بعدی به سرعت وارد شد و مدارکش را روی میز دلفی گذاشت.
ولی مشکل این جا بود که مدارکش به درد دلفی نمی خوردند.
-کی از شما عکس خواست آقا؟
-همه جا عکس می خوان خب...و ضمنا کی به شما گفته من آقا هستم؟ از عکسم که نمی شه فهمید.
دلفی مدارک را کنار گذاشت.
-شما؟
-جادوگر هستم.
-خب؟
-خب هستم دیگه...اومدم منم حساب کنین.
دلفی نمی فهمید. در جایی که او زندگی می کرد، همه جادوگر بودند. مورد خاصی نبود!
-بیماریتون چیه؟
-من بیماری خاصی ندارم. ولی همه اینا دارن.
بیمار با دستش به چهار سو اشاره کرد و به دلفی فهماند که منظورش کل حاضرین در بیمارستان می باشد!
-ده بار ازشون پرسیدم چطوری جادو می کنین...جواب ندادن. مسخره کردن. بلیتمو بستن. تاپیک زدم، حذف کردن. خب این کارا یعنی چی؟ مگه جادوگران نیست؟ مگه جادو نمی کنین؟
خب به منم یاد بدین دیگه. یه جادوی واقعی... یه طلسم که اجرا بشه...اگه قرار نیست واقعا جادو کنیم، این جا به چه دردی می خوره؟
دلفی از تازه وارد خوشش نیامده بود! او سودی برای سنت مانگو نداشت.
-شما اشتباهی اومدین. باید برین صفحه...
-کمک و راهنما! بله...می دونم. ده بار رفتم...ولی مگه جواب درست به آدم می دن؟ بلیت می بندن.
-خب برین گفتگو با...
-مدیران! اینم می دونم...ولی همون مدیران بیماران درجه یک هستن. حتی شک دارم که واقعا جادو بلد باشن. قابل گفتگو نیستن. اون کچله که داغونه...
دلفی ناخود آگاه سرفه کرد.
-آقا چیکار به اون داری شما.
ایشون اصلا مدیر نیستن. داغون هم نمی باشن. پس یه سر به نحوه...
منتظر ماند تا تازه وارد، جمله اش را کامل کند.
ولی نشد!
-نحوه؟...این یکیو ندیدم...
دلفی صفحات را ورق زد.
-اوه...بله...برای این باید عضو ایفای نقش بشین.
چشمان تازه وارد برق زد و این برق، نشانه خوبی نبود. دلفی لبخندی زد.
-البته اصلا لازم نیست. جای بی مزه ایه. به درد نمی خوره. شما یه پیام شخصی برای یکی از مدیران خوش اخلاق...
-خوش اخلاق؟ اینا اصلا اخلاق دارن که خوش باشه؟ با اینا اصلا می شه حرف زد؟
برم به دامبلدور بگم؟ پیرمرد بی آزاری به نظر می رسه.
دلفی از این پیشنهاد استقبال کرد.
-بله بله...فکر خوبیه. خیلی هم از پیام شخصی خوشش میاد. شما یکراست برین سراغ دامبلدور. کل مشکلاتتون حل می شه. اگه گفت جادو وجود نداره و این جا فقط ایفای نقش می کنیم، به هیچ عنوان حرفشو باور نکنین. این یه جور امتحانه. اونا باید مطمئن بشن که شما عاشق جادوگری هستین و هرگز تسلیم نمی شین. پافشاری کنین.
تازه وارد مدارک و عکس های سه در چهارش را برداشت و با خوشحالی از سنت مانگو خارج شد که پایش را روی ریش دامبلدور گذاشته و بفشارد.
دلفی نفس راحتی کشید.
-بعدی!