردی بالا که نیم ساعته داریم حرف میزنیم هنوز رو هوام!

لگدی به کریس خورد که گویا کار باد بود،کریس با سرعت بیشتری به طرف زمین سقوط کرد.
-چیکار میکنی روانی؟بیا منو نجات بده!خونم میفته گردنتا!
-یه دلیل بگو که چرا باید نجاتت بدم؟
-برای رضای خدا؟

فاصله کریس با زمین کمتر و کمتر میشد.
-نه
-برای اینکه خودت منو انداختی پایین؟
-نه

کریس خیلی نزدیک زمین بود،درست وقتی نوک دماغ کریس در یک میلیمتری زمین قرار گرفت با صدای بلند فریاد زد.
-برای اینکه من عاشقتم؟!

و باد در همان لحظه کریس را گرفت و دوباره به بالا برد.
-ببین مارو مجبور به گفتن چه جملاتی میکنی!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#58

اشلی ساندرز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
از لندن گرينويچ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
اشلی با شادی تمام دو دستشو به صورتش کوبید. و جیغ بلندی سر داد.
- واااای! اون پیانوی سفید خوشگلو ببین! این یکیم می خوام!

فروشنده نگاه مشکوکی به اشلی انداخت.
- این سومین پیانویه که خواستین، غیر از اون شیشتا گیتارو، پنجتا ویالونو و دو تا درامو و هفتا گیتار الکتریکم برداشتید! کم نیست!؟
- هومم! راست می گین کمه! من ویالون سل و ترومپتم می خوام!

سوز سردی داخل مغازه به صورت اشلی خورد.
- هوا خیلی سرده! بهتره اون پنجره رو ببندین!
- پنجره رو ببندیم دم میکنه هوا!

باد شدیترشد و سیم های گیتار داخل مغازه را به حرکت در می اورد و چندین قطعه از ساز های موسیقی مختلف کنده می شد.
اشلی برای اینکه قطعات ساز ها تو چش و چالش نره چشماشو بسته بود و منتظر بود باد تموم شه ولی باد شدیدتر شد و اشلی رو از زمین جدا کرد و تنها کاری که اشلی تونست انجام بده چنگ زدن به سر و صورت مغازه دار بخت برگشته بود که به خاطر چربی هاش رو زمین موند بود!


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#57

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
-دیگه وقتشه منو بذاری زمین،جدی میگم.

کریس سعی کرد جدی و اخمو ترین قیافه ای که میتواند را بگیرد،اما مثل اینکه موفق نبود.

-نمیخوام،الان در شرایطی نیستی که دستور بدی!

کریس سعی کرد از گنجینه فیلم هایی که دیده بود،راهکارهای مناسبی پیدا کند و پیشنهاداتی به باد بدهد.
-ببین،تو منو میذاری زمین،منم دیگه سمت اون دختر نمیرم،اصلا از این شهر میرم...
-چی چرت و پرت میگی؟کدوم دختر؟تو نقشت فرو رفتی ها!

کریس چند دقیقه به فکر فرو رفت و پیشنهاد جدیدی داد.
-اون یه صندوق پولو بهت بدم؟
-نه.
-بذارم پدرت زنده بمونه؟

باد کلافه شده بود.
-نه!من نه پدر دارم،نه پول میخوام نه عاشق هیچ دختریم!
-آهان!من پدرتم و تو این همه مدت دنبال من میگشتی؟

باد به این فکر کرد که اگر صورت مشخصی داشت الان پوکرفیس میشد.
-جان هرکی دوست داری دیگه نزن تو کانال کارتون ژاپنیای قدیمی...
-خب پس چه کوفتی میخوای؟

باد بعد از اینکه کریس عصبانی شد تازه به یاد اینکه دچار اختلال سادیسم میباشد افتاد و خنده سر داد.
-ها ها ها ها!
-زهر مار!منو بذار پایین ببینم!

باد ناراحت شد،تاحالا کسی با او اینجور حرف نزده بود،بنابراین سعی کرد کریس را از این کارش پشیمان کند.
-میخوای بری پایین؟باشه،برو پایین!

و کریس را از ارتفاع چند صد متری به پایین پرتاب کرد.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#56

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
اگه باد سری برای لمس کردن داشت، قطعا لینی تا الان چند بار زده بود فرق سرش بلکه دست از سرش برداره و یه گوشه رهاش کنه.

- عه! رسیدم به مقصد.

شاید باد سری برای تو سری خوردن نداشت، اما به نظر می‌رسید گوشی برای شنیدن داشت.

- ممنونم باد. ولی حداقل یه آدرس می‌دادی که منو کجا تحویل دادی.

لینی اما حشره‌ی باهوش و توانمندی بود که خودش به خوبی می‌تونست بفهمه سر از کجا در آورده. برای همین از جاش بلند می‌شه، ذره‌بین بسیار کوچیکی که برای انسان‌ها با چشم مسلم قابل روئیت نبود از جیبش در میاره و مشغول بررسی اطراف می‌شه.

- یکم خیسه... شاید تو یه گودال آب افتادم.

جلوتر می‌ره و متوجه چسبندگی خاصی تو این گودال آب می‌شه.

- شایدم تو یه باتلاق افتادم. مواظب باش تو نری.

لینی نگاهی به بالای سرش می‌ندازه، اما خبری از آسمون نبود و دیواره‌های بلندی دور و برشو پوشونده بود. چهره‌ی متعجب لینی ناگهان جای خودشو به چهره‌ای می‌ده که هر لحظه ممکنه بالا میاره.

- کدوم از روونا بی خبری دماغش وسط راه من بود که توش پرتاب شدم؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#55

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
شتلق!

فنریر با حس کردن سوزشی در بخش نشیمنگاهش، سرشو از یخچال بیرون کشید و پشت سرش رو نگاه کرد. کراب پشت سرش بود، و یه مگس کش هم دستش بود.
فنریر توجهی نکرد؛ شونه ش رو بالا انداخت و دوباره سرش رو فرو کرد توی یخچال تا بتونه با تسلط بیشتری غذا بخوره و همزمان خنک بشه.

کراب که با مگس کش خودشو باد میزد، چندتا نفس عمیق کشید، دلش نمیخواست با عصبی شدن پوستش خراب بشه. در نتیجه همونجا وایساد و برای تخلیه بار عصبی، شروع کرد آروم آروم غر زدن.

فنریر باز هم توجه نکرد.
ولی یخچال توجه کرد.
یخچال از اینکه درش مدت زیادی باز بمونه و یه گرگینه بدبو با لباس های پاره پوره تا کمر واردش بشه و محتویاتش رو با ولع ببلعه، ناراحت بود.
در نتیجه به خودش فشار آورد...

کراب با تعجب گفت:
- فنریر... فکر کنم یخچال داره یه چیزیش میشه...

فنریر باز هم توجه نکرد.
و یخچال هم به فشار آوردن به خودش ادامه داد.

- فنریر، جدی میگم. یه چیزی داره میشه. یخچال داره باد میکنه و قرمز میشه. بیا بیرون تا یه اتفاق بدی نیفتاده.

فنریر اصلا توجهی نکرد، و اینبار دیگه یخچال طاقتش طاق شد. و تمام فشارش رو روی فنریر تخلیه کرد.
فنریر با صدای زاااااارت بلندی که سرتاسر خونه ریدل رو لرزوند، از یخچال به بیرون پرتاب شد، و در حالی که هنوز داشت در کمال آرامش یه رون مرغ رو گاز میزد، به سمت پنجره رفت.
پنجره رو خرد کرد و همینطور در آسمون پیش روی کرد تا اینکه کاملا ناپدید شد.

- من که به ارباب میگم تقصیر خودش بود.

و کراب سوت زنان از منطقه دور شد تا پیش لرد سیاه بره.
فنریر رون مرغ به دست هم همونطور توی آسمون دور شد.



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#54

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
کریس همینطور بالا و بالا تر میرفت،تصورش این بود که باد بعد از چند صد متر او را به زمین بیندازد،اما مثل اینکه باد ول کن ماجرا نبود،اکنون دیگر کریس مردم را به شکل نقطه های خیلی خیلی ریز میدید،نکته مثبت ماجرا هم این بود که کریس دیگر بعد از مستقیم مواجه شدن با ترسش،از ارتفاع نمیترسید،البته امیدوار بود این آخرین شجاعت زندگی اش نباشد.
-داداش نمیخوای بس کنی؟خسته شدیم.

کریس خطاب به باد این جمله را گفت،همه لک لک ها و پرندگان هوا فکر کردند کریس دیوانه شده،اما بعد از اینکه باد جواب داد از تعجب پرهایشان ریخت و سقوط کردند.
-میخوام انقدر بترسی تا سکته کنی...

-با سه نقطه با من حرف نزن بابا!فکر نکن خیلی خفنی! چرا خب مگه مریضی میخوای من سکته کنم؟
-نه،یه چیزی ازت میخوام...

کریس دوباره ترسید،همه چیز داشت عین فیلم ها پیش میرفت،احتمالا الان باد از کریس میخواست دیگر به آن دختر کاری نداشته باشد و پی زندگی خودش برود...اما مشکل اساسی این بود،کدام دختر؟
کریس هرچقدر فکر کرد تاحالا با هدف خاصی به دختری سلام هم نکرده بود،پس باد چه چیزی میخواست؟
-از من چی میخوای ای باد؟
-من از تو یه...یه...

نفس کریس و پرندگان درحال گوش دادن به مذاکره در سینه شان حبس شد.
-یه لبخند زیبا میخوام!

صدای خنده ی باد بعد از گفتن جمله اش شنیده شد،گویا باد به اختلال روانی سادیسم مبتلا بود و میخواست ایستگاه کریس را بگیرد.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#53

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-چرا ولم نمی کنی؟ چرا نمی ذاری راحت باشم؟

این بار مخاطب سو کلاهش نبود. باد بود.
صدایی زمزمه وار، همانطور که دور سر سو می پیچید جواب داد:
-ول کنم به کلاهت اتصالی کرده... خراب شده!

سو عصبانی شد. عصبانی بود، عصبانی تر شد!
کلاهش حق نداشت بدون اجازه او کاری کند. سو تذکر داده بود که به غریبه ها نزدیک نشود.
-کلاهم چکار کرده؟

این بار، باد دور کلاه سو چرخی زد، زیر آن پیچید و سو را چند سانتی متری بالا برد.
-کلاهت با من درست همون کاری رو کرد که طوفان، با بالن جادوگر شهر اُز کرد!

سو شهر اُز را به یاد آورد. مادرش همیشه داستان جادوگر های پستی را که بخاطر یک مشت مشنگ، ساحره بدجنس سرزمینشان را نابود کردند، برایش تعریف می کرد.
-نگو این حرفا رو. من به اون شهر و مردمش آلرژی دارم. می شنوم بعد حالم بد میشه میفتم می میرم! اَه اَه...

باد بیخیال نمی شد. دور کلاه سو می چرخید و او را جابجا می کرد. ولی هنوز آتشفشان زیر پایش قُل قُل می کرد و از آن بخار بلند میشد.

-مردنی که اتفاقی باشه، بخشی از طبیعته... من می خوام بندازمت تو آتشفشان تا کلاهت مال خودم بشه!

ظاهرا باد نقشه های پلیدانه داشت!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.