هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
برای یک ثانیه حواس کراب پرت شد و جغد سعی کرد یواشکی از کنارش رد بشود.

-آهای! کجا؟

کراب، با وجود خطر نوک زدگی، بال جغد را گرفته بود!

چند قدم دورتر از جغد و کراب، کریس در حال تعریف کردن بود.

-بعد...مرگخوار، اسیر رو می گیره و مژه هاشو یکی یکی می کنه. بعد از کندن...
-آنها را در چشمش فرو می کند؟

کریس با خوشحالی تایید کرد و درست در لحظه ای که فکر می کرد داستان مهیجش، توجه لرد را به خود جلب کرده، لرد سیاه خمیازه ای کشید.
کریس وحشت زده با صدای بلند تری داستان را ادامه داد.

ولی بی فایده بود...لرد سیاه همچنان خمیازه می کشید.

لینی در گوشه ای از اتاق شمعی برای یادبود خودش روشن کرده بود و به احترام خودش یک دقیقه سکوت کرده بود. بانز و هکتور را هم به زور و کشان کشان به مراسم خودش برده بود.
سعی کرد اشک هم بریزد...ولی اصلا از مرگ خودش متاثر نشده بود.
یک دقیقه اش که تمام شد بال زد و به مرگخواران پیوست.
-البته دیگه روحم. لازم نیست بال بزنم. ولی عادته دیگه. می گما...الان قراره ارباب چهار روز نخوابن؟ نمی شه که. من تو یه مقاله ای خونده بودم که بی خوابی هم برای سلامتی بسیار مضره. بذاریم بخوابن...و وقتی خوابن شدیدا مواظبشون باشیم. هک...نلرز!

مرگخواران موافقت کردند و جغد هنوز در حال کشتی گرفتن با کراب بود و ضربات سهمگین بال به صورت کراب وارد می کرد.




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۸

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-لینی...تو نمیمیری!
-خب؟ ارباب رو بکشیم که دیگه نمیرن؟
-نخیر! یعنی این وظیفه خطیر به عهده توئه که نذاری ارباب بخوابن.
-این چه حرفیه خب مرگخوار حسابی؟ من نمیمیرم. ولی مگه نمیدونی؟ چیزای بدتر از مرگ وجود داره.

لرد سیاه که چشمانش داشت گرم میشد از جا پرید! با پرش او مورچه ای که چشم بند خواب زده بود و کلاه منگوله دار بر سر گذاشته بود روی بالش افتاد.
-هی...آروم تر. کی اینو راه داده تو تختخواب من؟

لرد سیاه آشفته و پریشان پرسید:
-کی بود؟ چه کسی کلام ریش دراز را بر زبان آورد و خواب آرام ما را بر هم زد؟

لینی به کریس اشاره کرد و کریش از این میزان از آدم فروشی و دروغگویی متحیر شد!
-ارباب من نبودم به جان همین لینی که جانی در بدن نداره. اصلا به کوری چشم همین لینی براتون قصه ای میگم که بخوابین.

مرگخواران قصد اعتراض داشتند که کریس اعتراض ها را ساکت کرد.
-این قصه از اون قصه ها نیست. داستانی مهیج و پر از خشونت و خون براشون تعریف میکنم که خواب کلا از سرشون بپره.


تق!

کراب به طرف پنجره رفت و با دقت کمی از لای آن را باز کرد که سوزو سرما در وسط تابستان، وارد خانه نشده و لرد سیاه را نکشد.
-بفرمایین؟

جغد به پایش اشاره کرد. او حامل نامه ای سفارشی بود که حتما باید به خود فرد تحویل داده میشد. ولی جغد پرنده بود و پرنده ها میتوانستند حامل ویروس های خطرناکی باشند.

-نامه رو میدی به من. من بهشون تحویل میدم.

-هو!

این "هو" مسلما به معنای هرگز بود!

در حالی که کراب یقه جغدوظیفه شناس را گرفته بود، کریس داشت داستانش را شروع میکرد.


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۴ ۱۳:۰۹:۴۹

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۸

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
درحالی که مرگخواران به فکر فرو رفته بودند که چگونه لرد را بیدار نگه دارند،کریس خیلی خوشحال بود،امروز کارهای مفید زیادی انجام داده بود،نقطه ضعف محفلی ها را دراورده بود،آنها را بدون استفاده از جادو و حتی کلمه جادویی لطفا از خانه ریدل بیرون کرده بود و اگر منصفانه حساب کنیم او باعث شده بود لرد نتواند بخوابد.

-تازه لینی هم کشتی!این مهم ترین کاری بود که کردی!

گویا بانز موفق شده بود به افکار کریس نفوذ کند.

-بانز از فکر من برو بیرون!الان میخوام به چیزای دیگه فکر کنم که خصوصیه!

لرد کم کم میخواست دوباره بخوابد،این را از حالت چشمانش میشد فهمید.

-ارباب امشب قراره فیلم کله زخمی و جام آتشو بده!همون که شما دیگوری رو میکشید!ببینیم؟
-نه سول،ما علاقه ای به فیلم های مزخرف و تحریف شده ی کله زخمی نداریم.

کریس تلویزیون را روشن کرد و شبکه ویزاسپورت را انتخاب کرد.
-کوییدیچ ببینیم؟
-نه ریس،ما از کوییدیچ متنفریم!فقط میخوایم بخوابیم!

بلاتریکس تلویزیون را خاموش کرد،ممکن بود اشعه هایش برای لرد ضرر داشته باشد.
-ارباب دوئل بدون چوبدستی برگزار کنیم؟برای تنوع چیز جذابیه!
-نه نه نه!ما میخواهیم بخوابیم!کسی حرف بزند به خودمان قسم که به شکل فجیعی میکشیمش!
-ارباب میاید بیست سوالی بازی کنیم؟

لرد میخواست به وعده خود عمل کند و مرگخوار مذکور را به شکل فجیعی بکشد،لردی بود عمل کننده،اما متوجه شد مرگخوار مذکور لینی است که قبلا کشته شده،راه حل همین بود،لینی نمیمرد!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۸

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-برو بیرون راب! زیر پله از اون طرفه!

لرد سیاه با کلافگی انگشت اشاره اش را به طرف در گرفت. اما با دیدن جمعیت مرگخوارانش که آنجا تجمع کرده بودند و لبخندهای مسخره ای به لب داشتند، فورا روی تخت خوابش پرید و چشمانش را بست.
-خُر و همینطور پُف! ما خوابیم.

مرگخواران از توانایی فوق العاده لرد سیاه برای سریع به خواب رفتن، شوکه شدند. ولی باید قبل از عمیق شدن خوابشان، لرد را بیدار می کردند.
-اربااااااااااااااااااب!
-سول!

لرد سیاه همچنان خواب بود.
لینی بدون ایجاد صدای ویز ویز، بال زد و رفت کنار تخت لرد سیاه.
-ارباب میشه اولین شب روح بودنم رو کنارم باشین؟ من تا حالا روح نبودم. استرس دارم.
-به ما ربطی نداره پیکس. می تونی بری و افرادی که خوابن رو بترسونی!

خواب لرد سیاه کم کم عمیق میشد.
-ارباب، پس اجازه بدین من کنارتون بمونم.

لرد سیاه فورا از جایش پرید و نشست.
-خیر! فورا اتاق ما رو ترک کن ریس. انقدر هم به ما نچسب.

مرگخواران موفق شدند.
لرد سیاه بیدار شد. اکنون بیدار نگه داشتنش مهمترین مسئله بود!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
لرد ولدمورت قصد هر کاری رو می کرد باعث می شد که مرگخوار ها نگران و نگران تر بشن.
-خواب ارباب؟
-بله خواب، مشکل داری؟ جرات داری مشکل داشته باش تا از زبان آویزانت کنم.
-نه ارباب مشکلی نداریم! غلط بکنیم مشکل داشته باشم ارباب!

لرد به سمت اتاق خوابش حرکت کرد...چند قدمی برداشت.

مرگخوارا باید جلوی لرد رو می گرفتن تا بتونن فکر کنن که خواب چه مشکلی می تونه براشون داشته باشه.

-هی رابستن...برو ارباب رو معطل کن تا ما کمی فکر کنیم!

رابستن بهترین شخص برای معطل کردن ارباب بود.
-اربااااب!
-چیه راب؟
-ارباب تا حالا به این فکر کردن شدین که اگه "الف" من رو نگفتن شین، رب شدن می شم؟ ارباب رب دوست داشتن می کنین؟

لرد ولدمورت رب خیلی دوست داشت ولی وقتی حرف رابستن رو شنید از هرچی رب بود بدش اومد.
-نه فکر نکردیم...رب هم دوست نداریم...حالا برو کنار می خواهیم برویم و بخوابیم.

رابستن نباید می رفت کنار، رابستن باید اربابش رو معطل می کرد.

در اون سمت ماجرا مرگخوارا هم داشتن لیستی از خطرات خواب می نوشتن.
-اگه وسط خواب غلط بزنن و از تخت بیفتن چی؟
-بیشتر سکته ی ها قلبی در خواب بوده!
-اگه تو خواب راه برن و یهو از پنجره ی اتاقشون بیافتن چی؟

مرگخوارا خطرات زیادی رو نوشتن و همگی به این نتیجه رسیدن که خواب هم برای اربابشون خطرناکه!



تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-بعدش مثلا جلوی من از هری تعریف کن! اصلا دیوونه می شم. یا همین هرمیون دندون گرازی مو وحشتناک! همچین چیز جالبی نیست ولی دیگه همین گیرم اومده دیگه. سعی کن به خودت علاقمندش کنی ببین چه بلایی سرم میاد. بعد این کک و مکامو می بینی؟ اینا رو با چوب دستی فشار بدی از اون ور سرم می زنه بیرون. زیرشون خالیه...

رون می گفت و کریس تند و تند یادداشت می کرد. این اطلاعات بالاخره روزی به دردشان می خورد.

مدتی بعد، رون را مرخص کرد.

-بعدی!

هری پاتر در مقابل کریس نشست.
-خب...ببین...مورد اول پدر و مادره. هر حرفی درمورد پدر و مادر بزنی من زیر و رو می شم. بعدش اگه جلوی من حتی ذره ای به کسی بیشتر از من توجه بشه قاط می زنم. همیشه باید کانون توجهات من باشم...

کریس نوشت و نوشت و پرونده ای قطور از نقاط ضعف محفلی ها بدست آورد!

-خب...این حله. الان من یه مشکل خاص دارم که براش احتیاج به راه حل دارم.

محفلی ها شروع به بالا و پایین پریدن کردند.

-من بگم؟ من من...
-خواهش می کنم. این یکیو من بگم...
-من بیشتر معجون خوردم. راه حل من بیشتر حل می کنه.

کریس مشکلش را عنوان کرد.
-ما الان شرایط جنگ نداریم. چیکار کنیم که محفلیا برن و چهار روز دیگه برگردن؟

-به پروفسور بگین لطفا برای حمله، چهار روز دیگه مراجعه کنید.

کریس این یکی را یادداشت نکرد.
-همین؟ لطفا رو هم حتما باید بگم؟ لازمه؟

و به سمت دامبلدور رفت.
-جناب ریش دراز...شما ممکنه تشریف ببرین و چهار روز دیگه برای حمله برگردین؟ ما الان اصلا روحیات جنگیدن نداریم. الان مایلیم چایی بنوشیم و موسیقی کلاسیک گوش کنیم. مرلین رو چه دیدین؟ شاید همینا روی ما تاثیر گذاشت و جادوگرانی بس سفید شدیم!

آغوش همیشه باز دامبلدور باز تر شد.
-چرا که نه فرزند تاریکی...یک رهبر باید در میدان جنگ هم با وجدان و مهربان باشه و شرایط رو درک کنه. ما می ریم!

مرگخواران و محفلی ها در هوش و درایت این رهبر، انگشت حیرت به دهان گرفته بودند!
کریس حتی "لطفا" را هم نگفته بود...و چند دقیقه بعد، خانه ریدل ها خالی از هر نوع جادوگر سفید و فرزند روشنایی شده بود.

سکوتی ترسناک فضای خانه را در بر گرفته بود.

-سکوت شد...ما خوابمان گرفت...




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
همه مرگخوارا شروع کردن به عرض خونه ی ریدل ها رو تی کردن و فکر کردن!

-فرزندان تاریکی، طی کنید نه تی!

مرگخوارا فکر کردن که الان جلوی محفلیا ضایع شدن و اربابشون ازشون ناامید می شه...ولی اینطور نشد.

-به تو چه ارتباطی داره...یاران ما مثل شما ها نیستند که...کاری هستند! یاران ما به کارتان ادامه بدهید تا چشمانشان در بیاید!

مرگخوارا همیشه پشتوانه داشتن.

مرگخوارا تی کردن و فکر کردن.
همه مرگخوارا تو دلشون فکر می کردن به جز کریس!
-تو می تونی کریس...تو باید یه فکری کنی تا خودتو نشون بدی...تو باید یه راهی پیدا کنی که محفلیا رو بدون جادو، شکنجه بدی...تو باید یه راه حل پیدا کنی.

رون که به کریس خیلی نزدیک بود، داشت حرفای کریس به خودشو می شنید.

-راه حل اینم نمی دونی؟ این که خیلی معلومه...نگا من خیلی قلقکی هستم، منو قلقلک بدی از هر شکنجه ای بدتره برام، هری...
-فرزندم؟ چرا اینا رو بهش می گی؟
-پروف دست خودم نیست...نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم که اینا رو بهش نگم...خب داشتم می گفتم...

انگار که معجون هکتور عوارض جانبی هم داشته.

رون کلی راه حل جلوی پای کریس گذاشت!


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۳ ۲۲:۴۷:۴۵
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۳ ۲۲:۴۹:۱۲

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
- من حس میکنم برای هر مشکلی راه حلی دارم!
- ما قبلا هم راه حل داشتیم فرزندانم. عشق راه حل همه ی مشکلاته!
- نه پروفسور من حس میکنم هر مشکلی پیش روم باشه میونم حل کنم. تمام مسائل ریاضی الان قابل حلن. من جواب همشونو بلدم.

کمی اون سو تر هکتور داشت زیر نگاه سنگین لرد و مرگخوار ها له میشد.
- هک؟
- بله ارباب؟
- معجونت درست عمل کرد؟
- بله ارباب!
- چرا الان و تو این موقعیت باید معجونت درست عمل کنه؟
- ارباب مگه قبلا درست عمل نمی کردن؟
- چرا هک! قطعا درست عمل می کردن. خب یارانمون. ما منتظریم. خودتون دست به عمل میزنید یا خودمون دست به عمل بزنیم؟

مرگخوار ها عمرا نمیخواستن لردشون دست به عمل بزنه. باید فکری به حال محفلی هایی می کردن که حالا راه حل پیدا کن هم شده بودن.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۸

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
هکتور چند ثانیه فکر کرد.
- ولی من اینارو برای شما درست کردم...

لحنش غمگین بود. به نظر میرسید بلاتریکس، محبت رو در قلب هکتور کشته باشه و احساساتش رو جریحه دار کرده باشه.
هکتور با همون لحن غمگین و مظلوم گفت:
- اصلا دیگه معجونای خوب خوب براتون درست نمیکنم... هععی... قدر نمیدونید که...
- آخییی... فرزند تاریکی... اصلا بیا بغل خودم که با نیرو عشق قلب شکسته ت رو دوباره پیوند بزنم.
- فرصت طلبو ببینا. هکتور، سریعا معجون رو میریزی توی حلقشون تا ما تاثیرات زیباش رو مشاهده کنیم.
- ارباب، راستشو بخواید... فقط یک شیشه معجون دارم!
- بقیه شونو چیکار کردی؟ همیشه توی کفش و جوراب و درزای ردات هم چندتا بطری داشتی که!

فنریر با اشاره بلاتریکس سریع رفت تا هکتور رو بازرسی بدنی بکنه.
بعد از چند دقیقه، فنریر تعداد زیادی پاتیل در سایزهای متفاوت، چندتا شیشه مواد اولیه، سه تا ملاقه، و یک بطری معجون "راه حل پیدا کن در شرایط خاص" رو پیدا کرد.

- نفری یک قاشق هم براشون کافیه ارباب.
- همین الان از خودت در آوردی؟
- نه ارباب، تضمینیه. همه شون بعد از خوردن یک قاشق از این معجون شروع میکنن در شرایط خاص راه حل پیدا میکنن.

و به این ترتیب، هکتور با نظارت بلاتریکس شروع کرد به پر کردن ملاقه هاش و فرو کردن اونا به حلق محفلیا...

- من که حس خاصی ندارم.

رون گفت. که البته با لبخند ملیح هکتور مواجه شد.

- حس میکنی... حس میکنی!

و رون کم کم حس کرد، همینطور بقیه محفلیا!



پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
از 2-4-4 ، 1-4-4 مونده بود.

مرگخوارا شده بودن یه تیمی که یکی از کلیدی ترین مهره هاشونو نداشتن. اونا از یه چیز هم محروم بودن...جادو!

فنریر در خط حمله تنها مونده بود

-دستپاچه نشو فنریر! ما می تونیم.
-چی نشم؟
-دستپاچه!

فنریر وقتی اسم حالتشو فهمید، یه نگاه به حالتش کرد و آب دهنش راه افتاد...خیلی هم راه افتاد!
وقتی فنریر با آب دهنش کف زمین رو مزین کرد، محفلیون یکی پس از دیگری سر خوردن و افتادن روی زمین!

-بالاخره به درد خوردی فنریر!

مرگخوارا باورشون نمی شد که به همین راحتی تونسته بودن جلوی محفلی ها رو بگیرن.
دور محفلی ها حلقه زدن ولی متوجه شدن که یه جایی از حلقه خالیه!

-نترسین من اینجام...بانز همیشه در حلقه!

بلاتریکس و مورچه ی ملکه ی نامیرا، از جاشون بلند شدن.

-رابستن برو چوب دستی هاشونو بگیر.

رابستن همیشه دوست داشت که مفید باشه، برای همین بدون اینکه چیزی بگه قبول کرد و همه ی چوب دستی هارو جمع کرد.

-یاران ما شکنجشان دهید، جگرمان کمی حال بیاید.

مرگخوارا حالا باید دنبال راهی غیر جادویی برای شکنجه پیدا می کردن...همه شروع کردن به فکر کردن!

-یاران ما، چرا فکر می کنید؟ اگر شکنجه نمی دهید خودمان دست به کار شویم و به همه آواداکداورا تقدیم کنیم!

مرگخوارا باید سریع راه حلی پیدا می کردن!

-معجون "راه حل پیدا کن در شرایط خاص" بدم؟

بلا فکری به ذهنش رسید.
-به ما نده...به اونا بده!


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.